چهارشنبه, ۱۳ تیر, ۱۴۰۳ / 3 July, 2024
مجله ویستا

چگونه یوسف ع احسن القصص شد


چگونه یوسف ع احسن القصص شد

یوسف ع در اوج مقاومت با قدرت ظالمانه بانوی کاخ, زن نخست وزیر, نُه سال محکوم به زندان می شود

● سمبل های موجود در داستان یوسف(ع)

یک طرف داستان، حضرت یوسف علیه السلام سمبل زیبایی در جهان قرار داشت که در این درگیری در اوج جوانی و هیجان شدید غریزه شهوت بود؛ یعنی در فضایی قرار داشت که میلیون‏ها نفر شکست می‏ خورند. بیشتر آنهایی که در این فضا قرار گرفتند، اگر مؤمن هم بودند، چند دقیقه صبر کردند، اما اکثراً شکست خوردند.

ولی این زیبای نمونه، در اوج جوانی و اوج هیجان شهوات، در برابر طنّازی، حیله‏ گری، فتنه‏ گری و آسیب رسانی زن جوانِ مشرکِ بریده از خدا، هفت سال، شبانه روز مقاومت کرد و دامن پاک الهی او آلوده نشد و مارک شیطانی به او نخورد.

در اوج مقاومت با قدرت ظالمانه بانوی کاخ، زن نخست وزیر، نُه سال محکوم به زندان می‏ شود و در زندان روحیّات عجیبی را از عالم ملکوت کسب می‏ کند و روزی که آزاد می‏ شود، لایق می‏ شود نه عزیز مملکت مصر، بلکه عزیزِ مصرِ وجود شود و خداوند متعال چند هزار سال، این داستان گم شده را از لابلای تاریخ فراموش شده و از پرونده روزگار بیرون بیاورد و محور بیش از صد آیه قرارش دهد و در قرآن مجید، کتابی که تا قیامت جاوید خواهد ماند، نام و داستان او را بگنجاند. این علت «أَحْسَنَ الْقَصَصِ‏» بودن این داستان است.

● توجه ویژه خدا به بعد از درگیری یوسف علیه السلام و زلیخا

آنچه را که در این بحث می‏ بینید، که به نظر بسیار مهم می‏ رسد و همه دقایق و لطایفش در آیات قرآن کریم است، نگاه پروردگار به بعد از این جریان است، نه قبل از آن. همه این مسائل برای بعد از هیجان شهوات و درگیری حضرت با این زن و مقاومت هفت ساله و حفظ دامن خود در تمام حیات از آلودگی است.

تمام نگاه خاص پروردگار به حضرت یوسف علیه السلام به خاطر بعد از این جریان است. البته قبل از این جریان، پروردگار عالم به او نظر دارد، اما فقط به عنوان فرزند کوچک حضرت یعقوب علیه السلام، یعنی از زمانی که حضرت یوسف علیه السلام به دنیا آمد، تا زمانی که با این زن ناخواسته روبه ‏رو شد و به صورت غلام زرخریدی که همه راه‏های فرار به روی او بسته شده است و نمی ‏تواند جایی برود و آزادی ندارد، تا زمانی که ناخواسته او را در فضای کاخ قرار می‏دهند و در خلوت کاخ به عنوان غلامِ شوهر این زن و خدمت کار او قرار می‏ دهند.

مدتی ماه (بر اثر ابرهای متراکم) بر بنی اسرائیل طلوع نکرد (هرگاه میâ€ژخواستند از مصر به طرف شام بروند احتیاج به نور ماه داشتند و گرنه راه را گم میâ€ژکردند) به حضرت موسی ـ علیه السلام ـ وحی شد که استخوانهای یوسف را از قبر بیرون آورد (تا وصیت او انجام گیرد) در این صورت، ماه را بر شما طالع خواهم کرد

نگاه پروردگار به او از زلیخا به بعد شروع می‏ شود، تا آنجایی که روزگار فراق تمام می‏ شود، حضرت یعقوب علیه السلام و فرزندانش وارد مصر می‏ شوند و به شدّت مورد احترام حضرت یوسف علیه السلام قرار می‏ گیرند و او نیز در اوج کرامت و بزرگواری از ظلم‏های ده برادر خود گذشت می‏ کند و داستان دیگر تمام می‏ شود .

● ماجرای قبر حضرت یوسف(ع) چه بود؟

حضرت یوسف ـ علیه السلام ـ به قدری محبوبیت اجتماعی پیدا کرده و عزّت فوق العاده‎ای نزد مردم مصر داشت که پس از فوتش بر سر محل به خاک سپاریش نزاع شد. هر طایفه‎ای می‎خواست جنازه یوسف در محل آنها دفن شود، تا قبر او مایه برکت در زندگی‎شان باشد.

بالاخره رأی بر این شد که جنازه یوسف را در رود نیل دفن کنند، زیرا آب رود که از روی قبر رد می‎شد مورد استفاده همه قرار می‎گرفت و با این ترتیب همه مردم به فیض و برکت وجود پاک حضرت یوسف ـ علیه السلام ـ می‎رسیدند .

جنازه حضرت یوسف ـ علیه السلام ـ را در میان رود نیل دفن کردند تا زمانی که حضرت موسی ـ علیه السلام ـ می‎خواست با بنی اسرائیل از مصر خارج شود. در این هنگام جنازه را از قبر درآورده و به سوی فلسطین آورده و دفن کردند، تا به وصیت حضرت یوسف ـ علیه السلام ـ عمل شده باشد. خداوند به پیامبر اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ خطاب نموده و می‎فرماید:

«ذلِکَ مِنْ أَنْباءِ الْغَیبِ نُوحِیهِ إِلَیکَ وَ ما کُنْتَ لَدَیهِمْ إِذْ أَجْمَعُوا أَمْرَهُمْ وَ هُمْ یمْکُرُونَ؛ اینها از اخبار غیبی است که به تو وحی کردیم، تو نزد برادران یوسف نبودی در آن موقعی که مکر کردند (تا یوسف را به چاه بیفکنند).»[۱]

«لَقَدْ کانَ فِی قَصَصِهِمْ عِبْرَهٌ لِأُولِی الْأَبْصار...؛ در داستان‎های ایشان (یوسف و یعقوب و برادران یوسف و داستان‎های پیامبران دیگر)، درسهای آموزنده‎ای برای صاحبان بصیرت است.»[۲]

این داستان‎ها حاکی از واقعیتهای حقیقی است، نه آن که آنها را ساخته باشند.[۳]

جالب توجه این که: مدتی ماه (بر اثر ابرهای متراکم) بر بنی اسرائیل طلوع نکرد(هرگاه می‎خواستند از مصر به طرف شام بروند احتیاج به نور ماه داشتند وگرنه راه را گم می‎کردند) به حضرت موسی ـ علیه السلام ـ وحی شد که استخوانهای یوسف را از قبر بیرون آورد (تا وصیت او انجام گیرد) در این صورت، ماه را بر شما طالع خواهم کرد.

موسی ـ علیه السلام ـ پرسید که چه کسی از جایگاه قبر یوسف آگاه است؟ گفتند: پیرزنی آگاهی دارد. موسی ـ علیه السلام ـ دستور داد که آن پیرزن را که از پیری، فرتوت و نابینا شده بود، نزدش آوردند. حضرت موسی ـ علیه السلام ـ به او فرمود: «آیا قبر یوسف را می‎شناسی؟»

پیرزن عرض کرد: آری.

حضرت موسی ـ علیه السلام ـ فرمود: ما را به آن اطّلاع بده.

او گفت: اطلاع نمی‎دهم مگر آن که چهار حاجتم را بر آوری:

▪ اول: این که پاهایم را درست کنی.

▪ دوم: اینکه از پیری برگردم و جوان شوم.

▪ سوم: آن که چشمم را بینا کنی.

▪ چهارم: آن که مرا با خود به بهشت ببری.

این مطلب بر موسی ـ علیه السلام ـ بزرگ و سنگین آمد. از طرف خدا به موسی ـ علیه السلام ـ وحی شد، حوائج او را برآور. حوائج پیر زن برآورده شد. آن گاه او مکان قبر یوسف ـ علیه السلام ـ را نشان داد.

هنگامی که پیامبر اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ در شب معراج، به آسمان سوم رسید، یوسف ـ علیه السلام ـ را در آن جا به گونه ای دید که: «کانَ فَضْلُ حُسْنِهِ عَلی سایرِ الْخَلْقِ کَفَضْلِ الْقَمَرِ لَیلَهِ الْبَدْرِ عَلی سایرِ النُّجُومِ؛ زیبائیش نسبت به سایر مخلوقات، همانند زیبایی ماه در شب چهارده نسبت به ستارگان بود.»

موسی ـ علیه السلام ـ در میان رود نیل جنازه یوسف ـ علیه السلام ـ را که در میان تابوتی از مرمر بود بیرون آورد و به سوی شام برد. آنگاه ماه طلوع کرد. از این رو، اهل کتاب، ‌مرده‎های خود را به شام حمل کرده و در آن جا دفن می‎کنند.[۴]

جنازه یوسف ـ علیه السلام ـ را (بنابر مشهور) کنار قبر پدران خود دفن کردند. اینک در شش فرسخی بیت المقدس، مکانی به نام قدس خلیل معروف است که قبر یوسف ـ علیه السلام ـ در آن جا است.

● عمل نیک، بی پاداش نمی ماند

حُسن عمل و نیکوکاری این نتایج را دارد که خداوند پس از حدود چهار صد سال با این ترتیبی که خاطر نشان شد، طوری حوادث را ردیف کرد، تا وصیت حضرت یوسف ـ علیه السلام ـ به دست پیامبر بزرگ و اولوا العزمی چون حضرت موسی ـ علیه السلام ـ انجام شود، و به برکت معرّفی قبر یوسف ـ علیه السلام ـ به پیر زنی آن قدر لطف و عنایت گردد.[۵]

آری، یوسف ـ علیه السلام ـ بر اثر پرهیزکاری و خدا ترسی، آن چنان مقام ارجمندی در پیشگاه خدا پیدا کرد که در روایت آمده: هنگامی که پیامبر اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ در شب معراج، به آسمان سوم رسید، یوسف ـ علیه السلام ـ را در آن جا به گونه‎ای دید که:

«کانَ فَضْلُ حُسْنِهِ عَلی سایرِ الْخَلْقِ کَفَضْلِ الْقَمَرِ لَیلَهِ الْبَدْرِ عَلی سایرِ النُّجُومِ؛ زیبائیش نسبت به سایر مخلوقات، همانند زیبایی ماه در شب چهارده نسبت به ستارگان بود.»[۶]

پی نوشت ها:

[۱] . یوسف، ۱۰۳.

[۲] . یوسف، ۱۱۱.

[۳] . مجمع البیان، ج ۵، ص ۲۶۲ـ۲۶۶.

[۴] . علل الشرایع، ص ۱۰۷؛ بحارالانوار، ج ۱۳، ص ۱۲۷.

[۵] . در بعضی از روایات نقل شده که پیامبر اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ در سفری در بیابان به چادر نشینی برخورد، چادر نشین حضرت را شناخت، بسیار پذیرایی کرد. هنگام خداحافظی، رسول اکرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ به او فرمود: هرگاه از ما چیزی بخواهی از خدا می‎خواهیم که به تو عنایت کند؛ او در جواب گفت: از خدا بخواه شتری به من بدهد که موقع حرکت، اثاثیه خود را بر آن بگذارم و چند گوسفند به من عطا کند که در این صحرا آنها را بچرانم، و از شیرشان استفاده کنم. حضرت آنها را از خدا تقاضا نمود. خداوند هم تقاضای حضرت را برآورد. در این هنگام رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ به اصحاب خود رو کرد و فرمود: ای کاش این مرد نظر و همتش بلند بود و مثل عجوزه بنی اسرائیل، خیر دنیا و آخرت را از ما می‎خواست تا آن را از خدا می‎خواستم، و خدا به او می‎داد، اصحاب تقاضای بیان قصه عجوزه بنی اسرائیل را نمودند. حضرت داستان عجوزه را به طور مشروح برای اصحاب شرح دادند. در این روایت است که آن عجوزه سه حاجت خواست و برآورده شد: ۱. جوان شود ۲. همسر موسی گردد ۳. در بهشت هم همسر موسی باشد (به نقل از حیاه الحیوان دمیری).

[۶] . بحارالانوار، ج ۱۸، ص ۳۲۵.

فرآوری : زهرا اجلال