سه شنبه, ۱ خرداد, ۱۴۰۳ / 21 May, 2024
مجله ویستا

صهیونیسم زدایی از جامعه آمریكا


صهیونیسم زدایی از جامعه آمریكا

معنای سیاسی عمده ۱۱ سپتامبر در تعداد افراد كشته شده و یا حتی موفقیت تماشایی مهاجمان نهفته نیست, بلكه در این واقعیت جای دارد كه این حمله در بخش اعظم خاورمیانه محبوبیت بسیاری یافته است

آنچه در پی می آید، مقاله ای است برای مخاطب آمریكایی كه در پایگاه اینترنتی «كانتر پانچ دات ارگ» انتشار یافته است. نویسنده اهداف خود را تلاش برای تحكیم جنبش ضد جنگ از طریق انتقاد از ضعف های ایدئولوژیك و توهمات دولتمردان، دست اندركاران امور و شهروندان آمریكا اعلام می دارد. با هم می خوانیم.

شهروندان آمریكا به طور مداوم این پند و توصیه را در گوش خود می شنوند كه باید در برابر كسانی كه از آنها «متنفرند» از خود به دفاع برخیزند، اما بی آن كه بفهمند دلیل این «تنفر» چیست! آیا علت، دموكراسی لائیك آنهاست؟ یا اشتهای سیری ناپذیرشان به نفت؟ دموكراسی های بسیاری در جهان وجود دارند (سوئد، فرانسه...) كه به وضوح از آمریكا لائیك ترند و بسیاری كشورها نیز هستند (چین) كه مایلند نفت را به بهایی ارزانتر خریداری كنند بی آن كه نفرتی خاص را در خاورمیانه برانگیزند.

البته، این حقیقت را نمی توان منكر شد كه در سراسر جهان سوم، آمریكایی ها و اروپایی ها غالبا به دید مستكبران نگریسته می شوند و علاقه چندانی نیز نسبت به آنها وجود ندارد. اما، سطح این نفرت و انزجار كه بسیاری را به خشنودی از رویدادی مانند ۱۱ سپتامبر وامی دارد، در خاورمیانه بسیار «خاص» است. در واقع، معنای سیاسی عمده ۱۱ سپتامبر در تعداد افراد كشته شده و یا حتی موفقیت تماشایی مهاجمان نهفته نیست، بلكه در این واقعیت جای دارد كه این حمله در بخش اعظم خاورمیانه محبوبیت بسیاری یافته است.

و خشم رهبران آمریكایی نیز نشان می دهد كه این موضوع را كاملا درك كرده اند. چنین میزانی از خشم توضیحی را می طلبد... و تنها یك توضیح نیز بیشتر نمی تواند وجود داشته باشد، كه آن نیز حمایت آمریكا از اسرائیل است!

قدر مسلم آن كه، این اسرائیل است كه، به دلایلی كه بعدا از آن صحبت خواهیم كرد، هدف اصلی نفرت و انزجار قرار دارد. اما، حالا كه آمریكا به هر لحاظ سیاسی از اسرائیل حمایت می كند، به عنوان «تنها دموكراسی خاورمیانه» مورد تایید و تمجید قرار می دهد و مهمترین حامی مالی آن نیز هست، نتیجه جز «انتقال» نفرت نمی تواند باشد.

و اما، به چه دلیل این تنفر و انزجار از اسرائیل؟ تعویق مداوم اجرای «طرح های صلح» به سود شهرك های صهیونیست نشین كه روز به روز بر تعدادشان افزوده می شود و تعدد جنگ ها بر شدت این تنفر می افزاید، اما علت اصلی و اساسی در اصولی نهفته كه این رژیم برپایه آنها بنا شده است.

اساسا دو استدلال وجود دارد كه ایجاد رژیم اسرائیل در فلسطین را توجیه می كند: اول آن كه، خداوند این سرزمین را به یهودیان اعطا كرده است و دیگری، هولوكاست! استدلال نخست برای آن دسته از افرادی كه عمیقا مذهبی اند، بسیار توهین آمیز به نظر می رسد، كه این در مورد اكثریت اعراب كه اعتقادات مذهبی متفاوت دارند صادق است. در ارتباط با استدلال دوم، مثل این می ماند كه تاوان جنایتی را از كسانی پس بگیریم كه مرتكب آن نشده اند!

این دو استدلال عمیقا نژادپرستانه است، چرا كه بدین معناست كه این اقدام كاملا درست و عادلانه است كه یهودیان، و فقط هم آنها، بتوانند رژیم خود را در فلسطین بنا سازند، در حالی كه این كشور بدون تهاجم خزنده صهیونیسم همانند اردن و یا لبنان به وضوح كشوری عرب است! این موضوع را می توان با «قانون رجعت» نیز به نمایش گذاشت: هر یهودی در هر كجا كه باشد حتی اگر هیچ ارتباطی با فلسطین ندارد و تحت هیچ شكنجه و آزاری هم نیست، می تواند در صورت تمایل به اسرائیل مهاجرت كند و براحتی شهروند آن گردد، در حالی كه ساكنانی كه در سال ۱۹۴۸ گریخته و آواره شده اند، و یا فرزندان آنها، از چنین حقی برخوردار نیستند. و چنانچه به این موضوع این را نیز اضافه كنیم كه شهری كه از سوی سه دین «مقدس» اعلام شده، به «پایتخت ابدی ملت یهود» (و فقط آنها) تبدیل گردیده است، می توانیم آهسته آهسته خشمی كه تمامی این چیزها در سراسر جهان عرب و مسلمان برمی انگیزد، درك كنیم.

دقیقا همین جنبه نژادپرستانه است كه غالب اعراب را خشمگین می سازد، اگر چه هیچ ارتباط شخصی با فلسطین ندارند (و مثلا در حومه های فرانسوی زندگی می كنند). این وضعیت مشروعیت هرگونه ادعایی را از رژیم های عرب كه در مقابل دشمن صهیونیست ناتوانند، سلب می كند، و پس از شكست دو تن از رهبران نسبتا لائیك منطقه، یعنی «ناصر» و «صدام»، به قوت گرفتن بنیادگرایی مذهبی می انجامد.

بسیاری اوقات، نژادپرستی و یا تحقیر روزمره انسان ها، بسیار كمتر از بهره برداری اقتصادی و یا فقر «ساده» قابل قبول است. به عنوان مثال، آفریقای جنوبی را در نظر بگیریم. شرایط زندگی سیاهپوستان تحت رژیم آپارتاید بدو نامناسب بود اما نه لزوما بدتر از شرایطی كه بر دیگر كشورهای آفریقایی و یا حتی آفریقای جنوبی امروز حاكم است.

اما، نظام عمیقا نژادپرستانه بود و همین امر در سراسر جهان از جمله آمریكا نقض حقوق سیاهپوستان تلقی می شد. به همین خاطر نیز، منازعه فلسطین بسیار عمیق تر از وضعیت «شهروندان درجه دو» اعراب اسرائیلی و یا حتی رفتاری است كه در سرزمین های اشغالی اتخاذ گردیده است.

حتی اگر یك كشور فلسطینی در این سرزمین ها بنا شود و برابری كامل به اعراب اسرائیلی اعطا گردد، جراحات سال ۱۹۴۸ بسرعت بهبود نخواهند یافت، و مسئله «حق بازگشت» كماكان مطرح خواهد بود. مسلما، رهبران عرب، حتی آنها كه مذهبی اند، می توانند با اسرائیل توافقنامه صلح امضا كنند، اما مادامی كه مردم عرب این توافقنامه ها را غیرعادلانه تلقی كنند و آنها را عمیقا نپذیرند، شكننده خواهند ماند. فلسطین، «آلزاس- لورن» و یا تایوان جهان عرب است، و این موضوع كه نمی توان آن را پس گرفت بدین معنا نیست كه می توان فراموشش كرد.

اما هیچ چیز نشان نمی دهد كه آنچه گفته شد از سوی بیش از مشتی افراد درك شده باشد. اگر اعراب از آنها نفرت دارند، از دید آنها صرفا نمونه ای است كه نشان می دهد همه دنیا از یهودیان متنفرند و آنها باید به هر طریق ممكن از خود دفاع كنند (به معنای حمله به دیگران به طریق پیشگیرانه).

این عدم ادراك فاجعه آمیز است، اما به چه دلیل آمریكایی ها نیز آن را درك نمی كنند؟ سنتا، دو پاسخ برای این سوال وجود دارد: یكی این كه، مردم آمریكا در حمایت خود از اسرائیل بازیچه دست دولت، فروشندگان اسلحه و یا صنعت نفت قرار گرفته اند، زیرا كه اسرائیل یك متحد استراتژیك آمریكاست! دیگر آن كه ، آمریكا خود بازیچه «لابی طرفدار اسرائیل» است. این اندیشه كه اسرائیل متحدی استراتژیك است، چنانچه منظورمان متحدی مفید و «به درد خور» (مفید مثلا برای منافع نفتی، به معنای گسترده كلمه) باشد، اگرچه مورد قبول همگان، بویژه چپ گرایان، قرار دارد اما در مقابل یك بررسی انتقادآمیز دوام نمی آورد.

این موضوع صرفا می توانست در سال ۱۹۶۷ و یا حتی دوران جنگ سرد صحت داشته باشد، هر چند كه می توان چنین استدلال كرد كه حتی در این زمان نیز كشورهای عرب صرفا بدین خاطر به اتحاد شوروی گرایش داشتند كه در مبارزه شان علیه اسرائیل از آنها حمایت می كرد (اگرچه این حمایت غیرموثر بود). اما، آمریكا در سال های ۱۹۹۱ و ۲۰۰۳ به عراق حمله كرد بدون آن كه كمترین كمكی از سوی اسرائیل دریافت دارد، و حتی در سال ۱۹۹۱ به اسرائیل التماس هم كرد كه به منظور اجتناب از فروپاشی ائتلاف عربی شان از مداخله صرف نظر كند.

و یا این كه اشغال پس از سال ۲۰۰۳ عراق را در نظر بگیریم و فرض را بر این قرار دهیم كه هدف این اشغال كنترل نفت بوده است. اسرائیل به چه شكل بدین منظور كمك رسانده است؟ تمام آنچه كه انجام داده (به عنوان مثال، حملات تابستان ۲۰۰۶ به غزه و لبنان) حاصلی جز این نداشته كه اعراب را بیشتر بر ضد خود شورانیده است. و حمایت آمریكا از اسرائیل كنترل نفت را دشوارتر می سازد، نه آسانتر! چرا كه، حتی پارلمان عراق، نخست وزیر و رهبران شیعه اقدامات اسرائیل در لبنان را به شدت محكوم می كنند.

در نهایت، تصور كنیم كه آمریكا موضعی ۱۸۰ درجه متفاوت اتخاذ كرده، بناگهان جانب فلسطینیان را بگیرد، و همان گونه كه از مردم كوزوو در مقابل صرب ها- كه همانند اسرائیلی ها، ثروتمندتر و «غربی»تر از حریفان خود بودند- حمایت كرد، از آن ها حمایت به عمل آورد. چنین چرخش موضعی در سیاست به هیچوجه ممكن نیست: هنگامی كه اندونزی در سال ۱۹۷۵ تیمور شرقی را به تصرف خود درآورد، آمریكا با تأمین غالب سلاح های مورد نیاز این كشور از تهاجم حمایت كرد. با این وجود، ۲۵ سال بعد واشنگتن مانع از دستیابی تیمورشرقی به استقلال نشد.

تأثیر و پیامد این سیاست چیست؟ آیا كسی می تواند تردید كند كه یك چنین تغییر موضعی در سیاست، دستیابی آمریكا به چاه های نفت را تسهیل و به این كشور در جلب و بدست آوردن متحدان استراتژیك (چنانچه هنوز نیازی باشد) در سراسر جهان مسلمان كمك خواهد كرد؟ در خاورمیانه، اتهام عمده ای كه به آمریكا وارد می آید حمایت و طرفداری آن از اسرائیل است، زیرا كه آمریكایی ها «بازیچه دست یهودیان» هستند. در نتیجه، چنانچه واشنگتن تغییر موضع دهد، خصومت علیه این كشور- از جمله در ارتباط با كنترل نفت- مطرح نخواهد بود. به همین خاطر است كه مفهوم اسرائیل به عنوان «متحد استراتژیك» هیچ معنایی ندارد.

این امر ما را به پاسخ «لابی طرفدار اسرائیل» رهنمون می شود كه به حقیقت نزدیك تر است، اما تمام حقیقت نیست. برای دریافت تصویری كامل، باید درك كرد به چه دلیل «لابی» تا بدین اندازه مؤثر عمل می كند، و این به عوامل خارج از اقدامات خود لابی وابسته است. بهرحال، صهیونیست های فعال كه «لابی» را تشكیل می دهند اقلیتی از میان یهودیان بیش نیستند كه خود اقلیت كوچكی را در بین مردم آمریكا شكل بخشیده اند. «لابی طرفدار اسرائیل» همانند دیگر لابی ها، مثل لابی های صنعت نفت و تسلیحات، عمل نمی كند، كه این یكی از دلایلی است كه نشان می دهد مادامی كه چگونگی اجرای نفوذ این «لابی» را درك نكنیم، می توان براحتی تأثیر آن را انكار كرد.

قدر مسلم آن كه، «لابی طرفدار اسرائیل» نیز همانند دیگر لابی ها از مبارزات تبلیغاتی انتخاباتی حمایت مالی به عمل می آورد و بخشی از قدرت آن از توانایی اش در هدف گرفتن كسانی كه در كنگره «خطش» را نمی خوانند، ناشی می شود.

اما، اگر فقط همین بود، می شد به آسانی آن را كنار زد، چرا كه منابع مالی دیگری مانند لابی های صنعتی برای مبارزات انتخاباتی وجود دارد، و اگر بتوان مدعی شد كه كاندیداهای طرفدار اسرائیل پول می گیرند كه در خدمت منافع كشوری دیگر باشند، حریفان آنها می توانند آنهایی را كه از «لابی» همانند نوعی مأمور یك قدرت خارجی پول دریافت می دارند، لو دهند. در این راستا، یك لابی طرفدار فرانسه، چین و یا ژاپن را تصور كنید كه سعی دارد به شكلی معنادار كنگره آمریكا را تحت نفوذ بگیرد. مسلماً، پول به تنهایی نمی تواند كافی باشد.

اما «لابی طرفدار اسرائیل»، و فقط هم این لابی، قادر است از این گونه انتقادها قصر در برود، زیرا كه هر كس حریفی را متهم كند كه عملا به عنوان یك مأمور قدرتی خارجی از این «لابی» پول دریافت می كند، بلافاصله به «ضدسامی گری» متهم می شود! در واقع، تصور كنیم كه تاجران از سیاست آمریكا در خاورمیانه ناراضی باشند- چیزی كه می تواند كاملا واقعیت داشته باشد- و بخواهند آن را تغییر دهند. چگونه می توانند چنین كاری را به انجام برسانند؟ هرگونه انتقاد از نفوذ «لابی» بر سیاست آمریكا به كمك معادله ضدصهیونیسم مساوی است با «ضد سامی گری» و بلافاصله نیز اتهام «ضدسامی گری» را برمی انگیزد!

نتیجه آن كه، بخشی از قدرت «لابی طرفدار اسرائیل» در این خط دفاعی دوم نهفته است كه خود با نفوذش بر رسانه ها- كه قادرند هر فرد منتقد از «لابی» را تصویری شیطانی بخشند- در ارتباط است. اما حتی با این نیز بسادگی می توان مقابله كرد، چرا كه همه رسانه ها تحت نفوذ «لابی» قرار ندارند و مهمتر آن كه، رسانه ها همگی قدرتمند نیستند.

به عنوان مثال، در ونزوئلا رسانه ها ضد «هوگو چاوز» هستند، اما این «چاوز» است كه پی درپی در انتخابات پیروز می گردد. در فرانسه، اكثریت گسترده رسانه ها طرفدار پاسخ «آری» به رفراندوم قانون اساسی اروپا بودند و با این وجود، این «نه» بود كه به پیروزی رسید. مسئله این است كه «لابی طرفدار اسرائیل» بینشی از جهان را بیان می دارد كه بیش از حد مورد قبول بسیاری از آمریكایی ها قرار دارد، و به همین خاطر نیز تا بدین اندازه مؤثر است. بهرحال، هیچ چیز مضحك تر از آن نیست كه فردی را صرفاً به این دلیل كه می خواهد منافع آمریكا پیش از منافع اسرائیل قرار بگیرد و یا آن را با صدای بلند اعلام و توصیه می كند، به «ضدسامی گری» متهم كنیم!

ترجمه و تنظیم: مژگان نژند

منبع: پایگاه اینترنتی آنتی امپریالیسم


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.