شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

فروپاشی مرز میان اسطوره و واقعیت


فروپاشی مرز میان اسطوره و واقعیت

نقدی بر رمان سوگ مغان, نوشته محمدعلی علومی

ای ابلیس! قهقه‌ مستانه‌ات بر فراز ویرانه‌ها و آشفتگی‌ها، در کنار اجساد بی‌گناه، چشم‌های از حدقه درآمده، دست‌های بریده و سرهای بر زمین غلطان به گوش می‌رسد. کوله‌بارت سرشار از ستم‌ها و آه زنان و کودکان بی‌گناه است که پیوسته فریاد مظلومیتشان از سیاه‌چال تاریخ طنین انداز است. رویاهای مردان بزرگ را برباد داده‌ و تبدیل به کابوس ساخته‌ای. بر قلوب ستمکاران فرمان‌رانده و برده‌ خود ساخته‌ای تا از دست‌های بریده، جسد‌ها و چشم‌ها مناره‌ها و کاخ‌ها بسازی. ای ابلیس! ای فرمان‌روای تاریخ!

وقتی واقعیت چیزی جز آشفتگی نیست، در آمیزش‌اش با اسطوره‌، کابوس می‌آفریند و خواب و بیداری‌مان را از خودش می‌آکند.

اسطوره نبرد میان سیاهی و سفیدی، تاریکی و روشنایی و نیکی و بدی و خیر و شر است. یک قوم یا ملت یا مردم یک منطقه، همواره در دل حافظه جمعی خود، و در دل اسطوره‌هایش زندگی می‌کند. تخیل از واقعیت و خیر و شر اسطوره‌ای از خیر و شر واقعی جدا نیست. نبرد قهرمان و ضدقهرمان اسطوره‌ای به نبرد میان مردم و حکام و سلاطین مستبد تبدیل می‌شود و در هر دوره‌ای متناسب با وضعیت مردم و ویرانی‌ها و ستم‌هایی که تحمل می‌کنند خیر بر شر و یاشر بر خیر پیروز می‌شود. گاهی سپیده می‌دمد و گاهی پرده‌ سیاه ستم و ویرانی که همان بال‌های ابلیس است، بر دنیا سایه می‌افکند...

رمان سوگ مغان، همچنان‌که خود نویسنده نیز می‌گوید، داستانی است از دل کابوس‌های جمعی مردم یک منطقه‌، منطقه بم و کرمان، مردمی در دل کویر. آنجا که همواره توسط حکام و سلاطین لگدکوب شده و مردمش و قهرمانانش قربانی ستم‌کاری آنان گشته‌اند. مردمی که همواره با ستم و جنایت رو در رو شده و قربانی شده‌باشند، ناچار در ذهنیت خویش قهرمانان اسطوره ایشان نیز قربانی شر و تاریکی می‌شوند.

رستم به دست شغاد کشته می‌شود. از نسل شغاد، پشنگ دیهیم زاده می‌شود که در سرتا سر تاریخ شمشیر خونین سلاطین و جنایتکاران بوده است. سلاطین و حکام می‌روند و نابود می‌شوند. قهرمانان به شهادت می‌رسند. تاریخ بر گاری کهنه‌ خویش در جاده پر از دست‌انداز زمان به پیش می‌رود اما پشنگ زنده می‌ماند، از صورتی به صورت دیگر در می‌آید. قالبش عوض می‌شود اما همواره هست. او مزدور جنایتکاران تاریخ و بازوی ابلیس است که همچون خود شیطان، نه می‌میرد و نه پیر می‌شود. هست و خواهد بود و با ما زندگی خواهد کرد. او همگام و تحت امر ابلیس، از رویاها کابوس می‌سازد و قهرمانان را بالای دار می‌برد و از خود جز خون و ویرانی چیزی برجای نمی‌گذارد.

در رمان سوگ مغان، خورشید در پس پرده‌ تاریک هزاران ساله‌اش رو به خاموشی رفته است. خیر در زیر سلطه‌ شر است. هر صفحه‌ رمان آکنده از بیماری و شر و نابودی است. و آن‌گاه که این تاریخ خونبار با زلزله چند سال پیش بم درهم می‌آمیزد و مردان و زنانش و قهرمانان و هنرمندان‌اش را به کام نابودی فرو می‌برد، نیروی شر به اوج خویش می‌رسد. و این هنگام است که مغان با لباس‌های سفید از اعماق تاریخ بیرون می‌آیند تا بر نابودی و وپیروزی شر مرثیه بخوانند و بگریند.

رمان سرشار از نماد است. گزو موجود گوژپشتی که دستانش به زمین می‌رسد و چون حیوانات حرکت می‌کند که نشانی از ابلیس است. کوزه‌های نشان‌دار،‌ که پر هستند از چشمان از حدقه درآمده و لاشه‌های متلاشی شده و دستان بریده، مار که نماد شیطان و شرارت است و کبوتر، نماد پاکی و تقدس. گزو این گوژپشت زشت با همکاری پشنگ بر تاریخ حکم می‌راند و اعماق زمان را با آثار جنایتش نشان می‌گذارد. کبوتران سربریده می‌شوندو پرهای سفید آن‌ها در خون شناور می‌شوند تا تقدس و معصومیت در چنگال شیطان گرفتار شود...

رمان سوگ مغان با وجود درونمایه یأس‌آور و کابوس‌وار خویش، به‌لحاظ فنی سرشار از تازگی و جای‌جایش نشان از قدرت نویسنده‌اش در داستان‌پردازی و معماری ساختار آن دارد. فرم داستان با درونمایه‌ایش متناسب بوده و به‌طرز زیبا و هنرمندانه‌ای به‌هم پیوند خورده‌اند. رمان سرشار از بحران و گره‌افکنی و تعلیق است. نویسنده به خوبی توانسته بر دلزدگی و ملالی که ممکن است در اثر داستان کابوس‌وارش، برخواننده غلبه کند، چیره شود. خواننده در جای جای رمان با تمهیدهای استادانه و هنرمندانه نویسنده‌ روبرو می‌شود و از آن‌ها لذت می‌برد و با شوق بیشتری به خواندن ادامه می‌دهد. نویسنده با وارد کردن شخصیت و اسم واقعی خویش به رمان، حالت بیوگرافی‌گونه و واقعی‌تری به رمان داده و این باعث جذابیت بیشتر رمان شده‌است.

او توانسته دلزدگی و تنهایی سرشار از ملال خویش در کلان‌شهری چون تهران را، به خوبی با کابوس‌های قومی و محلی پیوند دهد. جایی که منفعت‌طلبی و پول همچون شر و تاریکی بر آن حکم می‌راند، او را به‌سوی زادگاهش می‌راند، در حالی که درآنجا جز تاریکی و نابودی چیزی در انتظارش نیست...

فریق تاج‌گردون



همچنین مشاهده کنید