شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

نقد آثار ژان آنوی


این مقاله نقد و بررسی کارهای ژان آنوی است بررسی مسئله مهمی که ذهن بسیاری از دست اندرکاران تئاتر را به خود مشغول داشته است مسئله «لذت» و «تسکین» و چگونگی نمایش آن به وسیله هنر تئاتر است آیا فرار از درمان قضایای جدی فکری و مشکلات اجتماعی می تواند به تئاتر کمک کند و عامل «تسکین» را, بین مردم رواج دهد یا تئاتر را از جامعه دور می کند و آن را در انزوا قرار می دهد

این مقاله نقد و بررسی کارهای ژان آنوی است. بررسی مسئله مهمی که ذهن بسیاری از دست‌اندرکاران تئاتر را به خود مشغول داشته است. مسئله «لذت» و «تسکین» و چگونگی نمایش آن به وسیله هنر تئاتر است. آیا فرار از درمان قضایای جدی فکری و مشکلات اجتماعی می‌تواند به تئاتر کمک کند و عامل «تسکین» را، بین مردم رواج دهد؟ یا تئاتر را از جامعه دور می‌کند و آن را در انزوا قرار می‌دهد؟

پاسخ این سؤال را به عهدهٔ مبلغان هزل‌گرا و سطحی‌گرا و ابتذال‌گرا می‌گذاریم. کسانی که مدعی‌اند تئاتر از این طریق می‌تواند جامعه را به خود جذب کند و تسلی بخشد. نگارنده، پس از پژوهش و تحلیل آثار ژان آنوی و پیگیری تماشای همه اجراهای این آثار ودیگر امور خاص، در رابطه با موفقیت مادی آنها، مانند بسیاری از نویسندگان با بحث و جدلهای فراوان، به این نتیجه رسیدم که آنوی زمانی به موفقیت چشمگیر و بزرگ دست یافت که افکار جدی را با اسلوب جدی مورد بررسی قرار داد، و زمانی، در تحقق این پیروزی ناکام ماند که از پرداختن به امور جد‌ّی، سر باز زد و صرفا‌ً به مسئله «تسکین» پرداخت. ژان آنوی، بیست و شش نمایشنامه نوشت. که به‌جز دو نمایشنامه، همه آنها موفقیت‌آمیز بود و او افتخار می‌کند نویسنده‌ای «تسکین‌گرا»ست، و از تکرار این موضوعها در آثارش خسته نمی‌شود. او وظیفه تئاتر را این می‌داند: «لذت و تسکین و لاغیر». از نظر او کسی که بتواند در خلال سه ساعت کاری کند که مردم گرفتاریهایشان را فراموش کنند، و مرگ را از یاد ببرند، بدون شک کاری بزرگ انجام داده است و بهتر از این چیزی وجود ندارد. او معتقد است کار تئاتر طرح افکار مذهبی، سیاسی یا فلسفی نیست، تئاتر، طراح اندیشه شبیه به واقعیت و یا ضرورت ایجاد پیچیدگی یا دادگاهی برای شرح و تفصیل نیست او اصرار دارد که اساسا‌ً کار تئاتر این است: «بازی آزادانه عقل». ولی سؤال این است: آیا آنوی نویسنده‌ای صرفا‌ً «تسکین‌گرا»ست یا اینکه این امکان را می‌دهد که به او چون نمایشنامه‌نویسی جدی، نگاه کنیم که افکار فلسفی و متافیزیکی را تعبیر می‌کند؟ این سوال اصلی این مقاله است، و تلاشی برای پاسخ به آن.همه حقایق شناخته شده دربارهٔ زندگی آنوی نشان می‌دهد که او دراماتیست‌ِ موفق در میدان عمل بوده است. و اگر که به مضامین نمایشنامه‌هایش نگاه کنیم، او را مثل رهبر گروه «ک‍ُر» می‌بینیم که همه تلاش او تسکین مردم است و قبول این مسئله، دشوار می‌نماید. او برخلاف آنچه که دربارهٔ تئاتر می‌گوید که مردم در آن مرگ را فراموش می‌کنند؛ بیشتر کارهایش حکایت از ناامیدی و دلزدگی دارد. و به مسئله مرگ انسانی با عمق هر چه بیشتر نگاه می‌کند. در نمایشنامه‌های «فارویل» و «کلاس بازیگری» شاهد آن هستیم که این دو نمایشنامه با خودکشی تمام می‌شود. و در نمایشنامهٔ «آنتیگونه» و «اوریدیس» مرگ را بهترین چیز می‌داند تا آنجا که در نمایشنامهٔ «رومئو و ژانت» به این نتیجه می‌رسند بهترین راه حل غرق کردن خودشان است. و بدین ترتیب خودکشی مفهومی اجتماعی پیدا می‌کند چرا که دائما‌ً و به‌طور منظم به قصه تجربه تراژیک نزدیک می‌شود. در نمایشنامه‌های آنوی، ازدواج مبارک وجود ندارد، و به‌استثناء ژنرال در نمایشنامهٔ «گیج» کسی را نمی‌بینیم که کودکانش را دوست داشته باشد، و کسی جز اورنیگل را پیدا نمی‌کنیم که از عمل خود راضی باشد. شخصیتهای کمی هستند که از غذا و مسائل جنسی، و کتاب و هنر و شراب خوششان بیاید. توماس بکت تنها شخصیتی است که علاقه‌مند به سیاست است، با این حال به سرعت آن را کنار می‌گذارد آن‌گاه که فرصتی برای خودکشی پیدا می‌کند. ولی جامعه‌ای که شخصیتهای آنوی در آن زندگی می‌کنند خشن، بی‌رحم و قساوت‌پیشه است مثل آدمهای نمایشنامهٔ «بیتوس بیچاره». با حمایتهای سست و بی‌ریشه‌ای که مردم برای رهایی از رسواییهای آرمانگرایی یا آنارشیسم می‌کنند. این درست شبیه نظام اجتماعی است که کرئون در نمایشنامهٔ «آنتیگونه» از آن دفاع می‌کند بی‌آنکه نشانی از عدالت یا انسانیت داشته باشد. ما در نمایشنامه‌ها شاهد مجهولات انسانی نه به‌صورت مسخره یا رمزی و یا پیچیده هستیم. بلکه شاهد رویکرد شدیدی به سمت موانع سختی هستیم که سرمایه و نظام طبقاتی بر سر راه گذاشته است تا تحولی ایجاد کند بی‌آنکه رغبتی به عشق یا خوشبختی داشته باشند. این شخصیتها، رو به بی‌ارزشیهای سرنوشت خود می‌کنند که گریزی از آن نیست. و در تعلیق گذاشتن آنها، هیچ شکلی به‌خود راه نمی‌دهد. آنتیگونه می‌تواند با صلحی خفت‌بار زندگی خود را بخرد با این‌حال آن را نمی‌پذیرد و مرگ را بر آن ترجیح می‌دهد. در نمایشنامهٔ «رومئو و ژانت» عشق واقعی در خودکشی تجسم می‌یابد. و در این نمایشنامه مانند نمایشنامهٔ «مده‌آ» به وضوح می‌بینیم که فکر استحاله عشق به فکر الهه قساوت‌پیشه پیوند می‌خورد. اما در نمایشنامه‌هایی که پایان خوش دارند مثل «مسافر بی‌توشه»، تحقق این خوشبختی با انکار مطلق روبه‌رو شدن با واقعیت امکان‌پذیر است. در کارهای آنوی «خطابه»‌های کوتاه مانند جنگ آرمانگرایان و واقعیت و «خطبه» اینکه انسان در بهترین و ناب‌ترین شکل خود به یقین در دنیایی فاسد و شرور شکست می‌خورد. و به قول «روبرت کانترز» منتقد بزرگ فرانسه: «تکرار این خطابه با تمام تنوعی که در آن وجود دارد، بیانگر ضعف بزرگ قوهٔ تخیل نزد ژان آنوی است. مردی که اصرار بر این دارد که اولین و مهم‌ترین وظیفه او تسلی مردم است. نباید فراموش کند مردم از او بیزار شده‌اند.» بدون شک همه منتقدان با این نظر موافق نیستند. در سالهای پس از جنگ، اکثر نویسندگان شاهد وجه تشابهی بین افکار آنوی، سارتر و کامو بودند. و دربارهٔ کارهایش تفسیرهای فلسفی و متافیزیکی بسیار قوی، ارائه دادند... به‌طور مثال ر.م. البریه دربارهٔ کارهای آنوی چنین نوشته است: «آثار آنوی تحلیلی از جایگاه «‌انسانی» است و «تسکین‌گرا» بودن او را نفی می‌کند، چرا که برخوردی منافقانه با مردم ندارد بلکه ارزش او را در جایگاهی والا قرار می‌دهد. تصویری رومانتیکی که او ارائه می‌کند چیزی نیست مگر زمینهٔ خیزش او. از نظر آنوی تنها راه نجات انسان عشق است و انسان می‌بایست از این ابزار استفاده کند». ولی منتقد انگلیسی «ماروح» ضمن پژوهش در کارهای آنوی معتقد است تفاوت بسیار عمیقی بین او و اگزیستانسیالیزم سارتر، وجود دارد. او زیربنای افکار اگزیستانسیالیزم الحادی را، عزلت انسانی می‌داند او معتقد است که اندیشه انسان خلاصهٔ اعمال اوست که در چشم دیگران دیده می‌شود، دیگر اینکه آزادی انسان در این است که ارزش خاص خود بیافریند. و نهایت اینکه آنوی این افکار را ستون اصلی نمایشنامهٔ «باغ‌وحش» قرار می‌دهد تا انسان جایگاه عقیدتی، درونی و طبقاتی خاص خود را تصرف کند. لئونارد یرونکو منتقد آمریکایی چنین عقیده‌ای دارد: «همه نمایشنامه‌های آنوی بیانگر موضع فلسفی به شکل عام است. دل‌مشغولیهای این آثار همه عشق و ثروت و طبقات اجتماعی است. چرا که عشق و ثروت به موضوع سرنوشت انسانی مربوط می‌شوند. درونمایه این آثار چنین است و به‌صورت بسیار گسترده‌ای، این تصویر را به ما منتقل می‌کند.» در اینجا ما شاهد تناقضی ژرف بین نظریات منتقدین و چهره آنوی هستیم. آنچه که آنوی در دفاع از نمایشنامهٔ «والس جنگ گاوان» نوشته است درست برخلاف نظر منتقدان پاریس است. او این نظر را رد می‌کند که مضامین نمایشنامه‌هایش فلسفی‌اند. او می‌گوید: «من افکار عوام‌پسندانه را کنار می‌گذارم و بینوایی و بیچارگی، و خواریهای انسانی را به تصویر می‌کشم که مردم فقط به آنها بخندند.» البته این شک وجود دارد که آنوی همان کاری را می‌کند که مولیر انجام می‌داد. او مولیر را بسیار دوست دارد و از او بسیار نام می‌برد. آنوی معتقد است که اصالت شگفت‌انگیز مولیر در تئاتر برای این است که مولیر، تلاش می‌کرد آن نظریاتی را که ما دو دستی به آن چسبیده‌ایم، و آن رسواییهایی که بار آورده‌ایم، بیان کند. و ما از حقیقت اصلی خودمان فرار نمی‌کنیم چرا که ما اصولا‌ً «مضحک هستیم». و بدین ترتیب نمایشنامه‌های آنوی بازگوکننده این دیدگاه انسانی است. با آنچه که دربارهٔ مولیر گفته شد می‌تواند پاسخ به سؤال مطرح شده باشد که آیا ژان آنوی در درجه او‌ّل نمایشنامه‌نویسی «تسکین‌گرا» است یا نمایشنامه‌نویسی که مسائل جدی را مطرح می‌کند؟


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.