سه شنبه, ۷ اسفند, ۱۴۰۳ / 25 February, 2025
حذف زندگی از شاهنامه

نمایش «آخرین پر سیمرغ» که با کارگردانی اشتفان وایلند آلمانی در روز اول جشنواره در سالن اصلی تئاتر شهر روی صحنه رفت، با ترکیب ۴ بازیگر ایرانی و ۴ بازیگر آلمانی،۴ داستان معروف از شاهنامه زال و سیمرغ، رستم و سهراب، سیاوش و رستم و اسفندیار را روایت میکند. بازیگران نمایش پس از صحبتهایی درباره زندگی، عشق، مرگ و ... تصمیم میگیرند از داستان تولد زال شروع کنند. در واقع اشتفان وایلند در پیش روایت نمایش، تماشاگرانش را با ۸ بازیگر شخصیت آشنا میکند، با استفاده از زبان دراماتیک این آدمها و رویاهایشان را میشناساند و از جهان رویاهای این بازیگران وارد داستانهای شاهنامه میشود.
● پررنگ شدن مرگ
بعد از آن که زمینه ورود تماشاگر به جهان نمایش فراهم شد، داستانهای شاهنامه با محوریت یک موضوع اصلی روایتشان را آغاز میکنند. مردی (زال) میخواهد به آینده برود تا جهان بهتری را برای خودش و پسرانش بسازد، اما همهاش جمجمه و خون میبیند.
مرگ و جنگ همه آن چیزی است که در همه جای روایت نمایش وایلند از شاهنامه حضور دارد. نمایش این کارگردان آلمانی با وجود همکاری هنرمندان ایرانی، تنها روایتگر مرگ و خون و جنون است. ۲ سال پیش دکتر قطبالدین صادقی نمایش زیبای یادگار زریران را براساس یکی از داستانهای شاهنامه اجرا کرد و در توضیح شرح مفصل جنگهای ایران و توران گفت سرزمین ما در همه عمر تاریخش بهشتی بوده که هر ملتی آرزوی رسیدن به آن را داشته و موجبات تهاجم ترکها، مغولها، اعراب، یونانیان و ... را برایمان به ارمغان آورده است.
با این که شاهنامه داستان مبارزه ایران با دشمنان ایران است؛ اما سرشار از بنمایهها و تمهای ضدجنگ است: عدل و داد، پاکی و درستی، احترام و بزرگی، راستی و دوستی و... همه و همه در داستانهای شاهنامه تمهای اصلی هستند؛ اما اشتفان وایلند و گروه ایرانی آلمانی او تنها مرگ را از شاهنامه جستهاند و به ما مینمایانند. چرا؟
پیش از اجرای نمایش وقتی از وایلند درباره میزان آشناییاش با شاهنامه پرسیدم، او پاسخ داد: ما بارها و بارها روی شاهنامه و داستانهایش کار کردیم. شاهنامه را خواندیم و تمام تلاشمان این بود که رویکرد و نگاه تازهای نسبت به داستانهای شاهنامه داشته باشیم. او حتی در پاسخ به این پرسش که برای تماشاگران آشنا با داستانهای شاهنامه چه آوردهاید، گفت: تماشاگران ایرانی تنها با کلیات شاهنامه آشنا هستند و آن را به صورت کلی میشناسند.
● نگاه سطحی
اما چه نگاهی میتواند کلیتر و سطحیتر از این باشد که سیمرغ تنها پیامبر مرگ شود، رستم پهلوان خشونت و خون، سیاوش تنها مقتول یک جنایت و اسفندیار قربانی نیرنگ پدر باشد؟ اشتفان وایلند، منظومهای حماسی را برای کار انتخاب کرده است که مثل هر اثر مشابه دیگری مثل ایلیاد، ادیسه گیلگمش و حتی مثل نمایشنامههای کلاسیک و نئوکلاسیک و مدرن راوی داستان زندگی است و هر جا زندگیای روایت شود، مرگ هم هست؛ اما رویکرد متفاوت وایلند و گروه ایرانی آلمانی او زندگی را از شاهنامه حذف کرده و تنها مرگ را با نمایش جمجمه و خون و جنایت به روایت در آورده است.
همان لحظه که از طرح مشترک ایرانی آلمانی و کار آنها روی شاهنامه باخبر شدم، پیشبینیهایی در مورد نگاه غربی کارگردان به رویدادهای شرقی شاهنامه و داستانهای این حماسه ایرانی داشتم و مهمترین نگرانیام این بود که بنمایههای تفکر ایرانی و اندیشه شرقی با متر و معیار و نگاه غربی وایلند و هنرمندان گروهش در یک مسیر هدفمند و مشترک و مشخص قرار نگیرند.
به بیان دیگر نگران این بودم که آلمانیها داستانهای شاهنامه را آنگونه که هستند درک نکنند. میدانستم که فردوسی از سال ۱۸۰۰ میلادی برای شاعران و اهالی ادبیات آلمان شاعری آشناست و هاگمان، وال، والنبورگ، ویلکن، فون هامر پورگشتال، گوته، فون شاک، فریدریش روکدت، هاینریش اشتیلگیتس، هاینریش هاینه، فریدریش گدوپه، اشپیتلر، ویدمان، کلر و بسیاری از دیگر ادیبان آلمان زندگی و اثر جاودانهاش را میشناسند، اما میشد پیشبینی کرد که شاهنامه در یک دوره زمانی کوتاه و شاید بدون کارشناس و متخصص بدرستی و آنطور که شایسته آن است، درک نشود.
متاسفانه نهتنها پاکی و صداقت سیاوش، تردید اخلاقی اسفندیار، عشق و شهامت منیژه و پهلوانی رستم و شاید چندین و چند خصلت و خصیصه دیگر شخصیتهای شاهنامه هیچ جایی در آخرین پرسیمرغ ندارند؛ بلکه حتی همه این خصایص با مرگ و خون و جمجمه و جنون جایگزین شدهاند. در هیچ جای داستان بیژن و منیژه به این که بیژن جوان برای کمک به همسایه و همپیمان دوست کشورش به نبرد گرازها میرود، اشاره نمیشود و در عوض خونریزی تنها چیزی است که روایت میشود.
رستم که همه عمر را برای میهنش جنگیده، تدبیر کرده و پهلوان عدل و عدالت و حق و حقیقت است، در نمایش وایلند جنگجویی زنباره معرفی میشود که شاید هزاران سهراب از هزاران تهمینه در هر شهر و دیار داشته باشد. تازه رستم و سهراب که در تاریخ ادبیات شفاهی بارها و بارها چشمهای ما ایرانیان را پر آب کردهاند، پدر و پسری که به توطئه دشمن ایران زمین در مقابل هم قرار میگیرند و آنقدر تلخ دچار نیرنگ میشوند، در نمایش ایرانی آلمانی هنرمندان ما و گروه مارین باد، پسر بچه و مردی احمق و جنگ طلب نشان داده میشوند و با این که بارها به هم معرفی میشوند، باز با هم درمیآمیزند و... . نگاه گروه هنرمندان آلمانی و جالبتر از آن مشاوران و گروه ایرانی به داستانهای شاهنامه نشاندهنده مرگ و جنون است.
آیا زیگفرید آلمانی که داستانی مشابه اسفندیار رویینتن شاهنامه دارد هم تنها با مرگ و جنون تعبیر میشود؟ آیا به واسطه مرگهای هملت و مکبث و لیرشاه و... میتوان شکسپیر را سفیر مرگ و نیستی دانست؟ چگونه است که تردید هملت دنیای تفسیر و تاویل اروپایی را زیرورو میکند، اما تردید اسفندیار در انتخاب قوانین اجتماعی و انسانی که بیشباهت به تردید آنتیگون درباره دستور خدایان و تقابل آن با دستور اجتماعی نیست، تنها با جنون رویینتن ایرانی تاویل میشود؟ کجای شاهنامه و کجای فرهنگ و اندیشه ایرانی سیمرغ سفیر مرگ است؟
نمایش اشتفان وایلند ساختار خوبی برای روایت انتخاب کرده و دستکم به لحاظ انتخاب خط مشترک روایی (مرگ) و پرداخت کلیت براساس آن میتواند نمونه ساختاری خوبی باشد. حتی کشمکش و تقابل دراماتیک زال با مرگ و جنگ را میتوان نمونه خوبی برای دراماتیزه کردن روایت ایرانی داستانهای شاهنامه دانست، اما درونمایه و نگاه گروه اجرایی با کدام متر و معیار و اندیشه و تاریخ مطابقت دارد؟
● اراده به جای سرنوشت
شاید بهتر بود کسی از هنرمندان و مشاوران به اشتفان وایلند یادآوری میکرد که تقدیر و سرنوشت را با اراده ایرانی اشتباه نگیرد! متاسفانه با وجود همه محاسن ساختاری اجرای اشتفان وایلند و گروهش، رویکرد آنها به شاهنامه و نگاهشان درباره داستانهای این حماسه ایرانی نگاهی کلی، سطحی و شتابزده است. مرگ نقطه مقابل زندگی در همه درامها و داستانهاست. انصاف نیست که این نقطه شوم را از بخشی از داستانهای یک منظومه ملی جدا کنیم و برکلیت تعمیم دهیم و بر تاریخ ملتی منطبق بدانیم.
شاید اگر گروه هنرمندان این نمایش حتی یک بار شاهنامه فردوسی را از ابتدا به انتها خوانده بودند، بارها و بارها به ابیاتی از این دست برمیخوردند:
به بیشی نهاده است مردم دو چشم
ز کمی بود دل پر از درد و خشم
نه آن ماند ای مرد دانا نه این
ز گیتی همه شادمانی گزین
و در جاهای بسیاری نظیر این بیت هست:
چنین داد پاسخ که اندر جهان
به ما شاد بادا کهان و مهان
اما افسوس که در طرح مشترک تولیدی تئاتر نمایندگان ایران و آلمان هیچ نقطه روشنی نیست و عدل و داد، صلح و آشتی، شادی و شور، دانایی و خرد و ... همه با مرگ و خون و جنون جایگزین شدهاند.
مهدی نصیری
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست