جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

شیدای حق


شیدای حق

فضل الله بن احمد میهنی یا ابوسعید ابوالخیر که به القابی چون شاهنشاه محبان, سلطان طریقت, زعیم صوفیه, شیخ نیشابور و بوسعید مهنه نامور است و در حد فاصل سال های ۴۴۰ـ۳۵۷ هجری می زیست, از جمله بزرگ ترین عارفان و در زمره نامدارترین پارسی سرایان در گستره زمانی به وسعت تمام تاریخ به شمار می آید و این مهم چنان کتمان ناپذیر است که بیشتر تذکره نویسان, تاریخ نگاران و کاوندگان پهنه ادب و عرفان, نام او را در کنار سرآمدان طریقت و همسنگ بزرگانی چون مولوی, حلاج, بایزید بسطامی و ابوالحسن خرقانی یاد کرده اند

فضل‌الله بن احمد میهنی یا ابوسعید ابوالخیر که به القابی چون شاهنشاه محبان، سلطان طریقت، زعیم صوفیه، شیخ نیشابور و بوسعید مهنه نامور است و در حد فاصل سال‌های ۴۴۰ـ۳۵۷ هجری می‌زیست، از جمله بزرگ‌ترین عارفان و در زمره‌ نامدارترین پارسی‌سرایان در گستره‌ زمانی به وسعت تمام تاریخ به شمار می‌آید و این مهم چنان کتمان‌ناپذیر است که بیشتر تذکره‌نویسان، تاریخ‌نگاران و کاوندگان پهنه‌ ادب و عرفان، نام او را در کنار سرآمدان طریقت و همسنگ بزرگانی چون مولوی، حلاج، بایزید بسطامی و ابوالحسن خرقانی یاد کرده‌اند.

مطابق با تاریخ، پرتو معنویت ابوسعید ابوالخیر در گذر زمان چنان شد که مردمان سرزمین‌های گوناگون اسلامی، آوازه‌ او را شنیدند و شیفته و شیدایش شدند. در تایید این نکته همان بس که پس از درگذشتش در چهارم شعبان، مزارهایی به نام او از آذربایجان و خراسان گرفته تا به آن ناحیه که امروزه ترکمنستان خوانده می‌شود، ساخته شد. علاوه بر این، کمتر عارفی در تاریخ اسلام و ایران به آن درجه از اعتبار دست یافته که طی قرون و اعصار اشعارش مانند رباعیات ابوسعید همسان دعا و در پاره‌ای مواقع خوانش آن، راهی برای درمان بیماری‌های صعب‌العلاج قلمداد شود.

با تمام این اوصاف و به رغم آن که مردمان شیفته و دلبسته‌ ابوسعید بودند و چهره‌اش نزد عامه همانند رمز اشراق و اشراف بر عالم غیب محسوب می‌شد، او خود شیدا و مفتون حق بود. او عرفان را رابطه قلبی با خداوند می‌شمرد و به باور او، این رابطه هنگامی تحقق می‌یافت که در قلب بنده چیزی جز اخلاص و صدق نباشد. روایت شده است که به او گفتند: «فلان‌کس روی آب می‌رود، گفت: سهل است، وزغی و صعوه‌ای نیز به روی آب می‌رود. گفتند که فلانکس در هوا می‌پرد، گفت: زغنی و مگسی در هوا بپرد. گفتند: فلان‌کس در یک لحظه از شهری به شهر دیگر می‌رود، شیخ گفت: شیطان در یک نفس از مشرق به مغرب می‌شود. این چنین چیزها را بس قیمتی نیست. مرد آن است که در میان خلق بنشیند و برخیزد و بخسبد و با خلق داد و ستد کند و با خلق درآمیزد و یک لحظه از خدای غافل نباشد.»

با اطمینان کامل می‌توان گفت در مجموعه گفتار و کردار ابوسعید به سختی می‌توان چیزی یافت که برای انسان آرامش روان، روشنی ضمیر و تسلای خاطر نداشته باشد. سراسر آموزه‌های او مشحون است به درس انسان‌دوستی، خوش‌بینی، شادی، امید و تعصب‌ستیزی و صدالبته در مرام او اثری از سیاهی و بدبینی نمی‌توان جست.

ابوسعید برخلاف بیشتر عارفان روزگار پیش و پس از خود به فقر و ریاضت چندان تمایل نداشت، در عوض، تلاش می‌کرد تا زندگی را با گشایش و تمکن بگذراند. او به‌تقریب خرقه‌ی ژنده و پشمینه نمی‌پوشید و در خانقاهش همواره سفره‌های رنگین می‌گسترانید. این پندار و کردار او اسباب اعتراض و انتقاد مشایخ صوفیه و لعن و طعن آنان را فراهم می‌آورد. اما او در پاسخ سرزنش‌های آنان می‌گفت غنی از جمله صفات ثبوتی خداوند است و فقر بر او روا نیست و در زمره‌ی ویژگی‌های سلبی پروردگار است و انسان نیز که متخلق به اخلاق الهی است، نباید در جستجوی آنی باشد که خداوند فاقد آن است. فقر واقعی و راستین امری باطنی است که سالک را از دنیا بی‌نیاز و نیازمند درگاه حق می‌کند. در همین راستا او تصوف را چنین معنی می‌کرد: «آنچه در سر داری بنهی و آنچه در کف داری بدهی و آنچه بر تو آید نجهی.»

در اندیشه‌ ابوسعید ابوالخیر، عشق به خاندان پیامبر نیز موج می‌زد و این علاقه چندان بودکه براساس برخی روایت‌ها وقتی دریافت صوفیان خانقاهش از فرستادن صلوات بر آل محمد(ص) در قنوت و تشهد خودداری می‌نمایند، پیشنماز خانقاه را نکوهید. او در بسیاری موارد دیگر هم محبت خودرا به اهل بیت پیامبر نمایان ساخته است، به‌گونه‌ای که حتی تبار علوی داشتن را موجب افتخار برشمرده است.

ابوسعید همواره بیان می‌داشت «حکایت‌نویس مباش، چنان باش که از توحکایت کنند» و در واقع به همین سبب اثری که مستقیما توسط خود او نگارش یافته باشد، در دست نیست. گفتنی است براساس مندرجات برخی از تذکره‌ها این عارف فرزانه با آن‌که به علوم رسمی چون حدیث، تفسیر، فقه و ادب دانا بود، جستن حق را با قلم و کاغذ ناممکن می‌دانست و بدین سبب کتاب و رساله‌ای از خود به جای ننهاد و آن آثاری که پیش از گام نهادن در طریق عرفان مکتوب ساخته بود در خاک مدفون ساخت و روی آن درخت کاشت. با وجود این، پاره‌ای از اذکار، ادعیه و نکاتی که وی در خانقاهش بیان می‌کرد، توسط مریدانش کتابت شد. علاوه بر این، او نامه‌نگاری‌هایی با بزرگان روزگار، دوستان و فرزندان خویش داشته که شماری از آنها امروزه در دست است.

چنان‌که پیشتر نیز گفته آمد ابوسعید در سرایش شعر توانمندی ویژه‌ای داشت. در واقع او بیشتر افکار خویش را از طریق اشعارش که در قالب رباعی سروده می‌شد، نشر می‌داد. او حتی در بالای منابر و در مجالس خانقاهش نیز بیش از آن‌که مفاهیم دینی و مضامین عرفانی را ازطریق آیه وحدیث بیان دارد، با زبانی ساده و منظوم سخن می‌گفت تا قابل درک برای همگان باشد. به باور هرمان اته، خاورشناس نامدار آلمانی، ابوسعید ابوالخیر «نه تنها استاد شعر صوفیانه به شمار می‌رود، بلکه صرف‌نظر از رودکی و معاصرانش می‌توان او را از مبتکرین رباعی که زاییده‌ی طبع است، دانست. ابتکار او در این نوع شعر از ۲ لحاظ است: یکی آن که وی اولین شاعر است که شعر خود رامنحصراً به شکل رباعی سرود. دوم آن که رباعی را بر خلاف اسلاف خود نقشی از نو زد که آن نقش جاودانه باقی ماند. یعنی آن را کانون اشتعال آتش عرفان وحدت وجود قرار داد و این نوع شعر از آن زمان نمودار تصورات رنگین عقیده به خدا در همه‌چیز بوده است. اولین بار در اشعار اوست که کنایات و اشارات عارفانه به کار رفته، تشبیهاتی از عشق زمینی و جسمانی در مورد عشق الهی ذکر شده و در این معنی از ساقی بزم و شمع شعله‌ور سخن رفته و سالک راه خدا را عاشق حیران و جویان، می‌گسار، مست و پروانه‌ دور شمع نامیده که خود را به آتش عشق می‌افکند.»

برابر با تاریخ، ابوسعید با بسیاری از بزرگان دانش و ناموران تصوف دیدار داشته است که ابن‌سینا و خواجه عبدالله انصاری از آن جمله‌اند. داستان ملاقات او با ابن‌سینا که در کتاب اسرار التوحید فی مقامات الشیخ ابی‌سعید اثر محمد بن منور یاد شده اشتهار بسیاری دارد.

«خواجه بوعلی با شیخ در خانه شد و سه شبانه‌روز بایکدیگر بودند و به خلوت سخن می‌گفتند که کس ندانست... بعداز سه شبانه‌روز خواجه بوعلی برفت، شاگردان از خواجه بوعلی پرسیدند که شیخ را چگونه یافتی؟ گفت: هرچه من می‌دانم او می‌بیند... از شیخ سوال کردند که‌ای شیخ بوعلی را چون یافتی؟ گفت: هرچه ما می‌بینیم او می‌داند.»

به هر حال خالی از لطف نخواهد بود اگر سخن با ذکر رباعیاتی از ابوسعید ابوالخیر پایان داده شود:

من بی تو دمی قرار نتوانم کرد‌/‌ احسان تو را شمار نتوانم کرد‌/‌گر بر سر من زبان شود هر مویی ‌/‌یک شکر تو از هزار نتوانم کرد.

افسوس که ما عاقبت‌اندیش نییم‌/‌ داریم لباس فقر و درویش نییم ‌/‌این کبر و منی جمله از آن است که ما‌/‌ قانع به نصیب و قسمت خویش نییم.