جمعه, ۱۲ بهمن, ۱۴۰۳ / 31 January, 2025
مجله ویستا

رویا هایت را زمزمه کن


رویا هایت را زمزمه کن

نگاهی به فیلم «این جا بدون من» ساخته بهرام توکلی

هر چند مساله اقتباس و وام گرفتن از رمان‌ها و نمایشنامه‌های جهانی و مشهور برای دستمایه قرار دادن ساخت فیلم در ایران، هیچ‌گاه سنت حسنه‌ای نبوده و این امر کمتر سابقه‌ای در تاریخ سینمای این مرز و بوم دارد. و اصولا با‌‌ همان تئوری «سری که درد نمی‌کند، دستمال نمی‌بندند» در طول زمان، به این سنت هم بی‌اعتنایی شده، اما تجربه‌های موفق در نوع خود نشان داده که با رعایت قواعد و زحمت، نتیجه‌ای درخور به دست خواهد آمد. البته که ترس از عدم ارتباط مخاطب با فضاسازی‌های این چنینی نگرانی به حقی است اما باید قبول کرد که این شائبه هم از نابلدی و بی‌اعتقادی به مقوله بومی سازی نشئت می‌گیرد.

جدید‌ترین ساخته بهرام توکلی، این روز‌ها فرصت اکران یافته و این بار هم تماشاچی همراه با فیلمسازی خوش قریحه به تماشای تجربه‌ای دلچسب می‌نشیند. توکلی با ساخت آثاری از قبیل پابرهنه در بهشت، پرسه در مه و اینجا بدون من ثابت کرده که اعتماد به نفس قابل توجهی در دست گذاشتن بر روی سوژه‌های بکر دارد. پابرهنه در بهشت هم با آن فضاسازی غریب و دور از سلیقه مخاطب عام، به شاعرانگی بی‌حد و مرزی رسید که هنوز هم می‌توان از آن به عنوان بهترین اثر فیلمساز یاد کرد. اینکه دومین اثر بهرام توکلی به اعتقاد نگارنده، بهترین ساخته اوست، مطلقا به این معنا نیست که دو فیلم بعدی آثاری در خور توجه نیستند. بلکه باید گفت توکلی از آن دست کارگردانانی است که با وجود جوانی و اشتیاق به کسب تجربه، به هیچ وجه در این وادی به لجام گسیختگی و آشفتگی نمی‌رسد و به استانداردهایی که خودش برای خود تعریف کرده، کاملا پایبند می‌ماند. و همین می‌شود که اینجا بدون من هم با رنگ آمیزی‌های سرد، که گویی دارد به یکی از مولفه‌های کار فیلمساز تبدیل می‌شود، فضای بکری دارد و با ساختاری هنرمندانه از کاربلدی کارگردان ناامیدمان نمی‌کند.

اینجا بدون من که اقتباسی از نمایشنامه ((باغ وحش شیشه‌ای)) اثر تنسی ویلیامز است، به خوبی از پس بومی کردن شخصیت‌ها و فضا و اصلا انطباق خط اصلی قصه با المان‌های جامعه ایرانی برآمده و باعث می‌شود ذهن مخاطب در طول تماشای فیلم کمتر به سمت اقتباسی بودن اثر برود. به عبارت دیگر، شناخت و تسلط کارگردان به ساختار فیلمنامه که اتفاقا دانش آموخته فیلمنامه نویسی هم هست، متنی را تحویل می‌دهد که بازیگرهای به جا انتخاب شدهٔ فیلم هم با تکیه به همین نقطه قوت، بازی‌هایی‌ گاه قابل قبول و‌گاه فوق العاده ارائه می‌دهند. برای مثال، به سختی می‌توان نقش آفرینی صابر ابر را از یاد برد. او که از حضور کوتاهش در مینای شهر خاموش تا نقش‌های بلندترش به همه قبولاند که کم پیش می‌آید جز تحسین، شایسته توصیف دیگری باشد، این بار هم تلاش بی‌حد و حصری دارد که در جمع کاربلدانی مثل معتمدآریا و پیروزفر خوش بدرخشد.

در سینمای ایران به واسطه سوژه‌ها و فضاهای تکراری، کمتر فیلمی را می‌توان برای طراحی صحنه‌اش به خاطر سپرد. اما چهارمین اثر بهرام توکلی با وجود برخورداری از فیلمنامه‌ای چفت و بست دار و ساختاری مناسب و بازی‌های به یاد ماندنی، پیش و بیش از هر کدام این‌ها، از چیدمان صحنه‌ای استفاده کرده که به شدت به انطباق متن و قصه به فضای ایرانی کمک کرده و در آخر هم به عنوان یکی از نقاط قوت فیلم در ذهن باقی می‌ماند. و این حاصل کار آتوسا قلمفرسایی است که بعد از چندین سال تجربه و اعتبار، این بار دلنشین‌تر از هر زمان دیگری است. کافی است تصویر‌‌ همان کاناپه و کارکردش در طول قصه و ارتباطش با دیگر عناصر لوکیشن اصلی را به یاد بیاورید تا روشن شود که چه طور اجزای یک کل در همبستگی موزون با یکدیگر به روند قصه و شکل گیری حس آشنا بودن فضا و شخصیت‌ها به کمک تماشاگر می‌آیند.

با پیگیری ساخته‌های توکلی تا به کنون به راحتی می‌توان فاکتورهای تکرار شونده در فیلم‌هایش را فهرست کرد و این یعنی، هوشمندی فیلمسازی که در عین حفظ لحن خاص و کمتر تجربه شدهٔ آثارش، به هیچ عنوان قصد خودنمایی و بازی با ذهن ساده نگر تماشاچی ایرانی را ندارد و از ابتدا تا به آخر، فقط کمی فاصله گیری او از قضاوت اولیه‌اش را طلب می‌کند و همین می‌شود که چون بیننده ایرانی در عین اینکه عمیقا گرایش و نیاز به هپی‌اند را در خود احساس می‌کند، اما برای فرار از متهم شدن به عباراتی بی‌تعریف مثل «سطحی نگری» هم که شده با پایان یافتن فیلمی مثل اینجا بدون من، واکنش‌هایی ارئه می‌دهد که پیش از هر چیز، غیرواقعی بودنشان اثبات می‌شود. به بیان دیگر، چه می‌شود که تماشاچی بعد از پشت سر گذاشتن فضا و لحن سرد فیلم، در آخر تحمل شادی کاراکتر‌ها را ندارد و خنده‌ای از سر تحقیر ارائه می‌دهد؟ و جالب اینجاست که کارگردان هم گویی با تماشاگرش هم داستان می‌شود، و لبخند کوتاه و زیبای احسان را به سرعت از لبانش محو می‌کند و انگار با نواختن سیلی واقعیت به صورتش، اجازهٔ رویا‌پردازی بیشتر را به او نمی‌دهد. مگر نه اینکه سینما رویا می‌سازد، رویاهایی که در عالم واقع شاید هیچ‌گاه فرصت تحقق نیابند. پس چه عیبی دارد که یلدای اینجا بدون من، به رضایش برسد و لذت راه رفتن را هم بچشد، بدون هیچ ترسی از صدای عصا. و بیراه نیست که تصویر آخر را هم به حساب رویاهای احسان بگذاریم.

اینجا بدون من، فیلمی خوش ساخت، با بازی‌هایی هنرمندانه است و بهتر می‌شد اگر توجه بیشتری به تاثیر غیرقابل انکار موسیقی در حفظ شاعرانگی اثر می‌شد.

مهرانه رضایی فر