چهارشنبه, ۱۰ بهمن, ۱۴۰۳ / 29 January, 2025
مجله ویستا

روزی به درازای یک قرن


روزی به درازای یک قرن

«ابدیت و یک روز» از مهمترین آثار تئو آنجلوپولوس, فیلمساز شهیر یونانی است

ابدیت و یک روز چنان که از نام آن برمی‌آید، فیلمی با محوریت زمان است. هرچند که آنجلوپولوس در این اثر تاکید ویژه‌ای داشت بر این که زمان بیش از آن که امری فیزیکی و ملموس باشد، مساله‌ای روانی و ذهنی است. این مضمون با ریتم کند و شیوه روایت فیلمساز نیز کاملا در «ابدیت...» هویداست.

حتی صدای ذهنی الکساندر، شخصیت اصلی فیلم نیز این امر را تشدید می‌کند. ضمن این که رفت و برگشت‌های زمانی میان گذشته و حال در قالب فلاش‌بک‌های مدام، اهمیت زمان را در فیلم و البته زندگی الکساندر بازگو می‌کند. کارگردان با اجرای سکانس‌های طولانی اغلب بدون کات، زمان داستانی فیلم را چنان طولانی کرده و کش داده است که سفر یک روزه واپسین ۲۴ ساعت زندگی الکساندر، در حد و اندازه درازای یک قرن در نظر تماشاگر جلوه می‌کند و چنین به نظر می‌رسد که حین مشاهده دقایق پایانی زندگی الکساندر، لحظه‌ای از او غافل نبوده‌ایم و تمام لحظات این شبانه‌روز کشنده را تماشا کرده‌ایم. بر این اساس، در زمان ۱۱۴ دقیقه‌ای فیلم، به خاطر شیوه کارگردانی منحصر به فرد آنجلوپولوس، تعداد نماهای اندکی را در فیلم شاهدیم.

فیلم، سفر بی‌بازگشت نویسنده مشهوری است که طبق وعده پزشکان، تنها یک روز دیگر فرصت زندگی دارد، در حالی که او در این یک روز، با حسرت‌های باقیمانده از زندگی‌اش سروکله می‌زند؛ از جمله تکمیل یک شعر نیمه‌کاره از شاعری قرن نوزدهمی. آنجلوپولوس این ناکامی نویسنده را به موازات سایر شکست‌های او پیش می‌برد و جالب آن که برای این افسوس‌های باقیمانده، سبکی شاعرانه در فیلمبرداری، دکوپاژ و چیدمان صحنه‌های فیلم برگزیده است. برای نمونه می‌توان اشاره داشت به وفاداری بیش از حد کارگردان به میزانسن‌هایی که یادآور فیلم‌های پیش از موج نو اروپاست. مخاطب در طول فیلم به ندرت کلوز‌آپی از چهره بازیگران اصلی می‌بیند. در عوض، «ابدیت...» مملو از حرکات آرام دوربین، مدیوم لانگ‌شات‌های حساب شده و پن‌هایی است که نه‌تنها از احساساتی شدن تماشاگر جلوگیری می‌کند که بر ایجاد رخوت و رکود و همین‌طور حس تنهایی آدم‌های فیلم، بخصوص قهرمان اصلی می‌افزاید. علاوه بر این، میزانسن‌های طبیعی و مصنوعی موجود در فیلم مثل کوه، دریا، جاده و خانه الکساندر چنان هنرمندانه توسط فیلمساز، قاب شده‌اند که تماشاگر نیز پس از تماشای فیلم به خود حق می‌دهد برای روایت چنین داستانی، نباید جز این انتظار می‌داشت.

این پرهیز از نمایش المان‌های دراماتیک و بازی‌های احساسی با محیط و کاراکتر، بشدت یادآور نمونه‌های خوب دیگری از چنین فیلم‌هایی در سینماست. برای مثال می‌توانیم از سه‌گانه ماندگار میکل آنجلو آنتونیونی یعنی «ماجرا»، «شب» و «کسوف» نام ببریم یا فیلم‌های فدریکو فلینی مانند «زندگی شیرین» و «هشت‌ونیم» که در آنها خلسه درونی شخصیت اصلی بدرستی لحاظ شده است. البته نباید از خاطر برد که بخشی از این امتناع از نزدیک‌شدن به آدم‌ها یا حضور در مکان‌های شلوغ، به ویژگی فیلمسازی آنجلوپولوس برمی‌گردد که در غالب آثارش، دوربین خود را به مناطق دور افتاده یونان و دهکده‌های ساحلی و کوهستانی از یاد رفته می‌برد تا بتواند تصاویر بکرتری از خلوت گمشده آدم‌ها ثبت کند.

ابدیت و یک روز را می‌توان در زمره فیلم‌های نمادگرایانه هم برشمرد. فیلم سرشار از نماد و اشاره‌های بصری و مفهومی است که اندکی توجه می‌تواند آنها را در ذهن مخاطب روشن سازد. مهم‌ترین آنها تقابل ۲ شخصیت همراه در فیلم است که نشانه‌ای از زندگی و مرگ را القا می‌کنند. پسربچه آلبانیایی‌ مهاجر، در نقطه آغاز زندگی و الکساندر در ایستگاه پایانی قرار دارند و هر دو در وضعیتی مشابه؛ سرگردان و بلاتکلیف و هر دو قصد دارند از رفتن سر باز زنند. پسربچه نمی‌خواهد به کشورش برگردد و الکساندر نمی‌خواهد راهی سفر مرگ شود! به خاطر بیاورید زمانی را که الکساندر، پسرک را تا مرز آلبانی همراهی می‌کند و آنجا، با جنازه‌های آویخته بر ورودی مرز مواجه می‌شوند؛ نشانه‌ای دیگر. در واقع «ابدیت...» آکنده از نشانه‌های مرگ و فناست. تنها علائم امیدواری و حیات که الکساندر را به حرکت وامی‌دارد، حضور پسربچه و مرور خاطرات عاشقانه‌اش با «آنا»ست. او در این سفر ادیسه‌وار، از طریق بازخوانی یکی از نامه‌های نوستالژیک همسرش، اندوه بی‌توجهی‌اش به آنا را دوره می‌کند و در این سیر احساسی، باشکوه‌ترین لحظه‌های از دست رفته با آنا را به خاطر می‌آورد. جایی از فیلم، الکساندر می‌گوید: «این روزها فکر آنا تمام ذهن مرا پر کرده است.» آنای از دست رفته که در بیشترین لحظات فیلم، یاد او در ذهن راوی زنده می‌شود، خود نمادی از جلوه‌های عشق، شادی و شور زندگی در تقابل با عقل افسرده الکساندر است.

شاید آنجلوپولوس قصد داشت از این طریق، درونمایه‌های فلسفی را نیز به فیلم خود بیفزاید که البته نمی‌توان گفت فیلم خالی از نشانه‌گذاری‌های فلسفی است، اما این حرف و هدف اصلی آنجلوپولوس نبوده است. کارگردان در حقیقت تلاش کرده با تصاویری شاعرانه و پرسه‌ای عالی و بی‌نظیر میان رویا، نوستالژی و واقعیت، در نهایت ایجاز و سادگی بگوید حتی اگر فقط یک روز تا پایان زندگی‌ات فرصت داشته باشی، اگر آن یک روز را درست زندگی کنی، به درازای ابدیت خواهد بود و این، همان کاری است که الکساندر می‌کند. او که در همه عمر، عشق همسرش را نادیده گرفته، به خواسته‌های مادرش بی‌توجهی کرده و همیشه بیشترین دقایق زندگی را وقف نوشتن کتاب‌هایش کرده بود، اینک با حضور پسربچه مهاجر و نجات او از چنگال قاچاقچیان انسان و گشت و گذار میان ابنیه تاریخی و یادآوری شعرهای آن شاعر قرن نوزدهمی، انگار درست‌ترین کارهای زندگی‌اش را انجام داده و بالاخره برای یک بار هم که شده، چنان که شایسته است زندگی کرده است. این گونه است که آن صحنه رقص پایانی فیلم در برابر ابدیت آبی دریا مفهومی نمادین و کارآمد می‌یابد و انگار که آنا، به شمایل استعاره‌ای از هستی و زندگی درمی‌آید و مگر چنین نبوده است؟ آنا، همه زندگی الکساندر بود، هر چند که این عشق را مانند کلماتی که پسربچه برای او می‌خرد، در «تنهایی» و «خیلی دیر» می‌جوید!

احمدرضا حجارزاده