سه شنبه, ۱۶ بهمن, ۱۴۰۳ / 4 February, 2025
مجله ویستا

سطرها در تاریکی جا عوض می کنند


سطرها در تاریکی جا عوض می کنند

نگاهی انتقادی به کتاب سوم گروس عبدالملکیان

کتاب «رنگ‌های رفته‌ی دنیا» کتاب موفقی بود. می‌توان توفیق کتاب مذکور را در عوامل مختلف جستجو کرد. ساختار اغلب منسجم، نواندیشی در حوزه‌ی مضامین، تنوع فرم، زبان پالوده و روان. (البته شاید از همه‌ی این‌ها چاپ کتاب با انتشاراتی شناخته شده و تبلیغات فراوان روی نویسنده از سمت شاعران نزدیک به او و محمدرضا عبدالملکیان، در موفقیت کتاب مذکور بیش‌تر دخیل باشند)

بیراه نیست اشعار گروس عبدالملکیان را با کتاب موفق‌اش یعنی «رنگ‌های رفته‌ی دنیا» مقایسه کرده و به بررسی نشست زیرا در این کتاب به زبانی خاص، جهان‌بینی شاعرانه‌ی بدیع و البته ساختاری منجسم در اغلب اشعار رسیده است.

کتاب «سطرها در تاریکی جا عوض می‌کنند» سومین کتاب عبدالملکیان پس از انتشار «پرنده‌ی پنهان» و «رنگ‌های رفته‌ی دنیا» می‌باشد بنابراین در بررسی سیر اشعار عبدالملکیان جایگاهی اساسی داشته و می‌تواند محل خوبی برای بررسی پیشرفت‌های او و البته مداقه در معایب او باشد. (این کتاب پاییز ۸۷ روانه‌ی بازار شد)

از افراد جدی در حوزه‌ی شعر کم‌تر کسی‌ست که از دو کتاب اول عبدالملکیان شعری در ذهن نداشته باشد یا لااقل این دو کتاب ذهن او را درگیر نکرده باشد.

آنگاه که می‌گوید:

... اصلا این فیلم را به عقب برگردان/ آنقدر که پالتوی پوست پشت ویترین/ پلنگی شود/ که می‌دود در دشت‌های دور/ آن‌قدر که عصاها پیاده به جنگل برگردند..." (ص ۱۰)

یا

درخت می‌شوم/ تو پاییزی/ کشتی می‌شوم/ تو بی‌نهایت طوفآن‌ها/ تفنگ‌ات را بردار/ و حرف‌ات را مستقیم بزن!"(ص ۸۰)

حال بینیم گروس عبدالملکیان در کتاب سوم‌اش چه کرده است.

در نگاهی اجمالی و تورق کوتاه این کتاب آن‌چه نسبت به دو کتاب قبل توجه مخاطب را به خود جلب می‌کند بلندتر شدن محرز اشعار است. و دیگر این‌که نزدیک شدن فضاهای اشعار به یکدیگر. به‌طوری‌که پس از یکی دوبار مطالعه این کتاب هنوز قابلیت تمیز اشعار این کتاب را در خود نمی‌بیند.

مخاطب هنوز نمی‌تواند تشخیص بدهد آن تصویر زیبایی که در ذهن دارد به کدام شعر مربوط است و حتی گاه می‌تواند با کنار هم گذاشتن این تصاویر به شعری جدید برسد (با فضایی یک‌دست). این واقعه از علل مختلفی نشئت می‌گیرد که در ذیل به طرح و بررسی بعضی از آن‌ها پرداخته می‌شود:

۱) تبدیل شخصیت هراسان از مرگ به ژست مرگ‌اندیشی.

در کتاب دوم عبدالملکیان آن‌چه بسیار پررنگ و البته در کنار پررنگی محو در پرداخت‌های دقیق شاعر است وقایعی‌ست که شاعر از غم فراق خود در اثر مرگ می‌گوید. و اغلب همین دست اشعار از کتاب رنگ‌های رفته‌ی دنیا به توفیق و اقبال مخاطبان می‌رسد:

و من/ که طاق‌باز/ دراز کشیده‌ام/ نه برف/ نه باران/ از آسمان/ خاک می‌بارد/ می‌بارد/می‌بارد.../ من تنها می‌شوم/ تو تنها.../ نه!/ این فعل حذف به قرینه‌ی معنا نمی‌شود/ می‌دانم نمی‌شوی (رنگ‌های رفته‌ی دنیا ص ۴۳)

البته در این شعر قرینه‌ی لفظی با قرینه‌ی معنوی خلط شده است -

من مرده‌ام/ و این را فقط/ من می‌دانم و تو/ تو/ که چای را تنها در استکان خودت می‌ریزی.../ و این را فقط/ من می‌دانم و تو/ که دیگر روزنامه را با صدای بلند نمی‌خوانی (رنگ‌های رفته‌ی دنیا ص ۴۷)

شاعر در اشعار خودش حالتی فیلسوفانه ندارد و از مرگ نمی‌گریزد بلکه در مرگ زندگی می‌کند و شرح می‌دهد از آن‌چه مرگ برایش آورده است. اشعار کتاب «رنگ‌های رفته‌ی دنیا» کم‌تر بیان حکیمانه دارند و با لحنی صمیمانه به مخاطب می‌قبولانند که با شاعر همذات پنداری کرده و بی برو برگرد حرف‌های او را بپذیرد.

اما در کتاب «سطرها در تاریکی جا عوض می‌کنند» اشعار لحنی خطابه‌وار گرفته و بسامد واژه‌ی مرگ بسیار بالاتر است از آن‌چه باید باشد. تشخیص مرگ، تکرارهای آن و ربط دادن اغلب اشعار به گونه‌ای به مرگ، نوعی تصنع و نوشتگی اشعار را در ذهن مخاطب متبادر می‌کنند. گویی شاعر از موفقیت اشعار سابق خود به قدری مشعوف است که از تجربه‌ای دیگرگونه (لااقل در مواجهه با مرگ) می‌هراسد.

شاعر سعی دارد در تمامی اشعار شخصیت افسرده و هراسان خود از مرگ را به شعر ولو به گونه‌ای غیر طبیعی تزریق کند. لذا دائما به تکرار می‌پردازد. هر چند در کشف خلاق است اما نهایتا چون سعی به خلق گفتمانی یک‌دست دارد این کشف‌ها در مرحله‌ی اول شرایط اقناع لذت را فراهم می‌کنند و در مواجهه‌های بعدی با متن باعث رو شدن دست شاعر و البته دل‌زدگی مخاطب می‌گردند.

یک لحظه خواستم/ چون کودکی که ناشیانه دست در آتش فرو برد/ خواستم تو را/ آن سطرها گذشت و/ حالا/ این پیری مدام/ مرگ را زیبا کرده است (ص ۲۹ سطرها در تاریکی جا عوض می‌کنند)

غروب را قدم زده‌ام/ صبح زود را گذاشته‌ام برای مردن/ و باد/ که فکر می‌کردیم/ تنها از/ دو سویمان می‌گذرد/ عقربه را تکان داد و/ ما پیر شدیم (ص ۴۷ سطرها در تاریکی جا عوض می‌کنند)

موسیقی عجیبی‌ست مرگ/ بلند می‌شوی/ و چنان آرام و نرم می‌رقصی/ که دیگر هیچ‌کس/ تو را می‌بیند (ص ۸۳ سطرها در تاریکی جا عوض می‌کنند)

از خود "مرگ" که بگذریم تک بعدی بودن شاعر در ساختن فضایی شکاک و مایوس و تاکید او بر این مطلوب و هراس او از تجربه کردن فضاهای جدید و بکر(برعکس کتاب دوم) نیز باعث دل‌زدگی می‌گردند. نکته این‌جاست که شاعر به هر طریق ولو با استفاده از ترکیبات و تصاویر جدید سعی دارد به مخاطب بقبولاند که مایوس است. در کتاب سوم عبدالملکیان دیگر یاس جزئی از شعر نیست بلکه تمام شعر است. اما در عین حال فندانسیون شعر هم نیست، تزئین و اندیشه‌ی تزریق شده به آن است. مخاطب متن را می‌خواند و دائم با تفکری یک‌دست برخورد می‌کند و با تکثیر متشابه این نوع نگاه مواجه می‌شود. تکثیری که گاه باعث بی ارتباطی و تزاحم تصاویر می‌گردد. این‌جاست که مخاطب متوجه مشکلات ساختاری اشعار عبدالملکیان می‌گردد.

هرچه فکر می‌کنم اما/ یک پروانه بیش‌تر در خاطرم نیست/ مگر چند بار به دنیا آمده‌ایم/ که این همه می‌میریم؟ (ص ۵۴ سطرها در تاریکی جا عوض می‌کنند)

تقصیر مرگ نیست که این‌همه تنهاییم (ص ۳۹ سطرها در تاریکی جا عوض می‌کنند)

۲) ضعف ساختاری ناشی از اندیشه‌گی و دلبستگی به تصاویر:

کتاب سوم عبدالملکیان (به خصوص در اشعار بلند) با سوالی به جا و البته چالشی اساسی روبه‌روست:

روابط سطور و بندها در این اشعار بر چه اساسی قابل توجیه‌اند؟

اشعار گروس عبدالملکیان از چند جهت در کتاب جدیدش با مشکلات ساختاری روبرو هستند که ابتدا به ذکر آن‌ها می‌پردازم:

الف) سهل‌انگاری در ساخت ترکیبات اضافی و وصفی

ب) توجیه‌ناپذیری نسبت‌ها

ج) بی‌ربطی بسیاری سطرها علی‌رغم نزدیکی فضا

شاعر در اغلب موارد مخاطب خود را قانع نمی‌کند که چرا فلان صفت برای فلان واژه در نظر گرفته شده است و این صفت (حتی گاهی موصوف) حالتی مانع ایجاد نمی‌کند. ترکیبات اضافی نیز در بسیاری از موارد از منطقی خاص پیروی نمی‌کنند و تنها اساسی سطر محور دارند و به ساختار بی‌توجه‌اند.

در عین حال بیش از حد بودن صفات و اضافات بسیاری اوقات کلافه‌کننده‌اند.

در من صدای تبر می‌آید!/ آه انارهای سیاه نخوردنی بر شاخه‌های کاج/ وقتی چارفصل به دورم می‌رقصیدند/ رفتارتان چقدر شبیه‌ام بود (ص ۱۱ سطرها در تاریکی جا عوض می‌کنند)

باید از درخت‌ها باشی/ که این‌گونه پاییز را به موهایت آورده‌ای/ و از رودها/ که ماهیان آبی و قرمز/ در صدایت شنا می‌کنند (ص ۷۰ سطرها در تاریکی جا عوض می‌کنند)

خیره شو/ به مردمان تنهایی/ که در آسمان سیگار می‌کشند/ به رودخانه‌ای که از کودکی‌ات می‌گذشت/ و یالِ موج موجِ پر ماهیش/خون جنگل بود (ص ۴۱ سطرها در تاریکی جا عوض می‌کنند)

اغلب نسبت‌ها همان‌طور که گفته شد دارای توجیه نیستند و به راحتی قابل دستکاری و جابه‌جایی‌اند و شاعر با بی‌حوصلگی و کم‌دقتی از کنار آن‌ها گذشته است. نکته این‌جاست که شاعر با انتخاب نسبتی خاص نظامی دلالتی بنا می‌نهد که به‌راحتی قابلیت گردش خوانش و تعویض آن را دارد. لذا بی‌دقتی در ارائه‌ی این نسبت‌ها ضربه‌ای اساسی به بدنه‌ی اصلی معنا وارد می‌کند. گاهی نیز همین نسبت‌ها باعث بی‌ربط شدن کامل یک سطر با کل شعر از لحاظ ساختاری می‌گردد (در عین هم‌خوانی فضا)

و درد که این بار پیش از زخم آمده بود/ آن‌قدر در خانه ماند/ که خواهرم شد

(ص ۹ سطرها در تاریکی جا عوض می‌کنند)

و تا آخر این شعر بلند مخاطب نمی‌فهمد خواهر در کجای این شعر ایستاده است.

و سوختن در آتشی که تو روشن می‌کنی/ لذتی‌ست/ چون روشن کردن سیگار با خورشید (ص ۴۹ سطرها در تاریکی جا عوض می‌کنند)

شاعر از سوختن در آتش سخن می‌گوید و از داغ. تا به این‌جا فضایی غم آلود داریم. ناگهان با دخول تصویر فانتزی و انتزاعی بعدی نه تنها سطر قبل لوس می‌شود به طور کل این نسبت تشبیهی زیر سوال می‌رود و باید از خود پرسید این دو چه ربطی به هم دارند؟! فرضا شاعر اگر می‌گفت سوختن در آتشی که تو روشن می‌کنی/ لذتی‌ست/ چون راه رفتن بر پلی معلق/ فرقی می‌کرد؟

آیا جز رابطه‌ی گرما و خورشید دلیل مناسب دیگری برای ارتباط این دو سطر می‌توان یافت؟

پروانه‌ای از مگس/ چرخ می‌زند میان اتاق (ص ۸۰ سطرها در تاریکی جا عوض می‌کنند)

استفاده از روایتی یک‌دست و خطی، مفری‌ست که عبدالملکیان برای پیوست چند تصویر زیبا و گاه به گاه بی‌ربط از آن سود می‌جوید. تصاویری قائم به ذات که در ساختار نقشی کم‌رنگ و بی‌تاثیر دارند.

در مورد رابطه‌ی ضعیف گاه و بی گاه سطور دو شعر بلند اول کتاب و البته شعر کاملی را در ذیل به عنوان مثال ذکر می‌کنم:

از ماه لکه‌ای بر پنجره مانده است/ از تمام آب‌های جهان/ قطره‌ای بر گونه‌ی تو/ و مرزها آن‌قدر نقاشی خدا را خط خطی کرده‌اند/ که خون خشک شده، دیگر/ نام یک رنگ است/ از فیل‌ها گردنبندی بر گردن‌هایمان/ و از نهنگ شامی مفصل بر میز *** فردا صبح/ انسان به کوچه می‌آید/ و درختان از ترس/ پشت گنجشک‌ها پنهان می‌شوند (ص ۲۴ و ۲۵ سطرها در تاریکی جا عوض می‌کنند)

علت ضعف ساختاری اغلب اشعار این کتاب را می‌توان همان اندیشه‌گی و التزام شاعر به بیان هر آن‌چه که می‌تواند، باید دانست. شاعر برای ورود سطرهایی که بار حکیمانه دارند تلاش بسیار می‌کند. لذا با تمام تسلطی که در پنهان‌سازی این مهم با استفاده از تصویرسازی دارد باز به راحتی اقدام او جهت ورود اجباری بعضی سطور مشخص می‌گردد. تزاحم تصاویر یا رابطه ضعیف ناشی از شبکه‌ی مراعات نظیری در بسیاری از اشعار این کتاب به خاطر همین الزام شاعر به بیان، به چشم می‌خورد.

۳) یک‌دستی فرم و لحن در اشعار:

عبدالملکیان شاعری‌ست با تفکر مدرن، که البته راوی اشعارش همیشه "من" داناست! "من"ی اومانیست که از او خطابه و بیان حقایق از صافی ادراک شخصی بعید نمی‌نماید. عبدالملکیان به واسطه‌ی همین زاویه‌ی دید است که زیاد من، من می‌کند. و دقیقا به خاطر همین است که لحنی یک‌دست دارد. اما در کنار این‌ها نوع افعال و نوع ترکیب‌بندی جملات در اشعار عبدالملکیان نوعی بازنویسی یکدیگرند و ساخت اکثر جملات از نظامی یکسان و یک‌دست رنج می‌برد. شعری از این کتاب را بخوانید بعد دوباره به جستجوی آن بپردازید. یافتن مجدد آن شعر عذاب بزرگی‌ست زیرا فرم‌ها و الحان آن‌قدر به هم نزدیک شده‌اند که قابلیت تمیز را مخاطب ربوده‌اند.

شاعری که در موضع تثبیت قرار می‌گیرد و سعی به تکثیر نظام تفکری صریح و البته شناخته‌شده‌ی خود دارد اغلب با این خطر روبه‌روست. در عین حال شاعرانی که به حدی از اعتماد به نفس و توفیق به خاطر بعضی از آثارشان می‌رسند اغلب شجاعت تغییر زاویه‌ی دید و نوع بیان را از دست می‌دهند و این خطری‌ست که همواره اغلب شاعران بزرگ معاصر ما را تهدید و البته تحدید کرده است. این‌گونه است که گاه فکر می‌کنیم با مجموعه‌ای جدید روبه‌رو نیستیم بل که تنها دیگرگونه‌ای از آثار اسبق شاعر را روبه‌رویمان نهاده اند.

برابری اندازه‌ی جملات، موسیقی یک‌دست، استفاده‌ی بیش از حد از افعال، اندازه‌ی کم و بیش برابر اشعار، همه و همه در القای یک‌دستی فرم و لحن دخیلند.

۴) تناوب تصاویر، واژه‌ها و ترکیبات:

رنگ سرخ/ می‌تواند بنشیند بر درخت انار/ لب‌های تو/ یا/ پیراهن پاره پاره‌ی یک سرباز (ص ۴۵ سطرها در تاریکی جا عوض می‌کنند)

اناری که در خواب چیده‌ام/ خونی شده‌ست که بر پیراهن‌ام ریخته (ص ۶۰ سطرها در تاریکی جا عوض می‌کنند)

انسان به کوچه می‌آید/ و درختان از ترس/ پشت گنجشک‌ها پنهان می‌شوند (ص ۲۵ سطرها در تاریکی جا عوض می‌کنند)

و گنجشکی که سال‌ها بر سیم برق نشسته/ از شاخه‌ی درخت می‌ترسد (ص ۳۶ سطرها در تاریکی جا عوض می‌کنند)

از این دست مثال‌ها در کتاب عبدالملکیان بسیار است. در عین حال تناوب بعضی اسامی بیش از حد اشعار را به هم نزدیک کرده و باعث کم‌رنگ شدن تاثیر تغییر فضاها گشته؛ (هرچند تغییر فضا در اشعار این کتاب بسیار نادر است). در کتاب سطرها در تاریکی جا عوض می‌کنند سبد واژگانی عبدالملکیان به نحو عجیبی محدود شده و در عین حال فضاها تحت تاثیر همان اندیشگی بسیار به هم نزدیک گشته‌اند. به عنوان مثال کافی‌ست به بسامد واژه‌های خورشید، ماه، مرگ (و مشتقات آن)، سرخ، زمین، درخت، خواب، پاییز و... توجه گردد. تقریبا شعری نیست که دو واژه از واژگان مذکور را در خود نداشته باشد.

۵) یک‌دستی فضا:

فضاهای اشعار عبدالملکیان را به‌طور کل در چهار دسته‌ی رومانتیستی، اعتراضی نسبت به جنگ، مذمت مرگ و البته عاشقانه‌ی صرف می‌توان بررسی کرد. (فضای عاشقانه‌ی صرف در اشعار کتاب اخیر عبدالملکیان حدودا دیده نمی‌شود) همان‌طور که پیش‌تر از آن سخن رفت تسلط مرگ اندیشی در تمام این فضاها مشخص و محرز است و نیز استفاده از دیالوگ‌های عاشقانه، تکنیکی‌ست که در اغلب اشعار عبدالملکیان از آن بهره گرفته شده است.

قابل انکار نیست که عبدالملکیان از لحاظ تفکری گرایشات شدید رومانتیستی دارد و در اشعارش از دستاوردهای مکانیکال و صنعتی شدیدا نالان است. او مانند تمام رومانتیست‌ها رویکرد ساده‌ای مانند بازگشت را ارائه داده و در اتمسفری مدرن تنفس می‌کند که لحنی فرافکنانه و شاه کلیدی بی بدیل به همراه دارد.

زنبورها را مجبور کرده‌ایم/ از گل‌های سمی/ عسل بیاورند (ص ۳۶ سطرها در تاریکی جا عوض می‌کنند)

ما با دهان دودکش‌ها سخن گفتیم و/ واژه‌ی "باران مصنوعی" را/ چون کودکی ترسناک/ به دنیا آوردیم (ص ۴۰ سطرها در تاریکی جا عوض می‌کنند)

اعتراض به جنگ در حوزه‌ای جهانی میان بسیاری از شاعران ما رشد چشم‌گیر داشته است. دقیقه‌ای که در اشعار این عزیزان اغلب مانع تلذذ از انسجام می‌شود تصور تقسیم منظومه‌ای بلند در ذم جنگ به چند شعر می‌باشد که در آن‌ها شاعر تنها ضمائر و افراد مورد خطاب را تغییر داده است. با آن‌که اشعار مذکور مشحون از دغدغه‌های انسانی و تصاویر و کشف است، یک‌دستی و دیگر وارگی چالشی‌ست که اغلب این آثار با آن دست و پنجه نرم می‌کنند.

جنگ گلوله‌ای رها شده در تاریکی‌ست/ گاه دشمن‌ات را می‌اندازی/ گاه دخترت را... (ص ۶۸ سطرها در تاریکی جا عوض می‌کنند)

همان انگشت که ماه را نشان می‌داد/ ماشه را کشید/ (ص ۴۶ سطرها در تاریکی جا عوض می‌کنند)

کتاب سوم گروس عبدالملکیان شاهد خوبی برای اثبات قدرت پردازش و دقت شاعر در وقایع به ظاهر ساده و روزمره می‌باشد. این کتاب نشان دهنده‌ی استعداد شاعر در کشف و تصویرپردازی است. ولیکن در کنار خوبی‌ها (که لازمه‌ی یک شعر است) معایبی دارد که در فوق به چندی از آن‌ها اشاره شد. همین ایردات است که باعث می‌گردد مخاطب در بسیاری از مواقع نتواند تصویری کلی از شعری مستقل در ذهن داشته باشد و نتواند ممیز پر رنگی بین اشعار قرار دهد. عبدالملکیان ثبت کننده‌ی دقیقی‌ست، از تکنیک‌های هنرهای مختلف به نفع شعرش خوب استفاده می‌کند و بسیاری مواقع توقع مخاطب را بالا می‌برد. شاعری که گاه می‌گوید: جاده‌ها به جایی نمی‌روند/ وگرنه مسافران/ به خانه‌هایشان باز نمی‌گشتند. اما شاعر می‌داند که نباید برگردد و جاده‌ها باید او را به منازلی جدید ببرند. به راستی عبدالملکیان در کتاب جدیدش چقدر رفته و چقدر برگشته است؟

نویسنده: علی اسداللهی