پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

نیم نگاهی به زندگی


نیم نگاهی به زندگی

از شرافت, حرمت و پاکی قلم سخن ها گفته اند از برای وفاداری و وظایفش به درستی, صداقت و خدمت به مردم حدیث ها نقل کرده اند چه جان های پاکی در این راه فدا گشته اند

از شرافت، حرمت و پاکی قلم سخن ها گفته اند. از برای وفاداری و وظایفش به درستی، صداقت و خدمت به مردم حدیث ها نقل کرده اند. چه جان های پاکی در این راه فدا گشته اند. وقتی به سختی راه می اندیشم به گمانم اراده و عزمی پولادین می‌خواهد. تحمل رنج و محنت خود و جوابگویی به اهل و عیال، تأمین هزینه‌ی خورد و خوراک و پوشاک و تحصیلشان، اندیشیدن به درد مردمان نوشتن از برای مردمان... آه بایستی طاقت آورد.

سخن گفتن از ((پایداری)) یک کلمه است. ولی از روی شرف برای نو خواهی و نو زیستی پنجه در پنجه‌ی مشکلات افکندن، در برابر مشقات سر فرود نیاوردن، صبور بودن، زخم تلخ کامی‌ها را تحمل کردن... بیان سختی همه‌ی این ها حقیقتاً در چارچوب کلمات نمی‌گنجد. زندگی کنونی ما مصداق بارز آن مثل معروف است: گونه‌ی خود را با سیلی سرخ نگه داشتن و هر روزه زخم خنجری چشیدن. دیروز به فرزندم که پول برای ثبت نام در کلاس تقویتی می‌خواست چه دروغ‌ها گفتم تا قانعش‌نمایم لازم نیست. در خانه نیز می‌تواند همان درس‌ها را بدون معلم سر خانه بخواند‌. به گمانم دانست همه‌ی استدلالاتم برای آن است که جان مطلب را نگویم: نداری و بی پولی.

گرانی برنج، گوشت و سایر مواد خوراکی خرابی آسفالت پشت بام خانه و چکه‌ی آب. همه‌اش دو سالی نمی‌شود خانه سفید کاری شده بود.

جابجا لکه‌های زرد رنگ بر دیوار و سقف خانه... با دیدنش غم وغصه‌ی آدمی وصف ناپذیر است. پوسیدگی و ترکیدگی لوله‌های آب، از در و دیوار نم می‌بارد. غر غر مادر بچه‌ها اگر چاره‌ای نکنی بچه ها تلف می‌شوند و آبرویمان می‌رود‌.

سعی فوق العاده ای می‌کنم تا بچه‌هایم فشار روحی متحمل نشده درد نداری را حس نکنند... ولی آخر مگر شدنی است؟ به فیشی که از مدرسه به دست دخترم داده‌اند تا واریزش نمایم می‌نگرم. حساب این یکی را نکرده بودم. گویی دنیا بر سرم آوار می شود. گویند کچل خان خیلی خوشگل بود زد بیماری تراخم و آبله هم گرفت. بفرما این هم قبض گاز و برق و هزار درد بی درمان دیگر...

تصمیم دارم دور از چشم بچه‌ها انگشتری یادگاری مادرم را بفروشم تا بینیم چه پیش آید... چند سالی است شلوار وصله دار می‌پوشم. تا با صرفه جویی لااقل بچه هایم را نو نوارشان کنم. مدت هاست از خیر خرید هر چه کتاب، مجله و روزنامه گذشته‌ام.

باز خدا پدر بعضی دوستان را بیامرزد از این بابت نمی‌گذارند کمبودی حس نمایم. مطالعه حتی ساعتی در روز باشد آرامش روحی می خواهد. که فعلاً ندارم. بالا تر از آن دست به قلم بردن، تمرکز حواس می طلبد، با این دغدغه ها مگر مقدور است؟

چندی قبل از دوستان پر فیس و افاده‌ی دوران کودکی‌ام با دیدن سر و وضعم در سر کار، خواست شماتتم کند: اگر از اول ((آن طرف )) می‌رفتم حال و روزم این نبود. در نگاه چشمان خیره ام نمی‌دانم چه خواند، فوراً کلامش را نیمه کاره گذاشته رفت.

آن ماشین‌های آخرین مدل رنگ وا رنگ و زندگی آن چنانی ارزانی خودشان باد. او گمان می‌برد، برایش از عذابی که می‌کشم سخن خواهم گفت. در دل به عقل قاصرش خندیدم. مرا کاری به کار او نیست بگذار با ماشین آخرین سیستم دنده اتوماتیکش ویراژ دهد.

یکی از اقوام خیلی از خود راضی و ممنون، گستاخی و وقاحت را به جایی رسانده گفت: زندگی‌ات دو پاپاسی نمی‌ارزد. مرد حسابی چی از کف دادی چه چیزی به دست آورده‌ای. آخه بابا مثلاً زندگی با مرام و عقیده هم شد زندگی؟ ماهی را هر وقت از آب بگیری تازه است. از پرولتربازی توبه کن بیا پیش خودم در حجره. هنوز برایت دیر نشده به زن و بچه‌ات رحم کن. بر خلاف عادتم، در این مواقع سکوت کرده صحبت را به جای دیگری می‌کشانم با تندی گفتم: حاج آقا به بچه‌های خودت دل سوزی کن. همه شان الافند و تحت رهنمودهای حضرت عالی از زندگی جز عیاشی و الواطی چیزی بارشان نیست. ما را به خیر تو امیدی نیست شر مرسان. با خونسردی رویم را برگردانده از حضورش مرخص شدم.

چرا این‌ها را می‌نویس ؟ می‌خواهم حس ترحم کسی را جلب کنم؟ آه... از ما به دور باد. مگر جز این است که خودمان آگاهانه این راه را برگزیده‌ایم. گذر از سنگ لاخ‌های صعب‌العبور را با همان همت و پشتکار پیشینیان خلف خود آغازیده‌ایم؟ پشیمانی و جا زدن که نهایتاً به جر زدن می‌ رسد کار بزدلان سست اراده است. به نیکی می‌دانم هیچ پاداشی در کارمان نیست. شاید هم داغ و درفش در انتظارمان... البته نقداً این یکی نصیبمان شده است. از نوع روحی و روانی‌اش با فشارهای جور وا جور زندگی حتی برای لحظه‌ای بی‌نصیبمان نمی‌گذارند.

آزاد بودن، آزاد زیستن و آزادی خواستن... جان فشانی در راه این شعار زندگی، سوای لذت مافوق تصوری که دارد وظیفه ای است انسانی. غرور و نیک بختی‌اش بر تحمل همه‌ی مشقات می‌چربد. خواهی انسان باشی مبارزه با ناملایمات و مقاومت باید در تو اصل باشد. آری حتی برای عرضه‌ی نوشته‌هایت که جوهرش با خونت رنگین شده، امکانی نیست. ولیکن جای نا امیدی نیست. با تلاش و خود را به این در و آن در زدن، آن هم مهیا خواهد شد. رهرو در ره باید. رفتن مهم است . رسیدن نه... اصلاً نفس رفتن همان رسیدن است. باری در این راه حرف آخر آزادی خواهان عدالت طلب این است:

ایستاده‌ام چو شمع مترسان زآتشم که عرض خود می‌بری و زحمت ما می‌داری

صادق شکیب

sadeg.shakib@yahoo.com