چهارشنبه, ۱۰ بهمن, ۱۴۰۳ / 29 January, 2025
مدیر مدرسه
مدیر مدرسه، تحسین شدهترین داستان بلند آل احمد است. «مدیر مدرسه» (۱۳۳۷) داستانی از پایان یافتن سالهای شور و شوق است. روشنفکری که پیشبینیهای آرمانیاش نادرست از کار درآمده و کودتا آخرین توان و امید را از او گرفته است، به دنبال گوشه دنجی میگردد.
او از نسلی است که آل احمد دربارهاش مینویسد: «من همهاش در تعجب از اینم که چرا این نسل مؤخر ... هنوز امید خود را در نسل پیش بسته؟ و چرا نمیخواهد بفهمد که دیگر از ما کاری ساخته نیست؟ آخر ما همه نشان دادیم، ما همه خسته و کوفتهایم؛ ما همه ساخته و پرداختهایم. همه از کار ماندهایم» حالا دیگر همه چیز برباد رفته و بیهودگی، عمدهترین مشغله ذهنی نسل مدیر گشته است: با تحکیم موقعیت سلطنت، دورهای جایگزین دورهای دیگر میشود.
داستان با ورود پرخاشگرانه مدیر به اتاق رئیس فرهنگ آغاز میشود. آل احمد از اولین صحنهها پرورش شخصیت قهرمان داستان را شروع کرده است. مدیر که ارزشی در دور و بر خود و کار خود نمیبیند، کلافه، عصبانی و بیگانه است؛ بیگانگی نسبت به واقعیتی که آرزوهای او را تاب نمیآورد، او را به عصیانی نیهیلیستی میکشاند.
مدیر به مرور با مدرسه، معلمان، شاگردان و خانوادههای آنها آشنا میشود. همزمان با این آشنایی داستان به آرامی گسترش مییابد، حادثهها یکی پس از دیگری از راه میرسند و طرح داستان را میگسترانند. هرحادثه پدیدآورنده حادثه بعدی میشود و همین به داستان تداوم و هماهنگی میبخشد. هرحادثه، مدیر را با گوشهای از دشواری کار آشنا میکند. دشواری در برخورد با معلمان، با نظام آموزش و پرورش، با شاگردان و خانوادههایشان و از همه مهمتر با خود.
آل احمد از هرحادثهای برای بازگویی درهمریختگی گوشهای از اجتماع سود میجوید، مثلاً وقتی معلم کلاس چهارم با اتومبیل یک امریکایی تصادف میکند مسأله نفوذ ماشین در ایران مطرح میشود. همچنین، آثار نفوذ فرهنگ تباهکننده امریکا در معلمان غربزده و بیسواد، که هرنوع آرمانی را وانهادهاند، و دکترهایی که ادای هنرپیشههای سینما را درمیآورند، نشان داده میشود. البته از معلمانی هم که به خاطر عقایدشان راهی زندانها میگردند، یادی میشود، اما اینان آخرین بازماندگان دوره پیش هستند و مدیر دیگر هیچ تمایلی به اینگونه مسائل ندارد. وقتی معلم کلاس سوم را دستگیر میکنند، مدیر با خود میگوید: «آخر چرا با او حرف نزدی؟ چرا حالیش نکردی که بیفایده است.» این پوچی در شکست آخر داستان به وضوح دیده میشود.
در واقع، عصیان مدیر همچون عصیان میرزا اسدالله در نون والقلم - نوعی عصیان فردی است که نهتنها هیچ نوع تأثیر اجتماعی را باعث نمیشود، بلکه خیلی زود به یأس میانجامد. مدیر با شور و هیجان شروع میکند: «از در که وارد شدم سیگارم دستم بود و زورم آمد سلام کنم. همینطوری که دنگم گرفته بود قُد باشم.»
او خشمگین است. اما به هیچ اقدام آگاهانه اجتماعی باور ندارد و منادی شکست میشود: در سرگذشت کندوها زنبورها «کوچ» میکنند، در نون والقلم میرزا اسدالله آرمانی را که به آن دل بسته بود پوچ مییابد و قلندرها شکست میخورند و در مدیر مدرسه مدیر صلای پوچی و از خود بیگانگی سر میدهد.
آل احمد از دریچه حوادثی که در مدرسهای کوچک میگذرد، مسائل جامعه را وارسی کرده است. اما برخلاف نون والقلم به فلسفهبافی و حکم صادر کردن نپرداخته، بلکه کوشیده است از طریق حوادث و شخصیتهای داستانی حرف خود را بزند، و در این راه از تمامی تجربههای دوران معلمی خویش سود برده است. در واقع، این داستان مثل نون والقلم- به نوعی شرح حالی از خود نویسنده است. البته هیچکدام از این آثار خود زندگینامههایی شخصی نیستند، زیرا در آنها توالی حوادث با هدف رسیدن به «قصد»ی معین تنظیم شده است.
آل احمد در نون والقلم نتوانست با تخیل هنری، آدمها و حادثههایی زنده درباره جنگ و انقلاب بسازد، اما در مدیر مدرسه چون از خودش گزارش میدهد و احتیاجی به خلق حادثههای گسترده ندارد، موفق میشود. در مدیر مدرسه با تخیل هنری چندانی مواجه نمیشویم؛ این اثر نوعی گزارش روزانه منظم است که وجود راوی واحد، ساختمان آن را تداوم میبخشد.
دیگر آدمهای داستان را هم از دید مدیر میشناسیم و به همین دلیل با درون آنها آشنا نمیشویم، و درباره آنها تا اندازهای میدانیم که شناختمان را از شخصیت مدیر کاملتر کند. مدیر شخصیتی زنده و قابل لمس است که با وضع موجود سر سازگاری ندارد، فکر میکند که میتواند با انجام دادن برخی اصلاحات، این وضع را برای خود تحملپذیر کند. با اصلاحاتی که انجام میدهد، ظاهر مدرسه عوض میشود، اما بنیان همان است که بود.
مدیر که نمیتواند با دنیای نابهنجار اطرافش بسازد به بچهها روی میآورد و در معصومیت آنها پناهی میجوید. حتی به خاطر بچهها خفت تمنای از ثروتمندان انجمن خانه و مدرسه را میپذیرد. اما نظام حاکم بر جامعه و آموزش و پرورش خفتهای بزرگتری را از او انتظار دارد.
از او میخواهد در بند و بستهای مالی و سیاسی به نفع قدرت حاکمه شرکت کند، اما مدیر نمیتواند. چنین است که در درونش مبارزهای بین رفتن و ماندن در میگیرد. چندبار میخواهد استعفا بدهد، اما باز هم میماند تا بلکه مشکلات را با روش «کدخدامنشی» حل کند. اما مشکلات یکی پس از دیگری فرا میرسند و همچنان که داستان را توسعه میدهند و به اوج میرسانند، مدیر را هم به اوج عصیانش میرسانند.
عاقبت «افتضاح» رابطه دو دانشآموز باعث استعفای مدیر میشود. اما مدیر که همچنان امیدوار است، به دنبال موقعیتی برای بیان حرفهایش میگردد، اما هیچکس به او فرصت حرف زدن نمیدهد. مدیر فکر میکند نظریاتش چون برنامهای به اصلاح آموزش و پرورش کمک میکند، اما به ارشادهای او توجهی نمیشود و مدیر شکست میخورد.
حسن میرعابدینی. صدسال داستاننویسی ایران. نشر چشمه.
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست