پنجشنبه, ۱۱ بهمن, ۱۴۰۳ / 30 January, 2025
آقا جولو
۱. دریا كه نه سبز است نه آبی، شهر را تا كمركش كوهها عقب رانده است. كف سفید موجهای مد در آستان اولین خانهها به شنمینشیند. از دیوارهٔ سنگی «پسته» تا جلو بارانداز كه سایهٔ پشت دیوارش اطراقگاه حمالهاست و راستهٔ دكانها، تا كارگاه صدفپاككنی، موجها به سدّ سنگی میكوبند و سربالا تف میكنند.
كوههای قهوهای، تیره و درهم پشتسر شهر قوز كردهاند و آنسوی كفهٔ شنی كه دیگر بوتهٔ خار شتری نمیبینی رو به دریا چرخمیخورند و در آب فروتر میروند تا جاییكه فقط تخته سنگهای سیاه پراكندهای میبینی و كمی دورتر چراغ دریایی روشن وخاموش میشود. شبها نور ماه از پنجرههای باز بهداخل اتاقها میتابد و روی آب چراغ دریایی با هر بار روشنی، نور سرخیقاطی نور ماه میكند.
ماه كه روی كوهها رنگ باخت خط دراز و دور دریا و آسمان سفیدی میزند. آواز ماهیگیرها و صدای پاروهاشان را میشنوی وسیاهی «جلبوت»هاشان را میبینی روی آب لرزان نقرهای سوی خط سفید میرانند. تا خط سفید زردی زد و بادگیر بلند خانهها وسرپوش گنبدی شكل «بركه»ها كه آفتاب گرفت برگشتشان را میشنوی و كلهٔ خورشید را به تماشا بلند میبینی. روی شنریزههای ساحل پیرمردهای «گرگور» بافی كه روزگاری ماهیگیر بودهاند، دستی سایِبان چشم كرده نگران «جلبوت»هانشستهاند تا شاید گرگور كوسه دریدهای برای تعمیر بیاید. زنها لباس گشاد پوشیده دامن زری دوخته دارند و «بتوله»های سیاه و درسوراخهای بتوله دو چشم با برقی نگران كه ماهی زودتر برسد و خوراك شوهرها دیر نشود. بچههای لخت، كنار تل رنگیلُنگهاشان كه تا جلبوت نزدیكتر شد به آب بزنند. آنسوتر حمالها در پناه دیوار لمیدهاند، بهامید لنجی و اگر چند ماهی گذشتهباشد امید كشتیای كه بیاید.
آفتاب از بلندی بادگیرها كه پایین آمد به شیشه رنگی پنجرهها میتابد و بر دیوار گچكاری اتاقهای رنگینكمانه میكشد. تنهاخانهای كه صبحها خورشید روی شیشههای پنجرهاش برق نمیزند خانهٔ بزرگ رو به میدان بازی بچهها است. مردم همهٔ شیشههارا با سنگ شكستهاند.
۲. در این خانه بود كه آقای مهندس جولیو كمكم داشت زندگی میكرد كه نشد یا نگذاشتند. شبها پنجرهٔ اتاق سمت راست روشن بودو گاه داد و فریاد زنی سكوت قبرستانی خانه را بههم میزد. آقای مهندس جولیو ایتالیایی گندهٔ سرخرویی بود كه بچهها از دو شیارگود همیشه خندان گوشهٔ لبهایش كیف میكردند، عكسی كه موقع رفتنش به «دلو» داد هنوز توی جعبهٔ زیر تخت است و دلو بهجزهمان یكبار، دیگر بهآن نگاه نكرده است. برای او یادبود آقای مهندس جولیو عكس توی جعبه نیست چیز دیگری است كهنمیداند آنرا كجای كلهاش قایم كرده است.
آن روز بچهها قلابهاشان را بهآب داده بودند و روی دیوار سنگی پسته به تماشا نشسته بودند. كشتی آنجا كه آب تیرهتر بود لنگرانداخته بود. آب در ساحل كم عمق بود و بار را با «جلبوت» میآوردند. او از جلبوت دوم پیاده شد. كلاه گرد سیاهی سرگذاشته بود كهوسطش دكمهٔ بزرگی داشت. چهار تا حمال صندلی بردند، پایههایش را گرفتند تا نشست و او را آوردند. آب تا زانو بود و سنگهایزیر آب آنقدر بزرگ بود كه پای حمال جلویی ضرب بخورد و دستش به هوای گرفتن پا صندلی را ول كند و آقای مهندس جولیوبیفتد.
كفش و جوراب و شلوارش خیس شد. حمالها ترسیده بودند، گرچه آقای مهندس جولیو ناراحت نشد. بهآنها خندید وآنها باز میترسیدند و كرایهاش را نگرفتند. با آن پیراهن و شلوار كوتاه خاكی رنگ، دوربین عكاسی، كلاه دكمهدار سیاه و صورتسرخ و صدای آب توی كفشش از جلو بچهها كه رد شد نخندیدند. سلامش كردند، تا كشتی نرفته بود كسی باورش نمیشد آنجاماندنی باشد. ماند. یك سال یا بیشتر ماند. گویا چیزهایی توی كلهاش بود، یا وقتی از دیدن كوههای «بستانه» برگشت، زده بود بهكلهاش. خانهای اجاره كرد. روبهروی خانهٔ میرزاحسن، صاحب كارگاه صدف پاككنی، همانكه وقتی مهندس بهاو پیشنهاد شركتسهامی داد نفهمیده بود مهندس چهمیگوید و با بیحرمتی گفته بود اگر كلاهی سرش برود كلاه دكمهدار آقای مهندس جولیونیست، و آقای مهندس جولیو هم دیگر پیشنهادش را نكرده بود. میرزا حسن آن سال ضرر كرد. توفان بیموسمی صدفها را جاكنكرده بود.
كامیونی بود كه از شهرهای آنطرف كوهها میوه میآورد و هربار میوهها میگندید. راننده باز میآورد بهاین امید كه ماشین دیگرخراب نمیشود و باز خراب میشد. آقای مهندس جولیو معاملهگر خوبی بود و اینبار شاه فنر ماشین هم جوری خم شده بود كهنشود برگردد. امتحانش از ماشین، دستی بود كه به انجین و چهارتا لاستیكش كشید، انگار دستی به پوز الاغ و زانوهاش. او تعمیرگرماهری هم بود، ماشین راهافتاد. از كوچهها كه میگذشت بچهها پا برهنه، نیمچه لنگهاشان را پشت ریسمان دور كمرشان سفتفرومیكردند و توی گرد و خاك دنبالش میدویدند. یك روز همه دیدند كارگر بارش بود، آقای مهندس جولیو میراند و رفتند بهكوهستان. كارگرها بیشتر ماهیگیر بودند و حمالهای بارانداز. بهآنها گفته بود كوههای «بستانه» گوگرد دارد و خیالهای خوشیزده بود به كلهشان. تنها میرزاحسن چشمش آب نمیخورد. خودش هم نمیدانست چرا و آب نخورد. معدن ریخت. سه نفر شلشدند، دونفرشان حمال بارانداز بودند. حمالها كفرشان درآمد و با ماهیگیرها برگشتند سركارسابقشان و ایتالیایی سرخرواسمش سبكتر شد. شد آقای جولیو.
ماشین كه پاك اسقاط شده بود دربارانداز بهكار افتاد. حمالها خونشان نمیجوشید اگر وقت گذاشتن بار به ماشین تیرشان میزدی.كدخدا خوشحال، یك شب در مسجد جامع افتخار تاسیس اولین بنگاه باربری بندرلنگه و حومه را بهاسم آقای جولیو توی جلدقرآنی ثبت كرد. اعتراض شیعهها كه به نوشتن اسم كافری در قرآن وارد بود با موافقت اكثریت سنیها رد شد و شیعهها دیگر بهمسجد جامع نیامدند. بیكار هم ننشستند. فعالیت مخفی شروع شد، بهتحریك میرزاحسن، حمالها بیشترشان شیعه بودند پشتسدّ سنگی پناه سایه نشستند و حرف زدند، چند شب و روز حرف زدند و قلاب باربندشان را حوالهٔ هم كردند تا بهاصرار عدهای،عدهٔ دیگر فكر حمله با چوب و چماق را از كله در كردند.
ممكن بود مجبور بشوند غرامت ماشین را به ایتالیایی سرخرو بدهند. راهمسالمتآمیز و مبارزهٔ منفی این بود كه ارزانتر بگیرند. از كسادی كار و كمیبار، بنگاه باربری آقای جولیو با همهٔ اسم و رسمشتخته شد. آقای جولیو از سندیكای حمالها به كدخدا شكایت برد. كدخدا ترس برش داشت، از رادیو باطری «آندریا»ی خودشگاهی اسم سندیكا را از زبان مرد پشت كوهها شنیده بود. به پا درمیانی او سنیها و شیعهها ائتلاف كردند. شیعهها دوباره به مسجدجامع آمدند و مستعفی شدن میرزاحسن را از ریش سفیدیشان مهم نگرفتند. كدخدا از آقای جولیو دلجویی كرد و كار جدید او رازیر دومی در قرآن ثبت كرد. این بار هیچكس مسجد جامع را ترك نگفت.
كامیون اسقاط بافورد كروكی و كهنه «عبداله پتور» كه روزگاری رهآورد پسر جوان «شیخ جابر» از سفر عدن بود معامله شد و اولینتاكسیرانی بندرلنگه راه افتاد. تا حومه هم میرفت اگر مسافری بهتورش میخورد. اینطوری بود كه بچهها با آقای جولیو رفیقشدند. فورد كهنه بود با چرخهای سیمی و بوقش بهگوش خود آقای جولیو هم ناخوشایند بود و الاغها را رم میداد. كدخدا بوقزدن در شهر را ممنوع كرد.
آقای جولیو هروقت مسافر نداشت كه همیشه هم نداشت، بچهها را سوار میكرد و براشان آواز میخواند. زبانشان را میپرسید وداشت یاد میگرفت، گرچه بیهیچ حرفی او و بچهها زبان همدیگر را میفهمیدند. آوازهاشان را خوب یاد نگرفته بود و بیشترایتالیایی میخواند. بچهها نمیفهمیدند خوب میخواند یا نه. بعضیها ادا درمیآوردند و چندتایی سرمیجنباندند، یعنی خوبمیخواند. همین كارها سبكترش كرد و آقا را هم كه سنگینی میكرد از جلو «جولیو» برداشتند. ولی بهزبان بچهها همیشه «آقاجولو» ماند.
۳. آقا جولو زمستان سرخ بود و تابستان قهوهای و آن كلاه گرد دكمهدارش هم با یك كلاه چوبپنبهای كلفت عوض شده بود.
خوشیهاش بیشتر میشد هرچه احترامش كمتر میشد، اینجور آدمی بود. عرقش پابهپای بنزین ماشینش زیاد میشد و كارتاكسی به كسادی میگذشت، در شهر هركسی یك الاغ شخصی داشت. آقاجولو ناچار ماشین را دوباره به عبداله پتور فروخت، وعبداله پتور دلخوش كه توی گاراژش دوتا دارد.
آقاجولو چند وقتی بیكار بود و بعد ده روزی غیبش زد. بچهها دیگر او را نمیدیدند، برگشتند به دریا و ماهیگیری توی گودال میانصخرهها، گرچه بعد از آنهمه ماشینسواری پیادهروی تا گودال خستهشان میكرد. غروب روزی كه برگشت بچهها وسط میدان«دارا» بازی میكردند، دورش جمع شدند. داد یكی از اتاقهای روشن را تمیز كردند و بهدیوار مقابل پنجره پردهٔ سیاهی آویختند.دونفر را فرستاد بالا طناب تابلویی را محكم بستند. كلهٔ سحر كه میرزاحسن از خانه درآمد فحش داد و مردم را خبر كرد و كدخداخوشحال شد. آقا جولو اولین عكاسی بندرلنگه را روبهراه كرده بود. بچهها هم بدشان نمیآمد. با كاغذهای سرخ دراز دور فیلمهاكه خوشبو هم بود برای خودشان كلاه و كمربند و شمشیر ساختند كه از «دارا» بازی و «دارتوپ» بهتر بود و با چرخههای سیاهفیلمها بهجای قرقرههای خالی ریسمان، گاریهاشان را راهبردند. مردم كنجكاو اگر چشم میرزاحسن را دور میدیدند سقشانمیخارید عكسی بیندازند، و همه چشم میرزاحسن را دور دیدند.
ناصر تقوایی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست