یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا

بررسی اقتصادی فرهنگ ملی


بررسی اقتصادی فرهنگ ملی

تاریک و روشن اقتصاد

وبلاگ‌نویسی از پدیده‌های جدید و مهم اجتماعی، سیاسی و اقتصادی است که با اتکا به اینترنت ممکن شده است. اقتصاددانان زیادی هم برای انتقال افکار خود و هم برای ایجاد رابطه‌ای نزدیک و پویا با دانشجویان به طور مرتب در وبلاگ‌های خود یادداشت می‌نویسند.

«وبلاگ بکر- پوسنر» یکی از مهم‌ترین وبلاگ‌های اقتصادی است که از دسامبر ۲۰۰۴ در آدرس http://www.becker-posner.blog.com آغاز به کار کرد.

در وبلاگ بکر – پوسنر که قالب نامتعارفی دارد، هر بار یک موضوع خاص به بحث گذاشته می‌شود. موضوعاتی که در این وبلاگ مورد بحث قرار می‌گیرند، بسیار جالب توجهند. نویسنده‌های ثابت این وبلاگ، دو صاحب‌نظر شهیر در تحلیل اقتصادی یعنی گری بکر و ریچارد پوسنر هستند. گری بکر که در دسامبر سال ۱۹۳۰ در پنسیلوانیا به دنیا آمد، استاد دانشگاه شیکاگو و برنده نوبل سال ۱۹۹۲ است. وی از دانشگاه پرینسون مدرک کارشناسی و از دانشگاه شیکاگو دکترای خود را دریافت کرد.

بکر از سال ۱۹۵۷ تا ۱۹۶۸ در دانشگاه کلمبیا و پس از آن در دانشگاه شیکاگو به تدریس پرداخت. وی در دانشگاه شیکاگو با دانشکده‌های جامعه شناسی و بازرگانی پیوندهای زیادی ایجاد کرده، علاوه بر انتشار مطالب عالمانه درباره طیف گسترده موضوعات اقتصادی نظیر آموزش، تبعیض، نیروی کار، خانواده، جرم، اعتیاد و مهاجرت برای سال‌های متمادی یک ستون ماهانه نیز در نشریه بیزینس ویک داشت. ریچاردپوسنر نیز در سال ۱۹۳۹ در نیویورک به دنیا آمد و از دانشگاه‌ هاروارد در رشته حقوق فارغ‌التحصیل شد. پوسنر اکنون قاضی دادگاه تجدید نظر در شیکاگو و استاد دانشکده حقوق دانشگاه شیکاگو است.

وی تالیفات زیادی را به چاپ رسانده و یکی از شخصیت‌های مهم در حوزه حقوق و اقتصاد است. نوشته‌های او در زمینه قوانین ضدتراست، حوزه خصوصی، سقط جنین، تخطی از قرارداد، مواد مخدر، حقوق حیوانات و شکنجه بسیار تاثیرگذار بوده است. در وبلاگ بکر- پوسنر مباحث کارشناسی علم اقتصاد منتشر می‌شود. گستره موضوعات مطالب مطرح شده بسیار قابل‌توجه است و دقت در مباحث، تحسین خواننده را بر می‌انگیزد.

مطالب ارائه شده در این وبلاگ متشکل از یک مقاله اصلی کوتاه به قلم یکی از این دو شخصیت بزرگ علم اقتصاد و پاسخ کوتاه نفر دیگر است. در آخر نیز هر یک از این دو نفر با توجه به نکته‌هایی که فرد دیگر و خوانندگان وبلاگ مطرح کرده‌اند، ممکن است در بخشی با عنوان پس تاملات مسائلی را که به ذهنش می‌رسد بیان کرده، یک جمع‌بندی ارائه دهد.

ممکن است در نگاه اول به نظر بیاید که مسائلی که در این وبلاگ مطرح می‌شود، به علم اقتصاد ربطی ندارد؛ اما مسائل گوناگون را می‌توان با دید اقتصادی تحلیل کرد. در واقع امروزه بر خلاف قبل، دیگر علم اقتصاد به عنوان علم به کارگیری منابع کمیاب برای تولید کالاها و خدمات گوناگون در نظر گرفته نمی شود.

در تعریف جدیدتر، علم اقتصاد (با این فرض که انتخاب عقلایی اصل هدایت‌گر کنش‌ها است) چگونگی واکنش افراد و سازمان‌ها به تغییر انگیزه‌ها را بررسی می‌کند. روزهای پنج‌شنبه، برخی از مباحث مطرح شده در این وبلاگ از نظر خوانندگان روزنامه می‌گذرد.

● هزینه و فایده داشتن یک عادت خاص

ریچارد پوسنر

درباره شورش‌های فرانسوی‌ها که در سال ۲۰۰۶ به خاطر قانون کار و اشتغال رخ داد و به کارفرمایان اجازه می‌داد بدون هیچ علتی کارگران زیر سن بیست و شش سال را در طی دو سال اول اشتغال اخراج کنند، برخی تبیین‌ها وجود دارند که هیچ ارتباطی با فرهنگ سیاسی یا اجتماعی مشخصا فرانسوی پیدا نمی‌کنند؛ اما نباید از نسبت دادن سودمندی علت و معلولی به عوامل فرهنگی هم غافل بود.

قانون جدید کار اجازه اشتغال آزادانه و به میل و دلخواه کارفرما را می‌دهد (اگر چه در یک قلمرو زمانی بسیار محدود) که در واقع شیوه قرارداد اشتغال بسیار رایج در بخش خصوصی آمریکا است و نظرسنجی از افکار عمومی‌بیانگر این است که اساسا فرانسوی‌ها در مقایسه با هر ملتی بیشترین میزان خصومت را نسبت به نظام سرمایه‌داری دارند: یک نظرسنجی اخیر نشان می‌دهد که تنها ۳۶ درصد از فرانسوی‌ها نگاه مثبت و مساعدی به سرمایه‌داری دارند. این نسبت در آمریکا ۷۱ درصد است.

فرانسوی‌ها در عین حال بسیار دولت‌گرا هستند که این امر به رد کردن سرمایه‌داری ربط پیدا می‌کند. آنها کاملا آماده برای شورش کردن و تعطیل و متوقف کردن کار هستند. آنها بیگانه‌هراسی غیرمعمولی دارند که از تلاش‌های‌شان در جلوگیری از ورود واژگان فرانسوی به زبان فرانسه، مقاومت ورزیدن در برابر تملک شرکت‌های فرانسوی توسط خارجیان و مسیر موکدا مستقل‌شان در روابط خارجی و مسائل نظامی‌(که به دوران ژنرال دوگل بازمی‌گردد) کاملا پیدا است. کوتاه سخن این که فرانسوی‌ها فرهنگی متمایز دارند.

آیا می‌توان روایتی اقتصادی از دلایل متفاوت بودن فرهنگی فرانسوی‌ها ارائه داد؟ اگر این‌طور است، نقطه شروع بحث از توجه به عادت خواهد بود که درباره آن بکر مقالاتی نوشته است و نیز اقتصاد سازمان‌ها، شبکه‌ها و زبان که درباره همگی آنها من کارهای تحقیقاتی انجام داده‌ام.

بیشتر رفتار ما انسان‌ها به شکل عادت درآمده است که برای آن می‌توان معنای اقتصادی پیدا کرد. رفتار زمانی شکل عادت به خود می‌گیرد که بدون تفکر آگاهانه یا دقیقتر این که با تفکری محدود انجام می‌شود. (به بیان فنی‌تر، رفتار زمانی حالت خلق و خوی و عادت پیدا می‌کند که هزینه و فایده وابسته به زمان باشند و هزینه‌ها رابطه منفی و فایده‌ها رابطه مثبت با زمان داشته باشند. (در این باره به مقاله گری بکر «عادت، اعتیاد و سنت» شماره ۴۵، نشریه کیکلوس ۳۲۷ تا ۳۳۶ [۱۹۹۲] نگاه کنید و توجه داشته باشید که حالت عکس آن- یعنی زمانی که هزینه رابطه مثبت و فایده رابطه منفی با زمان دارند- موضوع جالبی نیست.)

کسی که دندان‌هایش را مسواک می‌کند هوشیارانه این کار را می‌کند، اما مقدار تفکری که در این کار دخیل است بسیار ناچیز است؛ مثلا به نکته‌های مثل این فکر نمی‌کند که لحظه بعد کدام دندان خود را مسواک کند، چه مدت زمان مسواک کند، چه مقدار خمیر دندان روی مسواک بریزد و غیر آن. بنابر این تحول رفتار آدمیان از حالت سنجیده و آگاهانه به صورت یک عادت درآمدن که معمولا بر اثر تکرار اتفاق می‌افتد، در تلاش‌های شناختی ما صرفه‌جویی کرده و در نتیجه اثربخشی هزینه‌ای دارد. علاوه بر این، هزینه تبدیل به عادت شدن رفتار یک نوع هزینه ریخته و سوخت محسوب می‌شود، یعنی به محض این که رفتاری عادت شد، ادامه دادن آن خیلی ارزان است. وجود این عامل جلوی تغییر را می‌گیرد چون با هر گونه تغییری باید هزینه‌های جدیدی متحمل شد.

فرهنگ نیز حالتی مشابه دارد. شیوه‌ای که مردم صحبت می‌کنند (شامل تلفظ واژه‌ها، دستور زبان، نحو و واژه‌های مورد استفاده)، ژست‌هایی که می‌گیرند، ادا و شکلک‌هایی که در می‌آورند، استفاده از کارد و چنگال، خوشامد گویی به دیگران، طرز رفتار با غریبه‌ها و رفتارهایی که در تعاملات مهم اجتماعی دارند تا حد زیادی به شکل عادت درآمده است.

بیشتر اینها را مردم از کودکی یاد گرفته‌اند؛ (زمانی که هزینه یادگیری به خصوص یادگیری زبان پایین است) و در طی زمان به مهارت رسیده‌اند. تغییر دادن هویت فرهنگی فرد هنگامی‌که به بزرگسالی رسیده است، نیازمند تحمل هزینه‌های سنگین صرف زمان است که اغلب نتایج محدودی هم در بر دارد؛ به طوری که بعید است یک خارجی همه آثار خارجی بودن خود را از دست بدهد. این یکی از دلایلی است که چرا تعداد زیادی زبان متفاوت در سطح جهان داریم با این که کارآتر خواهد بود اگر همه مردم جهان به زبان واحدی صحبت کنند (به شرطی که هزینه‌های اولیه تغییر زبان را در نظر نگیریم).

باورها نیز عنصر عادتی مهمی‌دارند. اگر یک فرد به گونه‌ای بزرگ شده است که باور کند آمریکایی یا فرانسوی بودن مساله خیلی ویژه‌ای است و این که تلقی‌ها و رفتارهای خارجیان را باید تحت تنگنا و فشار گذاشت، چسبیدن و اعتقاد داشتن به این باورها بسیار ارزان تمام می‌شود.

به محض این که شما به چیزی باور پیدا کنید، تمایلی نخواهید داشت هزینه‌های تغییر باور را متحمل شوید، مگر این که باورهایتان مورد هجوم شک و تردیدهایی قرار بگیرد که نمی‌توانید به آسانی در برابر آن شک و تردیدها مقاومت کنید؛ و مردم دوست ندارند در حالت شک زندگی کنند.

بیشتر مردم نمی‌توانند دلیل و توجیهی برای باورهایشان بیاورند یا دفاع خوبی از آنها بکنند؛ آنها به چیزی باور دارند چون که همیشه به آن باور داشته‌اند، نه به این دلیل که دلیل خوب آگاهانه‌ای برای باور کردن به آن دارند.

به محض این که یک نظام باورها مستحکم شد، بسیار محتمل است که تا بی‌نهایت دوام آورد تا این که یک متر و معیار از واقعیت کاملا عریان باعث شود، هزینه وفاداری مداوم به نظام موجود از زیان‌های تغییر پیشی بگیرد.

این اتفاق در فرانسه که کشور ثروتمندی است هنوز نیفتاده است، که البته با توجه به نرخ بیکاری بالا و تنظیم شدید مقررات در این کشور جای شگفتی بسیار است.

رتبه تولید ناخالص داخلی سرانه فرانسه بیست و یکم در جهان است و در حالی که مقدار زیادی از آمریکا پایین‌تر است، قابل مقایسه با آلمان و انگلستان بوده و بالاتر از سوئد است. به علاوه، فرانسه سومین امید به زندگی در جهان را دارد و کارگرانش از مقدار زیادی ساعات فراغت برخوردارند. کشور فرانسه توانایی تحمل بیکاری بالا و هفته کاری کوتاه را برای کسانی که شاغل هستند، دارد چون مولدترین نیروی کار در جهان را دارد؛ اگر چه تا حد زیادی ناشی از وجود بیکاری بالای آن است(کارگران غیرمولد شاغل نیستند).

سطح زندگی بالای فرانسوی‌ها آنها را از تجدید نظر در باورهای سیاسی‌شان باز می‌دارد، چون که تجدید نظر پرهزینه خواهد بود، در حالی که وفاداری مداوم به باورهای‌شان بدون هزینه است، یعنی نیاز به صرف انرژی ذهنی ندارد و جلوی لذت بردن از زندگی خوب توسط بیشتر مردم را نمی‌گیرد. اخلاق کاری ضعیف و نامنضبط، مقاومت در برابر اذیت و آزار ایجاد شده به خاطر شورش‌ها و تعطیل کردن کار (اعتصاب) را هم ضعیف می‌کند.

بررسی‌های جالبی درباره فرهنگ سازمانی (باورها، هنجارها، رویه‌های مرسوم، روش‌ها و غیره که در سازمان‌ها دیده می‌شود و در بین سازمان‌های خاص تغییر می‌کند) وجود دارد که به موضوع بحث ما ربط پیدا می‌کند. این آثار پژوهشی بر مشکل تغییر دادن فرهنگ سازمانی تاکید دارند.

یک بررسی مشهور در زمینه ناتوانی آمریکایی‌ها در ویتنام را رابرت کامر انجام داد (بوروکراسی کارها را انجام می‌دهد: محدودیت‌های نهادی در عملکرد دولت آمریکا در ویتنام، اوت ۱۹۷۲) و بررسی مشابه جدیدتری که جان ناگل انجام داد (یادگیری خوردن سوپ با کارد: درس‌های ضدشورش از مالایا و ویتنام، ۲۰۰۵)، که ناتوانی دولت آمریکا در تغییر دادن فرهنگ سازمانی نیروهای مسلح ما را مستند می‌سازند، اگر چه برای افرادی که در دولت کار می‌کردند کاملا روشن بود که آن فرهنگ اصلا مناسب با شرایط جنگ ویتنام نیست.

ورشکستگی کسب و کارها غالبا از همان سکون و بی‌تحرکی فرهنگی ناشی می‌شود، با این که کسب و کار علامت‌های قوی از بازار دریافت می‌کند که فرهنگش با این شرایط مطابقت ندارد.

بخشی از چرایی این قضیه با مشکل هزینه‌های ریخته قابل تبیین است که من روی آن تاکید کردم، اما بخشی دیگر به علت خصوصیت «شبکه‌ای» فرهنگ سازمانی است که برای اینکه تغییر به شیوه‌ای سازنده اجرا شود، باید همزمان چیزهای بسیاری را تغییر دهد و تغییر برخی چیزها بسیار دشوار است.

برای مثال، وقتی شرکت‌های خودروسازی در دیترویت متوجه شدند در حال از دست دادن سهم بازار خود به تولیدکنندگان خودرو ژاپنی هستند، شروع به بررسی روش‌های ژاپنی‌ها کردند و تصمیم گرفتند یکی از این روش‌ها به نام رویکرد «دوایر کیفیت» را برگزینند که در این روش، کارگران تشویق به قبول نقش فعال در پیشنهاد دادن ابتکارات افزایش‌دهنده بهره‌وری می‌شدند.

انتقال این روش به آمریکا با شکست مواجه شد، چون کارگران آمریکایی متوجه شدند ارتقای بهره‌وری ممکن است مشاغل‌شان را به خطر اندازد. در ژاپن چنین کاری مشکل ایجاد نمی‌کرد، چون کارگران صنعت خودروسازی ژاپن از مزیت استخدام واقعا دائمی‌ برخوردار بودند که کارگران آمریکایی چنین شرایطی نداشتند.

در ویتنام که نیاز به جنگ چریکی و پارتیزانی بود، موانعی برای تغییردادن فرهنگ سازمانی نیروهای مسلح وجود داشت که فرهنگ جنگی در اروپا به یک تهدید مداوم یعنی تهدید جنگ‌های متعارف بهینه شده بود.

در زمان حاضر چون که تهدید جنگ‌های متعارف فروکش کرده است وزیر دفاع آمریکا در تغییر دادن فرهنگ نیروهای مسلح وظیفه نسبتا آسان‌تری داشته است تا آنها را به آنچه «جنگ‌های پست مدرن» نامیده می‌شود، حساس‌تر کند .

بنابراین فرهنگ، عادت آشکاری است که به سختی تغییر می‌کند، چون که عادت‌ها سخت تغییر می‌کنند و تغییر فرهنگ‌های ملی مثل تغییر هنجارها و رسم‌های اجتماعی (که خودشان بخشی از فرهنگ هستند) به خصوص مشکل است، چون که فاقد جهت‌گیری متمرکز هستند.

اصولا فرهنگ نظامیان یک ملت را می‌توان با دستور فرمانده قوا تغییر داد، اگر چه در عمل چنین دستوری احتمالا به خاطر مقاومت انفعالی درون سازمان عقیم و بی‌اثرمی‌شود.

اما فرهنگ ملی هیچ سلسله مراتبی ندارد، مگر این که ملتی حکومت اقتدارگرایانه و متمرکزی داشته باشد.

تغییر زبان یک ملت یا هر ویژگی ریشه‌دار دیگر در فرهنگ کشور، مستلزم اقدامات هماهنگ بدون وجود یک هماهنگ‌کننده است.

کشوری را تصور کنید که رهبرانش فکر می‌کنند رانندگی از سمت راست جاده کارآتر از سمت چپ است، اما تصمیم می‌گیرند این تغییر را به تصمیم خودجوش رانندگان واگذار کنند.

به دنبال جنگ جهانی دوم تغییرات برجسته اگر چه ناقصی در فرهنگ‌های ملی آلمان و ژاپن رخ داد و این تغییرات فرهنگی با این واقعیت تسهیل شد که جنگ در هر مورد، بیشتر فرهنگ ملی موجود را دستخوش تغییر ساخت و نیز با ویژگی نابسامان فرهنگ این کشورها چنین تغییراتی الزامی‌شد. این تغییر فرهنگ هنوز در فرانسه اتفاق نیفتاده است.

● تاثیر فناوری بر فرهنگ

گری بکر

پوسنر تاکید دارد که به دو دلیل مهم عادت و هزینه‌های هماهنگی، فرهنگ‌ها، شامل فرهنگ ملت‌ها و شرکت‌ها، اغلب خیلی آهسته تغییر می‌کنند. من با استدلال‌های وی موافقم که چرا رفتار عادت‌گونه و اثرات هماهنگی- شبکه‌ای مهم هستند و چیز زیادی ندارم که مستقیما به بحث وی اضافه کنم.

در عوض، سعی خواهم کرد تناقض ظاهری را توضیح دهم که بیشتر جنبه‌های فرهنگ‌های ملی خیلی به شدت و اغلب با شگفتی زیاد به سرعت تغییر می‌کنند.

در یک کلمه آنچه من ادعا می‌کنم این است که تغییرات مهم اقتصادی و فناوری غالبا صدای فرهنگ را در می‌آورند به این معنا که آنها نه فقط تغییرات بی‌شمار در رفتار، بلکه در باورها را نیز به وجود می‌آورند.

یک مثال روشن در این باره، اثرات عظیم تغییر فناوری و توسعه اقتصادی بر رفتار و باورها در رابطه با بسیاری از جنبه‌های خانواده است.

نگرش‌ها و رفتار در رابطه با بعد خانوار، ازدواج و طلاق، مراقبت از سالمندان خانواده و از این قبیل موارد همگی دستخوش تغییرات عمیق طی پنجاه سال گذشته شده است.

این امری بدیهی است که وقتی کشورهای با فرهنگ‌های بسیار متفاوت، رشد اقتصادی قابل توجهی را تجربه می‌کنند، تحصیلات زنان به شدت افزایش می‌یابد و تعداد بچه‌هایی که یک خانواده نوعی به دنیا می‌آورد از سه بچه یا بیشتر به کمتر از دو بچه کاهش می‌یابد. نرخ طلاق اغلب به شکل انفجاری بالا می‌رود و مردان و زنان بسیار دیرتر ازدواج می‌کنند.

ایرلند یک نمونه عالی در این مورد است، چون که مدتی نه چندان دور الگوهای خانوادگی ایرلندی هدف بررسی جمعیت‌نگاران فقط به این دلیل قرار گرفت که آنها بسیار متفاوت با بقیه کشورها بود.

این الگوها عبارت بودند از سن ازدواج بالا، نرخ زاد و ولد بالا، وجود نداشتن طلاق و وجود زنان متاهلی که بیشتر وقت خود را صرف نگهداری از بچه‌ها و همسر می‌کردند. مورد آخری که در قانون اساسی دهه ۱۹۳۰ ایرلند محترم شمرده شده است، امیدوار بود که زنان متاهل کار نکنند، بلکه در عوض به خانه‌داری و مراقبت از اعضای خانه بپردازند.

همه جنبه‌های خانواده ایرلندی طی دو دهه گذشته به شدت تغییر کرد: اکنون یک خانواده معمولی ایرلندی فقط حدود دو بچه دارد، طلاق قانونی شده است و با وجود مخالفت کلیسای کاتولیک رو به افزایش سریع است و مشارکت نیروی کار زنان مزدوج شبیه سایر بخش‌های اروپای غربی شده است.

رشد سریع اقتصادی که ایرلند طی دو دهه گذشته تجربه کرد، تاثیر انقلابی و شگرفی بر انگیزه‌های والدین در داشتن بچه زیاد و در تلقی راجع به اینکه آیا زنان مزدوج باید کار کنند، داشت.

آنچه درباره نمونه ایرلند بسیار جالب است این است که این تغییرات و سایر تغییرات در الگوهای رفتار خانواده در کشوری روی داده است که همچنان یک ملت کاملا باخدا و معتقد باقی مانده است، به طوری که بالاترین نرخ‌ها را در تعداد کسانی که به کلیسا می‌روند و سایر معیارهای باور دینی در جهان غرب دارد.

تغییرات مشابهی نیز در فرهنگ‌های کشورهایی که بسیار متفاوت از غرب هستند مثل ژاپن، کره جنوبی، تایوان، هنگ کنگ و سایر کشورهای آسیایی رخ داده است، مثل کاهش شدید نرخ زاد و ولد از سطح بسیار بالا به سطح خیلی پایین که آنها همراه با رشد فوق‌العاده اقتصادی طی نیمه دوم قرن بیستم تجربه کردند. نرخ‌های طلاق رو به افزایش گذاشته است و زنان مزدوج حضور فعالی در بازار کار دارند. نرخ زاد و ولد کاهش یافته است.

جنبه‌های رفتار خانواده نیز در کشور عمدتا مسلمان مالزی تغییر کرده است، هر چند که این تغییرات نسبت به تغییرات در کشورهای همسایه که توسعه اقتصادی را تجربه کردند، کوچکتر است.

حتی فرهنگ «یکه و منحصر به‌فرد» فرانسه که توسعه سریع اقتصادی را پس از جنگ جهانی دوم تجربه کرد نیز تغییرات شگرفی کرده است، نرخ زاد و ولد فرانسویان نیز به زیر سطوح جانشینی سقوط کرده است، اگر چه هنوز بالاتر از سایر بخش‌های اروپای غربی است (بخشی از علت آن اعطای یارانه‌های زیاد پرداختی به هر کودک به دنیا آمده است)، تعداد زیادی از زنان مزدوج کار می‌کنند و نرخ طلاق افزایش زیادی یافته است.

تغییرات اساسی در فرانسه فقط در سطح خانواده اتفاق نیفتاده است. یک بازرگان سرشناس فرانسوی به تازگی در برابر گروهی از مخاطبان بین‌المللی شروع به صحبت به انگلیسی کرد چون که او گفت انگلیسی، زبان تجارت و معاملات است. رییس جمهور وقت فرانسه شیراک، در اعتراض به صحبت کردن انگلیسی وی با عصبانیت جلسه را ترک کرد.

تسلط یافتن جوانان فرانسوی به زبان انگلیسی با سرعت زیادی رشد می‌کند و بیشتر شرکت‌های فرانسوی جلسات هیات مدیره و سایر بحث‌های داخلی را عمدتا و برخی اوقات کاملا به زبان انگلیسی برگزار می‌کنند. رستوران‌های مک دونالد در فرانسه مورد حمله قرار می‌گیرند، اما آنها کاملا سودآور هستند چون که بسیاری از جوانان فرانسوی به آن مکان‌ها می‌روند. با وجود اعتراضات مداومی‌که می‌شود کلمات انگلیسی به سرعت وارد محاورات روزمره و حتی متون نوشته‌ای فرانسوی‌ها می‌شود.

با این‌حال من به سبک کارل مارکس نمی‌خواهم فقط علت‌مندی و قطعیت اقتصادی را باعث این تحولات بدانم. در حالی که پیشرفت اقتصادی و تغییرات نهادی اثرات بی‌شماری بر «فرهنگ» داشته است برخی نهادهای مهم ملی، نگرش‌ها و رفتار بسیار به کندی تغییر می‌کنند.

پوسنر در بین مثال‌های بسیاری که می‌شود زد، زبان، نگرش نسبت به جهانی‌شدن، این که آیا از سمت چپ یا راست خیابان رانندگی کنیم و واحدهای اندازه‌گیری را آورده است. حتی ابعاد مختلف زندگی خانوادگی در برخی فرهنگ‌ها بسیار کندتر از سایرین تغییر می‌کند. برای مثال، در حالی که نرخ طلاق در ژاپن و کره جنوبی با نرخی سریع افزایش یافته است، این نرخ‌ها هنوز بسیار پایین‌تر از نرخ طلاق در غرب است، مشارکت زنان مزدوج در بازار کار نیز پایین‌تر است.

تغییر در آن بخش‌هایی از فرهنگ آسان‌تر است که عمدتا به عادت ربط می‌یابند. برای این‌که عادات در واکنش به تغییر شرایط اقتصادی، فناوری‌ها و مشوق‌ها تغییر می‌کند. در ابتدا، رفتار عادتی معمولا به آهستگی تغییر می‌کند چون که رفتار گذشته هنوز نفوذ و تاثیر عظیمی‌بر رفتار جاری که «عادتی» است دارد، اما تغییراتی که در ابتدا کند است باعث تغییرات بعدی و بیشتر در رفتار قبلی می‌شود، به طوری که تغییر انباشتی سرانجام کاملا بزرگ می‌شود.

سیگار کشیدن یک نوع عادت بوده و حتی اعتیادآور است، اما پس از اینکه شواهد قاطعی از رابطه بین سرطان و سایر بیماری‌های قلبی با سیگار به دست آمد، مساله عادت مانع کاهش عظیم در نرخ سیگار کشیدن در همه کشورها از دهه ۱۹۷۰ به این سو نشد.

در گذشته، انتظار می‌رفت که زنان پس از ازدواج در خانه باقی بمانند و خانواده‌های بزرگ تشکیل دهند، اما از زمانی که سطح تحصیلات و فرصت‌های شغلی زنان بهبود یافته است و نیز مزایای اقتصادی سرمایه‌گذاری بیشتر در تحصیلات بچه‌ها آشکارتر گشته است این انتظارات به شدت و تا حدی به سرعت تغییر یافته است.

تغییر در رفتارهایی که مستلزم هماهنگی مفصل بین شهروندان متفاوت است سخت است. به همین دلیل است که سیستم‌های اندازه‌گیری، قوانین اصلی رانندگی در خیابان‌ها، زبان رسمی‌و برخی جنبه‌های دیگر از نهادهای یک کشور خیلی به کندی تغییر می‌کنند با اینکه زبان‌ها مورد نفوذ کلمات خارجی و جدید قرار می‌گیرند و تاکید بیشتری بر زبان‌هایی می‌شود که برای ارتباط با سایر کشورها مهم‌تر هستند.

با وجود اعتراضات فرانسویان، انگلیسی نه فقط زبان بین‌المللی تجارت شده است، بلکه در تحصیلات عالیه و ارتباطات از طریق اینترنت نیز در صدر جای گرفته است.

به ابتدای یادداشت برگردیم و بپرسیم چه تعداد از مخالفت‌ها در فرانسه به قانون کار پیشنهادی برای جوانان را می‌توان به فرهنگ خاص فرانسوی‌ها نسبت داد؟ میل به شورش کردن در فرانسه نسبت به مثلا آلمان بالاتر است، اما مخالفت عمیق و موثری با انفصال و اخراج کارگران در آلمان، ایتالیا و پرتغال نیز دیده می‌شود.

این مخالفت‌ها فقط به اروپای غربی محدود نمی‌شود. مانموهان‌سینگ که نخست وزیر طرفدار بازار آزاد در هند است، تاکنون نتوانسته گشایش زیادی در نظام اشتغال مشابه هندی‌ها به وجود آورد و همین نوع مشکلات در اخراج کارگران در بیشتر کشورهای آمریکای لاتین نیز دیده می‌شود.

درگیری در مورد قانون کار پیشنهادی برای جوانان، مختص «فرانسوی‌ها» نبوده و اساسا از مخالفت‌های نیروی‌های درون بازار کار که مشاغل خوبی دارند و نمی‌خواهند امتیازات باارزش به دست آمده در گذشته را از دست بدهند، ناشی می‌شود.

منبع اصلی مخالفت با اصلاحات بازار کار در فرانسه، آلمان، ایتالیا، هند، آرژانتین و سایر کشورها همین عامل مشترک است در حالی که هر کدام از این کشورها فرهنگ بسیار متفاوتی دارند. جالبتر است که بپرسیم پس چرا کشورهای آنگلوساکسون مثل انگلستان، استرالیا و زلاند نو در واکنش به اثرات جهانی شدن، به سمت بازارهای کار انعطاف‌پذیر حرکت کرده‌اند در صورتی که ملت‌های دیگر چنین کاری نکرده‌اند؟

من پاسخی ندارم اما قبل از اینکه بخواهیم این را به فرهنگ ویژه آنگلوساکسونی نسبت دهیم خوب است تشخیص دهیم که چین نیز همزمان با حرکت سریع به سمت اقتصاد بازار، رویه‌های استخدام و اخراج انعطاف‌پذیر را معرفی کرد. واضح است که چین، تاریخ و «فرهنگ» بسیار متفاوتی نسبت به ملت‌های آنگلوساکسون دارد.

مترجم: جعفر خیرخواهان