پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
نگاهی به داستان «شب های روشن»
فقط کافی است به اسمش فکر کنید: «شبهای روشن». شبهای تابستان پترزبورگ که هیچوقت به تاریکی نمیرسند. شبهایی برای خیالپردازی، برای لحظهیی دل سپردن.
داستایوفسکی چنان داستان عاشقانهیی در خلال این شبهای روشن برایتان روایت میکند که هیچوقت فراموشش نخواهید کرد. حتی اگر حوصلهتان از دست پرحرفیهای راوی سر برود و توی دل به سادگیاش بخندید.
خب واقعیت همین است. واقعیت این است که حالا ما، همین مایی که کتاب را به دست میگیریم و میخوانیم به خیلی چیزهای داستان باید بخندیم. به چشمان ذوق زده راوی وقتی روی آن نیمکت برای دختر روده درازی میکند. به خیالبافی کودکانهاش آنجا که خیال میکند بالاخره یک روزی باز میگردد یا قصههایی که برای خودش میسازد. اما به هر چه که بخندیم لابد یک چیزی هم هست که تکانمان دهد. تنهایی مردی که از فرط تنهایی با ساختمانها حرف میزند.
همدمش ساختمانهایی هستند که هوایش را دارند و هر روز آمدنش را انتظار میکشند. این، برای ما چیز غریبی نیست. خدا میداند چند نفرمان تا به حال با چنارهای کنار ولیعصر رفاقتی به هم زده باشیم یا با کوچه پسکوچههای شهرمان سر درد دل باز کرده باشیم.
اما این تنهایی برای روزگار آقای داستایوفسکی زیادی بزرگ است. آن وقتها هم دلها نازکتر بوده هم طاقتها کمتر. به همین خاطر است که باید اعتراف کنیم آقای داستایوفسکی با این داستانش معیار و محک تازهیی از عاشقی ارایه میکند. معیاری که بعد از آن دیگر کسی نمیتواند عقبتر برود: «ببینم، شما راستی راستی تمام عمرتان را این جور گذراندهاید؟
من جوابش دادم: بله، نیستنکا، همه عمرم را و مثل اینکه تا آخر عمرم هم غیر از این نخواهد بود. »
داستان «شبهای روشن» آنقدر واضح و روشن است که تکرارش شاید ملالآور باشد. مردی تنها که هیچ بهانهیی برای زندگی کردن ندارد جز خیالپروری .در یکی از شبهای تابستان به دختری برمیخورد که روی پلی ایستاده است و چشمانش اشکبار است. نزدیک میشود و دختر فرار میکند اما بعد چون با مزاحمت یک مرد دیگر روبرو میشود راوی نجاتش میدهد و همین آغاز آشنایی آنهاست. دختر یتیم است و با مادربزرگش زندگی میکند. مادربزرگی که او را به خود سنجاق میکند تا خیالش راحت باشد دختر دست از پا خطا نمیکند. اما با این حال دختر عاشق شده است.
عاشق مستاجر جوانی که حالا یک سالی هست به مسکو رفته و قرار بوده که بعد از یک سال بازگردد و با دختر ازدواج کند. اما حالا سه روز است که برگشته و سراغی از دختر نگرفته است. راوی مسوول رساندن نامه دختر به مرد جوان میشود اما واقعا چه انتظاری دارید؟ معلوم است که راوی با این خلقیات رمانتیک عاشق دختر شود. نامه به مقصد میرسد و از مرد جوان خبری نمیشود. آنها چند شب بر سر قرار میروند اما خبری نیست. شب آخر راوی اعتراف میکند که عاشق دختر است. دختر هم که دیگر از بازامدن مرد جوان ناامید شده عشق او را میپذیرد به امید اینکه بزودی او نیز عاشق راوی شود. درست در همین لحظه است، لحظهیی که انگار معشوق در بر و جهان به کام است، لحظهیی که کار به برنامهریزی برای آینده کشیده و همهچیز دست یافتنی به نظر میرسد سر و کله مرد جوان پیدا میشود » تکاندهندهترین صحنه داستان اما این لحظه نیست. حتی لحظهیی نیست که نامه دختر به راوی میرسد که از او میخواهد دوستی او و شوهرش را بپذیرد بلکه لحظهیی است که مرد جوان به خانه دختر رفته است. دختر کنار دست مادربزرگ و در واقع سنجاق شده به او نشسته: «یک روز صبح مستاجر پیش ما آمد و یادآوری کرد که وعده داده بودیم کاغذ دیواری اتاقش را عوض کنیم و حرف به حرف آمد، چون مادربزرگ خیلی پر حرف است. عاقبت به من گفت: «نیستنکا، برو اتاق خواب و چرتکه مرا بیاور.» من فورا از جا جستم که بروم و نمیدانم چرا رنگم سرخ شد و فراموش کردم که به مادربزرگ سنجاق شدهام » چه تحقیری! همین صحنه است که شما را آخر داستان به جای اینکه نگران راوی کند که حالا توی رختخواب افتاده نگران دختر میکند. دختری که معلوم نیست مرد جوان واقعا عاشقش است یا از سر ترحم و نجات دادنش از چنین وضعیتی حالا به سراغش آمده است. اما شاید این نگرانی مثل راوی ما را هم نجات دهد. شاید بالاخره یک روز این دو نفر به هم رسیدند. اینبار کسی که از سر ترحم عشق میورزد لابد نیستنکا است.
رها منفرد
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
ایران اسرائیل غزه روز معلم مجلس شورای اسلامی دولت رهبر انقلاب نیکا شاکرمی دولت سیزدهم مجلس بابک زنجانی شهید مطهری
آتش سوزی تهران پلیس زلزله قوه قضاییه پلیس راهور شهرداری تهران سیل آموزش و پرورش سلامت سازمان هواشناسی دستگیری
قیمت طلا قیمت خودرو قیمت دلار خودرو بازار خودرو دلار بانک مرکزی ایران خودرو سایپا کارگران تورم حقوق بازنشستگان
سریال نمایشگاه کتاب فیلم سینمایی عفاف و حجاب تلویزیون جواد عزتی مسعود اسکویی سینما رضا عطاران سینمای ایران دفاع مقدس فیلم
مکزیک
رژیم صهیونیستی فلسطین آمریکا جنگ غزه حماس اوکراین نوار غزه انگلیس نتانیاهو یمن افغانستان ایالات متحده آمریکا
پرسپولیس استقلال فوتبال سپاهان تراکتور علی خطیر لیگ برتر ایران لیگ قهرمانان اروپا رئال مادرید باشگاه استقلال بایرن مونیخ لیگ برتر
هوش مصنوعی تلفن همراه اپل اینستاگرام گوگل همراه اول فرودگاه واکسن تبلیغات ناسا پهپاد
سرطان کبد چرب فشار خون بیمه کاهش وزن بیماری قلبی دیابت مسمومیت داروخانه