پنجشنبه, ۲۷ دی, ۱۴۰۳ / 16 January, 2025
بحثی در پیکربندی مفهوم من در شعر بیدل
ز جلوه تو جهان کاروان آینه است
به هرچه می نگرم حیرتی است در بارش
"مولانا عبدالقادر بیدل دهلوی" برای آشنایان با فرهنگ ایرانی نامی آشنا و برای دل باختگان ادب پارسی چهره ای شورآفرین است. قصد اصلی این نوشتار آن است که چالشی نظری را دستاویز مرور اشعار بیدل قرار دهم، بدان امید که حضور یک نظام منسجم معنایی در مورد "من" و شباهت این من با "من خودمختار خودمدار مدرن" را نشان دهد. ناگفته نماند که این "من" به روایت بیدل، نسخه ای بومی از پیکربندی سوژه است که در زمینه ای ایرانی و متاثر از تصوف اسلامی تدوین شده است و بنابراین به همراه شباهت هایش با آن "من" ستودنی کانتی، اختلاف هایی روشن نیز با روایت مدرن از سوژه دارد. اختلاف هایی که دست بر قضا می تواند تکیه گاه برساختن مفاهیمی نو و نیرومند از "من" قرار گیرد.
درباره بیدل و ارتباط اندیشه هایش با شرایط زمانه اش، پرسش هایی بسیار را می توان طرح کرد. می توان از ارتباط او با اندیشه صوفیانه ایرانی پرسید و درباره تاثیر عرفان هندی بر آن گمانه زنی کرد. می توان به هنرش در زمینه بازی با صور خیال و سحری که در کاربرد واژه ها به کار برده است، نگریست. می توان از ارتباطش با سایر اندیشه مندان و روابط معنایی اشعارش با شطحیات صوفیان ایرانی پرسش کرد و می توان اندیشه های او را با اندیشه مندان معاصرش در غرب سنجید و از نقاط قوت و ضعف این دو رگه موازی از نظریه پردازی در مورد هستی، سخن گفت. با این وجود، در این نوشتار مجالی برای پرداختن به این نکته ها و پرسش های جذاب دیگر وجود ندارد. از این رو در این جا تنها بر یک پرسش متمرکز می شوم و آن این که "نگرش بیدل در مورد "من" (خویشتن یا سوژه) چه بوده است و آیا می توان او را دارنده نظام نظری منسجمی در این زمینه دانست؟ شعر بیدل برای همه کسانی که به دشواری های شعر هندی خو گرفته اند، سحرآمیز است. هم به دلیل اعجازی که در ایجازش گنجانده است، هم به دلیل صور خیال خلاقانه و چندلایه و بدیعش و هم به خاطر ژرف نگری بی رقیبش در مورد مفاهیم و نازک کاری های استادانه اش در زبان فارسی. با این همه، به گمانم اگر بخواهیم تنها به یک دلیل برای ممتاز شمردن او از شاعران دیگر اکتفا کنیم، باید به این حقیقت بنگریم که در اشعار او دقیق ترین و پیچیده ترین نظام معنایی با ژرف بینانه ترین نگاه فلسفی ترکیب شده است.
هر چند ادبیات پارسی آوردگاه زورآزمایی غول های بزرگی است که دارای این ترکیب بینش عمیق و دانش زبان شناسانه هستند، اما به گمانم در این هنگامه هم چنان بیدل یک سر و گردن از دیگران سرفرازتر است. شعر بیدل با این وجود تا جایی که من خبر دارم از این زاویه مورد بررسی قرار نگرفته است. یعنی بدان دقت و عمقی که آثار بزرگانی مانند فردوسی و مولانای بلخی و حافظ را خوانده و کاویده اند، به بیدل ننگریسته اند و از منظر نگرش فلسفی اش و نظامی از واژه ها و دستگاهی از مفاهیم که ابداع کرده است، تحلیل نکرده اند. در حالی که با یک نگاه به اشعار او به سادگی می توان دریافت که در این جا با محتوایی بسیار پرداخته و بسیار غنی روبرو هستیم.
یک دلیل برای نامفهوم ماندن اشعار بیدل، به گمانم سیطره نفوذ ابن عربی بر عرفان وحدت وجودی ایرانی باشد. عناصری مانند اتحاد، فنا، بقا، حلول و مانند این ها که در عرفان مغربی ابن عربی بیانی مستحکم و تقریبا فلسفی و در نهایت از نظر دینی مشروع یافت، در عصر صفوی در ایران زمین رواج بسیار یافت و این طور باب شد که هر برداشتی از اتحاد عاقل و معقول و هم عنانی خالق و مخلوق را در چارچوب وی فهم کنند. این البته در مورد بخش مهمی از نویسندگان عصر صفوی و پس از آن راست است. چراکه اختران حکمت و عرفان در این دوره بیش تر بر این مدار می چرخیدند. با این وجود، از دید من نسخه های دیگر این نوع برداشت ها که دست بر قضا کهن تر و گاه از نظر اجتماعی تاثیرگذارتر هم بودند، هم چنان وجود داشتند. در میان این نسخه های موازی از وحدت وجود که گاه بیانی متعارض با برداشت فلسفی ابن عربی می یافت، به ویژه باید به جنبش حروفیه اشاره کرد و دنباله اش نقطویه که در عصر عباسی آشوبی به پا کرد. حروفیه به خصوص از این نظر اهمیت دارد که دنباله شاخه ای از تصوف خراسانی است که ابن عربی را نیز به مغناطیس خود جذب کرده بود.
عرفان خراسانی ای که در ایران شرقی باستان زاده شده بود، گذشته از آن انعکاس فلسفی که در آثار ابن عربی یافت و بازتاب صوری و سیاسی اش در میان حروفیان در بین عرفای خراسان و هند و هرات هم چنان دوام آورد و شاخه هایی نوظهور و غنی پدید آورد که هنوز درست مورد وارسی و تحلیل قرار نگرفته است. برجسته ترین نماینده این عرفان ایران شرقی در دوران جدیدتر، قطعا بیدل دهلوی است.
با این مقدمات است که به نظرم جفایی به اشعار بیدل است، اگر در چارچوب معنایی مرسوم بخوانیم شان و تفسیرشان کنیم. به عنوان مثال، سخن او در باب رابطه من و خداوند که همواره در قالب ربط من و او یا من و دیگری بیان شده است، می تواند در قالب عرفان استعلایی ابن عربی و در مسیری "بالارونده" فهمیده شود و به بن بست های معنایی و تعارض های فراوان منتهی گردد، یا آن که در قالب عرفان "پایین رونده" و انسان خدامدارانه ای درک شود که دنباله آثار بایزید و حلاج و عین القضات و سهروردی است و در این حالت دستگاهی خیره کننده از معانی بلند و ترکیبی شگفت از انسجام و هم خوانی را نمایان خواهد کرد. در این نوشتار، کوشیده ام کار دوم را به انجام رسانم; یعنی اشعار بیدل را در حوزه ی معنایی خاصی - یعنی مفهوم "من"- در چارچوبی که یاد شد، تفسیر کنم. از این رو از فصوص و فتوحات فاصله گرفته ام و به تهمیدات و حکمت خسروانی نزدیک شده ام. ساختار شعر بیدل به قدری پیچیده و معانی فشرده شده در واژه هایش چندان تفسیرپذیر و چندسویه است که ادعای دست یافتن به آن چه بیدل به راستی خود می اندیشیده است، گزاف می نماید. از این رو این گزارش را باید روایتی شخصی دانست از برداشت نگارنده درباره مفهوم "من" در اشعار بیدل.
اشعار بیدل برای من، چه در آن هنگام که با نظریه ای حاضر و آماده و خودساخته به سراغش رفته بودم و چه آن هنگام که بازیگوشانه مفهومی را در ابیاتش ردگیری می کردم، خزانه ای بود از دو حس متفاوت; از سویی آشناپنداری های پیاپی که از هم خوانی غریب اشعارش با دستگاه نظری ام برمی خاست و دوم، ستایشی عمیق به خاطر خلاقیت و شیوایی سخنش که با دقتی گاه ریاضی گونه مفاهیمی فلسفی و انتزاعی را صورت بندی می کرد. از این رو، این روایتی است شخصی که یک ستاینده بیدل در این زمینه خاص می نویسد. ستاینده ای که بیدل را برای سالیانی دراز هم چون منبع الهامی غنی و نیز هم فکری کهن سال در کنار خویش داشته است.
● مساله «من»
نخستین چیزی که در مورد موضوع بحث ما می توان گفت، آن است که "من" برای بیدل یک مفهوم مسئله زاست. به بیان دیگر، بیدل ضمیر "من" را نه هم چون ضمیری خنثی و شخصی، بلکه هم چون کلیدواژه ای دغدغه برانگیز و پیچیده به کار می گیرد که با شبکه ای از واژه های مترادف دیگر - به ویژه خود، خویش، خویشتن- در پیوند است و به ویژه به نمادهایی استعاری مانند آینه در ارتباط است. بیدل از این رو، نویسنده و شاعری نیست که خود را در هیاهوی طرح ها و رنگ های دلاویز سبک هندی گم کرده باشد و سرگرمی پرداختن به زیبایی های هستی و دلالت های رمزآمیز آن، او را از اندیشیدن به "من" بازداشته باشد.
در اشعار بیدل، شماری بسیار از ابیات وجود دارد که در آن به مرکزیت من و محور بودنش به مثابه گرانیگاهی معنایی و هستی شناختی اشاره شده است. بیدل با وجود تاکیدش بر مساله آمیز بودن سوژه و سردرگمی و حیرت ناشی از نگریستن به خویشتن، بر این نکته نیز پافشاری دارد که سر و ته فرآیند شناخت، به "من" ختم می شود. او از سویی خاستگاه شناخت - و به همین ترتیب معنا، نظام های اخلاقی و حتی مفهوم مجرد تقدس- را در من می جوید و می یابد و از این رو دنباله شاخه ای از تصوف ایرانی محسوب می شود که هم با جنبش حروفیان و انسان مداری استعلایی ایشان ارتباط دارد و هم دنباله انسان-خداپنداری عین القضات و شطح نویسان مکتب خراسانی است. با این وجود، بیدل این مرکزدانستن "من" را با انکار تصویری که از آن در ذهن داریم ترکیب کرده و به برداشتی شکاکانه دست یافته است که با این شکل از آمیزش دو طیف افراطی انسان باوری و انکار "انگاره"، به راستی بی نظیر است. چنان که در این بیت می بینیم، هر دو سر این دوگانه تندروانه را با کامیابی با هم ترکیب کرده است:
دل تا نظر گشود به خویش آفتاب دید
آیینه خیال که ما را به خواب دید
● اصالت هستی شناختی من
هرچند بیدل بر "من" هم چون موضوعی محوری برای کاوش و اندیشیدن تمرکز کرده است، اما در چارچوبی که با قالب عمومی تصوف خراسانی همخوان است، "من" را در شکل ملموس و مرسوم و هنجارین و آشنایش فاقد اصالت هستی شناختی می داند. پوکی و پوچی این "من" آشنای روزمره هنگامی بهتر آشکار می شود که آن را در تناسب با مفاهیم انتزاعی و حدی منسوب به کلیت هستی بسنجیم. در تصوف کلاسیک، انکار من و موهوم پنداشتنش با تاکید بر حضور خداوند و منحصربودن هستی به او گره خورده است. چنان که من معمولا به خواست ها و امیال فروکاسته می شود و با واژه "نفس" - که برابرنهاد تازی "خویش" است- صورت بندی می شود. به این ترتیب مفهوم من از یک سو با بزرگ نمایی جنبه حیوانی و میل مدارانه اش به امری زمینی و خاکی و دنیوی و بنابراین محدود و گذرا فروکاسته می شود و از سوی دیگر با جلال و جبروت هستی فراگیر و شامل و پایداری مانند خداوند مقایسه می شود.
به این ترتیب جفت های متضاد معنایی مهمی مانند نفس/ الله و در شکل جمعی اش خلق/ حق زاده می شوند. در شعر بیدل نیز چنین تقابلی وجود دارد. یعنی من در آن هنگام که با کلیت هستی و ماهیت مطلق امر موجود سنجیده می شود- به ویژه در شکل هنجارین و مرسومش- غیراصیل، سطحی، زودگذر و موهوم می نماید. با این وجود بیدل در پرداختن به این دوگانگی و انکار اصالت هستی شناختی آن "من"ای که یک بار هم چون مسئله ای محوری مطرحش کرده بود، متفاوت با چارچوب تصوف روزگار خویش عمل می کند. بدان معنا که به جای پیروی از دوگانه های یادشده، از واژه های دقیق تر و فلسفی ای مانند "مطلق"، "هستی"، "وجود" و مانند این ها برای نامیدن پادنهاد "من" بهره می برد.
من، از آن رو که بیش از حد در ذهن دیگری به یاد آورده می شود، از ذهن خویش فراموش می شود و این همان دلیلی است که به غیابی بودن "من" و وهم آلوده شدنش منتهی می شود. این غیاب، باعث می شود تا "من" از سر ضعف به همه جا دیر برسد. این بدان معناست که "من" موهوم ارتباطی را با زمان و قدرت/ ضعف برقرار می سازد. به همین دلیل هم بیدل به همان اندازه که قلاب شدن و ماندن افراطی در ذهن دیگری را فسادانگیز و ویران گر من می داند،فراموش شدن از ذهن دیگری و رفتن از خاطر دیگران را نیز می ستاید و آن را دست مایه تمامیت من می داند و این به ارتباط مفهوم "من" راستین و "تنهایی" باز می گردد.
● انگاره و خودانگاره
اگر من در آغشتگی با ذهن دیگری به امری موهوم تبدیل می شود، چاره چیست؟ آیا رابطه ای درست و برخاسته از ذات هستی وجود دارد که من و دیگری را در ارتباط با هم برقرار دارد و در عین حال هستی هر دو را تضمین کند؟ چنان که می دانیم، این پرسش از رابطه من دیگری، شکلی عام از چالش اندرکنش انسان و خداوند است و در ادبیات صوفیانه پاسخی روشن و استوار دارد. آن شکلی از تعادل من و دیگری که هستی هر دو را در هم بیامیزد و در نتیجه من و خداوند را متحد سازد، از دید صوفیان تنها در قالب عشق تحقق تواند یافت. صورت بندی بیدل از این ارتباط اما تا حدودی با زمینه عرفان دورانش تفاوت دارد. بیدل به جای آن که مانند دیگر صوفیان تمام اندرکنش های من و دیگری را نفی کند و همت خویش را بر توصیف و تحلیل عشق متمرکز سازد، هم چون یک آسیب شناس دقیق، به ماهیت این رابطه و ابعاد گوناگون آن پرداخته است.
امروز برای ما که در چارچوبی مدرن می اندیشیم، دیالکتیک انگاره و خودانگاره موضوعی آشناست. امروز این حقیقت را می دانیم که تصویر ما در چشم دیگران و انعکاسی که در زمینه ای جامعه شناسانه در ذهن "دیگری" تولید می کنیم، انگاره ای است نیرومند و مهم و تاثیرگذار که چگونگی اندیشیدن "من" در مورد "من"، و شیوه صورت بندی "من" در چشم خویشتن را تعیین می کند. به همین ترتیب، می دانیم که آن انگاره در قالب خودانگاره تفسیرشده، بازتعریف و تحریف می شود تا قابل پذیرش و دل پذیر و تحمل کردنی جلوه کند.
این ها و بسا چیزهای دیگر را امروز ما می دانیم و آن ها را از زمره دستاوردهای جدید دانش روانشناسی اجتماعی و نتیجه آزمون های میدانی و نظریه پردازی های دقیق علمی می دانیم. در آرای متصوفه ایرانی و اشعار برخی نام داران عرفان شرقی به صورت بندی های گاه دقیقی در مورد این دو مفهوم بر می خوریم. با این وجود، تا جایی که دیده ام، بیدل دقیق ترین و روشن ترین نظام مفهومی در مورد این ارتباط را به دست داده است. به بیانی امروزین، در اشعار بیدل با مدلی به نسبت دقیق از ارتباط انگاره و خودانگاره روبرو می شویم.
بیدل در نخستین گام به ماهیت هستی شناختی ظهور من و دیگری می پردازد و تمایز میان این دو و تقابل برخاسته از آن دو را زاده خیال و وهم می داند. این امر در اشعار بیدل گویی از اتحاد دو نگرش برآمده است; نخست وحدت وجود غربی سبک ابن عربی که در دوران صفوی در میان صوفیه فراگیر شده بود و ردپاهای روشنی در شعر هندی به جا گذاشته است و دیگری سنت ودایی که به شکلی از این وحدت وجود در قالبی اوپانیشادی قایل بود و در زمینه زیست بیدل نیز هم چنان پایدار مانده بود. با تکیه بر این سنت دوگانه، بیدل مرزهای میان من و ما و خویش و دیگری را نفی می کرد و این ها را زاده وهم و ظن می دانست. این توهم از دید بیدل در دو محور تبلور می یابد; از یک سو محور تمایز و تفاوت را داریم که من را در میان دیگری ها برجسته می سازد و از سوی دیگر با محور شباهت سرو کار داریم که من ها را در قالب یک ما در هم می آمیزد. بیدل برای نامیدن این عناصر از واژگان من، ما و تو (و به ندرت دیگری) بهره می برد و در سراسر اشعارش این سه کلیدواژه را با دقتی ریاضی وار برای صورت بندی این رابطه مورد استفاده قرار می دهد.
دل فضایی داشت پیش از دستگاه ما و من
خانه آیینه تمثال نفس ها کرده تنگ
● هنجارشدن من
بیدل آن گاه که خویشتن را در محک نقد می سنجد و پیرایه ها را از وجودش می گسلد، به دو شکل متفاوت از من بر می خورد. یکی، آن "من" اصیل و گوهرینی که خصلتی خداگونه دارد و می توان درباره اش از حلول و وحدت و هم سنخی با خداوند و هستی سخن گفت و دیگری آن "من" دروغین و ساختگی و پوک و پوچ روزمره ای که در کشمکش میان تصویرها، در فاصله موهوم میان من و دیگری و تراکم وهم انگیز من و ما ساخته می شود. بیدل نه تنها پیوند میان این من دروغین با دیگری را با دقت صورت بندی کرده است، بلکه صفات و خواص وی را نیز به دست داده و در واقع به نوعی آسیب شناسی این من غایب پرداخته است. آن "من"ای که در گیر و دار "لاف" برساخته می شود، خواصی دارد و شکل و شمایلی که آن همه از اندرکنش نابسامان انگاره و خودانگاره برمی خیزد. نخستین گام در درمان این رنجوری و بی رمقی هستی شناختی "من"، آشنایی و شناخت شکلی است که این "من" معیوب پیدا کرده است.
یکی از کلیدواژه های مهمی که بیدل در ارتباط با این "من دروغین" به کار می گیرد، اعتبار است. اعتبار همان چیزی است که از تحقق عمل حاصل می آید. یعنی در آن هنگام که "من" خواست های اصیل خویش را از دست فروگذارد و نمادها و رمزگان قراردادی روییده بر حصار میان من و دیگری را مبنا قرار دهد، خواه ناخواه به کامیابی ها یا ناکامی هایی در جذب و تملک آن چه گمان کرده می خواهد، نایل می شود. آن چه از این رهگذر بر من دروغین تلنبار می شود و توهمی از انسجام را به آن می بخشد، اعتبار است. "من" در آن هنگام که در تار وپود اعتباری اجتماعی گرفتار آید و به تصویری در چشم دیگری ها و چشم داشت هاشان فرو کاسته شود، به نوعی توهم دروغین و نقاب آسا تبدیل می شود. دریغ بزرگ از آن جا بر می آید که این من گم شده، همان است که از ذاتی اهورایی برخوردار است و توانایی بازآفریدن هستی را دارد. افسوس بیدل بر این من از آن جا سرچشمه می گیرد که دریایی را می بیند که به ماندن در سطح حباب هایی کف آلود قناعت کرده است.
آه از این جلوه نقاب فروش
بحر در جیب و ما حباب فروش
بیدل نقد ریشه ای و استوار خویش از فرآیند زوال من را به سرانجام می رساند و پایه ای محکم برای پرداختن به "من" مطلوب و راستین را فراهم می آورد. در نگاه بیدل، من گرانیگاه و مرکزی است در هستی که تمایزها و تفاوت ها و معناها و ارزش ها را از دل خویش میزاید و به دلیل این آفرینندگی است که خصلتی خداگونه دارد. در این میان، اما، چندان خردمند نیست که فاصله خود از دست ساخته هایش را حفظ کند و به همین دلیل است که در وحشت گم شدن در این انبوه چیزهای مخلوق غرق می شود. چشمی که به این وحشت خو گرفته باشد، از دیدن خویشتن نیز عاجز خواهد ماند. ناتوانی و عجزی که از این گم شدن من برمی خیزد، به سرعت به همه جا تسری می یابد و به این شکل است که من به هیچی تبدیل می شود که آرزویی جز هیچ ندارد.
● بازآفرینی من
۱) در آن هنگام می توان از یک دستگاه نظری منسجم و اندام وار در مورد "من" سخن گفت که سه شرط نظری برآورده شده باشد. نخست آن که تصویری روشن و دقیق از "من"، ساختار آن و کارکردش در دست باشد و حد و مرز این مفهوم و مصداق هایش روشن و مشخص باشد. چنان که در پیش تر نشان دادم، در اشعار بیدل چنین تصویری از "من" وجود دارد و از مرکزیت برخوردار است. دومین شرط، آن است که چارچوبی ارزشی- و معمولا اخلاقی - برای نقد "من" و بازبینی منتقدانه اش در دست باشد. یعنی معیارهایی روشن و زمینه ای نظری فراهم باشد که به کمک شان بتوان عناصر نامطلوب و زیان مند و نادرست موجود در "من" را دریافت و به آسیب شناسی ای درباره اش دست یافت. به شکلی که معلوم شود "من" چگونه و در چه شرایطی دچار آسیب و اختلال می شود، به چه شکل هایی مسخ می شود و از چه مسیرهایی پایداری و قدرت و شادمانی و معنای خود را از دست می دهد. از آنچه گذشت برمی آید که بحث مرکزی من آن بود که چنین شرطی نیز در آثار بیدل برآورده شده است. سومین شرط، آن است که راهبردی عملیاتی و تکیه گاهی مفهومی وجود داشته باشد که با کمک آن بتوان وضعیت مطلوبی را برای "من" تعریف کرد و خویشتن را در وضعیتی آرمانی تصویر کرد و مسیرهای تحقق یافتن آن را شناخت و روش های عملیاتی دست یابی بدان را توصیه کرد. در این گفتار، مدعای اصلی آن است که چنین شرطی نیز در اشعار بیدل برآورده شده است.
چنان که گذشت، بیدل نخست بر مرکزیت و اهمیت هستی شناختی "من" تاکید دارد و آن را هم چون مساله ای بنیادین می نگرد. برای بیدل، "من" محوری هستی شناختی است که دویی، یعنی جم ها (جفت های متضاد معنایی) را پدید می آورد. و از آن جا که این دویی مبنای تمام شناسایی ها و ارزش داوری ها و خواست ها و پرهیزهاست، به نوعی می توان "من" را آفریدگار منظومه معنایی آشنای جهان انسانی دانست. در عین حال، بیدل بر این باور است که شکل ارتباط من و دیگری و فروکاسته شدن جوهر سوژه به تصویر، کلید مسخ شدن "من" است و همان است که دریا را به کف و حقیقت را به لاف بدل می کند. بیدل کاخی سربلند و افسون آمیز از استعاره ها و تشبیه ها برافراشته است تا در دهلیزها و هزارتوهای رنگارنگش ویژگی ها و زوایای این مسخ شدگی من را نمایش دهد.
وارسی تمام تصویرهایی که بیدل تنها در همین مضمون آفریده، شایسته آن است که در نوشتاری دیگر و متنی رساتر بررسی و فهرست شود. اما در حد این متن که تنها درآمدی بر مبحث من در اشعار بیدل است، به این اندک بسنده کنم که تنوع و زوایای دیدی که بیدل برای ترسیم ابعاد این مسخ شدگی به کار گرفته است، به راستی شگفت انگیز است. جان کلام تمام این بحث ها، آن است که تصویر منعکس شده در آیینه دیگری، "من" نیست و به همین ترتیب آن انگاره ای که در چشم من از دیگری جلوه می بندد نیز "من" ورجاوند دیگری نیست. از این رو، بیدل بارها و بارها این تصویر را و آن تمثال را وهم و نیرنگ می داند.
۲) گذار رادیکال هستی شناختی بیدل، آن "من" آشنای محدود به اعتبارهای اجتماعی و رمزگان برخاسته از دیگری ها را محو می کند و از میان برمی دارد.
از این رو در نگاه نخست، انسان کامل بیدل به موجودی بیگانه و غریبه با "من"های آشنای هر روزه می ماند. چراکه مخاطب او و طرف او و زبان او در شبکه کنش های اجتماعی روزمره نمی گنجد.
۳) بیدل راه دست یافتن به این من راستین را در قالب دو سیر و سلوک واژگونه "به من" و "از من" صورت بندی کرده است. از دید او، راه ظهور آن سرشت راستین خداگونه از دل کندن از "من" روزمره و هنجارین مسخ شده و آلوده به غیاب می گذرد. بیدل گاه ماندن در قید و بند روابط هر روزه و دیگری مدارانه را همتای عقلی سطحی - از جنس عقل معاش- می داند و با لحنی که یادآور سخنان شورآفرین صوفیان قرن چهارم خراسان است، دیوانگی و جنونی را می ستاید که فرارفتن از این قالب را ممکن می سازد. این نکته را همین جا در حد دعوتی از دوست داران بیدل باقی می گذارم و می گذرم که پرداختن به جفت متضاد معنایی عقل و جنون در اشعار او نیز پهنه ای دل کش است و شگفت آور و آموزنده. در هر حال، این شکل از شور و جنون است که کنده شدن از من معتاد غیاب آلوده را مجاز می دارد.
۴) من راستین، واحدی کامل و تمام و بسنده است. رمز آن در دستگاه نشانگانی ریاضی، دایره است که از دیرباز به عنوان نماد شکل کامل و تقارن و زیبایی بی نقص زبانزد بوده است. در نظام واژگانی عارفان نیز دایره نماد وحدت و پرگاری که با یک پای کوشای خویش، گرداگرد یک پای استوار و پافشار خویش می گردد، نماد انسان کامل و سالکی که به توحید دست یابد، تلقی می شده است. بیدل نیز مانند بسیاری از صوفیه دیگر، از همین رمزگان برای توصیف انسان کامل و من راستین بهره برده است.
● فرجام سخن
بیدل، بی تردید اوجی در ادب پارسی و اختری درخشان در آسمان اندیشه ایرانی است. جایگاه بیدل دهنوی به عنوان شاعری چیره دست و استادی مسلط بر زبان پارسی به همان اندازه در میان مردمان ایران زمین ناشناخته مانده است که اندیشه های شگفت و دقت نظر ژرفش. با مرور آثار او، برای لحظه ای چنین می نماید که اندیشه ایرانی در سپیده دم رویارویی با اندیشه تجدد، دست اندرکار بازسازی ساختار معنایی خویش و بازتعریف هستی به شکلی کارآمد و منسجم بوده است. این که چرا ملاصدراها و بیدل ها و دیگر اندیشه مندان عصر صفوی و پس از آن، چنین کم شمار و کم تاثیر بودند، نیازمند بحث و تحلیلی جامعه شناختی و تاریخی است.
اما آن چه اهمیت دارد آن است که توش و توانی که تا همین چند قرن پیش در آثار کسی هم چون بیدل گرد آمده است، چندان است که اگر درست شناخته و به کار گرفته شود در شرایط امروزین ما و بحران های پیش روی، بسیار کارآمد تواند بود. بیدل، نه تنها به عنوان عضوی از سلسله صوفیان ایرانی و عارفان پارسی گو و نه تنها به خاطر شالوده شکنی ها و تابوگریزی ها و شطح نویسی هایش، که به خاطر نظام منسجم و سازگاری از معانی و دستگاهی دقیق از واژگان که ابداع کرد، شایسته توجه و بازشناسی است. فرجام سخن آن که، در روزگاری چنین امروز، که "من"های پارسی ناتوان و سست و شکننده و معناهای ژرف برخاسته از تمدن ایرانی از یاد رفته اند و در شرایطی که آن "من"های غایب گم شده را در هر گوشه می بینیم و آن عقلانیت کوته نظر مسخ کننده در هر روزن رخنه کرده است، بیش از پیش به نگاهی نیاز داریم که نه به گذشته ای باستانی و عصری از یادرفته که به همین چند قرن پیش و همین مردم تعلق داشته است.
نویسنده : دکتر شروین وکیلی
این مقاله خلاصه شده جستاری از نویسنده با عنوان "کاروان آینه" است.
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست