یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا

سربازان روی خط مرگ


سربازان روی خط مرگ

«گنجه رنج Hurt locker» فیلمی است به کارگردانی کاترین بیگلو و برگرفته از داستانی نوشته مارک بوول, یکی از بهترین فیلم های غیرمستند آمریکایی که تاکنون راجع به جنگ عراق ساخته شده است

«گنجه رنج Hurt locker» فیلمی است به کارگردانی کاترین بیگلو و برگرفته از داستانی نوشته مارک بوول، یکی از بهترین فیلم‌های غیرمستند آمریکایی که تاکنون راجع به جنگ عراق ساخته شده است. از چندی پیش، دیگر فیلم‌های جنگی نتوانستند محرک ذائقه بینندگانشان باشند یا در حد و اندازه آثاری هنری به آنها نگاه نشد اما حال این فیلم شاید بتواند اثری درخور تحسین تلقی شود که بتواند به موفقیت‌های تجاری در سطح جهان نیز برسد. دسته‌ای از درام‌هایی با موضوع‌های تکراری که در پاییز ۲۰۰۷ مسیر پر پیچ و خم اکران‌های عمومی را با آثاری احساسی و محافظه‌کارانه پیمودند، ثبت‌کننده تردید و تزلزلی تمام عیار و نگران کننده که نه امیدبخش بودند و نه آنچنان سرگرم کننده، شدند و حتی شاید بینندگانشان را از دیدن حقیقت به همان اندازه که باید، سست و گیج کردند، مثل آنکه دلشان نمی‌خواسته آن حقایق را بازسازی شده بر پرده سینما ببینند.

پس به من اجازه بدهید از منظر دیگری به فیلم بپردازم. فیلم از درون تهییج کننده است، به گونه‌ای که شدت حس تعلیق و شگفت‌زدگی، ترشح آدرنالین را در رگ‌ها افزایش می‌دهد. خانم بیگلو درکی مرموز و غیرطبیعی نسبت به آنچه چشم هایش می‌بینند، گوش هایش می‌شنوند و اعصاب و مغزش دریافت می‌کنند، دارد. او یکی از معدود کارگردانانی است که ساخت فیلم اکشن و سینمای ایده‌ها برایش به یک معنا هستند. ممکن است از شوکی که دیدن «گنجه رنج» به شما وارد می‌کند بیرون بیایید، مشعوف و تا حدی خسته، اما همچنان فیلم ذهن شما را به خود مشغول خواهد کرد.

الزاما علل و وقایع مربوط به جنگ عراق چیزهایی نیستند که ذهن شما را به خود مشغول کنند. اصرار فیلمسازان بر زوم کردن و بسیار نزدیک شدن به لحظه لحظه تجربه سربازها در میدان نبرد در نوع خود قابل تحسین است اما تا حدی هم طفره‌آمیز است.«گنجه رنج» که داستانش در سال ۲۰۰۴ به وقوع می‌پیوندد (اکثر بخش‌های فیلم در اردن گرفته شده‌اند) داستان مردانی را شرح می‌دهد که هرروزه زندگی خود را در خیابان‌های بغداد و بیابان‌های اطرافش به خطر می‌اندازند و در نتیجه آن از لحاظ روحی بسیار تحت فشار و استرس هستند، بسیار درگیرند و جزئیات عملیات نجات، سوالات زیادی را در رابطه با اینکه آنها «واقعا در آنجا چه می‌کنند؟» در ذهنشان به وجود آورده است.

فیلمسازان خارج از تعهداتی که به شخصیت‌های‌شان دارند، کتمان کننده خیلی از حقایق هم هستند اما با وجود تمامی این محدودیت‌ها «گنجه رنج» اثری خارق‌العاده از آب درآمده است.خانم بیگلو با فیلم‌هایش نوعی فراواقع‌نگری را تجربه می‌کند؛ مثل اینکه ساختارهای روان‌شناسانه و پیچیدگی‌های اخلاقی جنگ را به واسطه یکسری آثار، زیرکانه به چالش کشیده است و به همان اندازه که خانم بیگلو در تولید و تدوین لحظات خطر پیشرو بوده اما نتوانسته در زمینه تکنیک به خاطر و در قالب خود اثر به آن شدتی که روی درام درونی بشر تمرکز داشته، برجسته عمل کند. درگیرهای میان کمپانی دلتا و دشمنان نامعلومش بیشتر تئاترگونه هستند. همدستی سازندگان بمب‌ها با تماشاچیان عراقی برای مشاهده و ارزیابی آنچه اتفاق می‌افتد، در حالی که به‌طور خونسردانه در حال تماشا کردن تیراندازی آمریکایی‌هایی هستند که عرق می‌ریزند و در ضمن صحبت‌هایشان دست و پاهایشان را هم حرکت می‌دهند.

نه اینکه در فیلم به همه سربازها به یک میزان پرداخته شده باشد اما تمرکز«گنجه رنج» روی سه مرد است که خلق و خوی تهاجمی آنها، خطر و شجاعت صحنه‌های نبرد را به داستانی قابل فهم و رضایت بخش پیوند می‌دهد. اون الدریج متخصص (برایان گراتی) مجموعی از خلق و خوهای عصبی و حرکات گیج و سردرگم را با خود دارد، مشتاق به خوشحال کردن و شرمسار از ترس‌های ذاتی‌اش و به‌طور هراس‌آوری آسیب‌پذیر است. گروهبان جی.تی سنبورن (آنتونی مک‌کی) یک حرفه‌ای دقیق و بی‌نقص است که به امید بر اینکه خردمندی‌اش او را زنده به خانه باز خواهد گرداند به پیوندنامه‌ها تن داده است.

اما شخصیت مرموز و غیرقابل فهم،گروهبان ویلیام جیمز(جرمی رنر) است که پس از کشته شدن رهبر گروه به دلتا می‌پیوندد، او به سوژه کاری‌اش بیش از آنکه شبیه به یک تکنسین برق نزدیک شود، همانندیک هنرمند اکسپرسیونیست انتزاعی نزدیک می‌شود. اهل سیگار و علاقه‌مند به موسیقی متال با حس شوخ طبعی گستاخانه همراه با آسودگی خاطری که جزوی از قاعده ارتش است. او به هر بمب یا درگیری نه با ترس بلکه با نوعی الهام روحی و شوق و شور فی‌البداهه نزدیک می‌شود. همچنان که کورمال کورمال به دنبال سیم‌هایی که توده‌های بمب به آنها متصلند و هر آن ممکن است اتومبیلی را به آتش بکشند، می‌گردد یا به دنبال ترسیم نقشه تارعنکبوت‌وار فشنگ‌های کارگذاشته در کف خیابان است، به فردی می‌ماند که هر لحظه از زندگی‌اش در دستان خودش است. نه اینکه نادان و احمق باشد، به گفته سنبورن به نظر می‌رسد که به شکل دیوانه‌واری جسور و نترس است.

و اجرای رنر، عطش برانگیز،سرخوش، بی‌پروا و دقیق- به اندازه همه چیزهای دیگر فیلم- هیجان برانگیز است.در هر سکانسی رویه‌های متفاوتی از شخصیت جیمز نمایان می‌شود. او می‌تواند بی‌عاطفه یا در لحظه‌ای پست باشد اما مهربانی و عطوفتی بنیادی هم در وجود او مشهود است.

بیشترین چالش‌ها میان جیمز و سنبورن است: رقابت و درک ناپذیری. نگاه خانم بیگلو این است که هیجانات میان سربازانی که با هم رفیق هستند در جایی بستر گسترانیده که شهوت و محرک‌های قتل در آن راهی ندارند.

«گنجه رنج» با نقل جمله‌ای از کرایس هجس، یکی از نویسندگان پیشین مسائل جنگ در نیویورک تایمز،شروع می‌شود؛جایی که گفته بود: «جنگ یک ماده مخدر است.» این امکان وجود دارد که بتوان جیمز را به چشم یک معتاد به جنگ نگاه کرد، یک معتاد به خطر که همه حس‌های خوب و زندگی و امنیت دیگران را فدای عادات خود می‌کند اما مجموع تخصص او در زمینه شناخت بمب که هر لحظه ممکن است او را به کشتن دهد و آرامش و روحیه‌ای که در نتیجه گستاخی و ویژگی‌های بچگانه‌اش حین کار دارد، چیزی برعکس آن را به نمایش گذاشته است.

الدریج آدم محجوبی است که به کارش تسلط کافی ندارد و از این حیث ناراحت هم هست اما توانسته به‌‌رغم ترس‌هایش در موقعیت‌های سخت خوب عمل کند. سنبورن بسیار حرفه‌ای است و کارش را خوب و آگاهانه انجام می‌دهد. اما جیمز چیز دیگری است، کسی است که می‌توانیم به خوبی درکش کنیم، حتی اگر تابه‌حال در عمرمان چنین آدمی ندیده باشیم. بسیار حرفه‌ای، بااستعداد و هنرمند. هیچ تعجبی ندارد اگر بگوییم خانم بیگلو هم او را کاملا و به خوبی شناخته است.

نیویورک تایمز: ای.او.اسکات

ترجمه:خاطره آقائیان