جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا

عشق در عرفان اسلامی


عشق در عرفان اسلامی

موضوع بحث, عشق است, كه دریایی است بی كران, موضوعی كه هر چه درباره آن گفته آید, كم و ناچیز خواهد بود

هر كه شد محرم دل در حرم یار بماند

و آنكه این كار ندانست در انكار بماند

از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر

یادگاری كه در این گنبد دوار بماند (حافظ)

● عشق چیست؟

موضوع بحث، عشق است، كه دریایی است بی‌كران، موضوعی كه هر چه درباره آن گفته آید، كم و ناچیز خواهد بود. چنان‌كه مولوی علیه‌الرحمه می‌گوید:

هر چه گویم عشق را شرح و بیان/ چون به عشق آیم خجل باشم از آن

به هر حال در این بحث، طبعاً نخستین سوال باید این باشد كه: عشق چیست؟ اكثراً عشق را محبت و دلبستگی مفرط و شدید معنی كرده‌اند. گویا عشق از «عشقه» آمده است كه گیاهی است، چون بر درختی پیچد، آن را بخشكاند و خود سرسبز بماند.(۱) از دیدگاه ماتریالیستها، روانشناسان و پزشكان، عشق نوعی بیماری روانی است كه از تمركز و مداومت بر یك تمایل و علاقه طبیعی، در اثر گرایشهای غریزی، پدید می‌آید، چنان‌كه افراط و خروج از حد اعتدال در مورد هر یك از تمایلات غریزی، نوعی بیماری است.

اما از دیدگاه عرفا، عشق یك حقیقت و یك اصل اساسی و عینی است ولیكن این حقیقت عینی به سادگی قابل تعریف نیست. این دشواری تعریف و تحدید به این دلیل است كه:

اولاً، عشق چنان‌كه گفتیم یك حقیقت عینی است در نهایت وسعت و عظمت، و لذا این حقیقت عظیم در ذهن محدود ما نمی‌گنجد و این تنها عشق نیست، بلكه حقایق بزرگ دیگر نیز- از قبیل هستی، وحدت و غیره- در ذهن ما نمی‌گنجد. شعار اسلامی ما، الله اكبر، بدین گونه تفسیر شده است كه خداوند بالاتر از آن است كه در وصف گنجد. چه وصف ما محصول ذهن ماست و ذهن ما فقط چیزهایی را درمی‌یابد و می‌تواند توصیف كند كه قابل انتقال به ذهن ما باشند و متأسفانه، همه چیز قابل انتقال به ذهن ما نیست. ما در دو مورد كاملاً متضاد مجبوریم در ذهن خود چیزی بسازیم چون از واقعیت، چیزی به ذهن ما نمی‌آید و آن دو مورد عبارتند از:

۱) عدم

۲) وجود(۲)

در مورد اول، چیزی در واقعیت وجود ندارد تا به ذهن ما انتقال یابد. در مورد دوم آنچه هست عین واقعیت است و در متن خارج و واقعیت بودن برایش ذاتی است و لذا این خاصیت ذاتی هرگز عوض نمی‌شود و عینیت با ذهنیت نمی‌سازد. از اینجاست كه در نظام فكری اسلامی، وقتی كه اصالت ماهیت جای خود را به اصالت وجود می‌دهد و در واقع یك اصل عرفانی به صورت یك اصل فلسفی پذیرفته می‌شود، ضرورت سیر و سلوك مطرح می‌گردد. چنان‌كه ملاصدرا سیر و سلوك را، در كنار عقل و استدلال، ضروری و لازم دانسته است.(۳)

در نظام اصالت ماهیت، ذهن می‌تواند با ماهیتها ارتباط برقرار كند. اما در نظام اصالت وجود، وجود یك امر واقعی و عینی بوده و هرگز قابل انتقال به ذهن نیست. در نتیجه فقط با مفاهیم انتزاعی سر و كار خواهد داشت. طبعاً برای رسیدن به واقعیت، راه و روش دیگری باید در پیش گرفت كه همان سیر و سلوك است. یعنی به جای تلاش برای انتقال واقعیت به ذهن باید بكوشیم كه خود را به واقعیت برسانیم و به مرتبه اتصال و وحدت و فنا نایل آییم وگرنه از تلاش ذهنی نتیجه‌ای نخواهیم گرفت.

به عقل نازی حكیم تا كی؟/ به فكرت این ره نمی‌شود طی

به كنه ذاتش خرد برد پی/ اگر رسد خس به قعر دریا

بلی در مواردی رابطه ذهن با واقعیت، به دلیل محدودیت ذهن و نامحدود و نامتناهی بودن واقعیت، رابطه خس و دریاست. این نكته در بیان اعجازآمیزی از امام باقر(ع) درباره خدا چنین مطرح شده است:

"كل ما میز تموه باوهامكم، فی ادق معانیه، مخلوق مصنوع مثلكم مردود الیكم."(۴)

ثانیاً، همیشه میان "تجربه" و "تعبیر" فاصله هست. شما حوادث لذتبخش یا دردآوری را كه تجربه كرده‌اید، هرگز نتوانسته‌اید چنان‌كه باید و شاید به دیگران منتقل كنید. یعنی در واقع نتوانسته‌اید از آن تجربه تعبیر رسا و كاملی داشته باشید. حافظ می‌گوید:

من به گوش خود از دهانش دوش/ سخنانی شنیده‌ام كه مپرس!

آن شنیدن برای حافظ یك تجربه است كه به تعبیر در نمی‌گنجد. عین‌القضات میان علم معمولی و معرفت شهودی این فرق را مطرح می‌كند كه حقایق قلمرو عقل و علم با زبان قابل بیان هستند و به اصطلاح تعبیرپذیرند، اما حقایق قلمرو تجربه به بیان درنمی‌آیند.(۵) و از اینجاست كه مولوی می‌گوید:

گرچه تفسیر زبان روشنگر است/ لیك عشق بی‌زبان روشن‌تر است

و اگر بكوشیم تجربه‌های بزرگ را به مرحله تعبیر بیاوریم، تنها از راه تشبیه و تمثیل و اشاره و ایما ممكن است و لذا حقایق قرآنی را در قالب الفاظ، مثلی می‌دانند از آن حقایق والا كه با قبول تنزلات مختلف و متعدد، به مرحله‌ای رسیده كه در قالب الفاظ چنان ادا شده كه در گوش انسان معمولی جا داشته باشد. اما این مراتب به هم پیوسته‌اند و انسانها با طی مراتب تكاملی در مسیر معرفت می‌توانند از این ظاهر به آن باطن و بلكه باطنها دست یابند و همین نكته اساس تفسیر و تأویل آیات قرآن كریم است. اما پیش از سیر در مدارج كمال نباید انتظار درك حقایق والا را داشته باشیم. با توجه به نكات مذكور، تعریف عشق مشكل و دشوار است ولیكن خوشبختانه حقیقتهای بزرگ كه در تعریف و تحدید نمی‌گنجند غیرقابل شناخت نیستند. بلكه این حقایق والا، از هر چیز دیگر روشن‌تر و آشكارترند و هر كسی كه بخواهد، مستقیماً می‌تواند با آن حقایق ارتباط برقرار كند اما بی‌واسطه، نه با واسطه كه:

آفتاب آمد دلیل آفتاب

گر دلیلت باید از وی رخ متاب

و عشق هم آن حقیقت والایی است كه از سودایش هیچ سری خالی نیست و چنان‌كه خواهد آمد، یك حقیقت جاری و ساری در نظام هستی است و نیازی نیست كه عشق را با غیر عشق بشناسیم كه حقیقت عشق، همچون حقیقت هستی، به ما از رگ گردن نزدیكتر است. به همین دلیل انتظار نداریم كه با مفاهیم ذهنی درباره حقیقت عشق، مشكلی را آسان كنیم یا مجهولی را معلوم سازیم كه این در حقیقت با نور شمع به جستجوی خورشید رفتن است.

● نقش عشق در عرفان اسلامی:

عشق در عرفان اسلامی، از جهات مختلف، به عنوان یك اصل، مورد توجه قرار می‌گیرد كه اهم آنها عبارتند از:

الف) نقش عشق در آفرینش:

از دیرباز میان متفكران این سوال مطرح است كه انگیزه آفرینش چیست؟ جمعی در آفرینش جهان برای خدا انگیزه و اهدافی عنوان كرده‌اند و جمعی داشتن غرض و انگیزه را نشان نقص و نیاز دانسته و خداوند را برتر از آن می‌دانند كه در آفرینش غرض و هدفی را دنبال كند.

عرفا، در مقابل این پرسش، عشق را مطرح می‌كنند و همچون حافظ برآنند كه:

طفیل هستی عشقند آدمی و پری...

از نظر عرفا، جهان برای آن به وجود آمده كه مظهر و جلوه‌گاه حق بوده باشد. در یك حدیث قدسی آمده كه حضرت داوود(ع) سبب آفرینش را از خداوند پرسید. حضرت حق در پاسخ فرمود: «كنتُ كنزاً مخفیاً لااُعرفُ فاحببتُ انْ اُعرف فخلقتُ الخلقَ لكی اعرف.»(۶)

پس جهان بر این اساس بوجود آمده كه حضرت حق خواسته جمال خویش را به جلوه درآورد. این نكته را جامی با بیان لطیفی چنین می‌سراید:

در آن خلوت كه هستی بی‌نشان بود

به كنج نیستی عالم نهان بود

وجودی بود از نقش دویی دور

ز گفتگوی مایی و تویی دور

"جمالی" مطلق از قید مظاهر

به نور خویشتن، بر خویش ظاهر

دلارا شاهدی در حجله غیب

مبرا ذات او از تهمت عیب...

رخش ساده ز هر خطی و خالی

ندیده هیچ چشمی زو خیالی

نوای دلبری با خویش می‌ساخت

قمار عشقی با خویش می‌باخت

ولی زان جا كه حكم خوبرویی است

ز پرده خوبرو در تنگ خویی است

نكورو تاب مستوری ندارد

چو در بندی سر از روزن برآرد...

چو هر جا هست حسن اینش تقاضاست

نخست این جنبش از «حسن» ازل خاست

برون زد خیمه ز اقلیم تقدس

تجلی كرد بر آفاق و انفس...

ز هر آیینه‌ای بنمود رویی

به هر جا خاست از وی گفتگویی...

ز ذرات جهان آیینه‌ها ساخت

ز روی خود به هر یك عكس انداخت...

"جمال" اوست هر جا جلوه كرده

ز معشوقان عالم بسته پرده...

به هر پرده كه بینی پردگی اوست

قضا جنبان هر دلبردگی اوست...

دلی كان عاشق خوبان دلجوست

اگر داند وگرنی عاشق اوست(۷)

جمال حضرت حق در آینه حضرات پنجگانه- كه عبارتند از:

۱) عالم اعیان ثابته،

۲) جبروت،

۳) ملكوت،

۴) ملك

۵) انسان كامل- جلوه كرده و در هر موجودی، به نسبت مرتبه وجودی آن، برخی از اسماء و صفات الهی جلوه‌گر و نمایان شده است. مظهر كامل آن معشوق، وجود انسان كامل است كه خلیفه اوست در جهان آفرینش، و آینه تمام‌نمای اسماء و صفاتش، و شاید حدیث «خلق الله آدم علی صورته» اشاره به این نكته باشد.(۸)

ب) عشق در بازگشت:

عرفا عشق را در بازگشت هم مطرح می‌كنند، به این معنا كه این عشق از ذات حق به سراسر هستی سرایت می‌كند. البته عشق حق در مرحله اول به ذات خویش است و چون معلول لازم ذات علت است، پس به تبع ذات، مورد عشق و علاقه حق قرار می‌گیرد. پس خدا آفریدگان را دوست می‌دارد و از این طرف نیز هر موجودی عاشق كمال خویش است. بنابراین، در سلسله نظام هستی چنان‌كه در قوس نزول عشق از بالا به پایین در جریان است، از آن جهت كه هر مرتبه پایین اثر مرتبه بالاست، در قوس صعود هم هر مرتبه‌ای از وجود، عاشق و طالب مرتبه بالاتر از خویش است چون كمال اوست، و چون بالاترین مرتبه هستی، ذات حضرت حق است پس معشوق حقیقی سلسله هستی، ذات مقدس اوست.(۹) همین عشق به كمال و عشق به اصل خویش، انگیزه و محرك نیرومند همه ذرات جهان از جمله انسان به سوی حضرت حق است.

هر كسی كو دور ماند از اصل خویش/ باز جوید روزگار وصل خویش

و این عشق، چنان‌كه گذشت، یك عشق دو سره است كه: «یحبهم و یحبونه.»(۱۰)

ج) عشق در پرستش:

عرفا با گروههای فكری دیگر، در روش شناخت و ابزار شناخت فرق دارند به این معنا كه در كنار عقل، بصیرت را مطرح می‌كنند و رسیدن به بصیرت و معرفت را نتیجه مجاهده و ریاضت می‌شمارند. اما در جنبه عبادت و پرستش نیز خود را از عابدان و زاهدان، در چگونگی و اهداف عبادت، جدا می‌دانند. اینان عابدان و زاهدان را سوداگرانی می‌شمارند كه عبادت را به خاطر اجر و پاداش، انجام می‌دهند با این تفاوت كه عابدان، هم دنیا را می‌خواهند و هم آخرت را و زاهدان از دنیا چشم می‌پوشند و تنها آخرت را می‌خواهند. اما عارفان، خدا را نه به خاطر دنیا و آخرت بلكه بدان جهت می‌پرستند كه او را دوست می‌دارند. چنان‌كه از مولای متقیان علی(ع) نقل شده كه: «ما عبدتك خوفاً من نارك و لا طمعاً فی جنتك لكن وجدتك اهلاً للعبادهٔ فعبدتك.»(۱۱)

در متون عرفانی هم از رابعه نقل است كه می‌گفت:

«الهی، ما را از دنیا هر چه قسمت كرده‌ای، به دشمنان خود ده. و هر چه از آخرت قسمت كرده‌ای، به دوستان خود ده، كه مرا تو بسی.

خداوندا، اگر تو را از بیم دوزخ می‌پرستیم، در دوزخم بسوز و اگر به امید بهشت می‌پرستیم، بر من حرام گردان. و اگر تو را برای تو می‌پرستیم، جمال باقی دریغ مدار.»(۱۲)

د) عشق در رابطه با دیگران:

از آنجا كه عرفا ذات حضرت حق را معشوق حقیقی می‌دانند و آفرینش را جلوه‌گاه و مظهر آن معشوق، طبعاً همه جهان و جهانیان را دوست خواهند داشت. چنان‌كه سعدی می‌گوید:

به جهان خرم از آنم كه جهان خرم از اوست

عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست

و اگر بیشتر دقیق شویم از دیدگاه عرفا همه عالم «او» ست، نه «از او» چنان‌كه جامی گوید:

تو را ز دوست بگویم حكایتی بی‌پوست

همه ازوست وگر نیك بنگری همه اوست(۱۴)

● نكته‌هایی در رابطه با عشق:

الف) سریان و عمومیت عشق:

ابن‌سینا عشق را یك حقیقت فراگیر نسبت به همه موجودات جهان، از جواهر و اعراض و بسائط و مركبات، می‌داند و عشق را بر این اساس توجیه می‌كند كه «خیر» معشوق بالذات است و در موجودات همین عشق ذاتی به كمال، عامل طلب كمال است پیش از یافتن كمال، و سبب حفظ آن كمال است پس از یافتن و رسیدن به آن.(۱۴) پس همه موجودات از عشق بهره‌ای دارند و این عشق برای آنان ذاتی است.

ملاصدرا با نقل بیان ابن‌سینا و تحسین آن، اظهار می‌دارد كه بیان خودش در تحلیل سریان و عمومیت عشق، كاملتر است و آن اینكه بر اساس مكتب وحدت وجود، وجود یك حقیقت است با مراتب متفاوت از لحاظ نقصان و كمال، و وجود ذاتاً خیر است. پس هر موجودی ذاتاً عاشق ذات و كمالات ذات خویش است چون خیر و كمال، معشوق بالذات است و چون ذات هر علت، كمال معلول خویش است و چون هر معلولی از لوازم كمال علت است، پس هر علتی نسبت به معلول خود، و هر معلولی نسبت به علت خویش، عشق خواهد داشت.(۱۵)

ب) عشق و اختیار:

ابن‌سینا عشق را طوری مطرح می‌كند كه آزادی و ادراك را شرط نمی‌داند. او عشق را به طبیعی و اختیاری تقسیم می‌كند.(۱۶) اما صدرالمتألهین عشق را به دور از حیات و شعور قابل تحقق نمی‌داند و اگر كسی كلمه عشق را در موجودات بی‌جان و بی‌شعور به كار برد، به عنوان تشبیه و مجاز خواهد بود.(۱۷)

مرحوم طباطبایی در حاشیه همین قسمت از اظهارات ملاصدرا می‌گویند: در سریان عشق حیات و شعور شرط نیست و چون در حقیقت، عشق همان وابستگی مراتب وجود به یكدیگر است بنابراین، علم و شعور از مفهوم عشق خارجند. اگرچه از دیدگاه عده‌ای هرگز عشق از شعور جدا نبوده باشد.(۱۸)

دكتر سید یحیی یثربی

یادداشتها:

۱. لغتنامه دهخدا.

۲. نهایهٔ الحكمه، مرحوم طباطبایی، ص۲۲۷(مرحله۱۱، فصل۱۰).

۳. مقدمه «اسفار» و كتاب «المبدأ و المعاد»، ص۲۷۸.

۴. هرچه با وهم خود، در دقیق‌ترین معنی، تصور كنید، ساخته و پرداخته خود شماست و به خودتان بازمی‌گردد.(وافی فیض كاشانی، ج۱، ص۸۸)

۵. زبدهٔ‌الحقایق، ص۶۷.

۶. گنج نهانی بودم كه دوست داشتم شناخته شوم، پس آفریدگان را آفریدم تا شناخته شوم.

۷. مقدمه یوسف و زلیخا.

۸. «صحیح بخاری»، ج۴، ص۵۶، و «جامع صغیر»، ج۲، ص۴.

۹. مراجعه شود به اسفار ملاصدرا، چاپ جدید، ج۷، ص۱۵۸ به بعد.

۱۰. سوره ۵، آیه۵۴: خدا ایشان را دوست می‌دارد و ایشان نیز خدا را.

۱۱. وافی فیض، ج۳، ص۷۰: تو را نه از بیم دوزخ، و نه به طمع بهشت می‌پرستم، بلكه از آن جهت كه

شایسته پرستش هستی می‌پرستمت.

۱۲. تذكرهٔ‌الاولیا، ج۱، ص۷۳.

۱۳. اشعهٔ‌اللمعات، ص۷۲.

۱۴. «رساله عشق» ابن‌سینا، فصل۱و۲.

۱۵. «الاسفارالاربعهٔ» چاپ جدید، ج۷، ص۱۵۸ به بعد.

۱۶. رساله عشق، فصل چهارم.

۱۷. اسفار، ج۷، ص۱۵۲.

۱۸. مدرك پیشین، ص۱۵۳.

۱۹. مدرك پیشین.

۲۰. رساله عشق ابن‌سینا، فصل ۶ و اسفار ملاصدرا، ج۷، ص۱۶۰ به بعد.

۲۱. «احیاء علوم‌الدین»، ج۴، ص۲۹۴ به بعد.

۲۲. اسفار، ج۷، ص۱۵۰.

۲۳. «مشارق‌الدّراری»، شرح تائیه ابن‌فارض، اثر: فرغانی، چاپ انجمن فلسفه، ص۱۰۷.

۲۴. «اشارات و تنبیهات»، نمط نهم.

۲۵. «نان و حلوا»، اثر شیخ بهایی.

۲۶. مجاز پلی است برای عبور به حقیقت.

۲۷. «تمهیدات»، ص۱۰۵.

۲۸. سنایی.

۲۹. «تاریخ تصوف»، غنی، ص۵۸۵.

۳۰. اسفار، ج۷، ص۱۷۱ و احیاء، ج۴، ص۲۹۴.

۳۱. اسفار، ج۷، ص۱۷۲.

۳۲. قرآن كریم، سوره یوسف، آیه۳.

۳۳. «عبهرالعاشقین»، ص۱۲-۸ و ۲۲-۱۸.

۳۴. «سقتنی حمیا الحب راحهٔ مقلتی»، مشارق‌الدراری، ص۸۱.

۳۵. قرآن كریم، سوره بقره، آیه۲۶۰.

۳۶. سوره اعراف، آیه۱۴۳.

۳۷. «فتوحات»، ج۲، ص۳۳۷


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.


همچنین مشاهده کنید