دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا

صدای تیراندازی تبهکاران


صدای تیراندازی تبهکاران

پوچی مدرن از نگاه پل استر

نگاه پل استر در اولین کتاب خود اختراع انزوا به پوچی مدرن است؛ اصطلاحی بسیار نزدیک به مفهومی از واقعیت که به مجرد نزدیکی به آن جلوی چشمان مان آب می شود. ماهیت اصلی این واقعیت (پوچی مدرن) آن است که هرچه سعی خردگرایانه ما برای درک اتفاقات پیچیده تر می شود، علم ما بدان عاجزتر می شود. این مفهوم را استر در بسیاری از رمان های خود به کار برده است. در کتابچه قرمز آن را بدین گونه توصیف می کند؛ «دو حقیقت با هم در کنار هم زندگی می کنند... و هر دو در عین حال یکدیگر را خنثی می کنند... و انسان در جدال این دو واقعیت در بند است.» این تمثیل از واقعیت نشانگر پوچی است که استر بدان اعتقاد دارد؛ پوچی که در نهاد خود قانون تضاد درونی را دارد. مشابه این معنا را مارشال برمن جامعه شناس امریکایی در مقاله خود به نام «تجربه مدرنیته» آورده است. او مانند مارکس و انگلس که مدرنیته را مرحله یی تصور می کردند در بردارنده مخالف یا ضد خود اعتقادش بر این است که هر چیزی در دنیا که محکم و استوار است به زودی محو می شود. نگاه برمن و استر هر دو به نیویورک است؛ شهری که بی حد و حصر بزرگ شده و در نتیجه پارامترهای اصلی را گم کرده است. «نیویورک فضایی خستگی ناپذیر دارد شهری است که در آن تا بی نهایت می توان قدم زد... مهم نیست چه مسافتی را طی می کند و تا کجا می رود او همیشه در این شهر گمگشته است نه فقط در شهر بلکه در خودش.» (رمان سه گانه نیویورک) حتی وقتی فوکوس اصلی پل استر روی نیویورک نیست روایت پوچی شهر در داستان هایش جاری است. در شهر شیشه یی اولین رمان از رمان سه گانه پل استر قابلیت دیدن آن طرف شهر شیشه یی متروپولیس مطلق می شود بدین معنا که مکان پر زرق و برق نیویورک در بروشورهای مسافرتی دیگر وجود ندارد بلکه نیویورک جزیی از نبود محض نیویورک است، جایی که نقطه نظرها همه محو می شوند؛ «همه چیز در چرخش مداومی از تحرک ذوب می شود. او احساس می کرد خودش را گم کرده است... و اگر خود را به دست این چرخش بسپارد یا به صورت دو چشم نظاره گر تقلیل دهد شاید بتواند از دست اجبار به اندیشیدن در مورد این شهر خلاص شود... جهان خارج از وجود او بود، دور او بود، پشت سر او بود و سرعتی که دنیای اطراف او را تغییر می داد تامل بر هرچه را به مدت طولانی غیرممکن می کرده، حرکت ماهیت اصلی همه چیز بود.»(کتاب سه گانه)

والتر بنیامین در مقاله یی به نام «پاریس پایتخت قرن نوزدهم» چنین می نویسد؛ یکی از شاخصه های اصلی مدرنیسم شهرهای بزرگ در این قرن اشباح و اشکال خیالی است. تصاویری جدید که در تصاویر قدیم رسوخ می کند و شهر آرمانی مدرن نه تنها تصویر خود را از ایدئولوژی آن بلکه از ستایش اغراق آ میز طبقه مرفه از تمدن شهری هم می گیرد که در عین حال ناتوانی و شکست آن را نیز درمی یابند. بدین سان متروپولیس به صورت الگویی از رویاها و ایده آل های ما که نابود شده است درمی آید. فروپاشی انسان بادیه نشین بودلر و انسان در میان جمعیت آلن پو از نمونه های آن است. جمعیت به گفته بنیامین «پرده یی است که از میان آن شهرهای بزرگ بر انسان بی هدف و سرگردان مانند شبح ظاهر می شود» و انسان در میان جمعیت پل استر همان انسانی است که «قدم هایش او را به همه جا می برد به غیر از خود او.» (اختراع انزوا)

شهر اشباح اکنون به چیزی متضاد خود تبدیل شده، یک تصویر واهی؛ جایی که حضور همه چیز عاقبت به پوچی محض تغییر شکل داده است. نیویورک در شهر شیشه یی به ناکجاآباد توصیف شده که کوئین دور خود ساخته. ماهیت شهر، خیابان های ممتد که دور و بر انسان کاملاً تهی از فردیت را احاطه کرده همان پوچی مدرن است. نیویورک به مثابه الگوی این پوچی بسیار ملموس تر می شود هنگامی که ما فعل «ذوب شدن» را بررسی می کنیم با افعالی که برمن استفاده می کند، از قبیل ناپدید شدن، پراکنده شدن و مخلوط شدن درمی یابیم که معنای این افعال با معنای ذوب شدن یکی نیستند. زمانی که ما راجع به معانی فکر می کنیم که چیزها در آن ذوب می شوند مشخصاً به نیویورک که مخلوطی از فرهنگ ها است می اندیشیم؛ دیگی که در آن فرهنگ ها، قوم ها و نژادهای گوناگون را ذوب می کند زیربنای امریکا را تشکیل می دهد که هدفش نیل به شهر آرمانی است. اما برنامه ریزی ما برای شهر آرمانی همانند رویای بورژوازی والتر بنیامین محو شده است و فقط انعکاس صدای تیراندازی گروه های تبهکاران جای آن را گرفته است. در سال های ۱۹۷۰ مارشال برمن ادعا کرد که امیدی برای شهر آرمانی خود در «جشن شور زندگی شهری» یافته است اما دیگی که در آن همه چیز را ذوب می کند تا شهر آرمانی را بسازد به آرامی ابهام نهفته اش آشکار می شود؛ اگر هدف اصلی این بود که فرهنگ های مختلف با هم درآمیزند تا به یک هویت ملی برسند غدر این راه موفقیتی به دست نیاورده اندف ما امروز نمی توانیم ادعا کنیم که ایالات متحده با شکاف روزافزون در زمینه قومی و اقتصادی به ایده آل خود دست یافته است.

ماریو مافی محقق ایتالیایی که مدت های مدیدی را در منطقه پایین شرق نیویورک که در قرون گذشته آمال طبقه مهاجر بود زندگی کرده است مخالف اسطوره پردازی که در برنامه های بزرگ امریکا نهاده شده، است. او اعتقاد دارد سعی در یکپارچه کردن فرهنگ ها و اقوام مختلف به هدف خلق یک هویت ملی در عمل تبدیل به شکافی عمیق در میان اقوام گوناگون شده است. این پدیده به نظر مافی چیزی جز «وصله های ناجور فرهنگی- اجتماعی» نیست. منطقه یی که به آن پایین شرق نیویورک گفته می شود مدل روشنی است از چگونگی پیشرفت تمامی امریکا- استعاره یی برای گونه یی که امریکا رشد کرده، تغییر یافته و ادامه دارد و چگونگی فرهنگ های گوناگون از سراسر دنیا که در این پروسه دیالکتیکی که پروسه یی است نافذ و دوسویه مشارکت کرده اند. بدین معنا که نه تنها فرهنگ مهاجران به نیت تلاش در همگون کردن آنان را در خود حل می کند بلکه تمامی غفرهنگف امریکا هم در این دیگ جوشان حل می شود. موقعیت استر با آنچه در بالا رفت تفاوت زیادی ندارد. استر در پارک اسلوب کار و زندگی می کند. منطقه یی که بهشت ملت های مختلف است؛ منطقه یی در قلب تضادهای نژادی نیویورک.

استر مصاحبه یی راجع به دود و آبی، پارک اسلوب را به عنوان یکی از دموکرات ترین و شکیباترین مناطق روی زمین توصیف می کند. او دنیایش را در دو فیلم اخیرش که سناریو آنها را با وین ونگ نوشته، ترسیم می کند. در دود مغازه تنباکوفروشی اوگی رن در بروکلین جایی که در اغلب داستان هایش انزوای انسان مدرن با سیاه ترین رنگ ها توصیف شده، فراز و نشیب های زندگی اوگی رن را نشان می دهد. ولی خود استر می گوید دود از خوشبینانه ترین داستان هایی است که نوشته با وجود اینکه بروکلین همیشه تیره و تار است. او می گوید در این منطقه ۹۰ ملیت گوناگون زندگی می کنند، ۳۲ هزار فروشگاه تجاری وجود دارد، ۸۰۰ کلیسا و کنیسه و مسجد. دود به گونه یی می خواهد از این شهر فرار کند همان گونه که عکس های اوگی رن که هر روز از مغازه تنباکوفروشی می گیرد فرصتی به ما می دهد تا در خود تامل کنیم. به قول جورجز برک این حقایق کوچک مشترک و معمولی که همیشه بی صدا و بی ارزش جلوه می کند دقیقاً به خاطر کوچک بودن شان بیانگر ما هستند هر چند که به اشتباه می اندیشیم می توانیم از توصیف آنان بگریزیم. برعکس «تامل» مضمون حرکت در شهر شیشه یی مدنظر است. شهر شیشه یی مملو از فضای خستگی ناپذیر و حرکت های بی توقف است که شخصیت های اصلی داستان همراه با موقعیت دور و بر خود دائم تغییر می یابند غبدین معناف که تک تک شخصیت های او به آرامی هویت خود را گم می کنند تا جایی که عملاً محو می شوند و نیویورک اغلب به عنوان کاتالیزور در این پروسه عمل می کند. بدین گونه در کتاب سه گانه نیویورک دو تن از شخصیت های اصلی داستان در یکدیگر ذوب می شوند، گویی همه چیز ویروس متضاد آن را در خود نهفته دارد. در شهر شیشه یی هم اتفاقات به همین گونه معنای خود را از دست می دهند و جای آنها را تمایل ها و خواست های عادی و همیشه تکراری می گیرد. (به بخش برج و شهر بابل توجه کنید) در قسمت آخر کتاب کوئین خود را کاملاً تغییریافته می یابد. او در خیابان های اصلی شهر راه می رود، گویی دستی نامرئی که همانا پوچی مدرن است او را به جلو هل می دهد و به یک باره تبدیل به همان مردی می شود که او را تعقیب می کرده؛ رانده شده از اجتماع، یک بیگانه. همین اتفاق در ارواح نیز می افتد، رمانی که تمرکز اصلی آن روی «غیبت» است.

ارواح در دهه ۴۰ میلادی در بروکلین هایتز اتفاق افتاده؛ مکانی پر از سمبل های بی شمار که به گفته برمن خیلی از ساختارهای با عظمت شهر به طور ویژه به منظور سمبل مدرنیته طراحی شده است. نکته قابل توجه در کتاب دوم شهر نیویورک نوعی از غیبت مکانی است بدین معنا که شهر مرزی است بین دو اتاق و دو مشاهده متضاد که در انتها این تضاد به گونه یی مرگبار تبدیل به اشتراک و تجانس می شود. در اتاق در بسته غیبت شهری به اوج خود می رسد. پوچی نیویورک از خیابان ها به آپارتمان هایی که اکنون ساکنان آن ارواح هستند روانه شده است. (به قسمت تحقیق در مورد اسامی اشتباه نگاه کنید.) غیبت مشخص نیویورک از شاخصه های اصلی شهر پاریس هم هست، شهری که استر قبل از شروع کار ادبی اش در آن زندگی می کرده. او در کتاب سه گانه نیویورک، پاریس را این گونه توصیف می کند؛ «آسمان پاریس قوانین مخصوص به خودش را دارد که مستقل از شهر زیر پایش عمل می کند. اگر ساختمان ها به نظر محکم و غیرقابل انهدام می آید، آسمان آن بزرگ، نامنظم و محکوم به تشویش دائمی است. همین تجربه در اتاق در بسته نیز آمده است؛ جایی که شکنندگی آسمان پاریس خیلی سریع نظاره گر را دربرمی گیرد در حالی که همه چیز در اطراف او بی رنگ می شود من اتفاقات دوروبر را می بینم، تصاویر خود را و مکان های مختلف، ولی همه آنها را دور می بینم، گویی که من دیگری را نگاه می کردم... این تصاویر ورای احساس و قدرت لمس من هستند، ورای هر چه که به من مربوط می شود.» از خودبیگانگی نسبت به هر چیزی سرنوشت اصلی شخصیت های اتاق در بسته را تشکیل می دهد. تصاویری که استر از شهرها برای ما ترسیم می کند تصاویری است از شهریت مطلق که انسان در آن حضور ندارد و بدین گونه استر خلاء ذهنی شخصیت داستان هایش را ترسیم می کند. در قصر ماه رمانی که بین نیویورک و یک بیابان ساخته شده دو مکان متفاوت برای یک حالت مشترک هستی (اگزیستانسیالیستی) است. «نور خیره کننده یی در چشمان یک نیویورکی در حال قدم زدن را می بینی که کاملاً طبیعی است، نوری حاکی از گونه یی بی تفاوتی نسبت به دیگران.» استر در این رمان دو نوع گمگشتگی را نشان می دهد؛ اول گمگشتگی انسان در ارتباط با هویت او که بیابان سمبل آن است. دوم گمگشتگی در مکان، چنانچه می نویسد؛ «سنترال پارک مکانی است که هر جای دیگر می تواند باشد.» راه خلاصی از این گمگشتگی را استر در سفر می بیند؛ «سفر تنها راهی است که می توانی سروصدای نابهنجار و مانوس امریکای قرن اخیر را پشت سر بگذاری.» پوچی مدرن استر استعاره یی است برای شرایط معاصر ما، شرایطی که هر فردی امید خود را در مدنیت و هدف آن گم می کند. در پوچی شهرنشینی انسان مدرن خود را با متضاد خود تنها احساس می کند. استر از شهر آرمانی ما را به ناکجاآباد می کشاند- ناکجاآباد مفهومی است که مردم شناس فرانسوی ماراک اوژه از آن استفاده کرده، بدین معنا که نقطه مقابل مکانی است که محقق علم مردم شناسی بررسی می کند. ناکجاآباد دنیایی است که به انسان تنها، موقتی و فانی داده شده، دنیایی که به عکس مکان مردم شناسی فاقد روابط انسانی، هویت و تاریخ است.

مکان هایی با جمعیت انبوه، جایی که میلیون ها انسان با جهل مشترک با هم ملاقات می کنند، مثل ترمینال فرودگاه ها یا ایستگاه های قطار. ناکجاآبادها شاخصه های اصلی زیر- مدرنیته هستند. به نظر اوژه در این مکان ها تخلیه دائمی وجدان و یک رشته «تست انزواهای نو» صورت می گیرد. ناکجاآباد جایی است دارای خصایص منفی، جایی که از نظر استر در خودش حضور ندارد. ناکجاآباد آینه یی است از پوچی شهری، جایی همانند شهر نیویورک استر که انسان خود را گم می کند- جایی که اتفاقات غریبی در آن می افتد، مانند «هم نشینی با دیگران در تنهایی»، جایی که اجزای تشکیل دهنده آن انزوا و تمثیل است که نشانی از روابط انسانی و هویت ندارد. ناکجاآباد جایی برای شهر آرمانی ندارد. آخرین تقلاها برای دستیابی به شهر آرمانی در کتاب غول دریایی جلوه گر می شود. بنیامین ساکس شخصیت اصلی داستان در حالی می میرد که سعی دارد تمام نسخه های مجسمه آزادی را در سرتاسر ایالات متحده منفجر کند. در اینجا قدم زدن تبدیل به سفر مقدس بین ایالات در جست وجوی بزرگ ترین بت مدنی- همانا بزرگ ترین سمبل شهر آرمانی مدرن شده است. تراژدی قهرمان های داستان های استر در اینجاست که آنان هنوز به ابعاد پوچی که هویت، روابط و تاریخ شان را از آنها ربوده است سخت وابسته اند.

ترجمه،فریده عیسی وند

این مقاله اولین بار در آوریل ۲۰۰۶ در مجله ایتالیایی الفازیتا شماره ۵۴ منتشر شد. ترجمه حاضر از متن انگلیسی آن است.