چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

خورشیدهایی که غروب کردند


خورشیدهایی که غروب کردند

نگاهی به مجموعه تلویزیونی «پنجمین خورشید» علی رضا افخمی

● یک

تا آنجا که به یاد دارم این موج «سفرهای در زمان»، با «سفر به آینده» زمه کیس شروع شد نه اینکه قبلاً نبوده باشد، بود اما به شکل تک فیلم‌ها خود را نشان می‌داد حتی در حوزه کمدی‌های ارزان قیمت «سه کله پوک» هم حضور داشت که به دنیای اساطیر یونان کهن می‌رفتند [کمتر پیش می‌آمد که سفر به آینده باشد و بیشتر همه دلمشغول گذشته بودند البته آثاری را که متأثر از «ماشین زمان»‌ولز، ساخته شد در نظر نمی‌گیریم] «زمه کیس» با سه‌گانه مشهور خود فرمولی مؤثر در جذب مخاطب را پیشنهاد کرد که عبارت بود از به کارگیری چند عنصر:

۱) فراگیر بودن «طنز»؛ تا هم به «نرمی» روایت کمک کند، هم به دامنه طیف مخاطبان بیفزاید و هم باورپذیری امری ماهیتاً غیرقابل باور را سهولت بخشد.

۲) حکمفرمایی اصول اخلاقی بر اثر، در حدی که قابل خلاصه شدن در جملاتی چند باشند و در حافظه مخاطبان ثبت شوند.

۳) تعریف اثر در زبان و بیان و «نوع» مناسب برای مخاطبان نوجوان و پرهیز از ارائه مفاهیم پیچیده و اغلب گنگ که یکی از اشکال «مخاطب گریزی» در سینمای پرهزینه است و طبیعتاً اثری درباره سفر به زمان آینده یا گذشته نمی‌تواند و نمی‌توانست کم هزینه تلقی شود.

۴) پرهیز از اسراف در جلوه‌های «فانتزی» که می‌توانستند محوکننده رویکرد «واقع‌نمایانه» اثر باشند. [به هر حال زمه‌کیس، چه در سفر به گذشته نزدیک، چه در سفر به آینده نزدیک و چه در سفر به گذشته دور، سعی کرد بیشترین اشتراکات واقع‌نمایانه را مدنظر قرار دهد تا مخاطب دچار سردرگمی نشود و این درسی بود که نسل او از دو مجموعه انیمیشن «عصر حجری‌ها» و «در آینده» گرفته بودند.]

۵) شخصیت اصلی باید طوری تعریف می‌شد که «خاکستری» باشد یا ضعف‌های شخصیتی قابل رفع و آمادگی کامل داشته باشد برای رودررویی با «شر تلطیف شده» به کمک هوشمندی و شوخ طبعی خود.

در ایران، این فرمول برای نخستین بار توسط زنده یاد ملاقلی‌پور به کار گرفته شد در «سفر به چزابه» که بسیار هم موفق بود هم در جذب مخاطب عام و هم در پیشگاه منتقدان.

او توانست با تلفیق این فرمول با سینمای مورد علاقه‌اش – سینمای جنگ – دو شخصیت خود را به سال‌های جنگ برگرداند تا در حال و روز خود دقت کنند و ببینند چه بلایی سر خودشان و ایده‌آل‌هایشان آمده و از این منظر، هم به فیلمی سرگرم‌کننده و هم به اثری تعمق‌برانگیز دست یابد.

«پنجمین خورشید» علیرضا افخمی نیز در همین راستا کلید خورد. شاید روی کاغذ هم، ایده جذابی به نظر می‌رسد برای مجموعه‌ای تلویزیونی اما برحسب فرموده حافظ «که عشق آسان نمود اول، ولی افتاد مشکل‌ها»، مجموعه نه به «بازگشت به آینده» شباهت یافت [از باب تفنن] و نه به «سفر به چزابه» [از باب تعمق]؛ مشکل در چه بود؟ فیلمنامه، کارگردانی، بازیگری یا...؟ در همه بود!

● دو

قصه در آغاز خود، «بی‌خطر» می‌نمود در تعریف «زمان» و وابستگی‌هایش به «لباس»، «گویش» و «انگیزه»‌های شخصیت‌ها طی بیست سال، چندان تفاوتی به ذهن نمی‌رسید در این عناصر، بنابراین براحتی می‌شد بدون هزینه قابل توجه، تفاوت را در گذر از دهه شصت به دهه هشتاد شمسی نشان داد و تمهیدی هم اندیشید [به وام گرفته شده از چهارمین کتاب رولینگ و فیلمی که براساس آن شکل گرفت] برای پرهیز از «ماشین زمان» و هزینه‌های ساخت ماکت آن والخ... تمهید، یک «عتیقه» بود که شخصیت محوری را به «آینده» [«امروز» مخاطبان] می‌رساند تا با مشاهده سرانجام دوستان و آشنایان و حتی دشمنان خود، تدبیری بیندیشد و آنان را از «سقوط اخلاقی» نجات دهد.

خب، چنین قصه‌ای مناسبت بسیار می‌توانست داشته باشد با سازوکار مجموعه‌ای که می‌خواست در دل «نوع» مناسبتی، تعریف شود. می‌توانست هم برای ناظران کیفی رسانه‌ای مثل تلویزیون و هم برای مخاطبان، اثری پرکشش و شایسته برای این ایام تلقی شود؛ اما مشکل از کجا شروع شد؟ به طور معمول همیشه این دست از مشکلات از جزئیات شروع می‌شوند مثلاً اینکه «دهه شصت» دارای یکسری نشانه‌های جامعه‌شناختی، اقتصادی و حتی گویشی است که در این اثر غایب است و مخاطبان هم که آن دوره را پشت سر گذاشته‌اند برای باور کردنش، نیازمند همان نشانه‌هایند.

مشکل دیگر این است که بیست سال مورد نظر، حاوی تحولات عمیقی است که بر زندگی امروز ما سایه افکنده نه فقط در سطح جغرافیای ایرانی ما که در گستره زیست جهانی؛ آن قدر همه چیز عوض شده که به راحتی می‌توان آن دهه را [دهه هشتاد میلادی را] جهانی فرض کرد با فاصله زمانی بسیار با ما که همه چیزش از تحولات تکنولوژیک‌اش گرفته تا تحولات جهان‌نگرانه‌ متأثر از تکنولوژی‌اش، قابل مقایسه است با کل تحولاتی که از جنگ اول جهانی تا دهه هشتاد میلادی شاهدش بوده‌ایم. هنگامی که به سینمای جهان نگاهی گذرا می‌افکنیم می‌توان براحتی این تفاوت را در نگاه سینماگران به این «دوران از دست رفته‌» دریافت. افخمی حتی نیازمند این نبود که به سراغ چنین گزینه‌ای برود، مقایسه‌ای سریع و خالی از «تعمق بسیار» هم می‌توانست او را از تفاوت میان سینمای دهه شصت با سینمای دهه هشتاد شمسی، به چنین نتیجه‌ای برساند با این همه او ترجیح داد که دهه شصت او، شبیه دهه هشتاد باشد و مخاطبان بپذیرند که همه ما، آن هنگام هم، به همین شکل، جهان پیرامونی خود را رصد می‌کردیم.

تمهید «عبور از زمان»‌هم [تابع چنین رویکردی] جذابیت خود را به همان سرعت که می‌توانست ایجاد جذابیت کند از دست داد و مخاطبان، در همان چند قسمت نخست دریافتند که قرار نیست با هیچ «جلوه تازه‌ای» از ایده‌های غافلگیرکننده [که به طور معمول، ثمره هر ساله سریال‌های مناسبتی بود چه در شکل «واقع گرایانه» و چه در شکل «فراواقع‌گرایانه»اش] رودررو باشند.

این، اولین شکست بود و باقی شکست‌ها در همان «گیر» همیشگی – شکل نگرفتن «وضعیت»، تعریف نشدن «انگیزه‌»ها، شکل نگرفتن «بزنگاه و فراز و فرود روایت» - پنهان بودند که بی‌هیچ تلاش قابل توجهی برای استمرار این «خفازیستی»، از پرده برون افتادند! حاصل این شد که عنصر «طنز» نه در موقعیت‌ها و نه در شوخی‌های کلامی نتوانست جلوه‌ای جز فکاهه‌های عامه‌پسند بیابد و حتی از این فکاهه‌ها هم که در جلوه‌های بسیار بهترش [نظیر آنچه که در شبکه پنج با عنوان «تئاتر در صحنه» پخش می‌شد] دیده شده بود عقب بماند. اصول اخلاقی هم در همان حد ماند که از آثار مشهور به «فیلمفارسی» انتظار می‌رفت و می‌رود [در سطح و در حرف] پس این وسط چه ماند؟

علیرضا افخمی را به عنوان «ناظر کیفی» می‌شناسیم از چندین سریال موفق و پرمخاطب، به گونه‌ای که بسیاری بر این باورند که او کارگردان پشت صحنه این موفقیت‌ها بوده و امضایش قابل رؤیت است. آیا نمی‌توانسته آن «دقتی» را که امضای اوست در این کارها، در «پنجمین خورشید» هم به اجرا درآورد؟ شاید یک دلیلش – مهمترین دلیلش - «سرعت» در ساخت اثر مناسبتی است به هر حال، این هم تخصصی است مثل همه تخصص‌ها، که همه در کسب آن به یک اندازه، توانا نیستند!



همچنین مشاهده کنید