چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

زنان دِه کوه


زنان دِه کوه

«دِه کوه» نامی خیالی برای روستایی است در میان نزدیک به ۴۰۰۰۰ روستا در ایران که هر یک به سان واحه ای سرسبز و نشاط انگیز در گوشه و کنار این فلات پهناور پراکنده شده اند

«دِه کوه» نامی خیالی برای روستایی است در میان نزدیک به ۴۰۰۰۰ روستا در ایران که هر یک به‌سان واحه‌ای سرسبز و نشاط‌انگیز در گوشه و کنار این فلات پهناور پراکنده شده‌اند. من خود روزگاری چند در یکی از این دهکده‌ها، در منطقهء کهکیلویه و بویراحمد، مهمانِ ناخواندهء لُرهای سرزنده و غیرتمند آن دیار بودم و یک سال و اندی در کنارشان روزگار گذراندم و در غم و شادی و عیش و عزایشان شریک بودم.

این روزها که خاطرات آن ایامِ زودگذر دوباره در یادم تازه ‌‌می‌شود، افسوس ‌‌می‌خورم که چرا در مدت زمانی که با مردمان آن روستایِ پنجاه خانه‌واری نشست و برخاست و معاشرت داشتم، فرصت را غنیمت نشمردم و آنچه ‌از زندگی و آداب و رسوم اهل ده شنیدم و دیدم و تجربه کردم، در دفتری نیاوردم تا امروز که‌از بد حادثه فرسنگ‌‌ها از آن سرزمین دورافتاده و از دیدار و گفت و شنود با مردم شوخ طبع و خوشخوی آن خطّه محروم مانده‌ام، «دفتر خاطراتی» باشد و مونس و همدمی برای لحظه‌‌های تنهاییم.

امّا آنچه هنوز در خاطرم زنده مانده ‌است و از همان روزهای نخستِ ورود به‌ده باعث شگفتی و حیرت من گشت، اعتماد به‌نفس، گشاده‌رخی و تیزهوشی زنان روستایی و نقش برجسته‌ای بود که‌ آنان در زندگی اجتماعی و اقتصادی روستا به‌عهده داشتند؛ و این همه برای کسی که‌از شهری بزرگ ‌‌می‌آمد و تصویری از پیش ساخته ‌از مردمان ده در ذهن خود داشت، غریب و جالب ‌‌می‌نمود.

من گه‌گاه که در زادگاهم شیراز گذارم به‌بازارِ پُر جنب و جوش شهر ‌‌می‌افتاد، در هوای غبار‌آلود و آکنده ‌از بوی خوش ادویه و ابازیر، و در میان ستون‌‌های نوری که‌از سنگفرش‌‌ها تا روزنه‌‌های طاق بلند بازار کشیده شده بود، زنانی را ‌‌می‌دیدم که با دامن‌‌های بلندِ پُر چین و فراخ و قباهای رنگارنگشان، کودک خردسالی بر پشت و نوزادی در آغوش، در پی مردانشان که قالیچه‌ای بر دوش و خورجینی در دست داشتند، به‌راه بودند.

این «زنان دهاتی» برای برخی از ما «شهری‌‌ها» که تماس و آشنایی نزدیکی با زندگی روستایی نداشتیم، نمونهء انسان‌های محرومی بودند که زندگی محنت بار و خسته کننده‌ای را در دهی دورافتاده و در گوشهء کلبه‌ای تنگ و تاریک سپری ‌‌می‌کنند و از آنچه به‌ظن ما برای زندگی مرفه لازم و ضروری است بی نصیب‌اند.

عجیب تر از این تصور، تصویری است که‌اغلب غربیان – بیشتر از طریق گزارش‌های جنجالی و بی مایهء این یا آن خبرنگار غربی – به‌طور کلی از «زنان جهان سوم» برای خود مجسم کرده‌اند. اینان زن شرقی را شبح در چادر پیچیده و مظهر کامل زن سرکوب شده و قربانی جامعهء مردسالار و موجودی خوار و ذلیل و محتاج ترحم ‌‌می‌پندارند. بی‌شک انتشار و فروش چند میلیون از کتاب پِرهیاهوی «بدون دخترم هرگز»، و در پی آن تهیهء فیلمی بر اساس گزارش‌های این کتاب، باعث تقویت چنین تصوری در اذهان زودباور شده‌ است.

این واقعیت که زنان و مادران ایرانی تا کنون به‌خاطر پاره‌ای سنن پوسیده و زوال‌پذیر از بعضی حقوق و مزایای اجتماعی محروم مانده‌اند، به‌این معنا نیست که‌آنان شخصیت و جایگاه شایسته‌ای در جامعه و در میان خانواده ندارند؛ و یا اینکه به‌طرق گوناگون برای احقاق حقوق خود تلاش نمی‌کنند. به‌گُمان من علت روانشناختی استقبال از این نوع کتاب‌ها در غرب و جای گرفتن آنها تا دو سه سال پیش در صدر فهرست پُرفروش‌ترین کتاب‌های سال، تأیید پیشداوری و توهمی بود که خوانندگان پیشاپیش و قبل از مطالعهء چنین کتاب‌‌هایی از وضعیت زنان در ایران در ذهن خود ساخته بودند.

ما از راه تجربه‌اموخته‌ایم که هر آنچه باعث تقویت و تأیید توهمات و پیشداوری‌های انسان شود، احساس رضایت و آرامشی کاذب در او ایجاد ‌‌می‌کند و کم نیستند کسانی که برای حفظ چنین احساسی از تجسس و تأمل بیشتر دوری ‌‌می‌جویند تا مبادا ناسازگاری واقعیت‌‌ها با تصورات ذهنیشان موجب سرخوردگی و سردرگمیشان شود.

از سوی دیگر، آگاهی آدمی از ناهمسازی واقعیت‌‌ها با تصویرهای ذهنی‌اش، ‌‌می‌تواند سبب کشاکش درونی شود و او را به‌اندیشه و جستجوی بیشتری وادارد. البته ناگفته پیداست که کاوش و پژوهش (حتّی در حدّ مشاهدات دقیق و آگاهانهء روزمره) با دشواری‌ها و ناملایمت‌هایی نیز همراه‌است؛ ولی امتیاز گزینش چنین روشی، آشنایی و آگاهی عمیق از پدیده‌‌ها و درک بهتر مسایل اجتماعی است که ‌‌می‌تواند به‌تفاهم و تسامح و تسالم بیانجامد.

بانو «اِریکا فریدل»، استاد رشتهء مردم شناسی دانشگاه کالامازو در ایالت میشیگان آمریکا، روش اخیر را برگزیده و برای بررسی و تحقیق دربارهء زندگی زنان روستایی ایران در مجموع ۵ سال در میان آنان زندگی کرده‌است. وی در اواخر دههء ۶۰ میلادی برای نخستین بار به‌ایران سفر ‌‌می‌کند و به‌طور اتفاقی گذارش به‌دهکده‌ای با دو هزار جمعیت ‌‌می‌افتد و از طریق شرکت در مراسم عروسی، به‌دنیای زنان ده راه ‌‌می‌یابد.

شور و شعف زندگی و جهانبینی ساده و عملی زنان ده، بانو فریدل را به‌شدّت تحت تأثیر قرار ‌‌می‌دهد و جرقه و سرآغازی ‌‌می‌شود برای کار مطالعاتی وی که تا به‌امروز ادامه دارد. پشتکار و دلبستگی به‌پژوهش دربارهء چگونگی زندگی زنان روستایی و تسلط به‌زبان فارسی و فراگیری گویش محلی مردم ده، باعث ‌‌می‌شود که خیلی زود در زندگی اجتماعی زنان ده شرکت کند و امکان گفت و شنود و نشست و برخاست با آنان را داشته باشد. پذیرش داوطلبانه و قبول مشتاقانهء زندگی در دهی بدون برق و آب لوله کشی و بدون پزشک و دیگر وسایلی که صرف نظر کردن از آنها برای شهرنشینان غیر قابل تصور است، و از همه مهمتر وجود همسر و دختران خردسالش در کنار او، سبب جلب اعتماد روستاییان شده و حضورش رفته رفته برای اهالی ده عادی ‌‌می‌شود.

بدون تردید مهمان دوستی و غریب نوازی مردم روستا‌‌های ایران که زبانزد خاص و عام است، تحمل بار مشکلات زندگی در غربت را آسانتر ‌‌می‌کند. ناگفته نگذارم که بانو فریدل به‌خاطر قبول زندگی و تحقیق تحت چنان شرایطی، از سوی خانوادهء همسرش مورد سرزنش و تمسخر قرار ‌‌می‌گیرد؛ که‌البته تأثیری در تصمیم وی برای ماندن در ده و ادامهء کار نمی‌گذارد.

بانو اریکا فریدل اتریشی تبار است و متولد شهر وین. وی تحصیلات دانشگاهی خود را در وین و نیز شهر ماینتس آلمان به‌پایان رسانده ‌است و در حال حاضر در آمریکا زندگی و تدریس ‌‌می‌کند. در مدت اقامتش در ایران و در کنار کار علمی و تحقیقاتی‌اش، هر آنچه ‌از زندگی زنان ده ‌‌می‌بیند و تجربه ‌‌می‌کند، بی طرفانه و بدون پیشداوری‌‌های معمول، بر روی کاغذ ‌‌می‌آورد و از این طریق گزارشی مستند از شیوهء زندگی مردم ده و فرهنگ و آداب و رسوم آنها به‌دست ‌‌می‌دهد که به‌صورت کتابی با عنوان «زنان دِه کوه» نخست در آمریکا و سپس به‌چند زبان اروپایی ترجمه و انتشار یافت. ناشر آلمانی کتاب ضمن گفتگویی با من ‌‌می‌گفت که‌استقبال قابل توجهی از کتاب شده و در نشریات متعددی مورد نقد و بررسی قرار گرفته ‌است.

«ده کوه»، چنان که در آغاز این نوشته ‌اشاره شد، نامی است خیالی که بانو فریدل برای دهکده‌ای که در بیست گذشته روی هم رفته پنج سال ساکن آن بوده برگزیده و به عللی بهتر دیده که نام واقعی ده را به میان نیاورد وحتی برخی از اسامی مردم روستا را هم تغییر داده است؛ بدون آنکه در معرفی و توصیف شخصیت آنان، که اغلب با نام هایشان همانندی و همآهنگی دارد، خللی ایجاد شود.

ولی با بررسی دقیق کتاب و با مطالعهء پژوهش‌‌های دانشگاهی و مقاله‌‌ها و رساله‌‌هایی که بانو فریدل در سالهای اخیر انتشار داده‌ است، ‌‌می‌توان حدس زد که «ده کوه» در جنوب غربی ایران و به‌احتمال قریب به‌یقین در منطقهء کهکیلویه و بویراحمد قرار دارد. مشخصاتی که نویسنده در پیشگفتار کتاب ار آب و هوا و وضعیت زمین‌‌های زراعی و نیز توصیفی که‌از لباس‌‌های محلی زنان و جز اینها به‌دست ‌‌می‌دهد، حدس مرا که «ده کوه» در بخش سردسیر منطقه، یعنی بویراحمد قرار دارد، به‌یقین نزدیک تر کرد؛ منطقه‌ای با زمستان‌‌های سرد و پُر برف و تابستان‌‌های معتدل؛ آنجا که من نیز روزها و هفته‌‌ها و ماه‌‌های پُر خاطره و خوشی را گذراندم.

خسرو ناقد


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.


همچنین مشاهده کنید