جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

جایگاه رمان ایرانی


جایگاه رمان ایرانی

نگاهی از زاویه دیگر به پدیده رمان

رمان پدیده‌ای است که از یک جامعه چند‌صدا ریشه می‌گیرد. در واقع نمی‌توانیم در جامعه‌ای که زمینه آن مهیا نیست، انتظار داشته باشیم که رمان خلاق پدید بیاید. رمان حاصل دوران مدرن است و حاصل دورانی است که چندصدایی پا می‌گیرد و گفت‌وگو رخ می‌دهد. رمان یک نوع ادبی است که گروه‌های مختلف یک جامعه متکثر از طریق آن با یکدیگر به مفاهمه جمعی می‌رسند. رمان در واقع وسیله‌ و کنشی است که از طرف جامعه ادبی جوامع مدرن ایجاد شده و هدفش نزدیک کردن گروه‌های متکثر قومی، مذهبی، نژادی و... است که در جامعه مدرن ناگزیرند در کنار هم کار کنند، زندگی کنند و جامعه را بسازند بنابراین وقتی که ما زمینه را برای چندصدایی فراهم نکنیم رمان خلاق هم نمی‌توانیم داشته باشیم.

ادبیات مدرن پشتوانه جامعه مدرن است. مشخصه جامعه مدرن چند‌صدایی است و اگر این چندصدایی نباشد گروه‌های متکثر فکری نمی‌توانند در کنار یکدیگر حضور به هم رسانند.

توسعه تمامی هنرهای مدرن با یکدیگر هماهنگ است. امکان ندارد که یکی از این هنرها رشد کند و هنرهای دیگر باقی بماند. رمان ایرانی زمانی رشد می‌کند که زمینه حرفه‌ای شدن، به این معنی که مفاهمه به‌صورت آزاد رخ دهد، پدید بیاید. نویسنده حرفه‌ای کسی است که می‌خواهد از طریق کتابش معاش کند اما وقتی چاپ کتابش چندین ماه متوقف می‌شود تکلیفش چیست؟

ما وارث ادبیاتی غنی هستیم و شاهدیم در طول ۵۰ سال گذشته ادبیات متحولی در جامعه ایرانی ایجاد شده است و با توجه به اینکه این آثار از نظر کمی محدود است اما خیلی‌هایش در سطح آثار مطرح دنیا قرار می‌گیرد و زمانی که ارتباط فرهنگی ضعیف است و یا وجود ندارد و نمی‌توانیم ارتباطی که نویسنده ترک و عرب با جوامع غربی داشته را داشته باشیم، ادبیات و هنر جامعه ما در سطح دنیا مغفول می‌ماند.

در واقع در جوامع دیگری مثل مصر و ترکیه مراکز فرهنگی دولتی ادبیات و رمان را حمایت می‌کنند.

برای مثال طی یک دوره ادبیات آن جامعه ترجمه و به دیگران معرفی می‌‌شود و حاصل آن نوبل گرفتن نویسنده ترک یا مصری می‌شود. این مساله یک اتفاق خلق‌الساعه نیست، پیش از این ادبیات مصر و ترکیه راهش را پیدا کرده و از طرف دولت نیز حمایت شده است البته باید در نظر داشته باشیم که جوایز بزرگ دنیا مثل نوبل رنگ و بوی سیاسی دارند.

فکر نمی‌کنم که ادبیات ما در دو حیطه داستان کوتاه و رمان چیزی کمتر از ادبیات کشورهایی مثل ترکیه، ژاپن و مصر داشته باشد. بار دیگر تاکید می‌کنم برای اینکه فرهنگ و ادبیات یک جامعه در دنیا مطرح شود باید از طرف مراکز فرهنگی دولتی حمایت شود. در نظر بگیریم که در جوامع دیگر چه حمایتی از هنرمند می‌شود و در جامعه ما چه حمایتی؟ به هیچ وجه بحث من حمایت از فرد یا گروه خاصی نیست بلکه حمایت از ادبیات جامعه است و استفاده از این ابزار فرهنگی در برقراری ارتباط متعامل با دیگر جوامع.

در سنت ما روایت جایگاه بسیار ویژه‌ای دارد. ما متن مهمی مثل سمک عیار را در ادبیات‌مان داریم و با اینکه قرن‌ها پیش از ابداع رمان نوشته شده، شباهت‌هایی با رمان دارد. سنت روایت در ادب ما قوی و غنی است اما رمان به حالت مدرن متعلق به دورانی است که ما با فرهنگ غرب آشنا شدیم که از نتایج مشروطیت بود. نوع ادبی رمان یا یک داستان کوتاه نوع ادبی تازه‌ای است که مدت زمان طولانی نیست که جامعه ایرانی با آن آشنا شده است.

رمان هرگز در ایران به یک جریان فراگیر بدل نشده به این مفهوم که کلیت باسوادهای ما بخوانند و آن مفاهمه‌ای که در غرب رخ داد در ایران ایجاد شود. آن تکثری که در غرب ایجاد شده تا ۳۰ سال پیش در ایران آغاز نشده بود. نویسندگان نوظهوری بعد از انقلاب حضور و ظهور پیدا کردند با اینکه رمان در ایران به یک جریان بدل نشده اما طلایه این وضعیت تبدیل شدن به جریان را به عینه می‌بینیم به این مفهوم که رمان خوانده می‌شود و جوایزی به کتاب‌ها اهدا می‌شود.

یکی دیگر از دلایلی که رمان ایرانی را در جهان به یک جریان بدل نکرده، این است که آن زیبایی‌شناسی هنر ایرانی در رمان تسری پیدا نکرده است. هنرهای ایرانی مثل قالیبافی، نگارگری، تذهیب و غزل ایرانی هنرهایی هستند که از نظر استتیک روح واحدی در همه‌شان وجود دارد که این روح واحد در عرفان ایرانی ریشه دارد و یکی از وجوه اصلی عرفان ایرانی وحدت وجود است. در قالی ایرانی رابطه جزء و کل وجود دارد، با اینکه جزء نسبت به کل استقلال دارد، ولی در شمای کلی کلیت اثر را کامل می‌کند. این از مهم‌ترین خصایص هنر ایرانی است. بنابراین تا زمانی که رمان برای ما به‌عنوان یک پدیده وارداتی با زیبایی‌شناسی هنر ایرانی در هم نیامیزد ما نمی‌توانیم بگوییم رمان داریم. رمان ایرانی رمانی است که در آن ایرانی‌بودن و فرهنگ ایرانی موج بزند، نه اینکه رمانی را بخوانیم که کپی رمان غربی است. باید اساس واحد فرهنگی و زیبایی‌شناختی ما در رمان هم نفوذ کند و رمان براساس آن تفکر نوشته شود اما این هرگز باعث نمی‌شود که مضامین رمان اسیر یک نوع بینش خاص شود. بحث من تنها از بعد زیبایی‌شناختی است.

● معضل همیشگی نقد

موضوع نقد همیشه در جامعه هنری ما معضلی بوده و هست. عدم وجود نقد حتما عللی دارد شاید یکی از دلایلش خلأ تفکر فلسفی باشد. ما در جامعه‌ای زندگی می‌کنیم که فلسفه پا نگرفته. شاید ساده‌ترین کار فلسفه شناخت روابط علی معلولی پدیده‌ها باشد. ما در فرهنگی که داشته‌ایم کمتر کسی دنبال این چیزها بوده، اساسا قسمت اعظم شعرمان عقل‌ستیز بوده، اغلب عشق را بر عقل پیروز دانسته‌ایم. شاید به همین دلیل جریان نقد شکل نمی‌گیرد و در نتیجه در ادبیات امروز هم منتقدی که قادر به تاثیرگذاری بوده باشد سراغ نداریم البته طلایه حضور چنین منتقدانی را حقیر احساس می‌کنم. در حال حاضر منتقدان جوانی ظهور کرده‌اند که با همه جوانی‌شان به‌حق، من به عنوان یک داستان نویس ازشان آموخته‌ام. این اتفاق کوچکی نیست؛ تعدادی جوان را می‌شناسم که اگر با همین شدت و حدتی که کار می‌کنند ادامه دهند بی‌شک، در آینده نقدی منسجم به‌‌وجود خواهند آورد. در حال حاضر مطالبی که نوشته می‌شود بیشتر محفلی است.

حتی بیشتر انتخاباتی هم که در مجامع انتخاب کتاب می‌شود بیشتر دلایل غیرادبی دارد البته ممکن است بعضی از این مجامع غیردولتی بر این مبنا پا نگرفته باشند و صادقانه کار کنند، نباید هیچ چیزی را مطلق کرد، مجامع دولتی انتخاب کتاب هم که صریحا اعلام می‌کنند مهم‌تر از ادبیات اصولی است که دارند که بعضا این اصول ربطی به ادبیات ندارد. مقصودم این است که وضعیت مطلوب، به وجود آوردن بستری است که ادبیات خلاقه شکل بگیرد و این ممکن نیست جز با شکل‌گیری نقدی منسجم و بسامان ریرا که همه فعالیت‌هایی که در عرصه فرهنگ می‌شود برای به‌وجود آمدن وضعیتی است که ادبیاتی پویا و متحول شکل بگیرد تا فرهنگ بسط پیدا کند، عناصر فرهنگی ظهور کنند که آثارشان ادامه منطقی گذشته پر بار ایران زمین باشد که آ ثارشان برای ما هویت ایجاد کند تا حتی اگر ده‌ها بار به‌صورت تواتری به زبان‌های دیگر بگردند هویت ایرانی‌اش را حفظ کند، مثل گلستان. مقصودم گلستان سعدی است. این‌طور مرزهای فرهنگی که شاید از مرزهای سیاسی- جغرافیایی مهم‌تر باشد، حفظ می‌شود.

آن متن محدوده فرهنگی جامعه ما را مشخص می‌کند. هنر و ادبیات حامل معناست و معنا از جنس اندیشه است. در واقع کشف معنا یا درک معنا همان کشف اندیشه است. یکی از وجوه ادبیات معنادار بودن آن است. اگر به اصطلاح متنی حامل معنا نباشد نمی‌توان آن را ادبیات فرض کرد. کاری که جذاب باشد و شدت تاثیر داشته باشد حتما معنادار است. متنی که حامل معنا نباشد حاصل اندیشه نیست و در واقع هذیان است، نمی‌توان آن را ادبیات ارزیابی کرد. یکی از خصوصیات کار هنرمند انسجام است، عدم انسجام را در کار بیماران شیزوفرنیک می‌توان دید. نحوه ارائه معناها به‌وسیله انتخاب فرم‌ها منتقل می‌شود. ایجاد فرم همان ایجاد انسجام است. در واقع تغییر در فرم، مکاتب هنری و ادبی را به وجود می‌آورد.

زمانی که رئالیسم مطرح می‌شود و ایجاد معنا به گونه‌ای شکل می‌گیرد رفته رفته با ظهور ناتورالیسم ایجاد معنا به گونه دیگر تغییر می‌کند زیرا فرم تنها در عینیت شکل نمی‌گیرد بلکه این ذهنیت است که بازتاب بیرونی‌اش را در عینیت بازتاب می‌دهد. وقتی ادبیات به سمت حرکت سیال ذهن می‌رود نحوه ارائه و اجرای اثر به نوعی دیگر آغاز می‌شود. زاویه دیدها هر کدام قدرت‌ها و امکانات و نقطه ضعف‌هایی دارند. در دورانی که داستان‌نویسی مرحله رئالیسم را طی می‌کرد نویسنده با انتخاب زاویه دید، ذهنیت خود را به مثابه رئالیسم ادبی دوران خود بازتاب می‌داد. حتما به‌دلیل محدودیت‌های خاص ذهنی و عینی این نوع نگاه و نیز به‌دلیل محدودیت زاویه دید، قادر نبود ذهنیات شخصیت‌ها را ارائه کند. سیال ذهن این امکان را داد تا درونیات شخصیت‌ها بازتاب داده شود و این امکان را داد که درونیات شخصیت‌ها برملا شود و این نقطه ضعف هم وجود داشت که از منظر بیرونی نمی‌توانست تصور دقیقی از شخصیت به خواننده بدهد.

انتخاب زاویه دیدهای متفاوت، فرم‌های متفاوتی را به دنبال دارد. با این حال هر کدام نقطه ضعف‌ها و قوت‌هایی را دارد.

ایجاد فرم‌های متفاوت، معناهای گوناگون را بازتاب می‌دهد یعنی اگر بخواهیم معنای خاصی را ایجاد کنیم که به فردیت منتج شود و از فردیت بحث کند، بهتر است زاویه دید متناسب خودش را ایجاد کنیم تا فرم متناسب با آن شکل بگیرد. در بحث رئال هدف نویسنده علاوه بر نشان دادن روابط آدم‌ها، ترسیم حرکت توده‌های انسانی است، بدین نحو که موقعیت‌های فرد در خانواده، خانواده در محله، وقایع محله و تاثیر آن در شهر و نیز شهر در جامعه و جامعه در کلیت جهان بازنمود پیدا می‌کند.

نشان دادن این روابط، به نوعی باز کردن روابط اجزای یک جامعه و نحوه شکل‌گیری وقایع در یک جامعه است.

اگر نویسنده‌ای بخواهد فردیت یک نفر را با تکنیک داستان‌نویسی قرن هجدهم و نوزدهم بازسازی کند با مشکل مواجه خواهد شد. الزامی که با توسعه صنعت و بسط جوامع انسانی به‌وجود آمد این بود که ادبیات در پی روشی بود که امکانی تکنیکی پدید آورد تا حتی المقدور همه ابعاد وجودی انسان را بازتاب دهد. بر این اساس است که فرم‌های متفاوت تجربه می‌شوند زیرا ذهنیت یک فرد که در یک جامعه بسیط روستایی امکان حضور می‌یابد، حتما با ذهنیت یک فرد که در یک شهر صنعتی بزرگ زندگی می‌کند تفاوت دارد و حاصل این گوناگونی در دوره‌ها و مکان‌های متفاوت، تطور و تحول در فرم است، به‌گونه‌ای که تجربیات نویسندگان به سمتی است که انواع زاویه دیدها تجربه می‌شود تا داستان‌های دوره‌های تاریخی و نیز اندیشه را روایت کند.

ابوتراب خسروی