پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

مبنای جمهوریت , سكولاریسم نیست


هدف محوری این نوشتار این است كه جمهوریت می تواند بر بنیان سكولاریسم و مذهب توجیه شود اما برای بسط این موضوع لازم آمده است كه تفاوت حوزه تمدنی فكری غرب با حوزه تمدنی فكری ایرانی توضیح داده شود و همچنین از تفكیك نهاد دین از دولت و فرق آن با سكولاریسم و هم از رابطه جمهوریت با مذهب سخن رود

• غرب، سكولاریسم و جمهوریت

تمدن غرب براساس رابطه تقابلی دین با دنیا و خدا با انسان شكل گرفته است. پلنر فیلسوف فرانسوی در این مورد فراوان داد سخن داده است. تمدن های شرقی اعم از هند، چین و ایرانی براساس تعامل دین با دنیا و خدا با انسان قوام گرفته و تقابل این دو با یكدیگر به ركود تمدن های شرقی انجامیده است، شریعتی در این مورد در كتاب تاریخ تمدن سخن ها دارد. پرداختن گذرا و اجمالی به رابطه انسان و خدایان در اسطوره های یونانی نشان می دهد كه خدایان رقیب یا دشمن انسان بوده یا خدایان در جدال میان انسان ها نقش داشته و با حمایت از درگیری بر جنگ ها دامن زده است. این دخالت های ظالمانه به آنجا رسید كه عاقبت سقراط خدایان را از زندگی انسان ها كنار زد و خدای واحد با رویكرد عقلانیت انتقادی را مطرح نمود اما این خدا در اندیشه ارسطو در اوج كمال بود در نتیجه ایستا و به طبیعت نزدیك و بیشتر به پروژه ای برای شناخت تبدیل شد. خدای مقتدر كه اساس خلقت اش بر رابطه علت و معلولی بود، در برابر موج مسیحیت دوام نیاورد. خدای ارسطویی كه به طبیعت نزدیك و بسیار یكسان با آن تفسیر می شد، مغلوب مهربان خدای پدر شد، خدایی كه برای آموزش بندگان، فرزند خود عیسی مسیح را به زمین آورده تا با مصلوب شدن او انسان ها را بیامرزد. اندیشه مسیحی به میزانی كه از شرق به غرب رفت، شكل تقابلی خود را بیشتر بروز داد. این بار انسان- خدا در كنار هم و در مقابل طبیعت قرار می گرفتند، و مسیحیت در قرون وسطا همه چیز را زیردست خود می خواست. تقابل علم و دین، دنیا و آخرت و فلسفه و دنیا بروز كرد، نتیجه تقابل مغلوبه شدن یك طرف به سود دیگری بود. در سراسر قرون وسطا همه چیز به نفع وحی یا تفسیری از وحی بود و بعد زمان دلبری عقل فرا رسید كه وحی را در پرانتز بگذارد و عقل خودبنیاد نیز در تقابل با خود به عقل بی بنیاد منتهی شد تا راه را برای نوعی عرفان شهودگرا - به گفته آندره مالرو فرانسوی كه گفته بود قرن بیست و یكم یا نخواهد بود یا عرفانی خواهد بود - باز بگذارد. اما در عصر رنسانس در بستر عینی و در یكه تازی در دوره عقل روشنگری، حوادث تاریخی به شكلی رقم خورد كه دنیای كهنه جای خود را به دنیای جدیدی داد. می گویند مسیحیت كلیسایی در برابر علم و فلسفه و آزادی و برابری و حتی برادری ایستاد، نتیجه این ایستادگی مشخص بود، علم و فلسفه به جای دین نشست و از آزادی و برابری انسان ها دفاع كرد. در عصر رنسانس سیر جدالی علم و دین در غرب به نفع علم بود. سنت غربی كه با مسیحیت پیوند خورده بود خود را نقدناپذیر می دانست، مسیح فرزند خدا بود كه همانند خدا تلقی می شد. شورای نقبیه در قرن چهارم میلادی بر این تفسیر از مسیح صحه گذاشته و بر انسان زمینی بودنش را مبهم نموده بود. سنت مسیحی با حلول خداوند در انسان و واگذاری این امانت به كلیسای كاتولیك استمرار می یافت. این سنت قدسی غیرقابل نقد بود. در روند جدایی كلیسا از دولت كه بعد از جنگ های مذهبی در فرانسه به نام روند سكولاریزاسیون ایجاد شد، بستر ذهنی سكولار شكل گرفته بود. یك سكولار كه ارزش های خود را از علم و فلسفه می گرفت، در عمل به قول پانن برگ آلمانی تاریخ را به جای الهیات نشانده بود. چنین جامعه ای سیاست، اقتصاد و فرهنگ سكولار را تدارك می دید و روند جدایی دین از دولت و بعد دین از حوزه عمومی را توجیه پذیر می نمود، چرا كه دیگر فرد مجموعه ارزش های فردی و اجتماعی خود را از مذهب نمی گرفت. به دیگر سخن انسان و جامعه با ارزش های سكولار می تواند ارزش های جمهوریت را از سكولاریسم بگیرد. بار دیگر در غرب دنیا در مقابل آخرت قرار گرفته و عقل بر وحی غلبه یافته بود و نتیجه آن صورت بندی دنیای مدرن بود. سكولاریسم در چنین بستری در جوامع غربی صورت بندی تئوریك شده است اگر چه این نوع تئوری سازی همه واقعیت سكولاریسم در غرب نیست. با این وصف تقابلی بودن عقل و وحی، دنیا و آخرت ریشه در تمدن یونانی و سیر تاریخی قرون وسطا و عصر روشنگری دارد. مغلوب كردن یكی به نفع دیگری رسم دیرینه تمدن غرب است. حكومت سكولار محصول جامعه سكولار است كه در امور سیاسی و اقتصادی و فرهنگی ارزش های خود را از عقل مدرن و ارزش های زمینی می گیرند. این روایت از سكولاریسم به شكلی مبالغه شده كه امروزه در جوامع غربی مورد نقد قرار گرفته و نقش ارزش های مذهبی در ایجاد دموكراسی غیرقابل انكار قلمداد می شود كه موضوع بحث ما نیست. اما جوامع غربی سیر تقابلی را در بنیادهای فكری برای رشد نیاز دارند و به عنوان مثال افراط و تفریط ویژگی جوامع تقابلی هم هست. این ویژگی موجب طرح مقولات و تغییرات شدید و گوناگون در جامعه می شود كه البته حركت زا است. سكولاریسم جوامع امروز غربی و حاكمیت دینی در مقطعی از قرون وسطا در اروپا كه به نام حكومت مطلقه كلیسا خوانده می شد و البته مدت طولانی نپایید نتیجه و بازتاب روند اجتماعی و تاریخی زندگی عینی انسان ها است كه در اندیشه و تفكر خود را نشان می دهد. نسبت سكولاریسم و جمهوریت به نام حكومت مردم بر مردم با منبع مشروعیت حكومت از جانب مردم رابطه ای مستقیم و یگانه رابطه ممكن نیست. اندیشه سكولاریسم نظام های دولت مطلقه، دولت مشروطه و دولت جمهوری در خود را توجیه می نماید. سكولاریسم به مفهوم دنیوی شدن ارزش های زندگی، بستر رشد لیبرال، ماركسیست، فاشیست و... در جوامع غربی بوده است. فاشیست ها، نازی ها، لیبرال ها و سوسیالیست ها ارزش های خود را از علم و فلسفه مدرن می گرفتند. پس این سخن كه سكولاریسم فقط بنیان جمهوری خواهی است، سخن درستی نیست. سكولاریسم روند دنیوی شدن ارزش ها و باورهای زندگی، قوانین و حقوق اجتماعی است كه خود در عین غیردینی بودن، می تواند بی تفاوت و یا ضددین باشد. عقل انتزاعی و عقل تجربی و عقل ابزاری وسیله توجیه ارزش ها می شوند. نوع عقل بسیار مهم است، چون انسان با ویژگی عقلانیت در زندگی خاكی برجسته می شود. عقلانیت با نوع انسان متولد شده اما انواع عقلانیت داشته و خواهیم داشت در حالی كه ارزش های اخلاقی جمهوریت براساس برابری حقوقی انسان ها است كه این برابری به برادری اخلاقی می تواند متكی باشد. فلسفه یونانی و خدایان رومی در برابر پیام برادری و همسایه ات را دوست بدار، فرو ریختند و اروپا با مسیحیت برادری انسان ها را پذیرفت. عقل مقید به ارزش های پارادایمی می تواند مدافع یا دشمن برابری یا برادری انسان ها باشد. اما پیدایش جمهوریت تنها محصول اخلاقی مسیحیت یا توجیه عقلانی - اخلاقی برابری انسان ها در برابر قانون نیست، بلكه جمهوریت نتیجه تحولات گوناگون است كه نتیجه آن وجود طبقات و اقشاری است كه حدی از ۱- ایدئولوژی و فرهنگ و اعتبار نفوذ نظری ۲- قدرت و زور كافی در برابر دیگران ۳- ثروت برای حفاظت از خویش را به دست آورده و به وجهه ای غیرقابل حذف شدن تبدیل می شوند. چنین است سرنوشت تحمیل كردن طبقه متوسط شهری در اروپا بر اشرافیت و سلطنت های امپراتوری، تحمیل و تحمل شدن طبقه كارگر بر بورژوازی و اشرافیت اروپا. بستر ذهنی و عینی و ساخت و ساختار جوامع اروپایی جمهوری را به مفهوم نزدیك به واقعی آن حاكم كرده كه در صورت تغییر بسترهای توازن با همین سكولاریسم شاهد فاشیسم و حكومت های وحشت بود. تجربه فاشیسم در قرن بیستم در جوامع غربی موید ادعای ما است. در خاتمه این قسمت می توان گفت تمدن غربی براساس ثنویت تقابلی شكل گرفته (تقابل خدا- انسان، دنیا- آخرت و عقل _ دین) یا چنین ثنویتی در تفكر آن ریشه داشته است. سكولاریسم به مفهوم دنیوی شدن، نتیجه قدسیت نقدناپذیر دین است كه ویژگی زمانی و مكانی دارد.


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.