جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

ای قدس!


ای قدس!

چندان گریستم که اشک هایم خشکید
چندان نیایش کردم که شمع ها آب شد
چندان به رکوع رفتم که طاقتی در من نماند
در تو، از محمد پرسیدم...
و از مسیح...
ای شهری که بوی پیامبران می دهی
ای کوتاهترین …

چندان گریستم که اشک هایم خشکید

چندان نیایش کردم که شمع ها آب شد

چندان به رکوع رفتم که طاقتی در من نماند

در تو، از محمد پرسیدم...

و از مسیح...

ای شهری که بوی پیامبران می دهی

ای کوتاهترین پل میان زمین و آسمان

ای قدس ای مناره آیین ها

ای دخترک زیبای انگشت سوخته

چشمانت غمبار است ای شهر زهرای بتول

ای سایه سار سبزی که بر آن گذر کرده است رسول

غمگین است سنگ های خیابان هایت

و گلدسته های مساجدت

ای زیبایی که سیاهی در برش گرفته است

کیست که ناقوس ها را در کلیسای «قیامت» به صدا درآورد؟

در صبح هر یکشنبه...

کیست که برای بچه ها اسباب بازی بیاورد؟

در شب عید...

ای قدس ای شهر اندوه

ای اشک درخشانی که در چشم ها حدقه زده ای

کیست که تجاوز دشمن را از تو دور کند؟

ای مروارید آیین ها

کیست که دیوارهایت را از خون پاک کند؟

کیست که انجیل را نجات دهد؟

کیست که قرآن را نجات دهد؟

کیست که مسیح را از دست قاتلانش نجات دهد؟

کیست که انسان را نجات دهد؟

ای قدس... ای شهر من

ای دوست...

فردا... فردا... درخت لیمو شکوفه می زند.

و سنبل های سبز و زیتون شاد خواهند شد

و چشم ها هم شادمان خواهند شد...

و کبوتران مهاجر باز خواهند گشت

به بام های پاک تو

بچه ها دوباره برای بازی خواهند آمد

و پدران و پسران به هم می رسند

در تپه های سرسبزت

ای وطنم

ای سرزمین صلح و زیتون

نزار قبانی

ترجمه: محمد باقر اسدی