جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

نسخه دوم جهان


نسخه دوم جهان

زیبایی شناسی و سیاست در مدرنیسم و پست مدرنیسم

«هنر نسخه‌ دوم جهان واقعی نیست، از آن کثافت همان یک نسخه کافی است!»

ویرجینیا وولف

«هنر بر اساس رابطه‌اش با غیرهنر تعریف می‌شود، یعنی از ره گذر رابطه سلبی و منفی دگرگون شونده‌اش با جامعه.»

تئودور آدورنو

طرح مساله: در نوشتار حاضر به خوانش سیاسی مدرنیسم و در ادامه پست مدرنیسم توجه نشان داده و در ادامه طی ستون‌های ثابتی در صفحات اندیشه «شرق»دلایل این واکنش را بررسی خواهیم کرد. لازم به‌ذکر است که مباحث مطرح در این نوشتار و سلسله یادداشت‌های بعدی راقم ذیل ستون ثابت «زیبایی‌شناسی و سیاست» فصلی از یک پژوهش مفصل‌تر هستند که در آینده‌ای نه‌چندان دور تحت عنوان «زیبایی‌شناسی و سیاست در مدرنیسم و پست مدرنیسم» منتشر خواهند شد.

در فاصله سال‌های ۱۸۸۰ تا ۱۹۴۰، همپای دگرگونی‌های سیاسی و اقتصادی، تحولات بنیادینی هم در عرصه فرهنگی و نظریه‌های هنری و ادبی رخ نمود. نویسندگان و نظریه‌پردازان از این دوران به عنوان آغاز و تبلور جنبش‌های مدرنیستی یاد می‌کنند که به تعبیری که در این کتاب آمده است، آغاز آن پایان واقع‌گرایی (رئالیسم) هم به شمار می‌رود، مقوله‌ای که پایان آن نقطه عزیمتی است به سوی هنر شالوده‌شکنِ پسامدرن. مدرنیسم با بسیاری از سبک‌های آوانگارد مثل اکسپرسیونیسم، ایماژیسم، داداییسم، سوررئالیسم، فوتوریسم، امپرسیونیسم و... مترادف شد و نام‌هایی چون جیمزجویس، مارسل پروست، ویرجینیا وولف، واسیلی کاندینسکی، پیکاسو، شوئنبرگ و تی.اس‌الیوت را در عرصه‌های گسترده هنر و ادب بر سر زبان‌ها انداخت. بر این اساس، به‌نظر می‌رسد مدرنیسم زیبایی‌شناختی اثرات خود را در اشکالی از انقطاع‌ها و گسست‌ها از سنت ناتورالیستی و رئالیستی سده ۱۸ و ۱۹ به نمایش گذاشته است. مدرنیسم بیانگر مقطعی نو از هنر و ادبیات بود که‌درصدد گسست از قراردادهای حاکم بر هنر و فرهنگ پیشین برآمد که در راس آن رئالیسم قرار داشت. از این‌رو چنان که «پینکنی» گفته است «جنبش مدرنیستی به جای راست‌نمایی (عین‌نمایی و بازتاب) در پی تجلی نوعی عنصر خوداندیشانه و خودبازتابی در هنر برآمد.» (پینکنی، ۱۳۷۹: ۴۸-۴۷) درک بهتر جنبش مذکور که همواره خود را با شعار آوانگارد «نو کنید!» به رخ می‌کشید، ممکن نخواهد بود مگر آنکه سرنخ و نشانه‌های گسست بنیادینی را که پیش‌تر به واسطه مدرنیته فراهم آمده بود مورد توجه قرار دهیم. به طور کلی جنبش‌های مدرنیستی، نه تنها از دل فرآیند آزادسازی نیروهای فکری، طبیعی، اجتماعی و فرهنگی که با دوران تجدد برآمده همراه و همسو بوده است، بلکه در همان حال با خصلت پراکندگی و تحول سریع، ناماندگاری و ناامنی، ادراک تازه‌ای از زمان و مکان و انسان و وجهی انتقادی بر پیامدهای تجدد را نیز به رخ می‌کشید. بر این اساس، ضروری است در ادامه، فهم و درک خود را از مقوله تجدد (مدرنیته) و زمینه‌های شروع آن روشن کنیم، آن‌گاه زمینه‌های گذار به مدرنیسم زیبایی‌شناختی و مضامین سیاسی و اجتماعی آن را مورد بررسی قرار دهیم. مفروضه بنیادین در اینجا، آن است که آوانگارد مدرنیستی دارای جنبه‌های سیاسی و اجتماعی بسیار قوی بوده است. برای مثال همان‌طوری که پیتر چایلدز به درستی اذعان کرده است «مدرنیسم را می‌توان واکنش هنرمندان و نویسندگان به چند موضوع از جمله صنعتی شدن، جامعه مدنی، جنگ، تحول تکنولوژیکی و پندارهای فلسفی جدید دانست.» (چایلدز، ۱۳۸۳: ۳۴)

● مدرنیته

چنان که پیش‌تر اشاره شد، مدرنیسم همانا دوره، سبک یا ژانرهای خاصی در مکاتب مختلف هنری و ادبی اواخر سده نوزدهم تا نیمه قرن بیستم را شامل می‌شود. ریشه این واژه یعنی «مدرن» که از مودو (۱) ی لاتینی به معنای «جاری» اخذ شده، ما را به زمینه‌ها و مولفه‌های شکل‌دهنده عصر مدرن می‌برد که حاکی از دوران اخیر تاریخی است. اصطلاح مدرنیته(۲)، نخستین‌بار در مقاله‌ای از بودلر (۳) درباره نقاشی فرانسوی به نام کنستانتین گی، «نقاش زندگی مدرن (۱۸۶۳)» به کاررفته است (برای مثال نگاه کنید به ژیمنز، ۱۳۹۰:۲۶۳؛ پین، ۱۳۸۲:۶۰۰ و ۲۸۱- ۲:۱۹۹۹ Conrad,) در این مقاله دوران‌ساز آمده است: «مدرنیته (پدیده‌ای) گذرا، سیال و پیشامدی است؛ اینها نیمی از این هنر است، نیمه دیگر آن جاودانگی و تغییر‌ناپذیری است.» (هاروی، ۲۵:۱۳۹۰) در عین حال انقلابات مهم عرصه فلسفه، علوم و هنر که با تحولات سیاسی و اجتماعی مثل استقلال آمریکا، انقلاب فرانسه و انقلاب صنعتی همراه شد، در پدیداری این روایت نقش بسزایی داشته است. (مالپاس، ۱۳۸۸:۷۲) با این ملاحظه، «مدرنیته در وسیع‌ترین مفهوم، مقارن با ایده‌های نوآوری، پیشرفت و رسم روز بوده و نقطه مقابل ایده‌های قدمت، کلاسیسیم و سنت است.» (پین، ۱۳۸۲:۶۰۰)

چنان که دیوید هاروی در «وضعیت پست مدرنیته» (۱۹۹۰) و به تبعیت از گئورک لوکاچ (۱۳۶۹) و مارشال برمن (۱۹۸۶) گفته است تصویر «تخریب خلاق در درک مدرنیته بسیار حایزاهمیت است زیرا این معنا دقیقا از تنگناهای عملی برمی‌خیزد که پیش روی تحقق پروژه مدرنیته قرار دارد.» (هاروی، همان: ۳۳) به این معنا جهان نو مستلزم تخریب آنچه از پیش شکل گرفته تعبیر می‌شود. «فاوست» گوته قهرمان حماسی آماده می‌شود که افسانه‌های مذهبی، ارزش‌های سنتی و شیوه‌های متعارف زندگی را به منظور ساختن جهان نو از خاکستر جهان کهنه تخریب کند. در پایان این «فاوست» است که شخصیتی تراژیک پیدا می‌کند. «فاوست» با ترکیب اندیشه و عمل، خود و هرکس دیگری را برای سلطه بر طبیعت و خلق چشم‌انداز جدید، نوعی دستاورد رفیع معنوی، به منتهی‌الیه سازماندهی، درد و فرسودگی می‌راند که متضمن آزادی بالقوه انسان از نیاز و ضرورت است. «اگر تخریب خلاق شرط اساسی مدرنیته بود پس هنرمندِ مدرن در مقام فرد دارای نقش قهرمان برای بازی (حتی به‌رغم نتایج تراژیک) بود.» (هاروی، همان:۳۶)

پس به شکل اجتناب‌ناپذیری مدرنیته باید به دگرگونی‌های متعدد در عرصه‌های مختلف منجر می‌شد؛ زیرا به قول مارشال برمن، مدرنیته عرصه مبارزه و تناقض، ابهام و عذاب بوده است و مدرن بودن، تعلق داشتن به جهانی نو بود که در آن به قول مارکس «هرآنچه سخت و استوار است، دود می‌شود و به هوا می‌رود.» (برمن، ۱۳۷۹: ۱۴) گرداب زندگی مدرن از سرچشمه‌های متعددی تغذیه شده است: «کشفیات بزرگ در قلمرو علوم فیزیکی که تصویر ما از جهان و جایگاه ما در آن را تغییر می‌دهند؛ صنعتی‌شدن امر تولید که کنش علمی را به تکنولوژی بدل می‌کند، محیط‌های جدید بشری می‌آفریند و کل سرعت و ضرباهنگ زندگی را شتاب می‌بخشد، افت‌وخیزهای عظیم در شمار و ترکیب جمعیت که‌میلیون‌ها نفر را از مسکن اجدادی خویش ریشه‌کن ساخته و به درون شکل نوینی از زندگی پرتاب می‌کند، نظام‌های ارتباط جمعی که دورترین و غریب‌ترین اقوام و جوامع را تحت پوششی واحد گرد می‌آور‌د و آنها را به یکدیگر متصل می‌کند...» (همان، ص ۱۵) این تحولات در طول دهه‌ها، صورتبندی(۴)‌های سیاسی، اجتماعی، فکری و فرهنگی ایجاد کرد که به‌طور محسوسی با دوران پیشامدرن متفاوت بود. از دیدگاه ایجابی، مدرنیته چنان که ژانی یر به درستی گفته است ظهور و بروز یک جهان نگری نوین است که امکان زیستن در جهانی متفاوت با جهان دیروز را فراهم کرد. این جهان نو در پی «چهار انقلاب علمی، سیاسی، فرهنگی (روشنگری) و فنی-تکنولوژیکی تجلی بارز و در عین حال بی‌بازگشت می‌یابد.» (ژانی یردر باربیه، ۱۳۸۳: ۹۱)

بسیاری از نظریه‌پردازان از اواخر سده نوزدهم به این جنبه‌های تغییر توجه کردند و آن را مورد ارزیابی و نقد قرار داده‌اند. مدرنیته به‌عنوان یک مفهوم جامعه‌شناسانه، اساسا مترادف صنعتی‌شدن، سکولار شدن، دیوانسالاری و شهری‌شدن است. در این زمینه امیل دورکهایم، تجدد را حرکت از اشکال مکانیکی همبستگی به‌سوی اشکال ارگانیکی و در نتیجه تقسیم فزاینده کار می‌دانست. از نظر فردینان تونیس، این حرکت حاکی از فاصله‌گیری از قیود بیناشخصی اجتماع (۵) (گماینشافت) و نزدیکی به فردیت بی‌نام و نشان جامعه (۶) (گزلشافت) است. یا ماکس وبر، دوران مدرن را در قالب فرآیند عمومیت یافتن عقلانی‌سازی و افسون‌زدایی تعریف می‌کند. گئورگ زیمل این شکل عینیت‌یافته فرهنگ مدرن را در فرهنگ پول که بنیان ذهنیت بیگانه شده زندگی مدرن می‌دانست، تعریف می‌کرد. و سرانجام کارل مارکس، مدرنیته را با انگیزش دایمی‌اش برای تغییر و تحول و رویکرد اقتصادی به سرمایه‌داری مدام جهانی شونده توضیح می‌داد. (پین، ۱۳۸۲:۶۰۱)

محمدتقی قزلسفلی

عضو هیات علمی دانشگاه مازندران

منابع:

۱. مورافسکی، استفان؛ (۱۳۸۹)، دردسرهای پست‌مدرنیسم، ترجمه منیژه نجم عراقی، تهران: بازتاب‌نگار.

۲-Conrad, Peter (۱۹۹۹) Modern Place, Modern Time, London: Thames and Hudson.

۳-Habermas, Jurgen (۱۹۹۴) The Philosophical Discourse of Modernity, trans. Frederick Lawrence, Massachusetts: MIT Press.

۴. مالپاس، سایمون؛ (۱۳۸۸الف)، پسامدرن، ترجمه بهرام بهین، تهران: ققنوس.

۵. گیبنز، آر و ریمر، بو؛ (۱۳۸۲)، سیاست پست‌مدرنیته، ترجمه منصور انصاری، تهران: گام نو.

۶. ژیمنز، مارک؛ (۱۳۹۰)، زیبایی‌شناسی چیست؟ ترجمه محمدرضا ابوالقاسمی، تهران: ماهی.