پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

گلدان


گلدان

ای گل که به گلدانی
وَز جملــه ی گلهـای بهــــارانی
دانم تو هم از غربتِ خود در قفسی نالی

گلدان ( شعری در سبک زلال از دادا بیلوردی )

*

ای گل که به گلدانی

وَز جملــه ی گلهـای بهــــارانی

دانم تو هم از غربتِ خود در قفسی نالی

دلتشنــه تـریـن عــاشـقِ بارانــی

در داخلِ زنــدانـی

*

آن ریشه کـه پیچانـدی

وآن تـارِ غمی کــه بر گلو رانـدی

از جملـه نشانـه هـای بی زبانِ دلتنگـی ست

از فکـرتِ آدمی چـه هـا خواندی

اینگونـه گل افشاندی!؟

*

بــر لــذّتـــم افــزودی

وجدانِ خود از این جهت آسودی

امّـا مـن ِ دنیـا زده ، بیــرونِ تــــو را دیــدم

غـافـل ز درونتـم کــه می بودی

چون کوکب و داوودی

*

گلدانِ تـو تـاریک است

پاهای تو را چه کس بدینسان بست؟!

گلدانِ تــو را بــه تیـشه ی نــور در ایـن وادی

آهستــــه و نـرم بـایـــدی بـشکست

سرزنده تر و سرمست

*

وقتی که بهار آید

با سایـه ی نــورِ سبـز یار آید

در بـستـــرِ آزادیِ گلسِتــانِ احساست

گلواژه ای از عشق به بار آید

دل بـا تو کنار آید

*

ابوالفضل عظیمی