دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا

ماتریالیسم شعر


ماتریالیسم شعر

شعر به عنوان زبانی از نوشتار تا پیش از انقلاب عنصری انقلابی یا به عبارتی, شکلی از مبارزه به حساب می آمد هرچند نوشتار همچنان شکلی از مبارزه است شعر بعد از انقلاب به دلایلی مشهود همچون بلایی که سر فوتوریسم روسی آمد, رسالت خود را واگذار کرد تا دوره افولش را طی کند و بدل به نوشتاری محفلی شد

شعر به عنوان زبانی از نوشتار تا پیش از انقلاب عنصری انقلابی یا به عبارتی، شکلی از مبارزه به حساب می آمد. هرچند نوشتار همچنان شکلی از مبارزه است. شعر بعد از انقلاب به دلایلی مشهود همچون بلایی که سر فوتوریسم روسی آمد، رسالت خود را واگذار کرد تا دوره افولش را طی کند و بدل به نوشتاری محفلی شد.

این مساله در دهه هفتاد به نقطه اوج خود رسید، به ویژه به یمن دوم خرداد که مشاجرات مربوط به نظریات شعری به روزنامه های متنوع کشید. تا پیش از این آدینه و دنیای سخن از جمله مجلات ادبی و روشنفکری محسوب می شدند و با این بهانه که « مطالبتان دشوار و نامفهوم اند، شما هنوز جوان هستید و باید حالا حالا بخوانید و بنویسید» اغلب از چاپ شعر و داستان جوان ترها ممانعت می کردند مگر با معیار های آنها همخوانی داشتند. و این مساله چنان بر ما ابرام و نهادینه شد که یکی از علل خود- سرکوبی در ما بود تا حدی که اعتماد به نفس و فرصت ابراز وجود از ما گرفته شد و یک بار دیگر ثابت شد در این سرزمین عقده ادیپ بی اعتبار و سهراب کشان اصالت دارد. اما از قضا آن جوانان که اکنون به میانسالی رسیده اند درست به خاطر تجربه زیسته خود باید چنان می نوشتند. ما در هر شماره از آنها شاهد اسامی تکراری بودیم. از این لحاظ گردون وضع بهتری داشت. این ماجرا تنها تا دوم خرداد دوام آورد، یعنی زمانی که نسل جدیدتر با پتانسیل بیشتری وارد گود شد. همین جا هم نسل های امثال رضا براهنی و علی باباچاهی که دست کم مدعی دموکراسی و آزادی در بیان هستند باید پاسخ بدهند که چرا بر خلاف مدعیات خود به نوعی سانسور دست زدند.

اما مناقشات شعری یک بار دیگر چنان که در دهه چهل رایج بود، این بار با عناوین شعر پست مدرن، پسانیمایی، شعر حرکت، شعر چندصدایی، شعر فلان و بهمان باب شد که به هر حال بعد از تعطیلی روزنامه ها و اشباع شدگی مناقشات شعری نیز تعطیل شد. در حقیقت دعوا به همان تضاد دوگانه هنر یعنی هنر برای هنر یا هنر ناب و آن شق دیگر برمی گشت (به عبارتی چه و چگونه باید گفت). من چند مقاله مفصل در همین رابطه نوشتم که تنها شهریار مندنی پور در عصر پنجشنبه ها (۷۷ و ۷۸ ) در چند شماره حاضر به چاپ شد که از زمان نوشتن آنها تا چاپ حدود یک سال طول کشید. تکرار چنین بحث هایی اکنون قدری ملال آور و لوث شده است و نمی دانم چرا شاپور جورکش اخیراً در گفت وگویی تقریباً بعد از یک دهه دوباره طرحش کرده است. آن هم در چنین شرایطی که شعر دیگر خواننده ندارد حتی خود شاعران هم حاضر به خواندن شعر یکدیگر نیستند. به ویژه آن که نصیحت می کند باید الیوت وار با سنت، مدرن شد. اما سنتی که مدام جز تهدید و تحدید کاری نمی کند، با آن چه کار باید کرد؟

براهنی که به قول رویایی در قامت منتقد قابلیت برانگیختگی و ایجاد شور در جامعه ادبی را دارد و اکنون حضورش در ایران خالی است، با چاپ شعر «دف» در آدینه(۱۳۶۸)، یک بار دیگر بعد از موج نویی ها و شعر حجم و موج نابی ها، می خواست شعر متفاوت ارائه دهد دست کم در نظم نمادین. او که خود روزگاری به شعر نابی ها معترض بود این بار خود در کار «نابیت» و «ادبیت» آمد- و به قول خودش بالاخره تحول، امری ضروری است- رساله «چرا من دیگر شاعر نیمایی نیستم یا خطاب به پروانه ها» (۱۳۷۴) را همراه با اشعاری چاپ کرد.

همزمان شاعران جوان تر اشعار متفاوت به اصطلاح ساختارشکن را چاپ کردند که به شاعران دهه هفتادی معروف شدند. لب کلام اینکه نسبت به دهه چهل و پنجاه این بار وزنه به طرف شعر ناب بود؛ شعر هدفی جز خود ندارد؛ شعر، نوعی رفتار زبانی است، زبانی خود- ارجاع. و این خود- ارجاعی همچون بز گری در گله افتاده بود. بی شک در آن شرایط خلأ و کمبود در دانشگاه های ملال آور، آن جلسات براهنی درباره شعر و ادبیات که شاگردانی گرد آورده بود، رشک برانگیز است. فکر کنم دست کم جایی برای شنیدن اندیشه غربی به حساب می آمد. (جورکش جوری از ذوق زدگی و وارداتی بودن اندیشه غربی حرف می زند که انگار در این سو آکنده از «سخن» ایم. در حالی که خود فیلسوفان سنتی ما در خفا از سکون فکری حرف می زنند چون جرات ندارند حقیقت را فاش سازند برای همین در رودربایستی از گذشته باشکوه فکری، خود مانده اند.) اما همان موقع که براهنی «از گراماتولوژی» و دیفرنس و دیکانستراکسیون دریدای دهه شصت میلادی می گفت، یادش رفت یا نمی خواست بگوید، دریدا اکنون می گوید« باید یک بین الملل جدید بنیان گذاریم.»(۱۹۸۹-۹۰) مساله برای ما اولویت مدرنیته یا پست مدرنیسم (که هویت یکپارچه یی ندارد) نبود، هرچند نقد خرد مدرن و «مرد بورژوای سفیدپوست» که همراه بود با فاجعه گرایی و اشباع شدگی چیزها در غرب دست کم این فرصت را برای «حاشیه-جنوب» فراهم کرد تا به «متن- غرب» بفهماند که حاشیه هم می تواند رمان بنویسد (فی المثل صد سال تنهایی) و شعر بگوید و حیاتی برابر با متن داشته باشد و درواقع به نوعی مسطح کردن موقعیت متن و حاشیه بود.

مساله ما اما صرفاً متنیت و زبانیت نبود. نظریه های پست مدرنیسم به دوره پساسیاسی تعلق داشت که در عین تاکید بر «تفاوت/تفاوط» به بی تفاوتی نسبت به وضع موجود کشیده شد و این با کانتکس ما جور در نمی آید. عمده شعر های هفتادی خاصیت پوشانندگی داشتند تا برملاکنندگی شکاف ها و ترک ها. توجیه گر وضع موجود بود تا برملاکننده آن. اساساً ناب گرایی و نابیت و به واسطه آن استعلایافتگی خصلت پوشانندگی دارد و این یعنی ایده آلیسم. به همین دلیل نوشتار باید مبارزه باشد. به عبارتی، مبارزه یک نوشتار است؛ چیزی که از آن غفلت شده است.

امیرهوشنگ افتخاری راد