چهارشنبه, ۱۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 8 May, 2024
مجله ویستا

آرامگاه برگ ها


آرامگاه برگ ها

درباره مجموعه شعر «عکاس دوره گرد» سروده حامد رحمتی, شاعر جوان زنجانی

حامد رحمتی از شاعران جوان کشورمان است که به‌تازگی مجموعه‌ای از آثارش توسط انتشارات آهنگ دیگر، چاپ و نشر یافته است.

حامد رحمتی، زنجانی است و این به خودی خود یعنی با قله شعر و غزل معاصر ـ حسین منزوی ـ هم‌سرزمین است. چه، از منظر من حتی نفس کشیدن در خاکی که حسین منزوی را در خود پروریده است علاوه بر افتخارآمیز بودن، می‌تواند شاعرپرور نیز باشد! به علاوه این که شهر زنجان از دیرباز هنرمندان و نویسندگان بزرگی در خود پرورش داده و الحق والانصاف دارای استعدادهای شاخص و توانمندی در همه عرصه‌های هنری، خاصه شعر و ادبیات می‌باشد.

من خود به عنوان یک فعال ادبی و هنری، سال‌ها در این شهر بوده‌ام و از نزدیک با بسیاری از این دوستان هنرمند آشنا بوده و با آنها زیسته‌ام. از شعرای بزرگ قدیم این شهر می‌توان اساتیدی چون عاصم زنجانی، وافد زنجانی، منطقی زنجانی و از نسل در قید حیات مرثیه‌سرای امروز کلامی زنجانی، غلامرضا عینی‌فرد، جواد رسولی زنجانی و در سایر حوزه‌های شاعرانگی دوستان خوبی چون هادی وحیدی، علیرضا بازرگان، غلامرضا طریقی، سعید توکلی و... را نام برد. اما حامد رحمتی؛ من حامد را پیش از آن که شاعر بدانم، جوانی مستعد، آگاه و اندیشه‌مند در حوزه شعری می‌شناسم که بخوبی با آگاهی و دانش در حوزه نقد امروز می‌کوشد و شاید خوانندگان عزیز با قلم پررنگش در نشریات و فضای مجازی بخوبی آشنا باشند.

برای آن که از اطاله کلام بپرهیزم و به اصل مطلب که نقد کتاب عکاس دوره‌گرد است برسم باید به چند نکته اساسی اشاره کنم که وجه تمایز و تفرق شعر امروز با شعر دیروز نه‌چندان دور هم هست. مثلا زبان شعر، خاصه سپید دیروز، زبانی است فاخر، سنگین، آرکاییک گرا، دیریاب و غرق در سمبل‌ها و نشانه‌ها که نیازمند درایت و هوشمندی فراوان جهت درک صحیح و رازگشایی از خود می‌باشد. هم شعر خود نیما، هم اخوان، هم شاملو، هر ۳ از این قاعده کلی مستثنی نیستند و بنا به دلایل گوناگون ازجمله سیاست ایجابی، دور از منطق هم نبوده است. دیگر این که شعر دیروز، محتوایی سنگین و دیرهضم دارد و به نوعی بیش‌تر مخاطب خاص می‌طلبد تا مخاطب عام! موضوعی که تا حد زیادی در شعر امروز تعدیل شده و با شعارهایی از قبیل هنر برای همه، زبانی سلیس، ساده، گویا، همه فهم، زودهضم و زمینی‌تر یافته است که دوست دارد با سرک کشیدن به جزیی‌ترین دغدغه‌های زندگی امروز، با تکیه بر قواعد سهل‌الوصول خود شاعرانگی کند. به عقیده من نیز در شعر، خاصه شعر سپید امروز، بازنده اصلی کسی است که هنوز ذهن و زبان شاعرانگی خود را درگیر غموض، پیچیدگی و ابهام خویش کرده و خواننده را در کوچه پس‌کوچه‌های این پیچیدگی و ابهام‌بافی رها کرده است بدون آن که اندک نشانه‌ای از سر کلاف گمشده آنچه قصد گفته شدن دارد به دست داده باشد و نتیجه، این خواهد شد که خواننده عزیز، از خیر خوانش باقی شعر بگذرد و عطا به لقا بخشیده، برای ارضای حس شعر دوستی خود فکر دیگری بکند و احیانا ادامه همین وضعیت، اندک رشته‌های ارتباطی میان شعر و اجتماع را نیز از هم بگسلد و دیگر هیچ...

حامد در مجموعه مورد بحث، به سادگی و سهولت حرف شعرش را می‌زند. اهل ژست گرفتن‌های آنچنانی هم نیست. ادا هم در نمی‌آورد. مغلطه‌بازی و سفسطه‌گری هم نمی‌کند. مدعی حرف نوظهور و تازه‌ای هم نیست، اگرچه گاه این سادگی و انشاواری بیش از حد در خط مستقیم روایت، ممکن است کار دستش دهد و از شاعرانگی کار به شدت هم بکاهد و گاهی همین ریتم ساده، بی‌ادعا، با باروری و انباشتگی در لایه‌های شفاف کانسپتی زبان، به شدت به دل می‌نشیند و در دل مقیم هم می‌شود. شعر، فرم و ساختار پیچیده و مبهمی هم ندارد؛ ساختاری ساده، جاندار با زبانی گویا، معمول و ابژکتیویته‌ای فعال و قوی و صد البته با دایره واژگانی کم که به عقیده راقم سطور می‌توانست با وسعت آگاهانه‌اش، کارکردهای معنایی بیش‌تری در خلق تصاویر ابژه‌ای ایجاد نماید.

از دهان دودکش‌ها

بوی درخت می‌آید!

گونه برف‌روب‌ها

از شرمساری سرخ می‌شود

در تقویم روی میز

تا آمدن بهار (چند ورق!)

نمانده است

چقدر دست‌هایم

به زندگی گرم است!

از دانه‌های برف / آدم‌های خوبی ساخته‌ام.

حامد، شاعری احساس‌گراست. او این احساس خود را در فضای حقیقی و رئال جولان می‌دهد و گاهی با مهارت در حس‌آمیزی و ژرف‌سنجی، به فضای سوررئال هم گام می‌گذارد، اما ویژگی بارز شاعرانگی‌اش در این مجموعه، همان حس متمایز، شناسنامه‌دار و رمانتیکی بودن شاخص شعرهای اوست. البته نکته دیگر درخصوص شاعرانگی وی، تکرار تکرارهاست. وی از این شگرد، به خوبی در باروری و تاکید بر مضامین مورد نظر و علاقه‌اش بهره می‌گیرد که من نام این عملش را تکرار شیرین می‌گذارم که به مرور چندین‌باره در ذهن خواننده می‌انجامد که ممکن است در این رفت و آمدهای تکراری، معانی تازه‌یاب دیگری از در کنار هم‌ چینی ارتباطات ابژه‌ای حاضر در شعر، کشف و ضبط گردد! هرچند گاهی نیز این تکرارها و تاکید در سادگی بیش از حد، ممکن است به حشو بینجامد که نتیجه‌ای جز خستگی و دور شدن از طرازهای بالای کیفیتی شاعرانگی نخواهد داشت.

وی به تناسبات معنایی تازه‌ای که ممکن است در بستر شعر امروز در خط روایت اتفاق بیفتد ـ که دیگر کلان روایت نیست و به جزئی‌ترین نکات اشراف دارد ـ می‌اندیشد. مثلا در شعر ذیل به همسان‌سازی و تناسبات تازه‌ای که شاعر سعی کرده است در ابژه‌های فعال شعری‌اش کشف کند، تامل نمایید:

از کدام جاذبه

حرف می‌زنم؟

گاهی همسرم

مثل سیب، سرخ می‌شود!

و در میان کرم‌های خاکی

باغچه را ترک می‌کند

با صدای فروخورده‌اش نه... نه...

دیگر اشتباه نمی‌کنم

آنگاه چمدانش را می‌بندد

و در غبار گم می‌شود.

و اما همان‌گونه که اشاره کردم، حامد را با استعداد خوب و ستودنی که در وی می‌بینم گاها دچار شرح فضاهای تکراری و مسدود می‌بینم که علت عمده‌اش در کمبود واژگان ابژه‌ای فعال در شعر نهفته است. وی شاعری دردمند است. دردی مرموز در عمق برخی کلمات شعری‌اش نهفته است که با تامل و درنگ در کارکردها و ایجاد ربط با کل فضای شعری، دل خواننده را می‌سوزاند و به درد می‌آورد و شاید منجر به حقیقت تازه‌ای هم می‌شود!

نکته: حامد رحمتی، شاعری احساس‌گراست. او این احساس خود را در فضای حقیقی و رئال جولان می‌دهد و گاهی با مهارت در حس‌آمیزی و ژرف‌سنجی، به فضای سوررئال هم گام می‌گذارد و ویژگی بارز شاعرانگی‌اش در این مجموعه، همان حس متمایز، شناسنامه‌دار و رمانتیک بودن شاخص شعرهای اوست

بیا... زمان را غافلگیر کنیم

بیا... زمان را غافلگیر کنیم

هنوز پرنده چوبی

آخرین آوازش را نخوانده است.

ساز مورد علاقه‌ام / شر شر باران است

دوش آب سرد را

با صدای گرفته، دوست دارم

وقتی می‌روی...

آدم دیگری می‌شوم.

شگرد دیگر حامد استفاده از جابه‌جایی معنایی است که حالتی پارادوکسیکال و دیگرگونه در مفهوم انتزاعی برخی ترکیب‌های شعری می‌دهد که البته اگرچه قبل از وی توسط شاعران دیگری به کار گرفته شده است، اما باز از نقاط قوت و مثبت شعر او نیز به حساب می‌آید:

دیوار

ناگهان خودش را / به مرد می‌کوبد

سرباز، هوای مسموم را در گلوی دریچه می‌اندازد.

از این فاصله زنی را می‌بینم

که در بالکن ایستاد

و در شلال موهایش

آفتاب را خشک کرد.

از لوله تفنگم

یک گل سرخ روییده است

من، برای پرپر شدن

یک دشت بزرگ کم‌ دارم.

ملوان‌ها خستگی را

از شانه‌های دریا می‌تکانند.

نکته دیگر درخصوص مجموعه مورد نقد، ساخت برخی فضاهای جدید و نوظهور با استفاده از واژگان معمول و معلوم‌الحال است. شاعر، به یک اجتماع جدیدی در رویای شاعرانه‌اش دست پیدا می‌کند که گاه چندسویه هم هست. یعنی وی با درک خوب کارکردهای ارتباطی مدرن، به مفاهیمی که دوست داشته رسیده است که ممکن است در چند لایه روی هم یا به موازات هم در معنا نیز امتداد پیدا کرده باشند!

به بیان دیگر، نگاه از یک سوی، مرموز و از سویی رمزگشای شاعر در مواجهه با اتفاقات به ظاهر ساده و روزمره، گاه، به فضاهایی رسیده است که از فرط روزمر‌گی و عادی بودن، به شدت شاعرانه و درخور دقت و تامل هستند که این‌موضوع را من کم‌تر در شعر شاعران هم‌دوره‌ای حامد دیده‌ام و برایم جالب توجه است. برای مثال شعر عکاس دوره‌گرد را در نظر می‌گیریم که به خوبی به آنچه گفته شد تعمیم معنایی می‌دهد یا این بخش از شعری دیگر:

من چارلی چاپلین هزاره سومم

حرکات موزون و بی‌معنای مرا ببینید

از فرط خنده گریه کنید!

اما نمی‌دانم

کلاه لبه دارم

عصایم، سبیل مصنوعی‌ام را

کجا گذاشته‌ام؟

و گاه با نوعی غافلگیری ساختگی که منجر به هیجان‌زد‌گی از نوعی عادت و روزمر‌گی می‌شود، به نوعی تشخیص در شعر دست یافته است که برای خواننده می‌تواند جالب و تامل‌برانگیز باشد:

... من در آن سوی ریل‌ها

برای خودم قطار شده بودم

گاهی فراموش می‌کردم

کنارم نشسته‌ای

و حرف تازه‌ای

از ماندن نمی‌زنی.

در این بخش به ذکر چند نمونه از برخی اشعار که از نظر من شاخص‌های خوب و توانمندی دارند، می‌پردازم. با این کار، تعمدا با برش‌هایی کوتاه از چند شعر که به نظر من موفق عمل کرده‌اند و حرف‌های خوبی برای شعر شدن انتخاب کرده‌اند، قصد دارم به توان شاعرانگی حامد صحه بگذارم و شما را نیز به تامل در آن فرا بخوانم:

اگر با صدای امواج

موجی شده‌ام

دریا را نشانم دهید.ص۲۰

این پیری زودرس

پرحرفم کرده است!

اگر پیراهن سیاهم را اتو کرده‌ای

مرگ را به همان شکل ساده‌اش بنویس

مردی

در میان درخت‌ها

تاب می‌خورد.

الو... صدای شما

در گلوی من گیر کرده است.‌

سالار عبدی