شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

گول ظاهرفریبی بهائیان را نخورید


گول ظاهرفریبی بهائیان را نخورید

احکامی که همه آنها سراسر کذب و غلط و خنده دار بود, به گوش افراد ساده لوح می خواندند

احکامی که همه آنها سراسر کذب و غلط و خنده دار بود، به گوش افراد ساده لوح می خواندند. تفسیر قرآن را به نفع خود عوض کرده و از آن استفاده می کردند، احادیث را وارونه جلوه می دادند و آنجایی که دیگر نمی توانستند آن را تغییر دهند صحنه هایی از خود ساخته تا به مردم بگویند ما طبق حدیث قدسی پیش می رویم، مثل حرکت درفش های سیاه از خراسان با برنامه ریزی از پیش تعیین شده توسط ملاحسین بشرویه که اقدام به آن کرد. در جلسات ضیافت های ۹۱ روزه خود اخبار اینکه ملت جهان گروه گروه بهایی می شوند را همیشه قرائت می کردند، اما با این همه بوق و کرنا حتی یک کشور مثلاً پنجاه هزار نفری یا حتی یک جزیره کوچک را نتوانسته اند مختص خود کنند چه رسد به کشوری چند میلیونی. احکامشان چه در زمان باب یا بهأا لله یا عبدالبها و چه در حال حاضر به خاطر ناقص بودن و بی محتوا و بی هویت و ساختگی بودن هیچ کدام قابل اجرا نیست. تاریخ را تحریف کرده اند که مثلاً خود را مظلوم و ستمدیده قلمداد کنند، اما اگر همانند زمان شاه میدانی به آنها داده می شد، دست چنگیز، هیتلر و. . . را از پشت سر می بستند. پول پرست و طماع هستند. احکام خود را طوری ساخته اند که در نظر افراد عادی و عوام در مقابل دیگر ادیان ساده تر باشد تا بهتر آنها را گول بزنند و به سمت خود بکشانند.

حجاب را در کشوری که همه مؤمن و باغیرت بودند توسط زنی به نام زرین تاج (قره العین) که از باب این لقب را گرفته بود، برداشتند و در زمان کنونی همین بی حجابی برای عده ای از جوانان خام و ساده لوح دستاویزی شده که در مجلس بهائیان رفت وآمد کرده و از سفره حرام عیش و نوش و بی بندوباری لقمه ای هم به آنها برسد.

زمانی که تعدادی از مسلمانان بنابه دلایلی از قبیل دفاع از مملکت، ناموس و دین شهید می شوند، آنها جشن می گیرند و از جمال مبارک (بهأا لله) می خواهند که باز هم از این مسلمان ها کشته شوند که مثلاً راه آنها بازتر شود. برایشان هم فرق نمی کند، در بین کشته شدگان نوزاد، کودک، جوان و یا پیر باشد. جاسوسی کردن از اهم کارهایشان است، در ایران برضد ایرانیان و در کشورهای دیگر بر ضد کشورهایی که در آن زندگی می کنند. خائن به تمام معنا هستند. هزاران خلاف از قبیل مشروب خوری، مصرف مواد مخدر و مشروبات الکلی، ناموس فروشی، رابطه با ناموس یکدیگر و. . . از کارهای پیش پا افتاده آنهاست، اما از طرف دیگر طبق دستوراتی که از زمان پیدایش آنها توسط دولت های بزرگ و سلطه گران وقت و بیت العدل اعظم امروزی که مقر آن در اسرائیل است به آنها تأکید و گوشزد می شود که فقط ظاهر را حفظ کنند، بعد هر کاری و هر جنایتی بکنند اما همیشه ظاهر خود را مثل باطنشان که سراسر پلیدی و دشمنی و کینه توزی است را نشان ندهند، چرا؟ چون مردم ساده و عوام گول همین ظاهر مهربان و سخنان دلنشین آنها را می خورند و وقتی به دام آنها می افتند کاری با خانواده های آنها انجام می دهند که دیگر راه بازگشت نداشته باشند. همه جاسوس هم هستند، مثلاً خبرچینی پسر از پدر خود به سران تشکیلات یا برعکس آن. افراد بهایی حتی اگر دو نفر هم باشند و چندین سال با یکدیگر زندگی کرده و دوست هم بوده باشند هیچ وقت نمی توانند به دلیل نداشتن اعتماد به یکدیگر حرف دل خود را به هم بگویند، سیاست بازی هم که در رأس امور و سرلوحه آنان قرار دارد. به طور مثال رفتار ظاهری آنها با دیگران در جامعه به طوری است که فرد شیفته آنان می شود و اگر یک نفر از آنها بپرسد شما انسان های خوب و با انصافی هستید، بهایی بودن خود را پیش می کشند که ما در سایه بهایی بودن این طور رفتار می کنیم.

اما از این طرف اسلام چگونه با آنها رفتار می کند؟! آنها را بندگان ساده و فریب خورده تشکیلات مخوف بهائیت می خواند و با لطف و مهربانی آنها را همانند دیگر شهروندان ایرانی مورد حمایت خود قرار می دهد؛ چون قرآن و اسلام سراسر مهربانی و عطوفت به بندگان خدا را سفارش فرموده چه مسیحی چه یهودی و کلاً هر کسی در زیر سایأ حکومت اسلامی است.

دیگر از بس حرف زده بودم، دهانم خشک شده بود و سرم گیج می رفت، هرگز فکر نمی کردم روزی بتوانم این همه حرف بزنم. جناب سرهنگ سری تکان داد و گفت:

«آقا فرهاد، من به اندازه همسرم، مریم و مرجان به دستورات اسلام عمل نمی کنم و شاید خطاهای زیادی داشته باشم، اما امروز که با هم احکام بهائیت را مرور کردیم، از اینکه مسلمان هستم به خود بالیدم و خوشحالم که امروز مهمان ما بودی؛ چون بعضی وقت ها ما انسان ها قدر نعمتی را که داریم، نمی دانیم، مگر آنکه در شرایطی خاصی قرار بگیریم. حالا کمی چای و میوه بخور تا خستگی از تنت بیرون برود. »

بعد از مدتی مادر مرجان به درون پذیرایی آمد و گفت:

«جناب سرهنگ این بنده خدا خسته شد، مثلاً مهمان دعوت کرده ای، اما امروز هر چه شنیدیم مناظره مذهبی بوده است. »

در این حال جناب سرهنگ با خنده گفت:

«ای بابا ما دو کلام با آقا فرهاد اختلاط کردیم و مطالبی دستگیرمان شده، حالا فرض کن امروز هم به بطالت گذشته بود یا به اتفاق رفقا، رفته بودم پارک و گردش. »

در آن زمان احساس می کردم فضا برای صحبت کردن در مورد مرجان مناسب است، دلم می خواست به سرهنگ بگویم، شما دو یتیم را به فرزندی قبول کرده ای، مرا هم قبول کن، فکر کن من در پرورشگاه بزرگ شده ام، اما پاسی از شب گذشته بود و آثار خستگی در چهره پیرمرد به وضوح دیده می شد، بدین خاطر از سرهنگ خداحافظی کردم و وارد هال خانه شدم.