سه شنبه, ۹ بهمن, ۱۴۰۳ / 28 January, 2025
مجله ویستا

کاپیتالیسم سرمایه و دستمزد ها


کاپیتالیسم سرمایه و دستمزد ها

کسب و کارها رونق می گیرند

نظام کاپیتالیسم نه از سوی یکی از هوا‌خواهان این سیستم، بلکه از سوی فردی کاپیتالیسم خوانده شد که فکر می‌کرد این بد‌ترین سیستم در میان تمام نظام‌های تاریخی و بزرگ‌ترین شری است که تا به حال برای بشر رخ داده است. او کارل مارکس بود.

با این همه هیچ دلیلی برای مخالفت با نامی که مارکس بر این نظام گذاشته، وجود ندارد؛ چون واژه کاپیتالیسم (capitalism) ریشه پیشرفت‌های اجتماعی بزرگی را که به میانجی این نظام پدید آمده‌اند، به روشنی نشان می‌دهد. این بهبود‌ها و پیشرفت‌ها نتیجه انباشت سرمایه (capital) هستند و بر این حقیقت به مثابه یک قاعده، استوارند که افراد تمام آنچه را که تولید کرده‌اند مصرف نمی‌کنند و بخشی از آن را برای پس‌انداز و سرمایه‌گذاری کنار می‌گذارند. بد‌فهمی‌های فراوانی درباره این مساله وجود دارد و من در خلال این سخنرانی‌ها فرصت دارم که به بنیادی‌ترین سوء‌تعبیر‌های جا‌گرفته در ذهن افراد درباره انباشت سرمایه، کار‌برد‌های آن و منافع فرا‌گیری که می‌توان از این قبیل کار‌برد‌ها به دست آورد،‌ بپردازم. به ویژه در سخنرانی‌هایم درباره سرمایه‌گذاری خارجی و حساس‌ترین مشکل سیاست امروز؛ یعنی تورم، به مساله کاپیتالیسم خواهم پرداخت؛ البته می‌دانید که تورم تنها در آمریکا وجود ندارد و مشکلی است که امروز تمام دنیا با آن دست در گریبان است.

نکته‌ای غالبا درک‌نشده درباره کاپیتالیسم این است: پس‌انداز به معنای منافعی برای تمام کسانی است که اندیشناک تولید یا کسب دستمزد هستند. وقتی که فردی مقدار معینی پول، مثلا هزار دلار را به دست آورده است و به جای آنکه این پول را خرج کند، آن را در یک بانک پس‌انداز یا یک شرکت بیمه سپرده‌گذاری می‌کند، این پول در اختیار یک کار‌آفرین، یک فرد اهل کسب‌و‌کار قرار می‌گیرد و او را قادر می‌سازد که بیرون رود و پروژه‌ای را آغاز کند که روز قبل قادر به شروع آن نبوده چون سرمایه لازم را در اختیار نداشته است.

حال این فرد تجارت‌پیشه با این سرمایه اضافی چه خواهد کرد؟ نخستین کاری که باید انجام دهد، اولین استفاده‌ای که از این سرمایه افزوده‌شده به عمل می‌آورد، این است که پا را از بانک بیرون می‌گذارد و کار‌گرانی را استخدام می‌کند و موادی خام را می‌خرد و به این ترتیب به نوبه خود تقاضای بیشتری را برای کار‌گران و مواد خام پدید می‌آورد و گرایشی را به سوی دستمزد‌های بالا‌تر و قیمت‌های بیشتر برای مواد خام به وجود می‌آورد. مدت‌ها پیش از آنکه فرد پس‌انداز‌کننده یا کار‌آفرین سودی را از این کار به دست آورند، کار‌گر استخدام‌نشده، تولید‌کننده مواد خام، کشاورز و فرد دستمزد‌بگیر، منافع حاصل از پس‌انداز‌های اضافی را میان خود تقسیم می‌کنند.

این که کار‌آفرین چه هنگام سودی را از این پروژه نصیب خود کند، به وضعیت آتی بازار و توانایی او در پیش‌بینی درست این وضعیت بستگی دارد؛ اما کار‌گران و تولید‌کنندگان مواد خام، منافع‌شان را بی‌درنگ دریافت می‌کنند. سی یا چهل سال قبل، بحث‌های فراوانی درباره آنچه «سیاست دستمزدی» هنری فورد نام گرفته بود، انجام می‌شد. یکی از دستاورد‌های بزرگ آقای فورد این بود که دستمزد‌هایی بالا‌تر از صنایع یا کار‌خانه‌های دیگر را به کار‌گرانش می‌پرداخت. سیاست دستمزدی او را یک «ابداع» می‌خواندند؛ اما کافی نیست که بگوییم این سیاست جدید «ابداع‌شده» نتیجه آزاد‌منشی و بلند‌نظری او بود. شاخه تازه‌ای که در کسب‌و‌کار پدید می‌آید یا کار‌خانه جدیدی که در شاخه‌ای از قبل موجود ساخته می‌شود، باید کار‌گران را از مشاغل دیگر، از بخش‌های دیگر کشور و حتی از کشور‌های دیگر به سوی خود بکشد و تنها راه برای انجام این کار آن است که دستمزد‌هایی بالا‌تر را به کار‌گران پیشنهاد کند. این همان اتفاقی است که در روز‌های آغازین پیدایش کاپیتالیسم رخ داد و امروز هم کماکان رخ می‌دهد.

نخستین باری که تولید‌کنندگان در بریتانیا تولید کالا‌های نخی را آغاز کردند، دستمزدی را به کار‌گران‌شان می‌پرداختند که از آنچه این افراد پیش‌تر می‌گرفتند، زیاد‌تر بود. البته در‌صد بزرگی از این کار‌گران جدید پیش از آن هیچ دستمزدی نداشتند و آماده بودند که هر دستمزدی را که به آنها پیشنهاد می‌شود، بپذیرند؛ اما پس از مدت کوتاهی که سرمایه بیشتر و بیش‌تری انباشته شد و کسب‌و‌کار‌های تازه زیاد‌تری شکل گرفت، نرخ دستمزد‌ها بالا رفت و در نتیجه جمعیت انگلستان افزایشی بی‌سابقه را به خود دید که پیش‌تر درباره آن صحبت کرده‌ام.

تصویر تحقیر‌آمیزی که برخی افراد از کاپیتالیسم به دست داده‌اند و آن را نظامی طراحی‌شده برای ثروتمند‌تر کردن دارا‌ها و فقیر‌تر کردن ندار‌ها توصیف کرده‌اند، از سر تا پا غلط است. نظریه مارکس درباره ظهور سوسیالیسم بر این فرض استوار بود که کار‌گران داشتند فقیر‌تر می‌‌شدند، توده‌ها داشتند بینوا‌تر می‌شدند و دست آخر همه ثروت کشور در دست عده‌ای انگشت‌شمار یا در دست تنها یک فرد جمع می‌شد و بعد توده‌های کار‌‌گران فقیر دست آخر دست به شورش می‌زدند و ثروت مالکان ثروتمند را از آن خود می‌کردند. بر پایه این آموزه کارل مارکس، ممکن است در نظام کاپیتالیستی هیچ فرصت و امکانی برای بهبود شرایط کار‌گران به وجود نیاید.

در سال ۱۸۶۴ مارکس، زمانی که در مجمع بین‌المللی کار‌گران انگلستان صحبت می‌کرد، گفت این باور که اتحادیه‌های کار‌گری می‌توانند شرایط جامعه کار‌گری را بهبود بخشند، «مطلقا اشتباه» است. او سیاست اتحادیه‌ای در‌خواست نرخ‌های بالا‌تر دستمزدی و ساعات اندک کار را محافظه‌کارانه خواند (البته محافظه‌کاری سرزنش‌آمیز‌ترین واژه‌ای است که کارل مارکس می‌توانست به کار گیرد). او پیشنهاد کرد که اتحادیه‌ها هدفی تازه و انقلابی را برای خود بر‌گزینند، «نظام دستمزدی را به کلی کنار بگذارند» و «سوسیالیسم» (مالکیت دولت بر ابزار‌های تولید) را به جای نظام مالکیت خصوصی بنشانند.

اگر نگاهی به تاریخ دنیا و به ویژه تاریخ انگلستان از سال ۱۸۶۵ به این سو بیندازیم، در‌می‌یابیم که مارکس از هر نظر اشتباه می‌کرد. هیچ کشور کاپیتالیستی غربی وجود ندارد که شرایط توده‌ها در آن به گونه‌ای بی‌سابقه بهبود نیافته باشد. تمام این پیشرفت‌ها در هشتاد یا نود سال گذشته با وجود پیش‌بینی‌های کارل مارکس رخ داده‌اند، چه سوسیالیست‌های مارکسی باور داشتند که شرایط کار‌گران هیچ گاه نمی‌تواند بهتر شود. آنها نظریه‌ای نا‌درست؛ یعنی قانون مشهور موسوم به «قانون دستمزد‌های آهنین» را می‌پذیرفتند که می‌گفت دستمزد کار‌گران در نظام کاپیتالیستی از مقداری که برای دوام زندگی آنها برای خدمت‌دهی به بنگاه نیاز است، بالا‌تر نخواهد رفت.

مارکسیست‌ها نظریه خود را به این شیوه پی ریختند: اگر نرخ دستمزد‌های کار‌گران افزایش یابد و دستمزد آنها را به بالا‌تر از سطح حد‌اقل معیشت برساند، فرزندان بیشتری به دنیا خواهند آورد و این فرزندان با ورود به بازار نیروی کار، تعداد کار‌گران را بالا خواهند برد، تا جایی که نرخ‌های دستمزد کاهش می‌یابد و بار دیگر دستمزد کار‌گران به سطح حد‌اقل معیشت یا به سطح معاش حداقلی که به سختی می‌تواند مانع از کاهش تعداد کار‌گران شود، باز‌می‌گردد؛ اما این ایده مارکس و بسیاری از سوسیالیست‌های دیگر، مفهومی از کار‌گر است که دقیقا به مفهومی که زیست‌شناسان به درستی در مطالعه زندگی حیوانات (مثلا موش‌ها) به کار می‌گیرند، شباهت دارد.

اگر مقدار غذای موجود برای ارگانیسم‌های حیوانی یا میکروب‌ها را افزایش دهیم، تعداد بیشتری از آنها زنده خواهند ماند و اگر غذای‌شان را محدود کنیم، تعداد‌شان کمتر خواهد شد؛ اما قصه انسان فرق می‌کند. حتی کار‌گران نیز با وجود اینکه مارکسیست‌ها چنین چیزی را نمی‌پذیرند، خواسته‌های انسانی دیگری غیر از غذا و تولید مثل دارند. افزایش دستمزد‌های واقعی نه تنها به افزایش جمعیت می‌انجامد، بلکه در وهله نخست بهبود استاندارد متوسط زندگی را نیز در پی می‌آورد. به این خاطر است که امروز استاندارد زندگی در اروپای غربی و آمریکا از کشور‌های در حال توسعه مثلا قاره آفریقا بالا‌تر است.

با این همه باید بپذیریم که بالا‌تر رفتن استاندارد زندگی به عرضه سرمایه بستگی دارد. عرضه سرمایه، عاملی است که تفاوت میان شرایط حاکم بر آمریکا و هند را توضیح می‌دهد. شیوه‌های جدید مبارزه با بیماری‌های وا‌گیر‌دار در هند (دست‌کم تا اندازه‌ای) به کار گرفته شده‌اند و تاثیر آن افزایشی بی‌سابقه در جمعیت این کشور بوده، اما چون این افزایش جمعیت با افزایشی متناظر با آن در مقدار سرمایه به‌کار‌گرفته‌شده همراه نبوده، به افزایش فقر انجامیده است. کشور‌ها متناسب با افزایش سرمایه به‌کار‌گرفته‌شده به ازای هر واحد جمعیت خود ثروتمند‌تر می‌شوند.

امید‌وارم که در دیگر سخنرانی‌هایم فرصت کنم که به شکلی مفصل‌تر به این مسائل بپردازم و بتوانم آنها را شفاف‌تر کنم؛ چون برخی عبارت‌ها مانند «سرمایه سرانه به‌کار‌گرفته‌شده» نیاز به توضیحی نسبتا مفصل دارند.

اما باید به خاطر بسپاریم که در سیاست‌های اقتصادی چیزی به نام معجزه وجود ندارد. در بسیاری از روز‌نامه‌ها و سخنرانی‌ها چیز‌هایی را درباره به اصطلاح معجزه اقتصادی آلمان (بهبود اقتصاد این کشور پس از شکست در جنگ جهانی دوم و ویرانی‌های پدید‌آمده در اثر آن) خوانده‌ایم و شنیده‌ایم؛ اما این به هیچ رو معجزه نبود، بلکه کار‌بستی بود از اصول اقتصاد بازار آزاد و شیوه‌های کاپیتالیسم؛ هر چند در اتفاقاتی که در آلمان رخ داد، شیوه‌های کاپیتالیسم به طور کامل و در تمام وجوه خود به کار بسته نشدند. هر کشوری می‌تواند همین «معجزه» را در پیشرفت اقتصادی تجربه کند؛ گر چه باید بر این نکته نیز تاکید کنم که پیشرفت اقتصادی نتیجه معجزه نیست، بلکه نتیجه به‌کار‌گیری سیاست‌های مناسب اقتصادی است.

لودویگ فون میزس

مترجم: حسین راستگو

منبع: کاپیتالیسم مگزین