شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

نگاهی به کلیسای تمامیت خواه و آرای پاپ محافظه کار


نگاهی به کلیسای تمامیت خواه و آرای پاپ محافظه کار

تاریخ مسیحیت سه وجه دارد وجه اول تاریخ سرگذشت عیسا ی یهودی ناصری است که بعدها لقب مسیح بدو داده شد کسی که پیام اش پیام رحمت و شفقت بر خلق بود, به ویژه خلق محروم و ستم دیده و حاشیه ای شده گرسنگان, بینوایان, بیماران جذامی, نابینایان, افلیجان, روسپی ها و از این قبیل

● تاریخ مسیحیت سه وجه دارد؛

▪ وجه اول،

تاریخ سرگذشت عیسا ی یهودی ناصری است که بعدها لقب مسیح بدو داده شد؛ کسی که پیام اش پیام رحمت و شفقت بر خلق بود، به ویژه خلق محروم و ستم دیده و حاشیه ای شده؛ گرسنگان، بینوایان، بیماران جذامی، نابینایان، افلیجان، روسپی ها و از این قبیل.

روحانیت یهودی مسلط، مرفه و فربه زمانه او به او خرده می گرفت که چرا مخاطبانش را در میان روسپی ها می جوید و عیسی در جوابشان می گفت؛ «مطمئن باشید گناهکاران و فاحشه ها زودتر از شما وارد ملکوت خداوند خواهند شد» (متی؛۲۱/ ۳۱). چنان که اشراف قریش به پیامبر اسلام سرزنش آلود می گفتند که چرا پیروانش از میان پابرهنه ها برخاسته اند. این مسیح در جامعه ای ظهور کرد که قدرت دست نشانده امپراتوری روم بر آن حاکم بود و روحانیت یهودی در همکاری و هم زیستی با این قدرت یک قطب قدرت- یعنی قدرت نمادین- را می ساخت.

عیسا ی ناصری با دست خالی اما با قدرت روح- نیروی عشق و ایمان و پاک دامنی و خلوص- پایه های فرهنگی و اجتماعی قدرت مسلط را لرزاند و به بی قدرتان عزت و شرافت بخشید و به آنان معیار جدیدی برای ارزیابی اجتماع شان - ملکوت خدا- معرفی کرد. این عیسی مقصودش بنای دین جدیدی نبود بلکه می خواست در یهودیت شریعت زده زمانه خود روح اخلاق بدمد و جنبه های ضدانسانی و تبعیض آمیز ش را بزداید.

او به درستی می گفت در راه نیل به این هدف و انجام این رسالت بزرگ کسی موفق تر خواهد بود که خانواده و زن و فرزند را رها کند و جان برکف گیرد. او می گفت در برابر خدا همه با هم برابر اند. عیسا ی ناصری با توطئه روحانیون یهودی که یک قطب قدرت اجتماع را می ساختند شهید شد و الگویی برای همه آزادی خواهان و همه کسانی شد که به رهایی آدمی از زنجیرهای فرهنگی، اقتصادی، اجتماعی و سیاسی می اندیشند. این یک وجه تاریخ مسیحیت است؛ وجهی که باید ستود و زیست و پیروی کرد.

▪ وجه دوم،

سرگذشت عیسایی است که عوام روایت کردند؛ عوامی که اسطوره ای می اندیشیدند و از عیسی چهره ای اسطوره ای ساختند، کسی که از گور برخاسته است و سوار بر ابرها برخواهد گشت. عیسا یی که پسر خداست، تجسد خداست و لاجرم او و نام و یاد و هر چیزی که منتسب به اوست مقدس است. کشته شده است تا گناهان بشر را از خداوند بازخرد و از این پس توسل به او برای نجات کافی خواهد بود و آدمی را بی عمل و جهد به نحوی مناسکی تطهیر خواهد کرد. کافی است مناسکی که به تقلید از اعمال نمادین عیسی مسیح ساخته و پرداخته شده بود در زندگی فرد معتقد جاری و ساری شود.

عیسا یی که می گفت مقدس فقط خداست و نیز جان ودل انسان که می تواند تا خدا برکشیده شود، حالا خود تار و پود مقدس سازی اسطوره ای را فراهم آورده بود. او که برای رهایی بشر شهید شده بود حالا خود مانعی شده بود برای خیزش فکر و پرواز جان. پولس، مروج آیین عیسی با توفیق تام از امید و آرامشی که آیین های رمزی امپراتوری رم به مردم می دادند، مسیحیت را بهره مند می ساخت. این آیین با مرگ عیسی نمرد. زیرا آنان که نتوانستند عیسا ی زنده را مسیح موعود گردانند، از پای ننشستند و با عیسا ی مرده چنان کردند. شهرت یافت که عیسی از گور برخاسته و به آسمان شتافته است ( بارنز و بکر ۲۸۰:۱۳۷۰، تاریخ اندیشه اجتماعی؛ از جامعه ابتدایی تا جامعه جدید، ترجمه و اقتباس جواد یوسفیان و علی اصغر مجیدی). این رویه دیگر تاریخ مسیحیت است. اسطوره ای شدن، سرگذشت همه ادیان توحیدی بوده است.

▪ وجه سوم،

تاریخ مسیحیت تاریخ کلیساست که دست کم بخش بسیار تاثیرگذاری از مسیحیت دوم یعنی مسیحیت اسطوره ای را در خود جذب کرد، اما از مسیحیت اول آموزه های عشق و محبت فردی و صورتی مناسکی و عبادی را اخذ کرد و یا خود صورت بندی نمود و تعهد و مسوولیت اجتماعی و گرایش برابری طلبانه و دگرگون کننده اش را وانهاد.

این وجه سیاه ترین وجه تاریخ مسیحیت است. کلیسا نهادی که از آغاز با انحراف از آموزه های عیسی مسیح بنیاد نهاده شد، مسیح را بارها و بارها مجددا به صلیب کشید و یا در به صلیب کشیده شدنش سکوت اختیار کرد. مسیحیت اولیه ای که حتی کسانی چون انگلس و گرامشی، انقلابی و مردمی می نامند و معتقدند که «به نگرش فعال و ترقی خواه هدایت می کند» (موریس باربیه ۳۷۷:۱۳۸۴، دین و سیاست. ترجمه امیر رضایی. تهران؛ نشر قصیده سرا)، با کلیسا بدل به دستگاه ایدئولوژیک دولتی امپراتوری رم شد. آنها (انگلس و گرامشی) معتقدند «کاتولیسیسمی که توسط ضداصلاح پدید آمد به نگرشی منفعل و محافظه کار سوق می دهد. در حالی که مسیحیت اولیه برای توده ها یک محرک انقلابی است، کاتولیسیسم برای ابتکارات آنها یک ترمزاست و باید به عنوان دین افیونی تلقی شود» (همان؛۳۷۷). مسیحیت کلیسا از آغاز جهتی ضد مسیح را در پیش گرفت.

پولس که یک یهودی متعصب بود و دست اندرکار شکنجه مسیحیان آغازین، خود مسیحی شد و به یکی از رهبران اصلی مسیحیت کلیسایی بدل شد » پولس همانند عیسی به اخلاق می اندیشید. ولی مقتضیات عیسویان جدید، او را بر آن داشت که در اصول اخلاقی دوگانه (وجود عام خدا و عظمت نامحدود نفس انسانی یا فردگرایی ملازم کل گرایی) تغییری بدهد.

در تغییر عظمت نامحدود فرد، اعلام کرد که این عظمت وابسته شخص مسیح است و نیل به آن به وساطت او امکان می یابد و اقتضای کل گرایی، کوشش در مسیحی کردن همه جهانیان است. همچنین پولس مفهوم برابری عیسی را دگرگون کرد. عیسی همه انسان ها را از همه جهت برابر می دانست. پولس بر آن شد که انسان ها فقط از لحاظ دین برابرند، به این معنی که همه گناهکار و نیازمند رستگاریند و همه سرانجام از رحمت خدا بهره می برند. اما پولس نمی خواست و نمی توانست از مساوات اجتماعی دم زند.

انسان ها با وجود این برابری آسمانی در زمین برابر نیستند. هرکس در جامعه پایگاهی دارد و باید آن را امری خداداد داند و با خشنودی بپذیرد. طبقات اجتماعی چون اعضای بدنند و هر یک وظیفه ای دارند و همه درخور احترامند. از این گذشته، عمر دنیا کوتاه است. به زودی مسیح بازمی گردد و نابرابری ها به پایان می آید» (بارنز و بکر ۱۳۷۰: ۸۲-۲۸۱).

جنگ های صلیبی یکی از محصولات این مسیحیت بود. همسازی با فئودالیسم از ویژگی های دیگر این مسیحیت بود. مسیحیت کلیسایی یک نظام اداری سلسله مراتبی پیچیده و پیش رفته همراه با یک سنت دینی و تفسیری انتزاعی و تمامیت خواه پدید آورد که دنیا و آخرت مردمان را سراسر و حتی در جزئیات تعیین می کرد و چنان سرنوشتی برای مردمان غربی رقم زد که آنان خود دوران قرون میانه را - به درستی و یا از روی واکنش و مبالغه ای که ملازم چنین واکنش هایی است - دوران جهل و تاریکی نام نهادند و نیز جریان فکری منتقد آن و عصر بعد از آن، جریان و عصر روشن گری نامیده شد و دین مسیحیت به عرصه خصوصی تبعید شد و برخی متفکران غربی، انتهای قرن هفدهم میلادی را زمان پایان اجتماعی مسیحیت دانستند (مارسل گشه در کتاب «تاریخ سیاسی دین» که به فارسی ترجمه نشده است).

مسیحیتی که به خاطر تمامیت خواهی اش و نفی آزادی انسانی و زندانی کردن خداوند در درون کلیسا از درون و بیرون دچار بحران شد و با جنبش اصلاح دوپاره گردید و پروتستانتیسم، مسیر و سرنوشت پاره ای از آن را جدا کرد. جنگ ها و کشتارهای وحشیانه مذهبی تنها یکی از پیامدهای این جدایی بود. از سهم کلیسای کاتولیک در استعماری گری ملل غیرغربی سخن نگوییم چون خود حکایت غم انگیز مستقلی است. به مسیحیت کلیسایی در دوران مدرن بپردازیم. کلیسایی که اکنون در دوران مدرن چندان به بازی گرفته نمی شد تا دهه ۱۹۶۰ میلادی با مدرنیته در تخاصم بود و البته همواره موضعی تدافعی داشت. در قبال دیگر ادیان نیز از ابتدای بنیان گذاری اش، شعار و اصل مبنایی و جهت دهنده اش این بود که «رستگاری فقط در درون کلیسا وجود دارد».

در این دوران مسیحیت کلیسایی به کوشش کسانی چون موریس بلوندل، فیلسوف کاتولیک فرانسوی و نویسنده کتاب پراهمیت کنش (که متاسفانه به فارسی ترجمه نشده است) و به تاثیر افکاری از نوع افکار هاروی کاکس در کتاب شهر دنیوی به تخاصم خود با مدرنیته پایان داد و تازه پذیرفت که در ادیان دیگر هم حقیقتی وجود دارد و در سند شورای واتیکان دوم بخشی از این افکار را وارد و ثبت کرد.

اما کلیسای کاتولیک از این دوران به بعد نیز همواره موضعی محافظه کارانه اتخاذ کرد و همواره از سوی متألهان پیش رو در معرض انتقاد قرار گرفت. یوهان باپتیست متز (Metz)، متأله برجسته آلمانی کلیسا را به خاطر پذیرش و هضم شدن در نظم مدرن و تن دادن به نظام ارزشی بورژوایی و بسنده کردن به وظایف شبانی سرزنش می کند و حضور انفعالی آن در جامعه را به باد انتقاد می گیرد. یورگن مولتمان و ادوارد شلبیکس اندیشه مطلق بودن کلیسا را با توسل به آموزه های مسیحی و بازتفسیر آنها زیر سوال می برند.

آنها خواهان عمل فعالانه و پراکسیس معطوف به ایجاد تغییر و تحول در جهت نزدیک شدن به آرمان ملکوت خدا هستند. هانس کونگ، دیگر متأله برجسته مسیحی به خاطر انتقاد از پاره ای آموزه ها و روش های کلیسایی تحت فشار قرار گرفت و از کلیسا اخراج شد. او به عنوان مثال، آموزه بت پرستانه خطاناپذیری پاپ را زیر سوال برد. ماتیو فا کس، متأله و کشیش کاتولیک دیگری است که به خاطر تردید در آموزه گناه اولیه برکنار شد.

چارلز کاران به خاطر پرسش ها و تردیدهایش در باب تعالیم کلیسا راجع به کنترل زاد و ولد و هم جنس گرایی برکنار شد. سه متأله اخیر تنها برخی از کسانی هستند که جناب راتزینگر در برکناریشان مشخصا دست داشت(خبرگزاری مهر ۳۱/ ۱۰/۸۴، انتخاب راتزینگر تاثیر ناامیدکننده ای به دنبال دارد، mehrnews.com). متأله برجسته انگلیسی چارلز دیویس فقید نیز خود رسما از مقام کشیشی استعفا داد و با نگارش کتاب «پرسشی از وجدان» بخشی از جهان مسیحی را متاثر ساخت.

دیویس در این کتاب نه تنها حق مطلق بودن کلیسای کاتولیک را نفی کرد بلکه ارتدوکسی مسیحی را به عنوان نوعی آگاهی کاذب محتمل در نظر گرفت که می بایست مورد نقد قرار گیرد تا عیار حقیقت آن نمایان گردد. در همین دوران است که کلیسای کاتولیک به رهبری پاپ ژان پل دوم و به دست یاری جناب کاردینال یوزف راتزینگر(یعنی پاپ بندیکت کنونی) به تصفیه کلیسای کاتولیک از همه گرایش های دگرخواهانه، مترقیانه و رهایی بخش اقدام کردند.

متألهین مجاهد الهیات رهایی بخش آمریکای لاتین که در راه خلق ستم دیده و گرسنه، جان بر کف گرفته اند و دین و ایمان و زندگی شان را برای توده های محروم پاک باخته اند، به دست پاپ قبلی و به دست یاری پاپ کنونی تحت فشار قرار گرفتند و یا بایکوت و از نظام کلیسایی با برچسب مارکسیست بودن طرد شدند و یا به سکوت کشانده شدند(ماجرای متأله برجسته الهیات رهایی بخش لئوناردو بف، هم او که کلیسای کاتولیک را «سنگر محافظه کاری مذهبی و خودکامگی سیاسی» دانست- رجوع شود به میشل کول که نشانی مقاله اش در نقل قول زیر آمده است). این تنها بخشی از اقدامات انحصارطلبانه و تمامیت خواهانه کلیسای کاتولیک در دهه های اخیر است و جناب راتزینگر وارث و موید و سهیم در آن است.

میشل کول درباره عملکرد تمامت خواهانه و انحصارطلبانه پاپ قبلی و دستیارش پاپ جدید آورده است؛خصلت خودکامه حکومت پاپ هم اقتدار طبیعی کارول وژتیلا، هم جمود مکتبی بازوی راست اش کاردینال آلمانی ژوزف راتزینگر، دبیر هیات مکتب ایمان یا همان بارگاه مقدس سابق؛ که در تاریخ ±¹ آوریل گذشته با نام بندیکت (بنوا) شانزدهم به مقام پاپی رسید را به نمایش می گذارد. در ۱۹۸۰، فراخوانی برای تشکیل یک نشست کلیسایی در رم، به قصد دست اندازی بر کلیسای هلند که به ترقی خواهی شهره است، داده شد. µ سال بعد، عالیجناب ژاک گایو، به خاطر اینکه از برنامه آموزش اخلاق و انضباط فقهای رم فاصله گرفته بود، به شکلی خشن از مقام اسقفی شهر اورو خلع می شود.

دین شناسان نقادی چون اوژن درورمن یا جسور در بحث های درون دینی مانند ژاک دوپویی انگشت نما شده یا مورد عتاب و وعظ قرار می گیرند.ژان پل دوم به طور نمادین اولین مقصد سیر و سفرهایش را آمریکای لاتین، قاره ای که دارای بیشترین تعداد کاتولیک های جهان است، انتخاب کرد. قاره ای که در عین حال پرشمارترین تعداد بینوایان را دارد! او در ۲۸ژانویه ۱۹۷۹در پوئبلا مکزیک به اسقف ها هشدار داد که در برابر انحرافات «مارکسیستی» الهیات آزادی بخش هشیار باشند. بلافاصله تصفیه دامنه داری در میان کشیشان و متکلمان به راه افتاد که به نفع محافظه کار ترین جناح های کاتولیسیسم و بیش از همه بارگاه مقدس و نیز فرقه های انجیلی(اوانژلیستی) که مردم فقیر و به ستوه آمده را به خود جذب می کنند، تمام شد.

[ دکتر حسن محدثی ]

( میشل کول، ایستایی، محافظه کاری و جوسازی رسانه ای، ترجمه علی افشار نادری، پایگاه اطلاع رسانه ای علوم ارتباطات ایران، www.journalist.ir، ۲۵/۶/۱۳۸۵).


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.


همچنین مشاهده کنید