سه شنبه, ۲ مرداد, ۱۴۰۳ / 23 July, 2024
مجله ویستا

«سرطان پستچی» شعری از ریموند کارور


«سرطان پستچی» شعری از ریموند کارور

«درخانه‌اش می پلکد هر روز پستچی/ نمی خندد هیچ وقت/ و خسته می‌شود به سادگی/ و وزن کم می کند دائم/ همه‌اش همین!»
ریموند کارور را در ایران به عنوان نویسنده‌ای برجسته می‌شناسیم نه شاعر؛ …

«درخانه‌اش می پلکد هر روز پستچی/ نمی خندد هیچ وقت/ و خسته می‌شود به سادگی/ و وزن کم می کند دائم/ همه‌اش همین!»

ریموند کارور را در ایران به عنوان نویسنده‌ای برجسته می‌شناسیم نه شاعر؛ البته تقصیر کارور نیست یک مقدارش تقصیر مترجم‌هاست که همه شعرهایش را ترجمه نکرده‌اند و آن مقدار کمی هم که ترجمه کرده‌اند، زیاد اهل «زبان شعر» نیست و شبیه نثر است! و یک مقدار دیگرش هم تقصیر خود «ترجمه» است که به محض تماس با شعر، همه «شعریت»اش را مثل یک هیولا می‌بلعد. یک بار شاعری گفته بود شعر مثل قناری‌ست و ترجمه شعر مثل کباب قناری! مشکل دیگر هم البته این است آنهایی که می توانند ترجمه کنند تسلطی به شعر فارسی ندارند و آنهایی که تسلط دارند نمی‌توانند ترجمه‌کنند!

شعر «سرطان پستچی» لااقل در جایگاه انتخاب «ایده» یادآور داستان‌های کارور است یعنی کارور می‌رود سراغ یک آدم معمولی که با مشکلی لاینحل روبه‌روست و سعی می کند با خونسردی این مشکل را برای ما تعریف کند. تفاوتی که این شعر با داستان‌های او دارد همان تفاوتی است که هر شعر روایی با داستان دارد یعنی شکل‌گیری «پرسپکتیو» یا «عمق صحنه» در هر دو متفاوت از هم است. کارور، شعر خود را با سطرهایی به پایان می‌برد که بدل به نوعی نگره‌پردازی درباره آن تفاوت مورد بحث می‌شود در عین آن که پایان پستچی را هم به ما نشان می‌دهد:

«متنفر است او از این خواب‌ها/ چرا که بیدار می‌شود چرا که در بیداری هیچ برایش نمانده/ گویی که هیچ وقت هیچ جا هیچ کاری نبوده نکرده/ گویی که هیچ چیز وجود ندارد الا همین اتاق در سحرگاهی بی‌آفتاب/ و دستگیره در- صدایش را می‌گویم- به آهستگی می‌چرخد.»