چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
مجله ویستا

شبی به سیاهی چشمان یلدا و به بلندای فرهنگ ایران زمین


شبی به سیاهی چشمان یلدا و به بلندای فرهنگ ایران زمین

شب یلدا همزمان با هدفمندی یارانه ها

این روزها زمستان بلندترین شبش را مهمان ما می کند اما دیگر از دانه های برف خبری نیست

ای آسمان کبود، من از میان رنگدانه های ذهنم، رنگ سبز را به تو نخواهم داد تا بهار را بیافرینی و به خاطر گل سرخ، گل های یخ را انکار کنی.

رنگ سرخ را هم به تو نمی دهم تا آن هنگام که دلم به غروب می نشیند، در قلب کبودت شطی از خون جاری سازی.

بلکه من رنگ آبی را به تو هدیه خواهم داد.

چرا که من تو را به تن پوش آبها و آبی ها می خواهم.

من تو را به بلندای شب یلدا می خواهم، به بلندای دختر چشم سیاه زمستان.

به بلندای شبی که دست در دست هم برای چشمان غمزده زمین، سپیدی را به ارمغان می آوریم.

و امشب! آمده ایم تا با تو ای آسمان کبود به پیشواز زمستان برویم.

آمده ایم تا یلدا را با سپیده صبح پیوند بزنیم.

آمده ایم تا با همصدایی تو، بگوییم: خوش آمدی زمستان، قدمت پر برکت و حضورت به سپیدی برف های البرز.

تو هم ای آسمان بیا با ما قدم یلدا را ستاره باران کن. بیا که ما بی صبرانه چشم در راهیم. چشم در راهیم تا در شب های سرد زمستان ما را به میهمانی ستاره ها دعوت کنی.

و می دانیم که تو این بار هم برای زمینیان منتظر، چشم روشنی خواهی فرستاد مثل همان شبی که دل زمین یخ زده بود، همان شبی که تو عروس آسمان ها را با یک بغل ستاره برای قلب یخ زده زمین به ارمغان فرستادی.

همان شب بود که در آن کرانه دور، جایی که دریا به آسمان می رسد، یلدا لبخند می زد و زمستان روسفید بود.

رویت سفید آسمان که قلب سرد زمستان را روسفید کردی.

و امشب ما دست در دست یلدا می آییم، می آییم تا سر به سوی تو، ای آسمان بلند کنیم.

می آییم تا بگوییم:

آسمان! سرت سبز و دلت پربار، وجود نازنینت عاری از زنگار.

زیر گلدسته نمناک دعا، نظرت بارانی باد، ابرهایت جمله ارغوانی باد.

آهوهای لب تشنه نیز در این شب، چشم به بلندای تو دوخته اند آسمان، تا نگاه مرطوبت یاد علف های باران خورده اردیبهشت را در خاطرشان زنده کند.

و یلدا! یلدای چشم سیاه، او نیز همراه مردمان خاکی زمین، امشب را تا سپیده صبح دعا خواهد کرد به امید آنکه سیاهی چشمانش با سپیدی برف روشن شود.

ما نیز تو را سوگند می دهیم:

سوگند به سپیدی دلت که یاد ترک های خشکیده زمین را از ذهنمان می زداید و سوگند به لطافت ابرهایت که نور امید را در قلب های غبارگرفته مان زنده می کند و سوگند به شب های پرستاره ات که خاطر مشوش مان را آرام می کند.

درهای پرمهرت را به روی لب های خشکیده زمین مبند.

● شب های یلدا وخاطرات ما

برگه زردآلو، نخودچی و کشمش، دانه های سرخ انار داخل ظرف بلور، سیب سرخ و پرتقال و هندوانه ای که سرخی اش چنگی به دل نمی زد، روی قالیچه خرسی خانه مادر بزرگ چیده می شد و آن وقت یک نفر مواظب بود تا بچه ها به انارهایی که دلبرانه چشمک می زدند نا خنک نزنند.

دیوان حافظ آن شب از گوشه تاقچه پایین میآمد و در محفل ما شرکت می کرد. اما تا زمانی که دایی بزرگ نیامده بود، کسی حق نداشت به چیزی دست بزند.

دایی بزرگ که عصا زنان وارد خانه می شد و با احترام و تشریفات بالا ی اتاق جای گرفت، تازه شب یلدای ما آغاز می شد. آن وقت دیگر کسی مواظب خوراکی ها نبود و لبوی سرخ و دانه های سفید برف در بلندترین شب سال خاطره ای میآفرید که تا مدتها از ذهنمان پاک نمی شد.

اما حافظ خوانی دایی بزرگ صفای دیگری داشت. آن روزها با اینکه بچه بودیم و از حافظ و عرفان چیزی نمی دانستیم، به به گفتن بزرگترها هنگام خواندن اشعار حافظ حس خوبی در ما ایجاد می کرد.

حسی که فراتر از خاله بازی و لی لی بازی بود. با این حال نمی دانستیم چیست و از کجا میآید؟ بزرگتر که شدیم باز هم شب های یلدا میآمدند و می رفتند. هر سال به شکلی اما برف پشت پنجره، گرمای مطبوع داخل خانه و جمع گرمی که سروصدایشان به آسمان می رفت این روزها به خاطره ها پیوسته.

این روزها زمستان بلندترین شبش را مهمان ما می کند اما دیگر از دانه های برف خبری نیست. انگار آسمان هم با زمین قهر کرده مثل دایی و مادر بزرگ.

مثل خیلی از اعضای فامیل که سال تا سال حال همدیگر را نمی پرسند و خبری از هم ندارند. این روزها، شب چله ها سوت و کور و بی سر و صدا برگزار می شوند و ازکرسی و لبوی داغ و کدوی عسلی خبری نیست. راه مردم آنقدر طولا نی است و وقتشان آنقدر کم که حتی بلندترین شب سال هم برایشان کوتاه است.

کتاب حافظ هم مدتهاست در کتابخانه شیک خانه خاک می خورد و کسی لا ی آن را باز نکرده.

از بچه های شلوغ و بازیگوش که قبل از رسیدن مهمانها به خوراکی ها ناخنک می زدند هم خبری نیست. این روزها بچه های آپارتمان نشین، شب یلدا را فقط در تلویزیون می بینند و جمع گرم خانواده در سرمای زمستان را در فیلم ها!

شاید اگر حال و روز شب یلدا را بپرسی می گوید: ملا لی نیست به جز دوری شما. اما بخوانیم سرگذشت شب یلدا را...

شب یلدا یا شب چله بلندترین شب سال در نیمکره شمالی است. این شب به هنگام غروب آفتاب از ۳۰ آذر (آخرین روز پاییز) تا طلوع آفتاب از ۱ دی (نخستین روززمستان) اطلا ق می شود. ایرانیان این شب را مبارک می دارند و به جشن می نشینند.

این شب در نیمکره شمالی با انقلا ب زمستانی مصادف است و به همین دلیل از آن شب به بعد طول روز بیشتر و طول شب کوتاه تر می شود.

«یلدا» واژه ای است برگرفته از زبان سریانی به معنای تولد، برخی معتقدند که این واژه در زمان ساسانیان که خطوط الفبا از راست به چپ نوشته شده وارد زبان پارسی شده است.

ایرانیان باستان بر این باور بوده اند که فردای شب یلدا با دیدن خورشید، روزها بلندتر می شوند و تابش نور ایزدی افزونی می یابد. آخر پاییز و اول زمستان را شب زایش مهر یازایش خورشیدی می خواندند و برای آن جشن بزرگی بر پا می کردند و از این رو به ماه دهم دی (به معنای روز) می گفتند که ماه تولد خورشید بود.

یلدا و جشن هایی که در این شب برگزار می شود، یک سنت باستانی است. مردم عود دور و گذشته که کشاورزی، بنیان زندگی آن را تشکیل می داد و در طول سال با سپری شدن فصول و تضادهای طبیعی خوی داشتند، بر اثر تجربه و گذشت زمان با گردش خورشید و تغییر فصول و بلندی و کوتاهی روز و شب و جهت و حرکت و قرار ستارگان آشنایی یافته و کارها و فعالیتهایشان را با آن تنظیم می کردند.

آنان می دیدند که در بعضی ایام و فصول، روزها بسیار بلند می شود و در نتیجه در آن روزها بیشتر می توانند از روشنی و نور خورشید استفاده کنند. کم کم این اعتقاد برایشان پیدا شد که نور و روشنایی و تابش خورشید مظاهر نیک و موافق بوده و با تاریکی و ظلمت شب در نبرد و کشمکش هستند. بدین سان مردم دوران باستان و از جمله اقوام آریایی از هند و ایرانی، هند و اروپایی دریافتند که کوتاه ترین روزها، آخرین روز پاییز و شب اول زمستان است و بلا فاصله پس از آن، روزها به تدریج بلندتر و شب ها کوتاه تر می شوند. به همین جهت آن را شب زایش خورشید نامیده و آغاز سال قرار دادند. به همین خاطر در دوران کهن فرهنگ اوستایی، سال با فصل سرد شروع می شد و در اوستا سرد مفهوم سال را افاده می کند و این واژه به معنی بشارت و پیروزی اورمزد بر اهریمن وروشنی بر تاریکی است. در آثار ابوریحان بیرونی، اول دی ماه، با عنوان خور یاد شده و در قانون مسعودی نسخه موزه بریتانی لندن (خره روزی) ثبت شده که به معنی خرم روزی است.

ایرانیان گاه شب یلدا را تا دمیدن پرتو پگاه در دامنه کوه های البرز به انتظار باز زاییده شدن خورشید می نشستند. برخی در مهرابه ها به نیایش می پرداختند تا پیروزی مهر و شکست اهریمن را از خداوند طلب کنند و شب هنگام دعایی به نام «نی ید» را می خواند که دعای شکر از نعمت بوده است. روز پس از شب یلدا (اول دی ماه) را خور روز یا روز خورشید و دی گان، می خواندند و به استراحت می پرداختند. این روزها تعطیل عمومی بوده است.

خور روز در ایران باستان روز برابری انسانها بود ودر این روز همگان از جمله شاه، لباس ساده می پوشیدند تا یکسان به نظر آیند و کسی حق دستور دادن به دیگری را نداشت و کارها داوطلبانه انجام می گرفت نه تحت امر. دراین روز جنگ کردن و خونریزی، حتی کشتن گوسفند و مرغ هم ممنوع بود. این موضوع را نیروهای متخاصم ایرانیان نیز می دانستند و در جبهه رعایت می کردند و خونریزی موقتا قطع می شد.

و بسیار دیده شده که حین قطع موقت جنگ نیز به صلح طولا نی و صفا تبدیل می شد. در این روز عمدتا مردم دست از کار می کشیدند چرا که نمی خواستند احیانا مرتکب بدی شوند که آیین مهر ارتکاب هر کار بد کوچک را در روز تولد خورشید گناهی بسیار بزرگ می شمرد. ایرانیان به درخت سرو به چشم مظهر قدرت در برابر تاریکی و سرما می نگریستند و درخور روز در برابر آن می ایستادند و عهد می کردند که تا سال بعد یک سرو دیگر بکارند.

ایرانیان نزدیک به چند هزار سال است که شب یلدا را که درازترین و تاریک ترین شب سال است تا سپیده دم بیدار می مانند و در کنار یکدیگر خود را سرگرم می دارند تا اندوه غیبت خورشید و تاریکی و سردی، روحیه آنان را تضعیف نکند و با به روشنایی گراییدن آسمان به رختخواب روند و لختی بیاسایند. در روایات آمده است در آیین کهن، بنا بر یک سنت دیرین، آیین مهر، شاهان ایرانی، در روز اول دی ماه، تاج و تخت شاهی را بر زمین می گذاشتند و با جامه ای سپید به صحرا می رفتند و بر فرشی سپید می نشستند. دربانها و نگهبانهای کاخ شاهی و همه برده ها و خدمتکاران در سطح شهر آزاد شده و به سان دیگران زندگی می کردند. رئیس ومرئوس و پادشاه و آحاد مردم همگی یکسان بودند.

ایرانیان در این شب باقی مانده میوه هایی را که انبار کرده بودند به همراه خشکبار و تنقلا ت می خوردند و دور هم گرد هیزم افروخته می نشستند تا سپیده دم بشارت روشنایی دهد زیرابه زعم آنان، در این شب تاریکی و سیاهی در اوج خود است این روزها هم جشن یلدا در ایران با گردهم آمدن و شب نشینی اعضای خانواده و اقوام در کنار یکدیگر برگزار می شود. متل خوانی که نوعی شعر خوانی و داستان خوانی است در قدیم اجرا می شده است. به این صورت که خانواده ها در این شب گردهم جمع میآمدند و پیرترها برای همه قصه تعریف می کردند.

آیین شب یلدا یا شب چله، خوردن آجیل مخصوص، هندوانه، انار و شیرینی و میوه های گوناگون است که همه جنبه نمادین دارند و نشانه برکت و تندرستی فراوان و شادکامی هستند. این میوه ها که اکثرا کثیرالدانه هستند نوعی جادوی سرایتی محسوب می شوند که انسانها با توسل به برکت خیزی و پردانه بودن آنها، خودشان را نیز مانند آنها برکت خیز می کنند و نیروی باروری در خویش را افزایش می دهند و همچنین انار و هندوانه بارنگ سرخ شان نمایندگانی از خورشید در شب هستند.

در این شب فال گرفتن از کتاب حافظ مرسوم است و همچنین حاضران با شکستن گردو از روی پوکی یا پری آن آینده گویی می کنند و برگرمای مجلس می افزایند.

● سنت های دیرین ایرانیان در شب یلدا

در خطه شمال و آذربایجان رسم براین است که در این شب خوانچه ای تزئین شده به خانه تازه عروس یا نامزد خانواده بفرستند. مردم آذربایجان در سینی خود، هنداونه ها را تزئین می کنند و شال های قرمزی را اطرافش می گذراند. در حالی که مردم شمال یک ماهی بزرگ را تزئین می کنند و به خانه عروس می برند.

سفره مردم شیراز مثل سفره نوروز، رنگین است. مرکبات و هندوانه برای سرد مزاجها و خرما و رنگینک برای گرم مزاجها موجود است.

حافظ خوانی جزو جدانشدنی مراسم این شب برای شیرازی هاست. البته خواندن حافظ در این شب نه تنها در شیراز مرسوم است; بلکه رسم کلیه چله نشینان یلدا شده است.

همدانی ها، فالی می گیرند با نام فال سوزن، همه دورتادور اتاق می نشینند و پیرزنی به طور پیاپی شعر می خواند. دختر بچه ای پس از اتمام هرشعر بریک پارچه نبریده و آب ندیده سوزن می زند و مهمانها بنا به ترتیبی که نشسته اند، شعرهای پیرزن را فال خود می دانند. همچنین در مناطق دیگر همدان، تنقلا تی که مناسب با آب وهوای آن منطقه است در این شب خورده می شود. در تویسرکان و ملا یر، گردو و کشمش و مویز نیز خورده می شود که از معمول ترین خوراکی های موجود در این استانهاست.

در شهرهای خراسان، خواندن شاهنامه فردوسی در این شب مرسوم است.

دراردبیل رسم است که مردم چله بزرگ را قسم می دهند که زیاد سخت نگیرد و معمولا گندم برشته و هندوانه و سبزه و مغزگردو و نخودچی و کشمش می خورند.

درگیلا ن، هندوانه را حتما فراهم می کنند و معتقدند که هرکس در شب یلدا هندوانه بخورد در تابستان احساس تشنگی نمی کند و در زمستان سرما را حس نخواهد کرد.

کونوس ،(ازگیل) یکی دیگر از خوردنی هایی است که در این منطقه در شب یلدا رواج دارد و به روش خامی تهیه می شود. در فصل پاییز، ازگیل خام را در خمره می ریزند و در گوشه ای خارج از هوای گرم اتاق می گذارند و ازگیل سفت و خام، پس از مدتی پخته و آبدار می شود و هروقت هوس کنند ازگیل تروتازه رسیده و خوشمزه را از خمره بیرون میآورند و آن را با گلپر ونمک در سینه کش آفتاب می خورند.

مردم کرمان تا سحر انتظار می کشند تا از قارون افسانه استقبال کنند. قارون در لباس هیزم شکن برای خانواده های فقیر تکه های چوب می آورد.

این چوب ها به طلا تبدیل می شوند و برای آن خانواده، ثروت و برکت به همراه میآورد.

● یلدا در کشورهای مختلف

حدوده ۴۰۰۰ سال پیش در مصر باستان، جشن باز زاییده شدن خورشید مصادف با شب چله برگزار می شد. مصریان در این هنگام از سال به مدت ۱۲ روز به نشان ۱۲ ماه سال خورشیدی، به جشن و پای کوبی می پرداختند و پیروزی نوربرتاریکی را گرامی می داشتند. همچنین از ۱۲ برگ نخل برای تزئین مکان برگزاری جشن استفاده می کردند که نشان پایان سال و آغاز سال نو بوده است.

در یونان قدیم نیز اولین روز زمستان روز بزرگداشت خداوند خورشید بوده است و آن را خورشید شکست ناپذیر، ناتالیس انویکتوس می نامیدند.

ریشه های یلدا در جشن دیگر مرسوم در یونان نیز باقی مانده است و از مهمترین این جشن ها می توان به جشن ساتورن اشاره کرد. در قسمت هایی از روسیه جنوبی، هم اکنون جشن های مشابهی به مناسبت چله برگزار می کنند. این آیین ها شباهت بسیاری با مراسم شب چله دارد. پختن نان، شیرینی محلی به صورت موجودات زنده، بازی های محلی گوناگون، کشت و بذرپاشی به صورت تمثیلی و بازسازی مراسم کشت، پوشانیدن سطح کلبه با چربی، گذاشتن پوستین روی پنجره ها، آویختن پشم از سقف، پاشیدن گندم به محوطه حیاط، ترانه خوانی و رقص و آواز و مهمتر از همه قربانی کردن جانوران از آیین های ویژه این جشن بوده و هست.

یکی دیگر از آیین های شب های جشن، فالگیری بود و پیشگیری رویدادهای احتمالی سال آینده، همین آیین ها در روستاهای ایران نیز کم و بیش به چشم می خورند که نشان از همانندی جشن یلدا در ایران و روسیه دارند.

آشوریان نیز در شب یلدا آجیل مشکل گشا می خورند و تا پاسی از شب را به شب نشینی و بگو و بخند می گذرانند و در خانواده های تحصیلکرده آشوری تفال با دیوان حافظ نیز رواج دارد.

یهودیان نیز در این شب، جشنی با نام «ایلا نوت» (جشن درخت) برگزار می کنند و با روشن کردن شمع به نیایش می پردازند. نخستین روز زمستان در نزد خرمد ینانی که پیرو مزدک هستند هم بسیار گرامی و بزرگ داشته می شود و از آن با نام خرم روز (خره روز) یاد می شود و آیین های ویژه در آن روز برگزار می شود. این مراسم و نیز سالشماری آغاز زمستان هنوز در میان برخی اقوام دیده می شود که نمونه آن تقویم محلی پامیر و بدخشان در شمال افغانستان و جنوب تاجیکستان است.

قدیمی ها معتقدند که زمستان دو چله دارد. چله بزرگ و چله کوچک!

چله بزرگ از اول دی تا دهم بهمن است که زمین نفس می کشد و حدت سرما می شکند و از آن به بعد تا آخر بهمن چله کوچک است. آنها معتقدند که کاری که چله بزرگ نکرده، چله کوچک می کند و چله کوچک گفته اگر پشتم به بهار گرم نبود، بچه را در قنداق خشک می کردم. به همین دلیل است که هیچ وقت سرمای چله بزرگ به پای چله کوچک نمی رسد. به همین دلیل با تمام شدن چله کوچک می گفتند «زمستان تمام شد و روسیاهی به ذغال ماند».

قدیمی ها معتقدند که خوردنی های شب یلدا مثل خوراکی های پای سفره هفت سین می تواند طبیعت گرم را سرد و طبیعت سرد را گرم کند. یعنی اگر کسی از گرمی مزاج رنج می برد هندوانه و انار و اگر از سردی ناراحت می شود توت و کشمش و خرما و مثل آن بخورد.

به گفته قدیمی ها بعد از یلدا اهمن و بهمن و سرما و پیرزن سه دهه اسفند را دربرمی گرفت.

اهمن و بهمن دو برادر زمستان بودند و می گفتند «اهمن و بهمن، عهده همه بامن».

یعنی هر کاری که زمستان و چله های آن نکرده اند و تلا فی همه را ما در میآوریم و سرما و پیر زن هم آن بود که می گفتند در گذشته پیرزنی اسبی داشته که بارور نمی شد و این پیر زن به آسمان شکایت می کند که اگر زمستان تمام شود اسب من دیگر بارور نمی شود و دعای او برآورده می شود و ده روز به زمستان اضافه می شود و سرما برگشت می کند تا اسب پیر زن بارور شود. سرمای دیگری هم که به مدت ۱۰ روز از اول نوروز تا دهم آن بود را سرمای گل سرخ می گفتند.

البته اینها همه افسانه های قدیمی هاست که اکثرا به فراموشی سپرده شده و آنچه از نیاکان آریاییان برای مان به یادگار مانده، آیین های شب یلداست که آن هم بازندگی شهرنشینی و گرفتاری های افراد هر روز کم رنگ تر می شود. اما باید بدانیم که با همین آیین ها و نمادهای قدیمی است که فرهنگ اصیل ایرانی زنده مانده و شکوفا شده پس مبادا غفلت ما، آنها را به باد فراموشی بسپرد و دوری راه و سختی کار، در این شب به یادماندنی خانواده های گرم ایرانی را از هم دور کند و یلدا هم مثل روزهای برفی به خاطرات بپیوندد.

نویسنده : مرجان حاجی حسنی