سه شنبه, ۱ خرداد, ۱۴۰۳ / 21 May, 2024
مجله ویستا

در جست وجوی معنای از دست رفته


در جست وجوی معنای از دست رفته

انسان ها همواره میل به ارتباط با یکدیگر داشته اند و به این سبب ابزارهای ارتباطی را برای خود دست و پا کرده اند از علامت های ساده اقوام کهن تا نقوش حک شده در غارها و الفبای مدرن, همگی حکایت از یک امر دارند و آن اینکه نوع بشر هستی منفردی ندارد و خود را در ارتباط با دیگران تعریف و شناسایی می کند

انسان‌ها همواره میل به ارتباط با یکدیگر داشته‌اند و به این سبب ابزارهای ارتباطی را برای خود دست و پا کرده‌اند. از علامت‌های ساده اقوام کهن تا نقوش حک شده در غارها و الفبای مدرن، همگی حکایت از یک امر دارند و آن اینکه نوع بشر هستی منفردی ندارد و خود را در ارتباط با دیگران تعریف و شناسایی می‌کند. با این فرض، دعاوی به یک سمت سوق می‌یابد و آن ماهیت عامل رسانا و یا خود «رسانه» است.

با دگرگونی‌های پرشتاب دهه‌های اخیر در عرصه تکنولوژی‌های ارتباط جمعی، رسانه‌ها با ماهیت کاملاً متفاوتی نسبت به قبل سامان یافتند، این نوع از رسانه‌ها در عین حال که امتداد ابزارهای ارتباطی پیشین هستند ولی به لحاظ ماهیت و قلمرو نفوذ، حاصل گسست از کارکردهای رسانه‌های سنتی هم می‌باشند. این رسانه‌ها عاملی در جهت فشرده شدن فضا، مکان و زمان شده‌اند. ما امروز در یک نقطه از جهان زندگی می‌کنیم ولی دغدغه‌های جهانی داریم و حوادث و رخدادهای مخابره شده از اقصی نقاط جهان ما را به واکنش وامی‌دارند. از این‌رو به مدد رسانه‌ها ما امروز در فضای جهانی تنفس می‌کنیم.

تا اواخر قرن بیستم کسی ماهیت خود رسانه را مورد پرسش قرار نداده بود و همواره از آن به عنوان آئینه تمام نمای واقعیت یاد می‌شد؛ ابزاری که رخدادها را آن‌گونه که رخ می‌دهند، می‌نمایانند. نقطه اوج این بینش ساده‌دلانه در اثر «فهم رسانه» مارشال مک‌لوهان نهفته است. ولی ژان بودریار به عنوان منتقدی سرسخت با رندی تمام در اواخر قرن بیستم این خیال پروری‌های «اکثراً لیبرال» را با پرسش از خود ماهیت رسانه و شأنیت واقع‌نمایی که برای آن در نظر گرفته می‌شد به چالش کشید. به زعم وی، تا پیش از این تصور می‌شد که رسانه ابزاری برای انعکاس حقیقی رخدادهاست ولی مسئله اینجاست که امروز رسانه‌ها خود واقعیتی را از راه «وانموده‌ها» می‌سازند که حتی مهمتر از خود واقعیت است. واقعیت جای خود را به «امر واقعی» داده که توسط رسانه‌ها تولید می‌شود.

جدل بودریار در باب «رسانه» در واقع پاسخی کوبنده به نظریه مک لوهان درباره «دهکده جهانی» و نقش رسانه‌ها در دنیای کنونی بود. مک لوهان بر آن بود که رسانه‌ها عاملی در جهت شفاف‌سازی رخدادهای جهان و متعاقب آن آگاهی روزافزون مردمان خواهد شد. یعنی هرچه حجم اطلاعات بیشتر شود آگاهی افراد نسبت به مسائل بالاتر می‌رود. بودریار در مقابل بر این نظر پافشاری می‌کند که هرچه رسانه‌های ارتباطی بیشتر می‌شوند و اطلاعات بیشتری به دست می‌دهند فضا کدرتر می‌شود و در نهایت معنای کمتری به‌دست می‌آید. اطلاعات تولیدی رسانه‌ها از نظر بودریار هیچ وجه توصیفی یا عینی ندارند. اساساً اطلاعات ورای حیطه معنادهی است.

معنا گمشده بزرگ در عالم رسانه‌هاست. به زعم بودریار «رسانه خود پیام است» این درسی بود که وی از مک لوهان آموخته بود و علیه وی به کار گرفت. این گزاره مؤید آن است که رسانه عرصه‌ای برای رخداد حوادثی است که هیچ نمود بیرونی ندارند، نظامی از نشانگان که تنها به خود ارجاع می‌یابند و مشروعیت‌شان را از خود و از نحوه ارائه به مصرف کنندگانش می‌ستانند.

بودریار، رسانه را ابزاری در جهت تولید آگاهی کاذب یا از خودبیگانگی نمی‌داند بلکه ابزاری است که توده‌ها را از چیزی که از آن وحشت دارند رها می‌کنند؛ از بار مسئولیت، اندیشیدن، تردیدکردن، فهمیدن و مضطرب شدن. رسانه‌ها صورت مسئله را طرح می‌کنند و خود به آنها پاسخ می‌دهند. آنها تولیدکنندگان اخلاق نوین‌اند. رسانه‌ها حتی فرصتی برای احساس نیاز در فرد باقی نمی‌گذارند، آنها نیاز را تولید کرده و در درون فرد نهادینه می‌کنند و سپس خود آن‌را ار‌ضا می‌کنند. از این‌رو واقعیت دیگر در دنیای بیرونی رخ نمی‌دهد بلکه چیزی است که در اتاق فکرهای شبکه‌های خبری مختلف باطعم و رنگی متنوع باب میل مصرف‌کنندگان ساخته می‌شود.

در اینجا بودریار که به تحلیل رسانه می‌پرداخت جای خود را به جامعه‌شناسی می‌دهد که بر نقش رسانه در جوامع پساصنعتی سرمایه‌داری تأکید می‌نهد و قصد واکاوی آن را دارد. از نظر بودریار به مثابه یک جامعه‌شناس، زمان تولید و انتشار رسانه‌های اینچنینی در واقع مصادف با پایان و مرگ جامعه است. جامعه دیگر مهبط هیچ رخدادی نیست، رخدادها پیش از این در رسانه‌ها به وقوع پیوسته‌اند. از این‌رو جامعه مرده و امر اجتماعی وجود ندارد. از نظر وی، امر اجتماعی فروپاشیده و این فرایندی است که از دو سده پیش آغاز شده و تحت تأثیر نهادهای بازنمایی، سرمایه و دست آخر رسانه به اوج رسیده است. یعنی نه قرارداد اجتماعی وجود دارد و نه ارتباط اجتماعی و نه جامعه مدنی بلکه تنها فضای وانمایی‌شده اجتماعی وجود دارد. توده‌ها در کشورهای سرمایه‌سالار دیگر ناقل هیچ معنایی نیستند. با عبور از توده‌ها که هسته اصلی جامعه را تشکیل می‌دهند در نهایت امر اجتماعی دچار انکسار و فروپاشی می‌شود.

از نظر بودریار تبلیغات با تهاجم بی‌امان خود همه چیز را به سخره می‌گیرد، همه ارزش‌ها را، و فضای عمومی ناپدید می‌گردد. همزمان با از دست رفتن فضای عمومی به نحوی ظریف، محدوده خصوصی نیز از بین می‌رود. زمانی تفاوت مشخصی بین «بیرونی» و «درونی» وجود داشت اما اینک این تقابل به نحوی وقیحانه محو گردیده و خصوصی‌ترین فرایندهای زندگانی انسان بدل به خوراک مجازی برای رسانه‌ها شده است.

عملکردهای رسانه‌ای، درک ما از فضا و زمان را بازسازی نموده‌اند. واقعیت دیگر نه نتیجه تماس ما با جهان واقعی بلکه چیزی است که در صفحه تلویزیون می‌بینیم. جامعه و نیروهایش در رسانه ساخته می‌شوند و به تحرک واداشته می‌شوند، آنها توان انتخاب ندارند چون فضای آزادی برای انتخاب وجود ندارد. جامعه نیز بدل به چیزی مصرفی می‌شود؛ چیزی نمایشی برای مصرف روزافزون مردم. رسانه‌ها به جهان تبدیل می‌شوند و در زندگی ما رسوخ می‌نمایند و زندگی فردی نیز در رسانه تحلیل می‌رود.

بودریار از این روزنه به جامعه امریکا می‌نگرد و آن‌را مورد تحلیل قرار می‌دهد. به زعم وی، امریکا تبلور یک فضای مجازی و یک «حاد-واقعیت» است. در چنین جامعه‌ای واقعیت کاملاً محو شده و جای آن را رویه‌ای از نموده‌ها و وانموده‌ها گرفته است. در واقع ما در برخورد با جامعه امریکا نباید از شهر به سینما برویم بلکه باید از سینما آغاز کنیم و مصادیق و نمودهای آن را در شهر بجوییم اما سرانجام به برهوتی بی‌پایان برمی‌خوریم.

اندیشه بودریار در واقع طنین گویای وضعیت جوامع پیشرفته صنعتی است، جوامعی که در آنها همه چیز بدل به یک کالا شده و بدل به یک شیء گشته، چیزی که بودریار از آن با عنوان «وانموده» یاد می‌کند، یک مصنوع است که واقعی‌تر از نوع واقعی آن در نظر گرفته می‌شود. در این فرایندهای وانموده‌ای، معنا از دست می‌رود و بدل به کالای مصرفی می‌شود که دائماً در حال تغییر است.

منابع در دفتر روزنامه موجود است.