شنبه, ۲۹ دی, ۱۴۰۳ / 18 January, 2025
رئالیسم چیست
در این مقاله، پاتنم تأیید تبیینگرای اساسی را برای رئالیسم با این عنوان بیان میکند که رئالیسم تنها فلسفهای است که پیشرفت روش علمی را توضیح میدهد. او تصدیق میکند که رئالیسم مستلزم تداوم نظری میان انقلابهای مفهومی است؛ باید ثبات دلالت مدلول را تشخیص داد و حداقل بتوان تاحدی برای نظریههای گذشته از منظر نظریههای بعدی مدلولی تعیین کرد و آنها را به عنوان حالات حدی از نظریههای بعدی در نظر گرفت.
گرچه بیتردید مهجور افتادن اصطلاحات مختوم به «ism» در فلسفه مطلوب است، اما برخی از این اصطلاحات آشکارا مقبولیت خود را حفظ میکنند که یکی از آنها «رئالیسم»(realism) است. امروزه شمار فیلسوفانی که درباب رئالیسم داد سخن میدهند، روبه فزونی است ولی دربارة چیستی رئالیسم بسیار کم سخن گفتهاند.
رئالیستها صرفنظر از دیگر سخنانشان، نوعاً میگویند که به نظریه مطابقت در باب صدق (correspondence theory of truth) باور دارند. رئالیستها بر موضع خود استدلال میکنند و علیه برخی روایتهای ایدئالیسم - که در زمان ما میتواند پوزیتیویسم یا عملگراییoperationalism) ) باشد - اقامه دلیل میکنند. (نفس این امر چندان شگفتآور نیست، همه فلاسفه تلاش میکنند مسئولیت اثبات را به عهدة مخالفان خود بگذارند، که اگر مخالف، این مسئولیت را دارد، رد استدلال او دفاع کافی از موضع خودشان است.) استدلال معمول رئالیست علیه ایدئالیسم این است که ایدئالیسم موفقیت علم(۱)(science) را یک معجزه میداند. بارکلی(Berkeley) برای تحلیل موفقیت باورهایش دربارة میز و صندلی (و درختان بیشه) به خدا نیاز داشت؛ اما در فلسفه توسل به خدا مهجور افتاده است، ولی به هر جهت، از دیدگاه اغلب موحدان نیز شیوه بارکلی در توسل به خدا بسیار عجیب است. پوزیتیویست جدید نیز ناچار باید بدون ارایه هیچ تبیینی از این نکته چشم بپوشد (رئالیست او را چنین متهم میکند) که حتی اگر الکترون، خمیدگی فضا - زمان، ملکولDNA در واقع موجود نباشند، "آنالیز ریاضی(caculi) الکترون، "آنالیز ریاضی"، فضا- زمان" و "آنالیز ریاضی"DNA پدیدههای قابل مشاهده را به درستی پیشبینی میکند. اگر چنین چیزهایی (الکترون، فضا - زمان و ملکول(DNA هست، پس تبیینی(explanation) طبیعی برای موفقیت این نظریهها این است که آنها اظهاراتی نسبتاً راست(partially true accounts) از کیفیت رفتار آن [پدیده]ها است. همچنین توصیفی طبیعی از روش تفوق نظریههای علمی بر یکدیگر - مثلاً روش تفوق نسبیت اینشتین بر جاذبة عمومی نیوتن - این است که توصیفی نسبتاً درست، نسبتاً نادرست از موضوع یک نظریه - مثلاً میدان جاذبهای یا ساختار متریک فضا زمان یا هردو - با توصیفی بهتر از همان موضوع یا موضوعات، جایگزین شدهاند. اما اگر این موضوعات اصلاً بهگونه واقعی موجود نباشند، پس این یک معجزه است که نظریهای از خمیدگی فضا - زمان سخن بگوید و آنگاه پدیدهای را با موفقیت پیشبینی کند، و این واقعیت که قوانین نظریه سابق «در حالت حدی» از قوانین نظریه لاحق استنباط پذیرند(۲)، اهمیت روششناختی ندارد.
من ادعا ندارم که پوزیتیویست (یا هر کسی دیگر) هیچ پاسخی برای این نوع احتجاجات آماده نکرده است. تعدادی نظریههای تحویلگرا از مفاهیم نظری و نظریههای تبیینی و نظایر آن در اختیار دارد. هم اکنون توجه من بیشتر به واقعیت زیر است که دلایل رئالیست بر موفقیت علم، و یا در دورههای قبل، بر موفقیت فهم عادی از شیء مادیcommonsensetheory materid-object) ) بستگی دارد. اما موفقیت علم چه ارتباطی با نظریة مطابقت در باب صدق - یا هر نظریة دیگر در باب صدق، در این مورد - دارد؟
اینکه علم با موفقیت در تحصیل بسیاری پیشبینیهای راست، موجبات دستیابی به روشهای بهتر برای مهار طبیعت و دستاوردهایی از این قبیل را فراهم میکند، بیشک یک واقعیت تجربی است. اگر رئالیسم تبیینی از این واقعیت است، باید فینفسه یک فرضیه علمی فراگیر باشد. رئالیستها از این نظر استقبال کرده و گفتهاند که رئالیسم فرضیهای تجربی است.(۳) لکن چگونگی ارتباط رئالیسم با نظریة صدق را بیپاسخ رها کردهاند. در مقالة حاضر تلاش خواهم کرد ارتباط بین تبیین موفقیت معرفت و نظریه صدق را آشکار کنم.
● «همگرایی» معرفت علمی
آنچه من رئالیسم میخوانم، اغلب پیروانش آن را "رئالیسم علمی(scientific realism) " مینامند. من به این جهت این اصطلاح را به کار نمیبرم که بر چسب "رئالیسم علمی" بار ایدئولوژیک خاصی به همراه دارد که به گونهای آن را بیش از تصور ضعیف ماتریالیسم قرن نوزدهی یا - اگر به صراحت بگویم - الحاد عامیانه نشان میدهد. در واقع، اگر رئالیست علمی کسی باشد که هر آنچه را شایسته نام معرفت است، بخشی از علم بداند، در این صورت من رئالیست علمی نیستم. اما معرفت علمی به طور خاص بخش عظیمی از معرفت بشری را تشکیل میدهد، و ماهیت و معنای آن مورد توجه همة فلاسفة بزرگی است که به هر حال علاقهای به معرفتشناسی دارند. بنابراین شگفتآور نیست که هم رئالیستها و هم ایدئالیستها مدعی نام فیلسوف علم هستند، ولی به دو معنای مختلفِ "اضافه فیلسوف به علم". و اگر من در ادامة این مقاله توجه خود را به معرفت علمی متمرکز خواهم کرد، به این جهت است که مناقشات حول آن متمرکز است و نه به جهت اعتقاد شخصی به علمگرایی.
در آغاز، میخواهم بگویم در عقیده به همگرایی در معرفت علمی نکتهای مهم است. به عقیدة من ریچارد بوید(Richard Boyd) این نکته را در مقالهای منتشر نشده به بهترین صورت توضیح داده است.(۴) بوید نشان میدهد تمام نتیجهای که از فلسفه علم (پوزیتیویستی) رایج حاصل میآید آن است که نظریههای پسین در هر علمی، در صورتی که بهتر از نظریه پیشین که بر آنها تفوق یافتهاند باشند، باید مستلزم گزارههای مشاهدتی بیشتری نسبت به نظریههای پیشین باشند (به ویژه گزارههای مشاهدتی صادقی که نظریة پیشین متضمن آنها است). اما این نکته را در پی ندارد که نظریههای پسین باید بر صدق تقریبی قوانین نظری نظریههای پیشین در شرایط خاص دلالت نمایند - در حالیکه نوعاً چنین است. در واقع حفظ میزان ممکن سازوکار(mechanism) نظریة پیشین، تا هر بار که امکانپذیر است و عالمان سعی در انجام آن دارند (یا سعی دارند نشان دهند نظریههای پیشین حالتهای حدی از سازوکارهای جدیدند)، اغلب سختترین شیوة دستیابی به نظریهای است که پیش بینیهای راست گذشته را حفظ نموده، همزمان دادههای مشاهداتی جدید را به آن الحاق میکند. دانشمندان تلاش میکنند این امر را انجام دهند مثلاً ترجیح میدهند اگر بتوانند قانون بقای انرژی را حفظ کنند تا اینکه موارد نقض را مسلم فرض کنند و اینکه این راهبرد منجر به کشفیات مهمی (از کشف پنتون گرفته تا کشف پوزیترون) گردیده است، حقیقتی انکارناپذیر است.
بوید تلاش دارد با دو اصل زیر، رئالیسم را فرضیة تجربی فراگیری نشان دهد؛
۱) اصطلاحات در علم بالغ نوعاً دالاند (refer) [یعنی بر اشیا دلالت دارند]
۲) قوانین نظریة شامل علم بالغ نوعاً به طور تقریبی راستاند.
او سعی دارد در مقاله خود عملکرد دانشمندان را آنگونه که انجام میدهند، بر پایة باور به این دو اصل نشان داده، علت کارآمدی راهبرد آنها را صدق این دو اصل قلمداد کند.
یکی از نکات بسیار جالب توجه دربارة این استدلال این است که اگر این استدلال درست باشد، عقیده به صدق و دلالت، نقش تبیینی - علی(causal-explanatory) در معرفتشناسی خواهد داشت. اصول ۱و۲ که لزوماً مفاهیم خود را از معناشناسی دِلالی(referential semantics) وام گرفتهاند، راهی برای ارائه تبیینی از رفتار دانشمندان و موفقیت علم پیشروی مینهند. بنابراین اگر در مقدمه ۲ (البته بحث بوید مقدمههای بیشتری از صرف (۱) و (۲) را میطلبد) بهجای عبارت "راست است" هر "جایگزین" عملگرای(operationalist subtitude) قرار دهیم - برای مثال «ساده است و به پیشبینیهای راست میانجامد» را قرار دهیم این مقدمه دیگر نقش تبیینی خود را حفظ نخواهد کرد.
بهتر است اندکی درنگ نماییم و ببینیم چرا چنین است. فرض کنید ۱T فرضیهای مقبول در یکی از شاخههای اصلی فیزیک است (اگر قایل به علم بالغ باشیم، مسلماً فیزیک در این زمره قرار میگیرد) و من دانشمندی هستم که تلاش دارم نظریة ۲T ای را پیدا کنم تا جایگزین ۱ T(حتی شاید مواردی را در ۱T بشناسم که به پیشبینی کاذب منجر میشود). حال اگر اصول ۱ و ۲ را باور کنم، در این صورت میدانم که قوانین نظریه ۱ T(احتمالاً) به طور تقریبی صادقاند. بنابراین ۲T باید ویژگی خاصی داشته باشد و آن اینکه اگر از نظرگاه ۲T قضاوت نماییم، قوانین ۱T «تقریبا صادق»اند، در غیر این صورت (احتمالاً) هیچ امکانی برای راست بودن ۲T وجود ندارد. حال، چون نظریههایی که به دنبال آنها هستیم، نه تنها باید "به طور تقریبی صادق" باشند، بلکه باید احتمال صادق بودن را داشته باشند، تنها نظریههایی را برای ۱T نامزد میکنیم که این ویژگی را دارا باشند، یعنی قوانین ۱T را به عنوان یک مورد حدی دربرگیرند. اما این تنها یک وجه از روش علمی است که دربارهاش بحث کردیم. (علاوه بر این چهره از "همگرایی"، بوید بسیاری وجوه دیگر از روش علمی را بحث میکند که در اینجا نیازی به ذکر آنها نبود). در نهایت با علم بر صدق اصول ۱و۲ میتوان مجموعة نظریههای نامزد را تحدید کرده و به این شیوه احتمال موفقیت را افزایش داد.
حال اگر تنها بدانم که ۱T در واژگان مشاهدتی (عمدتاً) به پیشبینیهای صادقی رهنمون میگردد، (عقیدهای که من در جای دیگر آنرا نقد کردهام) آنگاه دربارة ۲T تنها این را خواهیم دانست که متضمن بیشتر جملات مشاهدتی ۱T است(۵) اما از این نتیجه نمیشود که ۲T باید در حالت حدی، صدق قوانین ۱T را متضمن گردد. به بسیاری طرق دیگر میتوان ۲T را به گونهای بنانهاد که متضمن صدق بیشتر جملات مشاهدتی ۱T باشد، ولی اینکه ۲ T"صدق تقریبی" قوانین ۱T را متضمن گردد، اغلب مشکلترین راهحل است. همچنین دلیلی وجود ندارد که الزاماً ۲T به گونهای باشد که بتوان از نظرگاه آن دلالاتی به اصطلاحات ۱T اسناد داد. با این وجود، واقعیت این است که از نظر نظریة نسبیت میتوان به "میدان جاذبه" در نظریة نیوتنی دلالتی نسبت داد (اگرچه نه به "اتر" یا "فلوژیستون")، و دلالتی به ژن مندل از نظرگاه زیستشناسی ملکولی عصر حاضر و دلالتی به اتم جان دالتون از نظرگاه مکانیک کوانتوم. این مفاهیم ارجاعی به گذشته وابسته به اصلی به نام "اصل سودمندی شک(principle of benefit of the doubt) " یا "اصل حمل به احسنprinciple of ") charity) است،(۶) البته نه نظام احسن برهانناپذیر.(unreasonabl) مطمئناً ژن مورد بحث در زیستشناسی ملکولی، ژن (یا ترجیحاً "عامل") مورد نظر مندل است، همان چیزی که دربارهاش سخن میگوید؛ به این ترتیب اگر بر این باور باشیم که مفاهیم ۱T دلالاتی دارند (و نظریه معناشناختی ما اصل سودآوری شک را دربرگیرد) در این صورت قیدی بر ۲T خواهد بود، و از آنجا که باید بتوان از نظرگاه ۲T دلالاتی به اصطلاحات ۱T نسبت داد، میتوان از این طریق دایرة نظریات نامزد را تحدید کرد.
● بدون همگرایی، معرفت علمی به کجا میانجامد؟
حال این مسائل را از سوی دیگر، یعنی از جانب مسئله صدق بررسی مینماییم. اگر به همگرایی در معرفت(knowledge) قایل نگردیم، رویکرد ما به صدق و دلالت چگونه تأثیر خواهد پذیرفت؟ این دیدگاه، امروزه مطابق با موضع کسانی چون کوهن(Kuhn) است که دیدگاهی شکگرایانه نسبت به همگرایی دارند. وی در جایی (حداقل در ساختار انقلابهای علمی) معتقد است اصطلاح واحد نمیتواند دلالت واحدی در پارادایمهای(paradigms) متفاوت داشته باشد (او میگوید: نظریههای متعلق به پارادایمهای مختلف یا تولید کنندة آنها به دنیاهای متفاوت مربوط است)، که این دیدگاه با رویکردی افراطیتر از سوی پ. فیرابند(P. Feyerabend) اتخاذ شده است.
فرض کنیم که حق با آنان باشد و "الکترون" در نظریه بور (نظریه بور - رادرفورد در اوایل ۱۹۰۰ م ) به آنچه ما به عنوان الکترون میشناسیم، دلالت ننماید. در این صورت، نه تنها به هیچ چیز شناخته شدهای در نظریه کنونی دلالت نخواهد کرد، بلکه به هیچ چیز از نظرگاه نظریة حاضر نمیتواند دلالت کند (از این نظرگاه، آنها تنها چیزهاییاند که بور از آنها با الکترون حکایت میکرد و جز این حکایت، آنها هیچ محکی دیگر نخواهند داشت). حال، طبق نظر کوهن و فیرابند، اگر بر پایة نظریة کنونی در پی پاسخ به این سئوال برآییم که آیا بور با به کارگیری واژة الکترون از چیزی حکایت کرده است، جواب باید "نه" باشد. از سوی دیگر چه نظریه دیگری جز نظریة کنونی را میتوان استفاده کرد؟ (اگر چه کواین(Quine) هم بسیار به این موضوع علاقهمند است، اما میتوان آن را معضلة کانتKant۰۳۹;s ) Predicament) نامید. بیان کوهن به گونهای است که گویا دلالت هر نظریه به معنی دلالت در جهان اشیای همان "جهان" است - اما این سخن بر طبق هیچ نظریهای (علمی) صادق نیست.
فیرابند با استدلال زیر به این دیدگاه میرسد (دیدگاهی که کوهن به هیچ وجه با آن موافق نیست - هیچ یک از تشابهات در دیدگاههای آن دو دربارة دلالتِ بین نظریهای، از یک تحلیل مشترک از علم ناشی نمیشود): واضع یک اصطلاح علمی یا متخصصی که آن را به کار میگیرد، قوانینی اساسی را به عنوان حقایق کمابیش ضروری دربارة مدلول فرضی میپذیرد. فیرابند، در عمل، این قوانین را به منزلة تعریفی از دلالت مینگرد (در عمل، تعریفی تحلیلی). بنابر این هر گاه قایل شویم چیزی مطابق آن توصیف دقیق واقع نمیشود، پس باید بگوییم که چنین چیزی موجود نبوده است. اگر هیچ چیز منطبق با توصیف دقیق بور - رادرفورد از الکترون واقع نگردد، پس "الکترون" به معنایی که در نظریه بور - رادرفورد استعمال شده، بر چیزی دلالت نمیکند. علاوه بر این، اگر توصیف نظریهای از الکترون در دو نظریه متفاوت باشد، اصطلاح "الکترون" دو معنای متفاوت در دو نظریه خواهد داشت (چرا که این امر مترادف با توصیفهای متفاوت است - فایرابند به وضوح به این امر اشاره نکرده، اما نظر او جز این نمیتواند باشد). در مجموع فیرابند نتیجه میگیرد چنین اصطلاحی نمیتواند دلالت و معنای مشترکی را در نظریههای متفاوت داشته باشد ("قیاس ناپذیری نظریهها") (incommensurability of theories).
این نحوه استدلال با طرح این سخن که اصطلاحات علمی مترادف با توصیفات نمیباشند (همانگونه که من و شاؤل کریپکی Saul Kripke نشان دادهایم) قابل نقض است. به علاوه، یکی از اصول ضروری روششناسی معناشناختی(semantic methodology) این است که وقتی متکلمی مدلولی را به اصطلاحی اختصاص میدهد، آن را از طریق توصیف به کار میبرد، و اگر به خاطر باورهای نادرست ناظر به امور واقع که این متکلمها دارند، آن توصیف در دلالت ناکام مانَد، ما باید بپذیریم که آنها آماده صورتبندی دوبارة(reformulation) معقولی از توصیفشان هستند (در مواردی که، بر فرض وجود معرفت ما، روشن است که چگونه توصیف آنها باید دوباره صورتبندی شود تا دلالت کند و در مواردی که ابهامی در چگونگی انجام این کار در زمینه عملی در کار نیست) این، اجمالاً همان اصل حسنشک است که قبلاً گفته آمد به عنوان مثال: هیچ چیز در جهان دقیقاً مطابق با توصیف بور - رادفورد از الکترون نیست، اما ذراتی هستند که با توصیف بور تطابقی تقریبی دارند: آنها همان بار و جرم دارند و منشأ همان آثار مهمیاند که بور - رادفورد با اصطلاح الکترون به تبیین آنها پرداختهاند. برای مثال، جریان الکتریکی در یک سیم، جریانی از این ذرات است. اصل سودمندی شک حکم میکند که ما بپذیریم بور از این ذرات حکایت میکند. ضمناً، اگر بور اصل حسن شک را [در دورة فکری] سابق خود (دورة بور- رادفورد) قبول نداشت، بهکارگیری اصطلاح "الکترون" را (بدون حتی یک تفسیر!) پس از همکاری در ابداع مکانیک کوانتوم (در دهه ۳۰م) ادامه نمیداد.
حال به کوهن باز گردیم: ما میتوانیم به کوهن چنین پاسخ دهیم که موجوداتی هستند - در حقیقت، دقیقاً موجوداتی که ما امروز "الکترون" مینامیم - که در بسیاری ویژگیها همچون الکترونهای بور رفتار میکنند (یک الکترون برای هر اتم هیدروژن، بار واحد منفی، جرم خاص و غیره). و در این شرایط، باید بپذیریم که بور از آنچه ما "الکترون" مینامیم، حکایت میکند (و در حقیقت، پاسخ ما به فیرابند، همان پاسخ ما به کوهن است). تنها میتوان گفت که دربارة همان موجوداتی که بور آنها را "الکترون" میخواند، نظریهای دیگر در دست داریم؛ حال در این صورت اصطلاح او دلالت داشته است.
از آنجا که نظریه کنونی بر وجود موجوداتی صحه میگذارد که از بسیاری نقشهای الکترونهای بور تبعیت مینمایند، تنها همین رویه را میتوانیم در پیش بگیریم. حتی اگر این ذرات از ویژگیهای بسیار عجیب دیگری، همچون مکملیت موضع و اندازه حرکت برخوردار باشند که وجود این خصوصیات برای الکترونهای بور- رادفورد فرض نشده بود. حال اگر موضعی را اتخاذ نماییم که از نظرگاه آن الکترونها همچون فلوژیستون باشند، چه روی میدهد؟
در این صورت، ناچار خواهیم گفت که الکترونها واقعاً وجود ندارند. اگر این اتفاق افتد، چه روی میدهد؟ اگر همه موجودات نظریهای که از سوی یک نسل علم اصل موضوع گرفته شدهاند (علاوه بر الکترونها، ملکولها، ژنها و غیره) وجودشان بدون استثنا از منظر علم متأخر انکار گردد، چه روی میدهد؟ البته، این صورتی از شکگرایی قدیمی "استدلال از راه خطاargument form ") error) است - چگونه میدانید اکنون در اشتباه نیستید؟ با این تفاوت که این صورتی از استدلال از خطا است که امروزه دغدغهای جدی برای بسیاری از مردم است و تنها یک تردید فلسفی نیست.
این که نهایتاً فرا استقرای(metainduction) ذیل از سوی اکثریت اجتنابناپذیر تلقی میگردد، خود دلیل بر این نگرانی جدی است: دقیقاً با توجه به این که هیچ اصطلاح به کار رفته در علمِ پنجاه سال (یا هر چند سال ) پیشتر دلالتی ندارد، روشن میگردد که هیچ کدام از اصطلاحاتی که امروزه به کار میرود، دلالت ندارد (شاید به جز اصطلاحات مشاهدتی، آن هم به شرط وجود).
واضح است که مسدود کردن این فرا استقرا یک آرزو برای نظریه دلالت است؛ آن یک توجیه برای اصل حسن شک است اما حسن شک ممکن است نامعقول باشد: ما تا این حد نمیپذیریم که گفته شود "فلوژیستون" دلالت دارد. اگر همگرایی موجود نبود، اگر نظریههای متأخر، نظریههای پیشین را به عنوان یک مورد حدی دربرنداشتند و اگر اصول ۱و۲ بوید از نظرگاه علم آینده به وضوح دروغ بودند، آنگاه اصل سودآوری شک همیشه نامعقول خواهد بود - [به این معنا که] هیچ تعدیل معقولی از توصیفاتِ نظریهایِ موجوادتِ گوناگونِ مفروض در نظریههای پیشین نمیتوان اعمال داشت به گونهای که این توصیفات را به موجوداتی با نقشهایی تقریباً مشابه آنچه از منظر نظریه متأخر موجود است، دلالت دهد، پس دلالت فرو میریزد.
اما اگر هیچ اصطلاح توصیفی دلالت نکند، دربارة عقیده به صدق در علم نظری چه روی میدهد؟ شاید همة جملات نظریهای دروغ باشند؛ یا شاید برای تعیین ارزش صدقtruth-value) ) گزارههایی که دلالت ندارند،[باید] قراردادی اخذ گردد. در این صورت، مسئله "ارزش صدق" برای جملات شامل اصطلاحات نظریهای، جالب نخواهد بود. در نتیجه حقیقت نیز فرو میریزد.
حال، برآنم استدلال کنم آنچه مذکور شد، کاملاً به وقوع نخواهد پیوست. اما این [بحث] ملاحظات منطقی دقیقی را طلب میکند.
● شهودگرایی ریاضی: تلاشی برای معرفت تجربی
با فرض عدم آشنایی خواننده با "شهودگرایی ریاضی (mathematical intuitionism) "(مکتبی از فلسفة ریاضی که توسط ال.براور(L.Brouwer) و ای.هیتینگ(A.Heyting) و دیگران گسترش یافت) بر خود لازم میدانم برخی حقایق را که در آنچه خواهد آمد به کار رفته، ذکر نمایم.
یک نظر کلیدی شهودگرایان استفاده از ادات منطقی به مفهومی غیرکلاسیک است. (البته به این جهت چنین میکنند که مفهوم کلاسیک را غیرقابل انطباق بر استنتاج در دامنههای نامحدود یا بالقوه نامحدود میدانند.) آنان این مفهوم - یعنی مفهوم مدنظر خود برای ادات منطقی - را به جای حقیقت (کلاسیک) در قالب اصطلاحات اثبات پذیری ساختیگرا(constructive provability) تبیین میکنند. بنابراین:
۱) گزارة P اثباتپذیر استp") اثباتپذیر نیست"p. از نظر شهودگرایان یک تناقض است.)
۲) "p" -(شهودگرایان نشانه برای نفی به کار میبرند) به این معنا است که اثباتp متضمن اثباتپذیری ۰=۱ (یا هر عبارت آشکارا پوچ دیگر) است. به عبارت دیگر،p پوچی اثباتپذیریP را بیان میدارد (و نه "دروغ" بودن کلاسیک p را).
۳) "p.q" - یعنیp اثباتپذیر است وq اثباتپذیر است.
۴) "pvq" - یعنی اثباتی برایp یا اثباتی برایq موجود است و میتوان آن را تعیین کرد.
۵) " - ة"p یعنی روشی هست که اگر برای هر گونه اثباتp به کار رود، اثبات q (و اثباتی که این روش چنین میکند) را دربرخواهد داشت.
این معانی آشکارا متفاوت با معانی کلاسیک است. برای مثال، pvp (که تصمیمپذیر بودن هر گزارهای را بیان میدارد) در حساب گزارههای شهودگرا یک قضیه نیست.
اکنون، اجازه دهید ادات کلاسیک را با تفسیری دیگر و به شکل زیر بیان کنیم:
۱) معادل با است.
۲) (کلاسیک) معادل با. (شهودگرا) است.
۳) pvq -(کلاسیک) معادل است باpq) )
۴) p(کلاسیک) معادل است باpq) )
حال، با این تفسیر نو، قضایای حساب گزارههای کلاسیک، قضایای حساب گزارههای شهودگرا میشوند!(۷) به بیان دیگر، این [تفسیرنو] برگردان حساب گزارههای کلاسیک به حساب گزارههای شهودگرا است. اما نه به معنای ارائه "معانی" کلاسیک ادات از دیدگاه عقاید شهودگرا، بلکه به معنای ارائه قضایای کلاسیک (اگرچه این تنها ترجمة این چنین، با این روش نیست.) اگر از ادات کلاسیک با این روش، تفسیر نوی ارائه شود، معانی آنها دیگر کلاسیک نخواهد بود، زیرا این معانی به جای تبیین از دیدگاه صدق و کذب، از دیدگاه اثباتپذیری تبیین شدهاند.
برای توضیح به این مورد توجه کنیدpvp : کلاسیک بیان میکند که هر گزارهای یا راست است یا دروغ. با "برگردان عطف - نفی" بالا به منطق شهودگراpvp بیان میکند کهp.p) )، که میگوید پوچ بودن یک گزاره و نفی آن با هم، پوچ است - که سخنی دربارة راست و دروغ بودن به میان نیامده است.
میتوان تمام این موارد را به سورها نیز گسترش داد، اما من از جزئیات صرفنظر میکنم. این نشان میدهد برخلاف ادعای شماری از فیلسوفان (از جمله اخیراً هکینگHacking) » قواعد استنتاجی(inference) چون:p :.اp.q؛:q .اp.q ؛:pvq.اp؛(pvq):اp , q موجب تعین "معانی" ادات منطقی نیست. میتوان تمامی این قواعد (و همچنین تمامی همانگوییهای کلاسیک) را پذیرفت، لیکن ادات منطقی را در معنای غیر کلاسیک که دقیقاً توصیف گردید - معنایی غیر از تابع ارزشی - (truth- functional) به کار برد.
فرض کنید اکنون این تفسیر از ادات منطقی (تفسیری که با "برگردان عطف - نفی" ارائه گردید) را از طریقی که در زیر میآید، در علم تجربی به کار بندیم (این نظر با خواندن مقاله دامت دربارة حقیقت به نظرم آمد، اگرچه مسئولیت آن با او نیست): اثباتپذیری ساختاری (در معنای ریاضیات شهودگرا) را با اثباتپذیری ساختاری مأخوذ از (برخی بازسازهای مناسب و منسجم از) مسلمات پذیرفته شدة یک علم تجربی در برههای از زمان، جایگزین مینماییم (یا اگر دیدی رئالیستی از گزارههای مشاهدتی داشته باشیم آن دو را میتوانیم با یک مجموعه گزارههای مشاهدتی جایگزین نماییم).(۸) حال اگر علم تجربی پذیرفته شده در این زمان با مجموعهای از گزارههای مشاهدتی راست ناسازگار باشد - به خاطر استلزام آن با پیشبینی دروغ - دراین صورت زیر مجموعهای مناسب باید مشخص شود، که چگونگی انجام آن را در اینجا بررسی نخواهم کرد. اگر ۱B و ۲B دو علم تجربی پذیرفته شده در دو زمان متفاوت باشند، در این صورت بر طبق این تفسیر "شبه شهودگرا" (quasi- intuitionist) تمامی ادات منطقی هنگامی که در ۱B به کار روند، بر اثبات پذیری در ۱B و هنگامی که در ۲B به کار روند بر اثباتپذیری در ۲B دلالت میکنند. با تغییر معرفت تجربی، ادات منطقی [نیز] به روشی قاعدهمند معنا را تغییر خواهند داد.
● حقیقت
فرض کنید علم تجربی یا بخشی از آن را صورتبندی کنیم - یعنی آن را در زبان صورتبندی شدةL صورتبندی نمائیم که دارای قواعد منطقی و اصول موضوعه مناسب و با بدیهیات (postulates) تجربی مناسب با پیکرة نظریهای است که در حال صورتبندی آن هستیم بر طبق شیوة منطقی استاندارد امروزی، محمول "راست" (به صورتی که نسبت به جملات زبانL به کار میرود) خود محمول زبانL نخواهد بود، بلکه متعلق به یک فرازبان(metalanguage) قویترML است (شاؤل کریپکی در پی شیوهای برای اجتناب از این تفکیک بین زبان و فرا زبان میباشد ولی این موضوع تأثیری بر بحث حاضر نخواهد داشت).
این محمول باید یا از طریق روشهای تارسکی (و با استفاده از منابع منطقی فرا زبانML و نه واژگان توصیفی آن، البته به جز واژگان توصیفی زبان(Lتعریف گردد، یا این که به عنوان نگرش ابتدایی (تعریف ناشده) فرازبانML تلقی گردد. در هر صورت، میخواهیم تمامی جملات در قالب مشهور ذیل را به عنوان قضایای فرازبانML در نظر بگیریم:
(T)"برف سفید است" راست است اگر و تنها اگر برف سفید باشد.
یعنی تمامی جملات گویای همارزی جملهای از زبان L (بر فرض "برف سفید است" جملهای از L است) و جملهای از فرازبانML که میگوید آن جمله راست است. (تارسکی این را در wahuheitsbegriff خود "معیار"W مینامد - که به طریقی در انگلیسی بهصورت "قرارداد"T ترجمه میشود. من باید به این نکته ضروری اشاره کنم که همه جملات به صورت(T) به عنوان معیارT ، قضیهای ازML اند.) اگر ادات منطقی را به صورت شبه شهودگرا که وصف آن آمد، تفسیری نو کنیم، چه اتفاقی برای "راست" میافتد؟ ممکن است تعریف "راست" دقیقاً به سبک تارسکی باشد (یا به عبارت دقیقتر نفی مضاعف اثباتپذیری - من ظرافت اخیر را نادیده خواهم انگاشت) در یک کلام: اگر ادات منطقی کلاسیک باشند، خاصیت صوری حقیقت - معیار درستی (معیار- (T تنها مصداق "راست" را تثبیت میکند.
این به آن معنا است که میتوان مطالبی را که در بخش "شهودگرایی ریاضی" ذکر کردیم، (بند دوم آن بخش) بسط دهیم: حتی اگر "ذاتیاتی(natives) " را که ما بررسی میکنیم، علاوه بر همانگوییهای کلاسیک، معیارT را نیز پذیرا باشند، نمیتوان تنها از این مطلب نتیجه گرفت که "راست" آنها همان "راست" کلاسیک است.
"حقیقت" (تعریف شده در روش بازگشتی استانداردstandard recarsive way به تبع تارسکی) با تفسیر مناسب از ادات منطق، میتواند به اثباتپذیری تبدیل شود. حال، در این صورت "دلالت" به چه تبدیل میشود؟
● بر طبق تعریف تارسکی از حقیقت و دلالت
(الف) "الکترون" دلالت دارد
همارز است با
(ب) الکترونها وجود دارند
اما اگر "وجود دارند" را شهودگرایانه تفسیر کنیم، (ب) تنها این را بیان میکند که:
(ج) تفسیری که ازD هست، این است کهD" الکترون است" در ۱B اثباتپذیر است.
حتی اگر الکترونی نباشد، این مطلب [(ج)] میتواند (برای ۱B مناسب) راست باشد. خلاصه مطلب اینکه با ارائة تفسیر نو از ادات منطقی به گونة شهودگرایانه، "وجود(existence) " امری میان نظریهای(intratheoretic) میگردد. اگر علاوه بر فهم ادات شبه شهودگرایانه (یعنی به روش شهودی، ولی با نسبت دادن "اثباتپذیری" به ۱B)، برای تفسیر ادات کلاسیک از برگردان عطف - نفی، به صورتی که اینجا پیشنهاد شد، استفاده شود، این تأثیر حتی پیچیدهتر از گزارة (ج) خواهد بود. ولی این پیچیدگی در این نکته که اکنون ذکر شد، تغییری حاصل نمیکند: اگر سورها نیز همچون دیگر ادات منطقی بر طبق اصطلاحات نگرش اثباتپذیری تفسیر گردند، در این صورت وجود میان نظریهای میشود.
● نظریة مطابقت در باب صدق
(احتمالاً خواننده از خود میپرسد تمام این مطالب چه نتیجهای را در پی خواهد داشت!) حال، میخواهم این نظر را ارائه دهم که رها نمودن رئالیسم - یعنی رها نمودن باور به هر دنیای توصیفپذیر از اشیأ غیرقابل مشاهده و به جای آن، پذیرش باور به اینکه همه اشیأ غیرقابل مشاهده (و احتمالاً همچنین اشیا قابل مشاهده) که در هر نسلی از نظریههای علمی مورد بحث واقع شده، از جمله نظریههای خود ما، تنها برای سهولت نظری بوده، بالاخره با ساختارهای نظری کاملاً متفاوت و بیربط جایگزین شده و کنار زده میشود - خدشهای اساسی بر محمولهای "راست است " و "دلالت میکند" از حیث صوری آنها وارد نخواهد آورد. همان طور که در بحث آمد میتوانیم معناشناسی (شامل تعریفهای صدقی از نوع تعریف تارسکی) و حتی منطق صوری را حفظ نموده و در عین حال عقیده خود را دربارة صدق به چیزی تقریبی، همچون "بیانپذیری تضمین شده" (warranted assertability) تبدیل نماییم. و به باور من این تبدیل چیزی است که در واقعیت رخ میدهد. (البته جزییات صوری تنها نوعی بازسازی عقلانی بوده راه منحصر به فردی از این نوع نیست.)
البته، بر سر اثبات چنین مدعایی بحثی نیست. این [موضوع] تأملی در باب طبیعت شناختی بشر است که در قالب یک پیشبینی دربارة موقعیتی فرضی تدوین گردیده است. اما آنچه آن را متحمل میسازد این است که دقیقاً چنین جایگزینی - جایگزینی "صدق در نظریه " یا "بیانپذیری تضمین شده" برای عقیدة رئالیست دربارة صدق - همواره شکگرایی دربارة عقیده رئالیست را از پروتاگوراس(Protagoras) تا میچل دامت(Michel Dummett) به همراه داشته است. اگر چنین باشد، پاسخ سؤال اصلی ما چه میشود: ارتباط میان تبیینهای رئالیست از روش، موفقیت و همگرایی علمی و نگرش رئالیست از حقیقت، چه خواهد بود؟ در آغاز اشاره کردم که رئالیستها مدعی باور به چیزی به نام "نظریه تطابقی صدق" هستند. اما آن چیست؟ اگر در آنچه بیان نمودم بر حق باشم، این نظریه تعریف متفاوتی از صدق نیست. تنها یک روش برای تعریف "راست" وجود دارد و آن روش تارسکی است. (همانطور که ذکر شد، در حقیقت شاؤل کریپکی روشی نوین اتخاذ نموده، ولی تفاوت آن با روش تارسکی در این زمینه اساسی نیست، اگر چه برای رفع تعارضها اهمیت دارد.) اما آیا روش تارسکی "رئالیستی" است؟
شاید اینگونه باشد، اما این به برداشت ما از ادات منطقی بستگی خواهد داشت. اگر برداشت ما رئالیستی باشد (یا آنگونه که مردم میگویند، برداشتی کلاسیک باشد)، در این صورت تعریف حقیقت از نوع تعریف تارسکی حداقل تا این اندازه رئالیستی است: برآوردهسازی (satisfaction) (که حقیقت مورد خاصی از آن است) رابطهای بین کلمات و اشیأ به عبارت دقیقتر، بین فرمولها (pormulas) و رشتههای متناهی از اشیا(finite sequences of things) است. ("برآورده میکند" واژهای فنی است که تارسکی برای آنچه ما "دلالت" میخوانیم، به کار میبرد). به عنوان مثال، به جای اینکه بگوید "الکترون" بر الکترونها دلالت دارد "خواهد گفت: "رشته طولی متشکل از فقط X، فرمول (formula) "الکترون"(Y) را برآورده میسازد، اگر و تنها اگرX یک الکترون باشد." "برآورده میکند" از این مزیت فنی برخوردار است که میتوان در فرمولهایX موضعی نیز آن را به کار برد. برای مثال، میتوان گفت: رشتة "ابراهیم؛ اسحاق" فرمول"X پدرY است" را برآورده میسازد؛ اما استفاده از "دلالت" در ارتباط با فرمولهای مرتبه ۲ (یا مرتبههای بالاتر) معمول نیست (مثل اینکه بگوییم "پدرِ" بر "ابراهیم، اسحاق" دلالت دارد.) مطمئناً این امر با بخشی اساسی از نظریه تطابق همخوان است.
با این حال، حتی در صورت برداشتی کلاسیک از ادات منطقی، پذیرش نظریه تارسکی به عنوان بازسازی نظریه تطابقی صدق قانع کننده نخواهد بود. به نظر من، این عدم اقناع سرچشمههایی دارد که در بعضی مقالات خود به بیان آنها پرداختهام، ولی فکر میکنم هارتری فیلد(Hartry Field) بر اصلیترین این دلایل انگشت نهاده است و آن این حقیقت است که دلالت اولیهprimitive ) reference)(یعنی، برآورده سازی در مورد محمولهای اولیهprimitive predicates) » با یک فهرست "تبیین" میشود.
ولی این فهرست ساختار بسیار ویژهای دارد. به دو عبارت زیر از تعریف دلالت اولیه توجه کنید:
۱) "الکترون" به الکترون دلالت دارد.
۲) "ژن" به ژن دلالت دارد.
۳) "ملکول"DNA به ملکولDNA دلالت دارد.
که همه اینها همچون نمونه مشهور زیر هستند:
۴) "برف سفید است" راست است اگر و تنها اگر برف سفید باشد.
و مشابهت تصادفی نیست: "راست" موردO-adic برآوردهسازی است (یک فرمول راست است اگر متغیر آزاد نداشته باشد و رشته تهی(null sequence) آن را برآورده سازد). [حال] معیار کفایت (معیار(T را میتوان اینگونه تعمیم داد:
(نتیجه را "معیار"S بنامید،"S" برای برآورده سازی.) یک تعریف مناسب از "درL برآورده میکند" باید به صورت قضایایی درآید که همگی نمونههایی از طرح ذیل باشند, ..., xn) :۱p (x که با رشته ۲y۱, ..., y برآورده میشود اگر و تنها اگرp(y۱, ..., yn) .
با بازنویسی (۱) به صورت:
(۱) "الکترون"(x) با ۱y برآورده میشود، اگر و تنها اگر ۱y یک الکترون باشد - به این کیفیت که در شیوة تارسکی در اولین مکان نوشته خواهد شد - خواهیم دید ساختار فهرست مورد اعتراض فیلد با معیارS معین میشود. اما این معیارهاT -، یا تعمیم طبیعی آن به فرمولهای شامل متغیرهای آزاد،- S با ویژگیهای صوریای که میخواهیم تصورهای حقیقت و دلالت داشته باشند و با این واقعیت که ما برای بسیاری از اهدافمان به محمولی در فرازبان نیاز داریم که دقیقاً معیارS را برآورده سازد، معین میشوند. (این به این جهت است که حتی اگر به معانی شهودگرا و شبه شهودگرا برای ادات منطقی روی میآوریم، میباید این معیارS را حفظ کنیم.)
بنابراین نتیجه میگیریم که اعتراض فیلد مردود است و رئالیست حق دارد "راست" را به شیوة تارسکی تعریف نماید. با این حال، اگر چه از طریق یک "قیاس استعلاییtranscendental ") deduction) تا اندازهای تصویری از حقیقت ترسیم گردید،(۹) و معیارS به گونهای مشابه توجیه گردید، ولی هنوز "برآورده سازی" و "دلالت" را از درون شِمای مفهومی رئالیست خودمان، رابطهای بین کلمات و اشیأ میبینیم - و همانطور که بحث بوید نشان داد، یک ارزش تبیینی برای آن قایل هستیم. حال که من این استدلال را ارائه کردم، استدلالی کوتاهتر و خطابیتر که تا اندازهای همان نتیجه را داشته باشد، ارائه میدهم:
"الکترون" بر الکترون دلالت دارد - از درون یک نظام مفهومی(conceptual system) که در آن الکترون یک حد اولیه(primitive term) است، به چه کیفیت دیگری باید بگوییم "الکترون" بر چه چیز دلالت دارد؟
به محض تحلیل الکترون - مثلاً "الکترونها ذراتیاند با چنین و چنان جرم و بار منفی واحد" - میتوان گفت: "الکترون بر ذراتی با چنین و چنان جرم و بار منفی واحد دلالت دارد،" و آنگاه بار (یا هر تصور اولیه که ممکن است در نظریه جدید ما باشد) "به گونهای بیمایه"، یعنی مطابق با معیارS تبیین خواهد شد. با فرض این مقوله کواینی (مقولة کانتی؟) که دنیایی واقعی(real world) وجود دارد، اما ما تنها در قالب نظام مفهومی خود میتوانیم آن را توصیف کنیم (خوب، شاید میبایست یک نظام مفهومی دیگری را به کار گیریم؟) آیا شگفتانگیز است که دلالت اولیه این ویژگی بیمایگی آشکار را دارا است؟ من مطمئنم که فیلد اینگونه پاسخ خواهد داد: (۱) هیچ یک از اینها نشان نمیدهد که حقیقت و دلالت باید به شیوة تارسکی تعریف شود (یعنی، برای یک زبانِ برگزیده، به شیوة تارسکی تعریف شود و سپس از طریق ترجمه به زبانی دیگر گسترش یابد) و (۲) هیچ یک از اینها نشان نمیدهد که نظریة "فیزیکالیستی" دلالتphysicalistic theory of reference) ) (یا حداقل نظریه فیزیکالیستی دلالت اولیه، به معنایی مناسب) نمیتواند اخذ شود. همه آنچه ما نشان دادیم این است که به نظریه فیزیکالیستی دلالت نیازی نیست. (شاید فیلد استدلال کند که) اما شاید آن ممکن باشد و شاید فهم ما را از پدیدار دلالت در حد زیادی بهبود بخشد. بالاخره، یک نظریه فیزیکالیستی با تعریف حقیقت / برآوردهسازی از نوع تارسکی ناسازگار نخواهد بود.
علاوه بر این، در رابطه با استدلال بوید، در پذیرش ملاحظات بوید دربارة رئالیسم، من ابزار قدرتمندی در اختیار خود فیلد قرار دادهام. دقیقاً اذعان شده است که دلالت و حقیقت تصوراتیاند که حداقل در بعضی تبیینهای علی داخل میشوند. اگر چه، به معنایی، آنها تصورات تبیینیِ علی نیستند؛ برای مثال، حتی اگر تبیینهای علی بوید از موفقیت علم دروغ باشند، ما هنوز به آنها برای اعمال منطق صوری نیاز داریم. اما، به هر صورت، اگر آنها در تبیینهای علی وارد شوند، آیا ممکن نیست که نقش تبیینی - علی آنها، انتظار یک ملاحظه فیزیکالیستی از چیستی حقیقت و صدق را توجیه کنند؟(۱۰)
هیلاری پاتنم
مترجم: حمید طالب، ابوالحسن حسنی
پینوشتها
.۱ مفهوم دقیق "science" علم دورة مدرن غرب است؛ ولی به هر حال واژة "علم" به ازای آن به کار میرود. (م)
.۲ این اصل درواقع تعمیم اصل تطابق است که بور در سال ۱۹۲۳ م (۱۳۰۲ ه۰۳۹;.ش) ارائه کرد و بنابر آن مکانیک کوانتوم باید در وضعیت حدی معین، وضعیتی که در آن اعداد کوانتومی نشاندهندة حالت یک دستگاه بسیار بزرگاند، شامل مکانیک کلاسیک باشد. (م).
.۳ به نظر میآید به عقیده من رئالیسم در امکان دروغ بودن نظیر یک فرضیه تجربی است و واقعیات با تأیید (یا نقد آن) تناسب دارند؛ اما این به آن معنا نیست که رئالیسم علمی (به هر معنای استاندارد از "علمی") است یا رئالیسم یک فرضیه است. من قبلاً بحث کردم که علم به عالم خارج و به اذهان دیگر یک "فرضیه" نیست (نگاه کنید به:
, (Cambridge: Cambridge۲Hilary Purtnam, Mind, Landuage, and Reality Philosopical Papers, vol. University Press, forthcoming).
۴. R. Boyd, Realism and Scientific Epistemology (Cambridge: Cambridge University Press, forthcoming).
.۵ نگاه کنید به:
Putnam, "What Theories Are Not," in my Mathematics, Matter, and Method, Philosopical Papers, Vol. .(۱۹۷۵ (cambridge University Press, ۱
۶. In "Language and Reality," in my Mind, Language. and Reality.
.۷ کورت گودل(Kurt Gdel) این را در مقالة زیر مورد پژوهش قرار داده است:
On Intuitionistic Aritmetic and Nomber Theory, "reprinced in The Undecidable, ed. Martin David" .(۱۹۶۵New York: Raven Press, )
.۸ یک مشکل صورتبندی شهودگرایانه فیزیک آن است که نمیتوان بر این باور بود که قوانینی همچون قانون جاذبه نیوتن که بیان میدارد دو عدد حقیقی مفروض تجربی نیرویA بر]FA+B[ B وg ضرب در حاصل ضرب جرم آن دو برابر مجذور فاصله مطابق ریاضیات شهودگرا دقیقاً برابرندg MAMByAB[ ]
(ن.ک)
اما میتوان گفت چنین قانونی مثلاً تا سی رقم اعشار دقت دارد - و اگر این انتظار نباشد که قانون به هر نحوی در طی زمان حفظ شود. و همچنین سعی نکنیم با تقریبی موفق نسبت به هر چیزی که به صورت عینی "راست" است، آن را "همگرا" نماییم، در این صورت احتمالاً نباید به این حد تضعیف نظریه فیزیکی اهمیت دهیم.
.۹ نگاه کنید به:
۸۷۹۱), Lecture ۱H. Putnam, Meaning and the Moral Sciences (London: Routledge and Kegan Paul, ed.).)
.۱۰ برای بحث بیشتر نگاه کنید به: همان، (ed.). ۳Lecture
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست