یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

نرگس و گلبرگ و لاله می شکفت


نرگس و گلبرگ و لاله می شکفت

گذری کوتاه بر زندگی و آثار زنده یاد علامه دکتر سیدجعفر شهیدی

● یک

دکتر سید جعفر شهیدی را عموماً به ترجمان نهج البلاغه می شناسیم و به تاریخ تحلیلی اسلام و شرح مثنوی و قیام امام حسین(ع). این ها در حافظه جمعی ما حک شده و پذیرفته شده. دکتر شهیدی را در تقاطع دونام دهخدا و معین می شناسیم؛ وارث لغت نامه به همراه دکتر دبیر سیاقی؛ نامش در وصیت نامه دهخدا هم آمده بود. دکتر بهاءالدین خرمشاهی- مترجم قرآن و حافظ پژوه- می گوید: «علامه دهخدا یا غالباً فیش- که امروزه می گوییم برگه- خام که لغات و معانی در آن آمده در اختیار قرار داده اند یا یادداشت هایی درباره بعضی از لغت ها نوشته اند علامه دهخدا فرهنگ نگاری نکرده. پس کار ایشان یک دهه برعهده دکتر معین با دستیاری دکتر شهیدی و دکتر دبیر سیاقی بود و بعد از آن یک دهه یا یازده، دوازده سال- در سال ۴۵ که دکتر معین دچار اغما شدند، دیگر دکتر شهیدی و دکتر دبیر سیاقی کار را پی گرفتند و دکتر شهیدی مسئولیت بیشتر داشت چون ریاست مؤسسه لغت نامه دهخدا برعهده ایشان بود و نزدیک به ۲۰۰ نفر از بزرگان فرهنگ ایران مثل مرحوم محمد پروین گنابادی و بسیاری دیگر که نامشان در مقدمه لغت نامه آمده، در این زمینه نقش ایفا کردند. نقش دکتر شهیدی البته نقش محوری و منحصر به فرد بوده. اگر چه یاران با وفایی تا ۲۰۰ نفر هم داشته اند و از همه با وفاتر از همه کوشاتر، دکتر محمد دبیر سیاقی در ۵۰ سال اخیر بوده اند چون در وصیت نامه دهخدا، هم نام دکتر شهیدی آمده هم نام دکتر دبیر سیاقی. یعنی در آن وصیت نامه آمده که این دو بزرگوار به دکتر معین در این زمینه دستیاری و یاری کنند که چنین هم کردند.»

کریم جعفری- پژوهشگر- می گوید: «مرحوم دکتر محمد معین و دکتر سید جعفر شهیدی از جمله کسانی بودند که با آمدن به مؤسسه لغتنامه دهخدا روند توسعه آن را تشدید کردند و از داشته های خود بسیار برآن افزودند به گونه ای که در حال حاضر کمتر واژه ای را نتوان در آن یافت گو این که این اثر گرانقدر در طول زمان براساس نیازهای روز و تعاریف جدیدی که از لغات شده است، خود را منطبق کرده و از این رهگذر به روز شده است. لغت نامه ای که دهخدا پنجاه سال یعنی بیشتر عمر خود را صرف آن کرد از پایه چهار میلیون فیشی تألیف شده است که او شب و روز به جمع آوری آنها مشغول بود. به گفته خود او و نزدیکانش، وی روزی از کار فیش برداری برای لغت نامه غافل نشد مگر دو روز به خاطر فوت مادرش و دو روز به خاطر بیماری سختی که داشت.»

علامه دهخدا درباره لغت نامه ای که بعدها، بار «به روزکردن» و توسعه آن به گردن دکتر معین، دکتر شهیدی و دکتر دبیر سیاقی افتاد، می نویسد: «همه لغات فارسی زبانان تاکنون احیا و در جایی جمع آوری نشده، مقداری از لغات مستعمل در لغت نامه ها در کتب خصوصاً در شعر، گرد آمده است که ما آنها را در اینجا نقل کرده ایم. ولی از سوی دیگر هزاران لغت فارسی و غیر فارسی در تداول به کار می رود که تاکنون کسی آنها را گردنیاورده و اگر گرد آورده به چاپ نرسانیده است. ما بسیاری از این لغات را به تدریج از حافظه نقل و سپس آنها را الفبایی کرده ایم. ولی باید دانست که برای به خاطر آوردن چند ده هزار کلمه و الفبایی کردن آن عمر کرکس می باید... و این کار بی هیچ فصل و قطعی، بیرون از بیماری صعب چند روزه و دوروز رحلت مادرم رحمة الله علیها که این شغل تعطیل شد و دقایقی چند که برای ضروریات حیات در روز، و می توانم گفت که بسیار شب ها نیز، در خواب و در میان نوم ویقظه در این کار بودم. چه بارها که در شب از بستر بر می خاستم و پلیته می کردم و چیز می نوشتم.»

محمد سرور مولایی- پژوهشگر و از شاگردان دکتر شهیدی در مقطع کارشناسی زبان و ادبیات فارسی- می گوید: «استاد شهیدی روزی در کلاس درس گفت، من از دو مرجع عالیقدر فتوای اجتهاد دارم؛ اما امروز با وجود بی مهری به زبان فارسی فتوا می دهم کسی که در مقطع کارشناسی ارشد و دکترای زبان فارسی تحصیل می کند، جهاد فی سبیل الله می کند.»

علی محمد سجادی- پژوهشگر- می گوید: «استاد شهیدی با وجود آن که عربی دان، مجتهد و تاریخدان بود اما به عنوان حامی هویت ایران، یعنی زبان فارسی، از هیچ کوششی در زمینه اعتلای این زبان فروگذار نکرد. زبان فارسی، امروز مورد هجوم بسیار قرار گرفته است. یکی از این هجمه ها از سوی فرنگیان و فرنگی مآبان است که با استفاده از لغات بیگانه به خاطر اظهار فضل به زبان فارسی صدمه می زنند. هجمه دیگر در زبان فارسی، عربی گرایی افراطی است یعنی به جای پاس داشتن زبان قرآن وحدیث، از لغات مهجور عربی در زبان فارسی استفاده می کنند. قلم شهیدی قلم خدمت گری به زبان فارسی است. در این روزگار کسی همچون شهیدی وجود ندارد. آثار شهیدی چندین بار جایزه گرفتند؛ اما او حتی دیناری را خرج خانواده خود نکرد؛ بلکه آنها را به معلمانی که در نقاط دور افتاده تدریس می کردند، اهدا می کرد. معتقد بود اگر دولت به آموزش و پرورش به معنای اخص رسیدگی نکند، نمی توان فرزندان این مملکت را پرورش داد.»

دکتر شهیدی خود می گوید: «آنچه برای مردم و کشور ما اهمیت دارد، این است که دانشجویان ما در هر رشته ای که هستند، در زمینه علم، امروز شان بهتر از دیروز شان باشد. دانشجویان ما از لحاظ هوش و استعداد چیزی کم ندارند اما نمی دانم چطور است که از ۱۴۰۰ سال پیش که من اطلاع دارم، به سمت کارهای عملی و تجربی نرفته ایم و برخلاف پژوهش علمی از لحاظ پژوهش تجربی عقبیم کار دسته جمعی نیازمند گذشت و آزادی عمل است که ما هنوز عادت نکرده ایم دسته جمعی جلو برویم. ما به پژوهش عادت نداریم، آنچنان که به دموکراسی، و این چاله وکمبود را دانشجویان باید پرکنند. سعی کنید امروزتان بهتر از دیروز باشد. از کاری که برای اجتماع می کنید انتظار پاداش نداشته باشید و تکیه تان بیشتر بر معنویات باشد.»

دکتر شهیدی در سال ۱۳۲۰ برای تحصیل علوم دینی و فقه و اصول به نجف می رود اما پس از هشت سال اقامت و کسب علم و رسیدن به درجات چنان که افتد و دانیم، بیماری ناگزیر او را به موطن باز می گرداند. هر هفته باید به پزشک رخ می نموده به اجبار ضعف تن و در نتیجه از رفتن به حوزه باز می ماند. برای گذران زندگی و به منظور ترجمه متون عربی، نزد وزیر فرهنگ وقت می رود اما به او اشتغال به تدریس پیشنهاد می شود. با ماهی ۱۵۰ تومان در دبیرستان ابومسلم مشغول می شود و بعد که به او می گویند با مدرک لیسانس حقوقش به ۳۰۰ تومان خواهد رسید، بدون شرکت درکلاس ها، لیسانس الهیاتش را با بهترین نمره ها می گیرد. سپس علامه دهخدا از وی دعوت به همکاری می کند و در نامه ای به دکتر آذر- وزیر فرهنگ وقت- می نویسد: «او اگر نه در نوع خود بی نظیر، ولی کم نظیر است.» دهخدا در این نامه می خواهد که به جای ۲۲ ساعت، به او شش ساعت تدریس اختصاص دهند تا بقیه وقتش را در لغت نامه دهخدا بگذراند. مدتی این گونه می گذرد تا سال ۱۳۴۰ که با مدرک دکترا به دانشگاه منتقل می شود. تدریس در دانشگاه تا سال های ۴۵ ، ۴۶؛ اما بعد با ناامنی دانشگاه، دانشجویان خود را به لغت نامه می برد. سنت حضور دانشجویان در لغت نامه، تا پیش از بیماری منجر به فوت وی، هرچهارشنبه ادامه می یابد.

دکتر سید علی موسوی گرمارودی- شاعر، پژوهشگر و مترجم قرآن- می گوید: «او وجوه فرهنگی مختلفی داشت، و هم به لحاظ علوم اسلامی، مجتهد مسلم بود. تحصیلاتش را در نجف به زبان عربی به انجام رسانده بود و بر خلاف اغلب آنهایی که به آنجا می روند و غالباً زبان عربی روز و محاوره را نمی دانند، با تسلط کامل آن را می دانست و هر بار که به کشورهای عربی دعوت می شد به زبان عربی سخنرانی می کرد؛ به همین دلیل عضو بسیاری از مجامع ادبی عربی و برخی فرهنگستان های آنها بود.مقام شهیدی در نثر فارسی هم از ترجمه بسیار عادلانه و شیوایی که از نهج البلاغه داده، مشخص است و هم بخصوص سختی ای که به خودش داده و حتی مسجع ترجمه کرده؛ کار هرکسی نیست. همچنین کتاب «مشکلات دیوان انوری» عمق استادی و اطلاع اش را از نثر ادبی وشعر فارسی نشان می دهد.»

● دو

«سپاس خدای را که شناخته است، بی آن که دیده شود؛ و آفریننده است، بی آن که اندیشه ای به کار برد. بود، و کارجهان را اداره می نمود؛ هنگامی که نه از آسمان نشانی بوده و نه از ستارگان؛ نه از فلک توی برتوی، که در شدن در آن نتوان. نه شبی تیره فام، نه دریایی آرام. نه کوهی با راه های گشاده و نه دره ای پیچ و خم در آن افتاده؛ نه زمینی گسترنده و نه آفریده ای بر روی آن رونده. او پدید آرنده آفریدگان، و وارث همگان است. خدای آنان، و روزی دهنده ایشان است. آفتاب و ماه به رضای او گردانند؛ و هر تازه ای را کهنه می گردانند، و هر دوری را به نزدیک می رسانند.

روزی آنان را قسمت کرد، و کردار و رفتارشان بر شمرد: از نفس ها که زننده و نگاه های دزدیده که کنند، و راز هایی که در سینه ها پنهان دارند؛ و جایگاه آنان در زهدان های مادران، و یا پشت پدران، تا آنگاه که عمرشان سر رسد، و اجل شان در رسد. خدایی که کیفر او بر دشمنانش سخت است، در عین رحمت- او برایشان؛ و رحمت او فراگیر دوستان است، در حال سختگیری او بر- آنان- هر که بر او چیرگی جوید، مقهورش سازد؛ و هر که با او دشمنی ورزد، به هلاکتش دراندازد. هرکه با او کینه ورزد، خوارش سازد و تیره روز است، و هر که او را دشمن گیرد، خدا بر او پیروز است.» [نهج البلاغه- ترجمه دکتر سید جعفر شهیدی]

ترجمه کتب نورانی سخت است. دشوار است که هم زیبا بگویی، هم امین، هم شایسته مقام گوینده ونگارنده در زبان مبدأ و هم یکتا باشی در این عرصه. دکتر شهیدی، همه را جمع آورد در این برگردان سخنان امیرالمؤمنین(ع). زیبایی کلام، نخستین مواجهه پارسی زبانان با این اثر است در پارسی. این ترجمه آنگونه است که گر عربی ندانی، درشک نخواهی شد که همین است ولاغیر. مجاب کننده است. باز آفرینی کلامی است که من پارسی زبان، توی پارسی زبان بر آن حرمت گذاریم. بر خداوندگار آن حرمت گذاریم و اگر اندکی فروتر از آنچه در ذهن و در خیال داریم در متن واقع شود نه خشمگین که عصیانگریم و ویرانگر. ویرانگر آنکه و آنچه که زیبایی را خواسته یا ناخواسته، توانسته و نتوانسته ویران کرده است. ترجمه نهج البلاغه به قلم دکتر شهیدی ـ بی گمان ـ بی بدیل است تابناک است سحرکننده دل است و روشنایی دهنده دین. چه بسیار می شناسم آنان را که به همین ترجمان، ایمان از کف نهاده را از نو به بر گرفتند و رؤیاهای گذشته خود را زنده کردند در «به خداوند کعبه قسم که رستگار شدم.»

«زمین را به موج های بزرگ خروشنده، و کوهه های دریای جوشنده، در پوشاند. موج هایی که بالای آن به هم می خورد، و هر یک با شانه و پشت، موج دیگر را از جای می برد. چون نر شتران مست، فریادکنان و کف آورده به دهان.

پس، سرکشی موج آب بر هم کوبنده، از گرانباری زمین فرونشست، و هیجان و به هم خوردن آن آرام گشت، که زمینش با برخورد سینه خویش به هم می مالاند، و چندانش در خاک خود غلطاند، که سست و آرامش گرداند؛ تا پس آنکه موج های آن خروشان بود، آرام و خوار شد؛ و در لگام اسیر و فرمانبردار. و زمین از برخورد با کوهه های موج آب، آرام بگسترید و خودبینی و ناز و سرکشی و بلندپروازی و گردنفرازی موج ها را فروکشید و موج را با خروشندگی و تندی که داشت مهار کرده تا از سبکسری، و نازش، و جهش، و جوشش، و جست وخیزش بازداشت، و به آرامش بازآورد.

چون جوشش آب در گوشه و کنار زمین بایستاد، و کوه های بلند سر به آسمان کشیده را بر دوش آن نهاد، جوی ها و چشمه ها از فراز کوه ها بیرون آورد، و در شکاف بیابان ها و زمین های هموار روان کرد؛ و جنبش زمین را منظم گرداند با خرسنگ های استوار و سربرافراشته پایدار. پس، زمین آرام گردید و بر خود نجنبید.» ]نهج البلاغه ـ ترجمه دکتر سیدجعفر شهیدی[

دکتر بهاءالدین خرمشاهی می گوید: «ایشان، بدنه نثرشان در این ترجمه، نثر معیار است اما یک ویژگی در کار کرده اند که نثر معیار آن ویژگی را ندارد یعنی نثر معیار امروز فارسی ـ با سابقه کاربری عمومی ۵۰ ساله ـ فاقد این ویژگی است و آن هم این است که ایشان «سجع» به کار برده اند در نثر ترجمه نهج البلاغه شان. سجع در نثر معیار ما کنار زده شده یعنی اگر کسی سجع به کار ببرد از وی نمی پذیرند اما یک بار از خودشان پرسیدم فرمودند: «چون در این متن ـ نهج البلاغه ـ سجع وجود دارد من هم از نثر اصلی تبعیت کردم.» البته ـ راستش ـ من قانع نشدم! چون ما اکنون، سی ـ چهل ترجمه از نهج البلاغه داریم که هیچ کدام سجع ندارند و غالب آنها به نثر معیارند. ترجمه هایی که از نهج البلاغه در ۵۰ سال اخیر انجام شده به نثر معیار انجام شده اما خب، ایشان ظرافتی می خواستند در کار کنند و نتیجه اش هم خوب درآمده. ما اگر نظر به نتیجه کنیم و نظرگاه ایشان را محترم بشماریم، نتیجه کار را ببینیم نتیجه کار پسندیدنی است. یک عدول ویژه از نثر معیار دارد. دکتر شهیدی در ترجمه نهج البلاغه و دکتر گرمارودی در ترجمه قرآن تصمیم گرفتند که از آن ۱۰ درصد باستان گرایی نثر معیار فراروی کنند و فرضاً آن را به ۱۵ تا ۲۰ درصد افزایش دهند. این پسند آنهاست که البته در متن ترجمه شده هم زیبا نشسته و موردپسند مخاطبان هم واقع شده.»

● سه

«پس نشانی ها که اندر انبیاست

خاص آن جان را بود کو آشناست

این سخن ناقص بماند و بی قرار

دل ندارم بی دلم معذوردار

ذره ها را کی تواند کس شمرد

خاصه آن کو عشق، از وی عقل بُرد

می شمارم برگ های باغ را

می شمارم بانگ کبک و زاغ را

در شمار اندک نیاید لیک من

می شمارم بهر رُشد مُمتحن

نحسِ کیوان یا که سعد مشتری

ناید اندر حِصر گرچه بشمری

لیک هم بعضی از این هر دو اثر

شرح باید کرد یعنی نفع و ضر

تا شود معلوم آثار قضا

شمه ای مراهل سعد و نحس را» ]مثنوی معنوی[

«شرح مثنوی» دکتر شهیدی نه به کردار دکتر فروزانفر، ترجمان ابیات است به نثر نه به رفتار علامه جعفری، تفسیر ابیات است به کرامت اهل درد. وی گز کرده و میانه را گرفته؛ هم این و هم آن؛ البته نه مفصل البته نه به رفع تکلیف چنان که استاد به مکتب نوآموزان. دکتر شهیدی به شروح ماضی نیز نظر داشته و در جای جای شرح مثنوی خود به آن شروح استناد می کند و از این نظر شرح مثنوی وی کاری تطبیقی نیز به شمار می رود. او در ذکر داستان «ترسانیدن شخصی زاهدی را که کم گری تا کور نشوی» می نویسد: «مرحوم فروزانفر در مأخذ قصص و تمثیلات مثنوی یک روایت و سه قصه آورده است، که هر یک می تواند به نوعی با داستانی که مولانا سروده، مربوط باشد. اما هیچ یک را نمی توان تمام مأخذ گرفت. شاید بتوان گفت داستان بُرَیْرَه از آن سه دیگر بدین داستان نزدیک تر است. بدین جهت ترجمه آن داستان را می آوریم: در عهد حسن (بصری) دختری جوان و عابد بود که بُرَیْرَه نام داشت و بسیار می گریست. حسن را گفتند او را موعظت کن، چه بر چشمان او می ترسیم. حسن او را گفت: چشمانت را بر تو حقی است، از خدا بترس...»

یا: «ابونواس گفته است شاعری نافرهیخته نزد زبیده بنت جعفر آمد و بیتی در ستایش او خواند (که ظاهراً الفاظ آن زشت می نمود). خادمان زبیده خواستند او را برنجانند. زبیده گفت دست از او بدارید. او به گمان خود خیری را قصد کرد لیکن خطا نمود و آنکه خیری خواهد و خطا کند نزد من محبوب تر از کسی است که شری خواهد و بیان دارد. (الهفوات النادره، ص ۱۳۷)»

یا: «بعضی شارحان «بی وقوف» را فاعل فعل شستن گرفته اند ولی با دقت در بیت بعدی معلوم می شود که فاعل خداست و فاعل فعل شستن و نوشتن هر دو یکی است و ممکن است «بی وقوف» را کنایت از کودک نوآموز گرفت اما در این صورت تشبیه بی فایدت بلکه مستهجن است، زیرا در بیت های پیشین و بیت های بعد سخن از مرگ و حشر است به وسیله باری تعالی و نمی توان آن را به لوح کودک نادان همانند کرد.»

شرح مثنوی دکتر شهیدی به کردار دیگر آثار او، نوعی «هم آوردی» با استادان پیشین است بی حسد. سعی بر افزودن بر افزون آنان نه طمع در تملک مُقام شان. او در ورود به عرصه تاریخ نگاری نیز چنین کرده و چنین شده حاصل کار اما افزوده به آنچه که دیگران ـ طبری و دیگران و دیگران ـ در نگارش تاریخ اسلام نخواستند یا نتوانستند.

● چهار

دکتر شهیدی می گوید: «در عراق، دو دسته بودند که می خواستند حکومت عوض شود؛ یک دسته عرب های جنوبی بودند که نمی خواستند زیر سلطه شام باشند و می خواستند حضرت امام حسین(ع) یا هرکس دیگری بیاید تا از زیر حکومت شام رهایی یابند، عده ای هم مسلمانانی بودند که دین داشتند و می خواستند کسی بیاید که احکام اسلام را اجرا کند؛ در واقع اکثریت می خواستند قدرت از دست فرزندان ابوسفیان دربیاید و اقلیت، خواستار حفظ اسلام بودند. «اما در زمان امام علی(ع) اختلاف بر سر این بود که آیا اینان صلاحیت دارند زمامدار باشند یا نه، در حالی که در واقعه کربلا اختلاف بر سر زمامدار نبود، بر سر این بود که جلو بدعت ها گرفته شود؛ در واقع کارد به استخوان رسیده بود.»

دکتر خرمشاهی می گوید: «همان طور که دکتر شهیدی نام این کتاب ]تاریخ تحلیلی اسلام[ را انتخاب کرده اند، این کتاب، تاریخ تحلیلی است یعنی ایشان نیامده اند فقط رویدادها را از دل احادیث بیرون بیاورند و بنویسند. ایشان ریشه یابی کردند. یک مثال بزنم ایشان آمدند رقابت غریب حتی خصمانه بین بنی هاشم و بنی امیه را از عمیق ترین ریشه هایی که دیگر می شود در تاریخ به آن دست پیدا کرد، جست وجو کردند تا نشان بدهند که این رویداد که پیش آمد ـ چه در انتخاب خلافت چه در واقعه کربلا ـ اینها ریشه های عمیق داشته اند. اینها رویدادهای اتفاقی نبوده.»

دکتر شهیدی در «تاریخ تحلیلی اسلام» می نویسد: «سرانجام ناخشنودان رو به مدینه نهادند و دادخواهی کردند. خلیفه متعهد شد که به داد آنان برسد ولی مشاوران او نگذاشتند. دیری نپایید که ناخشنودی به شورش مبدل گشت. گروهی در پی چاره برآمدند اما دیگر دیر شده بود... شورشیان بازگشتند. قضای الهی فرود آمد و خلیفه مسلمانان به دست مسلمانان کشته شد (سی وپنجم هـ.ق) شگفت این است که تنی چند از اشراف زادگان قریش و تیره اموی، نمی دانستند و یا نمی خواستند باور کنند که آتش فتنه از کجا روشن شده است... می پنداشتند هم چشمی خانوادگی، عثمان را به کشتن داده است و این بنی هاشم اند که خواسته اند انتقام خود را از فرزندان امیه بگیرند... همین که خشم عمومی فرونشست و شورشیان از کار خود فراغت یافتند، مردم مدینه متوجه شدند که حوزه مسلمانی بی سرپرست مانده است... مورخان نوشته اند همان روز از علی(ع) خواستند خلافت را بپذیرد و سرانجام با او بیعت کردند ولی بعضی دیگر گفته اند رفت وآمدها و گفت وگوها دو سه روز طول کشید... اما شاید در طول یک ربع قرن پس از رحلت پیغمبر زمانی نامناسب تر از این عصر برای اجرای عدالت نبود. او خود مشکلات آینده را می دانست که خلافت را نمی پذیرفت و می گفت: مرا بگذارید و این تعهد را از دیگری بخواهید.»

دکتر شهیدی را به «انصاف در روایت» می شناسیم چنان که جد اکبر تاریخ نگارش را ـ بوفضل بیهقی را ـ . «تاریخ تحلیلی اسلام» گرچه نگارنده اش شیعه است اما روایت اش خونسردانه و همچون نگارنده ای است که مذهب اش مکتوم است و نگاهش، جانبدارانه نیست. گرچه به قول دکتر خرمشاهی، جانبداری می تواند به صفر میل کند اما نمی تواند به اقل نهایی برسد از منظر پدیدارشناسانه.

دکتر سیدجعفر شهیدی حدود ساعت ۱۱ یکشنبه ۲۳ دی ماه ،۸۶ همزمان با چهارمین روز ماه محرم درگذشت. گریانی دوستداران وی یادآور ابیاتی از مثنوی مولانا بود:

«چون بلال از ضعف شد همچون هلال

رنگ مرگ افتاد بر روی بلال

جفت او دیدش بگفتا وا حَرَب

پس بلالش گفت نه نه وا طَرب

تاکنون اندر حَرَب بودم ز زیست

تو چه دانی مرگ چون عیش است و چیست

این همی گفت و رخش در عینِ گفت

نرگس و گلبرگ و لاله می شگفت»

یزدان سلحشور



همچنین مشاهده کنید