سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا

در باب نهیلیسم عصر جدید


در باب نهیلیسم عصر جدید

این نوشته به گونه نوشته های پیامبر نهیلیسم نیچه غافلگیرکننده است خواننده را به حقایقی متوجه می کند که از کثرت بداهت مغفول افتاده اند نهیلیسم معطوف به مجازی سازی واقعیت ها, ویرانی حقیقت به واسطه شبیه سازی آن و غفلت از معنی و مرجع, فقدان نسخه اصل برای زندگی بدلی در عصر ما

این نوشته به گونه نوشته های پیامبر نهیلیسم - نیچه- غافلگیرکننده است. خواننده را به حقایقی متوجه می کند که از کثرت بداهت مغفول افتاده اند؛ نهیلیسم معطوف به مجازی سازی واقعیت ها، ویرانی حقیقت به واسطه شبیه سازی آن و غفلت از معنی و مرجع، فقدان نسخه اصل برای زندگی بدلی در عصر ما. بودریار از مهم ترین متفکران و نویسندگان معاصر در سنت فرانسوی است که خود معطوف به فلسفه اروپای قاره یی است. می گوید نهیلیسم قرن ۱۹ با شکستن پوسته ظاهر و رجوع به معنی و مغز آغاز شد و از دل آن در عرصه هنر، رمانتیسم و بعد سوررئالیسم و دادائیسم درآمد.

اما در عصر ما نهیلیسم ناظر بر مرجعیت شبیه سازی و آشکارگی امور است. (ظاهرنمایی و وانمود) عصر ما عصر اشباع سیستم است که به مالیخولیای بی تفاوتی و خنثی شدگی معنی و مضمون منجر شده است. حتی توهم که مستلزم فاصله بین حقیقت و مجاز است نیز ممتنع شده است. عصر ما عصر رواج ظاهر و نمودها است که معنی و آرزوهای متعالی بشری را در چنبره یی از سیستم های سیاسی و اجتماعی و فرهنگی زندانی کرده است.

در چنین وضعیتی- عصر حکومت مجاز و شبیه سازی- نهیلیسم یعنی سیطره کمیت و ظاهر امور و غیبت هرگونه معنی و مرجع. در عصر ما تصاویر وانمودسازی شده، کل واقعیت را احاطه کرده (واقعیت حاد یا فراواقعیت) که تنها به خودش دلالت دارد، نسخه اصل ندارد و بدلی است مثل تصاویر مجازی و دیجیتالی که ساختگی و ترکیبی اند و نگاتیو (مرجع) ندارند.

عیان ساختن آثار سوء مجازی سازی و وانمود کردن حقیقت به صورت مجازی که به کمک وسایل الکترونیک و تکنولوژی های جدید به ویژه در عرصه وسایل روابط جمعی انجام می شود، موضوع اصلی این نوشته است. اخطارها و هشدارهای «بودریار» که کل سیستم اجتماعی و سیاسی هم به «بی تفاوتی و پایان یافتگی» رسیده است، بسی تکان دهنده است. در چنین عصر و عرصه یی، فقط با رجوع به معنی است که امید نجاتی نهفته است- اگر به قول او برای این رجوع به معنی در هژمونی سیستم، معنایی باقی مانده باشد. از جمله مهم ترین آثار بودریار «خیال و وانمودسازی» است که به سال ۱۹۹۶ به انگلیسی ترجمه شده و دانشگاه میشیگان امریکا آن را منتشر کرده است. این کتاب حاوی مباحث عمیق و پیچیده یی است در باب پست مدرنیسم. این نوشته از همین کتاب انتخاب و ترجمه شده است. بودریار اگرچه در آثارش به عنوان یک منتقد تمام به شاکله و رفتار غرب نظر دارد، اما این نمی تواند دلیلی بر تایید همه جانبه آثارش باشد. از این رو او نه تنها در جامعه غرب بلکه در جوامع اسلامی و ضد تفکر غربی نیز منتقدانی جدی دارد. این مطلب اگرچه به هیچ وجه بیانگر مواضع روزنامه «اعتماد» نیست بلکه امید آن نیز می رود که این مطلب از سوی متفکران و خوانندگان محترم مورد نقد و بررسی جدی قرار بگیرد.

در عصر ما نهیلیسم دیگر آن چهره تیره و تار پایان قرن بیستم، آن چهره گرفته «واگنری»، «اشپنگلری» را ندارد. نهیلیسم در روزگار ما، نه ریشه در جهان بینی زوال و نیستی دارد، نه ناشی از رادیکالیسم متافیزیک زده یی است که از مرگ خدا زاده شد و نه ناشی از آثار و پیامدهای مرگ خدا است. نهیلیسم در عصر ما نهیلیسم ناشی از اصالت یافتن ظواهر و آشکارگی است که از یک نظر بسی ریشه یی تر (رادیکال تر)، و مهم تر از شکل های تاریخی پیش از آن است زیرا این ظاهرنمایی پدیده ها، اشیا و مفاهیم و نااستواری آن به شیوه یی حل ناشدنی ناظر بر خود سیستم است. از این بیشتر حتی ناظر بر تئوری است که خود قرار است این وضعیت را توضیح دهد.

هنگامی که خدا مرد، هنوز نیچه یی بود که همچون یک نهیلیست بزرگ در پیشگاه ابدیت و در مقابل جسد آن ابدیت مرده این واقعه را صدا زند. اما امروز در برابر این آشکارگی مجازی که همه چیز را فرا گرفته، در برابر ادعای فهم همه چیز به صورت مجازی و در برابر تحقق خارجی عالم به صورت یک واقعیت مجازی و اغراق شده- که مدعی است خدا نمرده، بلکه به صورت یک فراواقعیت مجازی صعود کرده- دیگر در عالم نقد و نظر، خدایی هم وجود ندارد که این مجازی سازی واقعیت را دریابد و به آن وقوف یابد. (چیرگی واقعیت مجازی موجب شده بین واقعیت و عدم واقعیت و بین حقیقت و مجاز حد و مرزی باقی نماند و درهم تنیده شوند.)

بدین سان همه جهان و همه ما، زنده زنده به هاویه فریب مجازها- شبیه سازی و وانمودگی- پا نهاده ایم؛ به قلمروی بد و آزاردهنده، نه حتی بد و آزاردهنده که به قلمرو بی تفاوت بازدارندگی و امتناع (نهیلیسم). بسی ناباورانه است که نهیلیسم دیگر به کلی در مفهوم نابودی و زوال شناخته نمی شود، بلکه به واسطه همین فریب شبیه سازی و مجازی سازی و همین بازدارندگی و امتناع است که شناخته می شود. نهیلیسم، از صورت آن خیال سخت و فعال و رازآلود و از جایگاهی که داشت، از نظر تاریخی گذر کرده و به صورت گردش ظاهر اشیا- گردش دروغین آشکارگی اشیا و پدیده ها- رخ نموده است. می توان پرسید در چنین وضعیتی، در عالم تئوری و نظر چه چیزی از نهیلیسم باقی مانده؟ در دورانی که نیستی و مرگ به عنوان یک چالش و به عنوان یک امر نامعلوم مطرح است، دیگر چه «حقیقت و معنای» تازه یی تواند که رخ نماید و چه عرصه نویی، تواند که گشوده شود؟

در مقایسه با صورت های پیشین نهیلیسم، امروزه در وضعیتی تازه از نهیلیسم به سر می بریم که بی گمان ناگشودنی و حل ناشدنی است.

اولین صورت بزرگ تجلی نهیلیسم، رمانتیسم است که با نهضت روشنگری همراه است و هر دو به معنای شکستن نظم نهفته در ظاهر اشیا و راه برون به «معنی» است.

سوررئالیسم، دادائیسم، پوچی و نهیلیسم سیاسی دومین شکل مهم ظهور نهیلیسم است که معطوف به شکستن نظم معنا و نظم مضمون است. صورت اول نهیلیسم (رمانتیسم به معنای گشودن راز ظاهر اشیا) یک وجه زیباشناختی دارد و شکل دوم آن (سوررئالیسم و دادائیسم) صورت سیاسی، تاریخی و متافیزیکی آن است (تروریسم). امروزه این دو جلوه نهیلیسم فقط از بعضی جهات برای ما مهم است و گاه اصلاً مهم نیست. اما نهیلیسم در عصر ما که معطوف به ظاهر و آشکارگی اشیا است، نه زیباشناختی است نه سیاسی. نهیلیسم در روزگار ما دیگر نه وامدار گسستن پرده ظاهر است، نه به معنای فرو مردن اخگر معنی است و نه مبتنی است بر آخرین تفاوت های ظریفی که در یک مکاشفه رخ می نماید. دیگر مکاشفه یی هم در کار نیست. امروزه نهیلیسم نوعی نابود کردن بی هدف همه چیز است.

اما مسلماً این نهیلیسم از نوع نهیلیسم سیاسی که گفتیم، نیست. بدین سان فقط یک شکل برای بیان و ظهور نهیلیسم باقی مانده، که در عین حال شکل غیبت و نابودی خود آن نیز هست و آن عبارت است از وسایل ارتباط جمعی که نسخه مجازی وانمود واقعیت ها را ارائه می کند. امروزه وسایل ارتباط جمعی دیگر آن صحنه یی نیست که چیزی در آن نشان داده شود بلکه مسیری است از قبل تعیین شده و نقشه یی است که در آن دست برده اند و با شبیه سازی واقعیت ها ما را فریب می دهد. دیگر حتی تماشاگر آن هم نیستیم زیرا امواج وسایل ارتباط جمعی را بدون خواست خود دریافت می کنیم و به ما تحمیل می شود.

در عصر ما مکاشفه و شهود پایان یافته است. عصر ما، عصر مسابقه در «امر خنثی» است؛ مسابقه انواع بی تفاوتی ها و بی اثرشدگی ها. این امر که آیا نوعی رمانتیسم یا نوعی زیبا شناسی هم در این خنثی شدگی و بی تفاوتی وجود دارد یا نه، را می گذاریم برای بعد. گمان نمی کنم چنین باشد. پس تنها چیزی که باقی می ماند عبارت است از شیفتگی در برابر انواع بی اثر شدن و خنثی شدگی، مسحور شدن در برابر گردش سیستمی که ما را یکسره نابود می سازد. در مقابل شکل های پیشین نهیلیسم یعنی آن اغوای نمودها و ظاهرها، و نیز در برابر آن فریب منطق دیالکتیکی که در معنی نهفته بود؛ اکنون فقط همین احساس شیفتگی و فریفتگی در برابر «ظاهر» (نمودسازی) است که شور و رنج نهیلیستی ما را به تمام معنی رقم می زند و آتش آن را شعله ور می کند؛ شور و رنجی که مناسب حالت ناپیدایی و غایب شدن است. امروزه همین شکل ها و شیوه های غیبت و ناپیدا شدن است که ما را شیفته و مسحور کرده است.

من نهیلیست هستم و فرآیند سترگ فرو شکستن ظاهرها (فرو شکستن فریب ظاهر) را که در خدمت گشودن راز معنی است می بینم. من فرو شکستن نشانه ها، تاریخ و نقد را که در قرن نوزدهم یک حقیقت اساسی بود می پذیرم و انجام شده می پندارم. انقلاب راستین در قرن نوزدهم یعنی انقلاب مدرنیته عبارت بود از فرو شکستن ریشه یی (رادیکال) پوسته ظاهر، افسون زدایی از جهان و سپردن رازگشایی از حقیقت جهان به دست ستیز اندیشه ها و تفسیرها و به دست قهر تاریخ.

اما امروز انقلاب دوم را نیز می بینم؛ انقلاب قرن بیستم را که انقلاب پسامدرنیسم است یعنی فرآیند فرو شکستن «معنی» را که مترادف با شکستن پرده ظاهرها است و پیش از این رخ داده بود که آن را محقق می دانم و اینک تجزیه و تحلیل می کنم؛ هر کو به «معنی» دست تطاول گشاید، به دست همو کشته می شود.

عصر دیالکتیک- یعنی نقد- نیز امروز تهی است. عصر دیگری هم در کار نیست. در روزگار ما درد ما را نه در «معنی» درمانی هست، نه شفا یافتن به یمن «معنی» ممکن است؛ درمان و شفا خود بخشی از همان فرآیند همه گیر بی تفاوتی و خنثی زدگی نهیلیستی است.

حتی بازشناسی (آنالیز) امور هم گرفتار بلاتکلیفی است زیرا فرآیند بازشناسی قطعی نیست؛ فرآیندی اتفاقی و تصادفی است. تئوری ها در دریای بی ساحلی شناورند. در واقع نهیلیسم هم ناممکن است زیرا نهیلیسم در روزگار ما یک تئوری نومیدوار و در عین حال حتمی است. تصوری است از پایان راه، یعنی جهان بینی فاجعه است.

خود فرآیند تجزیه و تحلیل و بازشناسی احیاناً یکی از عناصر موثر در روند انجماد «معنی» است. این همه فزون کاری در «معنی» که تئوری های مختلف پیشنهاد می کنند و این همه رقابت تئوری های توضیح «معنی» هنگامی که نوبت به ترانمایی و شفافیت «معنی» می رسد از حیث کالبدشکافی «معنی» هیچ اصالتی ندارند و نسبت به خود «معنی» ثانوی و عرضی می شوند. باید هوشیار بود که فرآیند تجزیه و تحلیل چگونه انجام می شود، چه خود این تجزیه و تحلیل ها به هرحال به انجماد «معنی» و توقف آن می انجامد، فریب و خیال بر معنی سبقت می گیرد و نهایتاً بی تفاوتی و خنثی شدگی در شکل های مختلف را پیش می نهد و آنگاه برهوت می گسترد.

منظور از برهوت انفجار درونی واقعیت و فرو مردن چراغ «معنی» است در وسایل ارتباط جمعی (به ویژه تلویزیون و «مجاز» که جانشین جهان واقعی شده). فروکاستن مفهوم اجتماع در انبوه توده های به هم آمده از مردم (جامعه وارگی)، رشد بی حد و مرز همین توده های مردم که به عنوان عملکرد ناشی از سرعت «سیستم» مطرح می شود، همه و همه چیزی نیست جز یک وضعیت پایان یافتگی جدی و نیرومند و آنگاه واماندگی و درماندگی- پایان همه چیز.

پایان یافتگی، سرنوشت جهانی است که اشباع شده است. پدیده پایان یافتگی همچنان پرشتاب پیش می رود - اگر بتوان همین مقدار را گفت- شکل های مسدود همچنان می پراکند و تکثیر می شوند، روند ترقی و پیشرفت به صورت غده یی آماس کرده که در یک جا برآمده، از حرکت ایستاده است. چنین است راز رفتن تا آن سوی فراپایان و اشباع برون از اندازه همه چیز. این است شیوه کار بشر امروز در گذر کردن از مرزها و از خط پایان. یعنی جلو رفتن در یک مسیر واحد تا دورها. هر چه سریع تر و هر چه دورتر و این یعنی نابود کردن «معنی» از طریق مجازی سازی و شبیه سازی و از طریق فرا شبیه سازی به علت گذشتن از مرز و تجاوز از خط پایان.

آیا این انکار خط پایان با عبور از فراپایان (چنگ اندازی سرطان وار) همان راز زشت سرطان که پنجه در «معنی» افکنده، نیست. انبوه مردم در همین شتاب سهمگین روند «پایان یافتگی» گرفتار شده اند. آنها هستند همین غده آماس کرده ترقی و پیشرفت. آن روند بلعنده که تمام «پیشرفت» و تمام فربهی و فزونی در معنی را یکسره نابود می سازد. آنها هستند که در حلقه یی که مدار آن به واسطه پایانی هولناک، کوچک تر و تنگ تر شده گرفتار آمده اند و خود، زندان خود شده اند.

امروزه همین نقطه پایان یافتگی و آنچه در اطراف آن رخ می دهد فریبنده است و ما را سحر کرده است. (آن افسون بخردانه دیالکتیک هم کارساز نیست که راه گشاید.) اگر نهیلیست بودن به این است- یعنی رسیدن به نقطه پایان و تجزیه و تحلیل واگشت ناپذیری سیستم تا آنجا که دیگر بازگشتی در کار نباشد- و اگر این یک امتیاز است و باید به آن مفاخره کرد آنگاه من هم یک نهیلیست هستم. وسوسه ناپیدا شدن و نه تولید کردن، یک وضع نهیلیستی است. اگر نهیلیست بودن به معنای وسوسه ناپیدا شدن، نامعلوم بودن، فرو شکستن، جنون نبودن و نیستی است من هم یک نهیلیست هستم. عرصه شاخص این وضعیت ناپیدا شدن همه چیز، ناپیدا شدن واقعیت، ناپیدا شدن معنی، و زوال دوران، زوال تاریخ و جامعه و فرد، عرصه فراسیاست است.

حقیقت این است که امروزه دیگر مساله نهیلیسم هم مطرح نیست زیرا در این ناپیدا شدن، در این رهاشدگی، در این تصادفی بودن امور، و در بی تفاوتی به اشکال مختلف، دیگر حتی آن درد و اندوه جانسوز نهیلیسم هم وجود ندارد. دیگر آن نیروی افسانه یی که قوت واقعی نهیلیسم، قوت رادیکالیته و نیروی افسانه یی انکار پیش بینی در آن نهفته بود، وجود ندارد. دیگر افسون زدایی از طلسم ها با آن آهنگ خاطره آمیز فریبنده اش، که خود به نوعی افسون زده بود، وجود ندارد. آنچه هست، همین ناپدید شدن و غایب شدگی است و بس.

پایه های این همه رادیکالیسم در ناپدید شدن، قبلاً در آثار «آدورنو» و «بنیامین» که با حسرت نسبت به روش های دیالکتیک همراه بوده، نهاده شده است. در آثار این دو، یک حس دورافتادگی همراه حسرت (نوستالژیا) وجود دارد. بی گمان نفس شروع کردن با دیالکتیک، نوستالژیک است. اما اگر در کار «آدورنو» و «بنیامین» ژرف تر بنگریم، جانمایه و آهنگ دیگری را هم می توان در آثار ایشان دید و شنید؛ هشدار یک مالیخولیا که از خود «سیستم» غسیاسی، اجتماعی و فرهنگیف برمی خیزد؛ مالیخولیای درمان ناپذیری که در ورای هر گونه دیالکتیک جاری است. اینک همین مالیخولیای سیستم است که برتری یافته و طرفه اینکه به واسطه انواع شکل های ظاهرنمایی و آشکارگی که ما را احاطه کرده، فائق آمده است. امروزه همین مالیخولیا است که شور درون و رنج اصلی ما را رقم می زند؛ مالیخولیای وانمودسازی و مجازسازی همه چیز.

دیگر افسرده جانی از پایان یافتن روح، از برون فتادن از پرگار هستی، وجود ندارد. دیگر آن نهیلیسم که در پی عادی ساختن همه چیز از راه فرو شکستن ساختارها بود، در کار نیست. آن رنج شورانگیز ناشی از آزردگی و آگاهی از فرودست بودن نیز وجود ندارد.۱ نه، جانمایه اصلی سیستم های عملیاتی در عصر ما، سیستم های جاری شبیه سازی، سیستم های برنامه ریزی و اطلاعات، نوعی مالیخولیا است. مالیخولیای ما، آن کیفیت ذاتی و درونی همین وضعیت ناپدید شدن «معنی» و تبخیر «معنی» در سیستم های عملیاتی است. امروزه همگان گرفتار این مالیخولیا شده ایم.

این مالیخولیا همان ناخرسندی طاقت فرسا است که سیستم مجازی یا سیستم های اشباع شده آن را رقم می زند و این، آن زمان رخ می دهد که امید به ایجاد تعادل میان خیر و شر، بین حقیقت و دروغ، امید به موازنه بین ارزش های درون یک سیستم و بالاخره امید بیشتر به ارتباط بین نیروها، از بین رفته باشد. (و چون چنین شود، آن ناخرسندی بی رحم سراغ ما می آید و آن مالیخولیا ما را فرامی گیرد.)

امروز همه جا و همیشه، سیستم است که بسیار نیرومند و جلودار است و سروری می کند. (هژمونی سیستم سیاسی، اجتماعی و فرهنگی) در مقابل این هژمونی سیستم می توان به فریب شوق و دلخواست های سطحی سرخوش بود و دامن آن را گسترده تر کرد، می توان به شیوه یی انقلابی به «ریزشناسی» امور پیش پاافتاده پرداخت و به انبوه چیزهای کوچک دل خوش کرد و آنها را ستود و مثلاً سراغ آشپزی رفت. اما اینها هیچ کدام پاسخگوی ضرورت مهار این سیستم ویرانگر نیست. چنین کاری فقط از تروریسم برمی آید (که سیستم را بکشد).

آنچه می تواند بقایای به جامانده را از این صحنه جمع کند و برون برد، عبارت است از خلاف آمد عادت و وارونه عمل کردن. مانند یک لبخند طعنه آمیز می تواند یک گفتمان را به کلی بی اهمیت سازد، یا همچنان که یک تمرد و انکار کوچک در رفتار «بنده» (رعیت)، تمام اقتدار «خدایگان» (ارباب) را می شکند و لذت قدرت را از او می ستاند.

هرچه سروری (هژمونی) سیستم بیشتر باشد، آرزوی خلاف آن عمل کردن هم، بیشتر تحریک می شود. چالش، هر چه هم اندک و ناچیز، عبارت است از سلسله یی از شکست های سیستماتیک. امروزه همین امکان برعکس عمل کردن یا وارونه سازی بدون حریف است که یک مساله قابل ذکر در مرحله نهیلیستی و ناخرسندی سیاسی است. فقط همین است که قدرت خیال و آرزوی ما را تحریک می کند.

اگر نهیلیست بودن عبارت است از این وارونه عمل کردن و عبارت است از داشتن آن ویژگی رادیکال ریشخند زدن و ستیزیدن با سیستم تا آخرین مرز هژمونی آن (یعنی آن چالشی که سیستم با آن مواجه است و پاسخ آن در نابودی و مرگ خود سیستم است)، آنگاه من هم از لحاظ تئوری، نهیلیست و تروریست هستم، همچنان که دیگران با سلاح های خودشان چنین هستند. توسل به «قهر تئوریک»، نه جست وجوی حقیقت، تنها راه چاره است که برای ما باقی مانده است.

اما این یک احساس اتوپیایی است زیرا نهیلیست بودن در صورتی زیبا است که هنوز رادیکالیته وجود داشته باشد، همچنان که مرگ هم در صورتی زیبا است (حتی مرگ خود تروریست) که هنوز معنایی برای مرگ وجود داشته باشد.

از قضا همین جاست که همه چیز ناگشودنی می شود و بن بست می پذیرد زیرا در برابر این نهیلیسم معطوف به رادیکالیته، سیستم در برابر خودش می ایستد و همان نهیلیسم معطوف به خنثی بودگی و بی تفاوتی رخ می نماید. خود سیستم نیز نهیلیستی است، به این معنی که توان این را دارد که همه چیز را از جمله همان چیزی را که سیستم نفی می کند (میل به تخریب سیستم)، به بی تفاوتی و خنثی شدگی بکشاند.

در چنین سیستمی، مرگ هم چون غایب است، جلوه می کند. جمع مردگان به واسطه بی تفاوتی یکسره نفی می شوند، یعنی آنجا که تروریسم غکه یک ایده نهیلیستی استف ناخواسته همدست کل سیستم می شود. (نه اینکه از لحاظ سیاسی همدست سیستم شده باشد بلکه به شکل شتابنده یی در همان روند بی تفاوتی که سیستم تحمیل می کند، هضم می شود.) دیگر برای مرگ هم جایگاهی نمانده است. دیگر عصر مرگ هم به پایان رسیده است. نه مرگ سیاسی در کار است و نه صورت ذهنی آن که بتواند نقش خود را ایفا کند. نه برای مرگ شادآیین و نه برای مرگ ستیزنده... هیچ معنایی باقی نمانده است و همین جاست که آن نوع دیگر نهیلیسم یعنی نهیلیسم و تروریسم معطوف به خود سیستم، پیروز می شود.

دیگر هیچ عصر و مرحله یی در کار نیست، حتی قدرت «توهم» اینکه پیشامدها بتواند به شکل حقیقی و در شمایل واقعی شان رخ دهند، وجود ندارد. دیگر عصر و عرصه یی برای همبستگی روحی یا سیاسی وجود ندارد. راستی مردم شیلی و بیافرا یا مردم ساده کرجی نشین غپناهندگانف در بولونیا یا لهستان دیگر چه اهمیتی دارند؟ تصویر آنها (به صورت مجازی) به آسانی و بی تفاوتی بر صحنه تلویزیون می آید و می رود، صرفاً برای اینکه از بین بروند و فراموش شوند. ما در عصر حوادث بی پیامد واقع شده ایم؛ در عصر تئوری های بی پیامد.

برای «معنی» هم دیگر امیدی وجود ندارد. بی گمان بسی خوب است که «معنی» زائل می شود. اما آنجا که «معنی» سلطنت ابدی خود را برپا کرده - یعنی در ظاهرها و وانمودها و در مجازها - و امید است از بین برود تا سلطنت عصر روشنگری بر آن بگسترد - البته نامردنی و ماندنی است. این ظاهرها و نمودها، در برابر نهیلیسم معطوف به «معنی» یا در حقیقت «فقدان معنی»، البته ماندگار و آسیب ناپذیر است و همین جاست که آن فریب و وسوسه نهیلیسم جدید در عصر ما (نهیلیسم آشکارگی و ظاهر) آغاز می شود.

ژان بودریار

ترجمه دکتر سعید محبی

برای اطلاع بیشتر از اندیشه های «بودریار» مراجعه کنید به؛ ۱- دکتر محمد ضیمران، بودریار و واقعیت مجازی، کتاب ماه ادبیات و فلسفه، مرداد ۱۳۸۲، صص ۴۹- ۴۴

۲- دکتر داریوش شایگان، افسون زدگی جدید، نشر فرزان، ص ۳۶ به بعد

پی نوشت؛

۱- مقایسه کنید با «افسردگی و آزرده جانی» که نیچه در «چنین گفت زرتشت» از آن سخن می گوید. (منظور آن حس نفرت است که بردگان از احساس فرودستی خود در برابر خدایگان پیدا می کنند.)



همچنین مشاهده کنید