سه شنبه, ۱۶ بهمن, ۱۴۰۳ / 4 February, 2025
اینجا آخر دنیا نیست, آغاز آن است
اینجا همه از یک جنس هستند و یک نقطه اشتراک دارند؛ همه زن هستند و اعتیاد دارند. در یک محوطه نسبتا بزرگ با فضای سبز بعضی مشغول استفاده از وسایل ورزشیاند، یکی برای دیگری که در حمام است حوله میبرد چند نفری هم در آشپزخانه سر دیگ غذا هستند تا ناهار را آماده کنند. هر کسی به کاری مشغول است. یکی زمین سالن غذا خوری را تمیز میکند و دیگری در اتاقی مشغول دوختن رو تختی و ملافه است. بعضی هم در افکار خود غرقند و گوشهای از حیاط زیر آفتاب بهاری لم دادهاند. اینجا کمپ ترک اعتیاد زنان «تولد دوباره» است.
در دفتر خانم محب علی مدیر کمپ هستم، در باز است و بچهها میآیند و میروند، کاغذ میگیرند، قیچی میخواهند و سهم سیگارشان را طلب میکنند. یک کمپ با ظرفیت حدود ۴۰تا۵۰ نفر که تنها مسوولان رسمیاش خانم محبعلی و خانم قناعتیان مسوول امور اجرایی _ است. با اینکه روز پذیرش نیست ولی باز سرشان شلوغ است. صحبت کردن با هر دویشان کار سختی است چون هر لحظه کاری برای انجام دادن دارند. مصاحبه را به بعد موکول میکنم و با عکاس همراه میشوم. به میانشان که میرویم با روی باز ما را میپذیرند. بعضی سرهایشان را زیر پتو مخفی میکنند و بعضی هم مشتاقانه میخواهند جلوی دوربین بیایند و عکس بگیرند. یکی از زنها که روی یکی از پلههای حیاط نشسته بود توی لنز دوربین نگاه میکند و میگوید: من فقط میخوام بگم که ما رو هم مثل بقیه آدمای جامعه نگاه کنید. دوستانش شروع میکنند به خندیدن و میگویند:«بابا اینکه فیلمبرداری نیست، عکسه». رویش را برمی گرداند و سعی میکند حالتش را حفظ کند.
● نامزدی و اعتیاد
زهرا اولین کسی است که میآید و در حالی که یک دستمال به دور سرش بسته با جسارت تمام میگوید:«از من هم عکس بگیر.» کمتر شباهتی با دخترها دارد موهای کوتاه دارد با لباس مردانه. اینجا چند نفر هستند که ظاهر و رفتاری مانند مردان دارند. عکاسی تمام میشود و وقت ناهار میرسد. بچهها ماکارونی درست کردند. بیشترش رشته است و باید به زحمت ذرات سویا را پیدا کرد. فکر میکردم مسوولان کمپ غذای دیگری میخورند ولی وقتی دیس ماکارونی روی میز دفتر قرار گرفت و خانم محب علی و قناعتیان شروع به کشیدن غذا کردند، متوجه شدم که به گفته خودشان اینجا یک زندگی کاملا خانوادگی برقرار است و تفاوتی میان مسوولان و زنان کمپ نیست. کمی که میگذرد نسترن هم به جمعمان میپیوندد، سه سال میشود که پاک است و برای اینکه تجربههایش را در اختیار بچهها بگذارد به عنوان مددیار در کلاسهایی که برگزار میشود، مهارتهای زندگی را آموزش میدهد. وارد محوطه میشوم. دو سه تایشان وسط حیاط ایستادهاند و ادا و اطوارهای خنده دار از خودشان در میآورند و بیشترشان هم نشستهاند و سبزی پاک میکنند. مشغول تماشا هستم که یکی صدا میزند: «بیا اینجا بشین، سایه است» ؛به جای خالی پهلوی خود اشاره میکند. زنی ۲۸ ساله با آرایشی غلیظ و بینیای که ماهرانه عمل شده بود. مینشینم کنارش و مشغول پاک کردن ترهها میشوم. اسمش نسرین است. از شوهرش طلاق گرفته و وقتی برای بار دوم با مردی نامزد میشود، از طریق او به شیشه اعتیاد پیدا میکند. میگوید:«وقتی تصمیم گرفتم ترک کنم اول نامزدیم راو به هم زدم بعدم اومدم اینجا، دیگه نمیخوام دور و بر مواد برم همش علافیه، تهش هیچ چی گیرت نمییاد.» مشغول صحبت هستیم که زنی از انتهای سفره سبزیها داد میزند:«این سبزی آشه با قورمه قاطیش نکنی.» نسرین باشهای میگوید و یک ظرف بزرگ سبزی بر میدارد و به طرف زن میرود. یکی از بچهها که مشغول شلوغ کردن و خنداندن بقیه است تنبکی که روی میز حیاط است را برمی دارد و شروع میکند به زدن و با صدایی دو رگه و گرفته که بیشتر شبیه فریاد است شروع به خواندن آهنگ قدیمی و خاطره انگیزی میکند، بعضی از زنها هم با او همصدا میشوند. آواز میخوانند و سبزی پاک میکنند. گاهی هم خندههای بلندی سر میدهند.
● با پای خودم آمدم
خانم قناعتیان میآید و میپرسد:«کیا کمک نکردن؟» زنی بلند میشود و با شوخی اسم چند تایی را میبرد و بهشان اشاره میکند و میگوید:«اینا کار نکردن، فقط مسخره بازی درآوردن.» سرم را که میچرخانم دختر جوانی توجهم را جلب میکند. نگاهش میکنم، از همه جوانتر به نظر میرسد و البته آنچه که بیش از هر چیز توجهم را جلب کرد صورت زیبا و ظاهر خوبش بود، لبخند میزنم، پاسخ میدهد و کنارم مینشیند. نامش زینب است و ۲۷ سال دارد. فندک میخواهد، سیگارش را روشن میکنم و در حالی که محو زیباییاش هستم. به حرفهایش گوش میدهم:«از ۲۱ سالگی از طریق یکی از دوستام که قرار بود باهم آرایشگاه بزنیم، با کراک آشنا شدم، بعدا فهمیدم که طرف خودش فروشنده بوده، اینجوری بود که حدود پنج سال معتاد به کراک بودم. یک بار هم کاملا ترک کردم ولی وقتی برای مدتی مجبور شدم پیش برادرم و همسرش زندگی کنم از طریق زن برادرم که تریاکی بود دوباره معتاد شدم، به خاطر اینکه درد میگرنم خیلی شدید شده بود و من که قبلا هم تجربهاش رو داشتم دوباره گرفتار شدم.»می پرسم این بار چه طور شد که تصمیم به ترک گرفتی و به اینجا آمدی؟ پاسخ میدهد:«دیگه خسته شده بودم، فهمیدم این کاره نیستم میخواستم دوباره درسمو شروع کنم، با یکی از دوستام که ازش مواد میخریدم قطع رابطه کردم و یه هفته خودمو تو اتاق حبس کردم، کلیدشم دادم به بابام و بهش گفتم هر چی التماس درو باز نکن، الکی گفتم یه مدتیه به خاطر میگرن متادون میزنم، میخوام کنار بزارمش، مامان و بابام هم بنده خداها از همه جا بیخبر باور کردن. بعدم که گفتم میخوام یه مدت برم کمپ .خودم با پای خودم اومدم اینجا والان یه هفته است که مصرف نکردم. مامانم کارمند آموزش پرورشه از اینجا که برم بیرون قراره انتقالی بگیره و برگردیم شهرمون، منم میخوام دیپلم بگیرم و برم دانشگاه و مثل بقیه زندگی کنم.
ریحانه محمودی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست