سه شنبه, ۲۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 14 May, 2024
مجله ویستا

مادران مهاجر و رؤیای خوشبختی


در سال های اخیر تعداد چشمگیری از زنان ایرانی به همراه فرزندان شان به آلمان مهاجرت كرده اند حضور این زنان كه اغلب به دلایل اجتماعی به آلمان آمده اند, نوع تازه ای از مهاجرت است كه در میان كشورهای دیگر دیده نمی شود

در سال‌های اخیر تعداد چشمگیری از زنان ایرانی به همراه فرزندان‌شان به آلمان مهاجرت كرده‌اند. حضور این زنان كه اغلب به دلایل اجتماعی به آلمان آمده‌اند، نوع تازه‌ای از مهاجرت است كه در میان كشورهای دیگر دیده نمی‌شود. در میان مهاجرین كشورهای دیگر هم كه به دلایل سیاسی، اجتماعی و یا اقتصادی در آلمان حضور دارند، كمتر وجود زنان تنها با بچه‌ها دیده می‌شود. در دهه هشتاد هم كه بزرگ‌ترین گروه پناهندگان ایرانی به آلمان آمدند، این پدیده كمتر دیده می‌شد. در مواردی اگر خانواده جدا از هم به خارج آمدند مردان در مرحله اول آمدند مگر زمانی كه آنها در زندان و یا فراری بودند. زنان ایرانی كه در سال‌های اخیر به آلمان آمده‌اند به دلایل اجتماعی ایران را ترك كرده‌اند و به عنوان متقاضی پناهندگی در اینجا زندگی می‌كنند. این زنان به چند دسته تقسیم می‌شوند. گروهی با فرزندان خود آمده‌اند و قرار است همسران‌شان بعدها به آنها ملحق شوند. گروه دوم زنانی هستند كه متأهل هستند اما قرار مشخصی برای پیوستن همسران‌شان به آنها وجود ندارد. گروه آخر از همسران خود جدا شده‌اند و بااطلاع یا بی‌اطلاع آنها با فرزندان‌ خود به آلمان آمده‌اند. اینكه این زنان به چه گروهی تعلق داشته باشند در وضعیت حقوقی، اجتماعی آنها در اینجا تأثیر چندانی نمی‌گذارد اما تأثیر روانی آن متفاوت است.

مشكلات زنان در ماه‌های اول اقامت:

در ابتدای ورود و تقاضای پناهندگی فرصت پرداختن به خود و بچه‌ها وجود ندارد. هیجانات ناشی از شرایط تازه و تمامی كارهای اداری در بدو ورود آنها را به تمامی درگیر می‌كند. علت خروج از ایران هر چه بوده باشد، تقاضای پناهندگی آنها می‌باید علت سیاسی و یا دلایل قابل قبول دیگری برای تهدید جانی آنها باشد. یافتن این دلایل اولین مشكل زنان در بدو ورود است. ارائه دلایلی كه با گذشته و اندیشه آنها همخوانی ندارد. رد شدن در مرحله اول پناهندگی به معنای چند سال انتظار برای رسیدگی مجدد به پرونده پناهندگی‌شان در دادگاه اول است. در این مرحله تلاش برای تغییر محل زندگی كه معمولاً در نقاط دورافتاده آلمان است آغاز می‌شود. انتقال به شهرهای بزرگ‌تر دشوار و عمدتاً به دلایل پزشكی انجام می‌شود. آن هم دلایلی كه بیشتر جنبه روحی دارد تا جسمی. اولین مراجعه به پزشك و یا روانكاو انجام می‌شود. بچه‌ها علیرغم وضعیت نامعلوم اقامتی، امكان تحصیل دارند اما در سنین بالاتر الزماً همان كلاس و سطحی نیست كه در ایران داشتند. یادگیری زبان در بچه‌ها سریع‌تر می‌شود. بعد از كمی آموزش و فراگیری زبان اولین فاصله‌ها میان مادران و فرزندان‌ خود اتفاق می‌افتد.

دومین سال اقامت

در این سال خانواده به طور نسبی استقرار می‌یابد و همزمان اولین سرخوردگی‌ها، عدم اطمینان و دلواپسی‌ها آغاز می‌شود. زنان به طور جدی فرصت می‌یابند به محیط پیرامون و رابطه خود با بچه‌هایشان بیندیشند. درگیری با مسائل عدیده روزمره و كارهای اداری كه به شكل مفصل جدیدی رخ می‌نماید فرصت یادگیری زبان را از آنها می‌گیرد در نتیجه آنها برای انجام كارهای اداری خود به كمك فرزندان‌شان نیازمند می‌شوند. كاری كه در اغلب موارد برای بچه‌ها ناخوشایند است. ترجمه اصطلاحات حقوقی و اداری برایشان دشوار است و طرح مسائل شخصی آنها و یا مادران‌شان در حضور بیگانگان به نوعی تجاوز به حریم خصوصی آنها محسوب می‌شود و نقش آنها به عنوان مترجم به سنگینی بار آنها می‌افزاید و در موارد زیادی قرارهای اداری مانع از حضور آنها در كلاس‌های درس می‌شود. رابطه میان معلم و والدین به ناچار از طریق بچه‌ها انجام می‌شود كه برای هر دو طرف نامطلوب است.

وضعیت روحی فرزندان:

وضعیت روحی بچه‌ها با توجه به سنین آنها متفاوت است. در كودكی در سال‌های قبل از كودكستان محیط تازه تحول چندانی در كودكان ایجاد نمی‌كند. بیشتر تغییرات عاطفی و روحی و روانی مادر است كه در آنها تأثیر می‌گذارد. دور شدن از ایران و محبت و توجهی كه به آنها می‌شده است و بی‌حوصلگی و غریبگی عاطفی آنها را بی‌قرار می‌كند و بر بیقراری به شكل بهانه‌گیری، گریه و تغییر رفتار جلوه می‌كند و بر بی‌حوصلگی و خستگی و عصبانیت مادر می‌افزاید و عكس‌العمل‌ او به تشدید فضای ناآرام زندگی. در سنین بالاتر تماس و تأثیرپذیری بچه‌ها از محیط بیرون بیشتر است. در سنین نوجوانی جذابیت، تفاوت و تلاش برای كشف دنیای جدید در مرحله اول به كلی آنها را از فضای خانه بازمی‌دارد. نوعی گریز با احتیاط صورت می‌گیرد. دلكشی دنیای بیرون علیرغم ترس ناشناختگی‌اش كه به خصوص از جانب مادران به طور دائم گوشزد می‌شود، افزون‌تر است. هرچه اجتماع نو بیشتر كشف می‌شود تفاوت‌ها هم عریان‌تر می‌شوند. محیط زندگی نوجوانان در اغلب موارد كمپ‌های پناهندگی‌ است با تمام مشكلات و نواقص و محدودیت‌هایش. ناهمگونی ملیتی درون این كمپ‌ها و تفاوت فرهنگی از سوی دیگر، اختلافی را به وجود می‌آورد كه یا به ناچار باید با آن ساخت (چون اغلب یك ملیت درصدد تحمیل عادات و رفتارها و سنن اجتماعی خود است) یا به درگیری و تشنج كشیده می‌شود. زنان ایرانی با وجود تحمل فشارها و مشكلات فراوان برای رسیدن به آلمان در ذهن و زیر فشار تربیت سنتی خود، به عنوان زنان تنها محدودیت‌ها و احتیاط‌های بیشتری را برای خود قائل می‌شوند و در نتیجه، به فشار به فرزندان‌شان برای دور ماندن از تماس و بازی و حتی حرف زدن با همسایگان خود می‌افزایند. به هر حال نباید از نظر دور داشت كه برخورد اولیه آنها تنها با فرهنگ كشور میزبان نیست بلكه آنها همزمان با همسایگانی رو در رو می‌شوند كه هیچ شناخت قبلی از آنها و یا آمادگی روبه‌رو شدن با آنها را هم نداشتند. در شرایط زیستی جدید، محدودیت‌ها امكان تحرك را از بچه‌ها می‌گیرد و قوانین رفتاری تازه‌ای را به آنها تحمیل می‌كند كه وضع‌كنندگان آنها مسوولان این كمپ‌ها از یك سو و مادران كه در پی تطابق الگوهای رفتاری ایرانی با وضعیت جدید هستند از سوی دیگر می‌باشند. بعد از فروكش كردن هیجان اولیه نوجوانان اولین درگیری‌های جدی با مادران آغاز می‌شود. این درگیری‌ها بیشتر در جهت یافتن آزادی بیشتر و استفاده از امكانات موجود بیرون است. هر چه بر میزان تقاضای آنها افزوده می‌شود دلواپسی مادران برای از دست رفتن اختیار فرزندان‌شان بیشتر می‌شود. مادران متهم می‌شوند كه این جامعه را نمی‌شناسند، زنان نمی‌دانند و چون بیشتر در خانه هستند از بیرون خبر ندارند. رابطه كلیشه‌ای مادران و فرزندان‌ در هم می‌ریزد. آگاهی و شناخت از طریق بچه‌ها با تعبیر و تفاسیری كه اغلب به نفع خودشان است، صورت می‌گیرد و به آنها قدرت می‌دهد تا رو در روی مادران‌شان قرار گیرند. حربه‌های تربیتی ایرانی از جانب مادران بی‌اثر می‌ماند و احساس بی‌پناهی و تنهایی در مادران آغاز می‌شود. محدودیت مالی از سوی دیگر مانع از برآوردن نیازهای مادی بچه‌ها و به تدریج باعث ایجاد احساس خشم در آنها می‌شود. هرچه مادران بیشتر در خود می‌روند، تلاطم رابطه با بچه‌ها بیشتر می‌شود. جذابیت و اشتیاق نسبت به محیط تازه در سایه مشكلات مادی و عدم امكانات رفاهی و درگیری روحی مادران در سایه قرار می‌گیرد و كم‌كم یادآوری خاطرات ایران حسرت و تلخی و حس پشیمانی از اینجا بودن را به همراه می‌آورد. اگر مادران علت مشكلاتشان را شرایط سیاسی، اجتماعی ایران و فضای نامهربان كشور میزبان می‌دانند، بچه‌ها تقصیر را در تصمیم مادران می‌بینند و اگر در این زمینه در رابطه‌های تلفنی به پدران خود شكایت كنند آنها بر این آتش می‌دهندواظهار نارضایتی‌ها بالا می‌گیرد.

وضعیت روحی زنان:

فشار مشكلات بر زنان آنها را به نوعی مقایسه این شرایط با وضعیت زندگی‌شان در ایران می‌كشاند از آنجا كه این زنان از قشر متوسط رو به بالای جامعه ایران هستند، در ایران به طور نسبی از زندگی مرفهی برخوردار بوده‌اند اما مقایسه كاستی‌های اینجا در اغلب موارد آنها را به پشیمانی و حسرت وانمی‌دارد. فرصتی است كه به دور از قضاوت‌ها و ارزش‌گذاری‌ها به زندگی مشترك بیندیشند و از خلال آن نگاهی به خواسته‌های خود بیندازند. اگر آنها در این قیاس تنها بودند بستن پرونده زندگی گذشته كاری آسان‌تر بود. اما نارضایتی بچه‌ها و اینكه تمام زندگی یك مادر در بستر فكری زنان ایرانی در رفاه و آسایش فرزندان خلاصه می‌شود، حس دوگانه و همراه با عذاب وجدان به بار می‌آورد. میل به كنده شدن و شروع دوباره اما با پاهای بسته شده. هر تلاش برای رهایی با رنجی زیاد همراه است. بازگشت یعنی پذیرش شكست در یك حركت استقلال‌طلبانه. ماندن یعنی تحمل فشارها و عذاب وجدان‌ها. در مورد زنانی كه همسران‌شان چندی بعد به آنها ملحق می‌شوند، در مواردی كه متأسفانه زیاد نیستند، پیوستن مردان به آنها از بار زندگی می‌كاهد؛ اما در موارد بیشتری پیوستن مردان به آنها در شرایطی صورت می‌گیرد كه وضعیت حقوقی زنان هنوز تثبیت نشده است در نتیجه شوهران آنها هم باید مراحل پناهندگی را طی كنند. مردان هیجان محیط جدید و رودررویی با آن را دارند، در حالی كه زنان از این دوره فاصله گرفته‌اند و با محیط كم و بیش آشنا شده‌اند و خسته و بی‌حوصله سال‌های انتظار را می‌گذرانند. در زمانی كه زن و مرد از هم جدا زیسته‌اند، آن هم در امكانات زیستی و فرهنگی متفاوت، تفاوت‌هایی در ذهن و نگاه آنها به زندگی صورت گرفته است. به واقع تفاوت در اندیشه زنان رخ داده است و یا اندیشه‌ای امكان بروز یافته است. مردان باادعای توانایی بیشتر به عنوان كسانی كه هیچ شناختی از قوانین و شرایط اجتماعی اینجا را ندارند در مرحله اول باری بر دوش زنان می‌شوند. ضمن اینكه تحمل دشواری‌های زندگی در خارج از كشور از یك سو شكنندگی زیادی در زنان ایجاد كرده است و از سوی دیگر انگیزه پذیرفتن بار زندگی زناشویی را در آنها كم كرده است. به همین دلیل تضادها و اختلافات خیلی زود خود را نشان می‌دهند. در مورد زنانی كه به همراه فرزندان‌ خود آمده‌اند بی‌آنكه قرار مشخصی برای پیوستن همسران‌شان به آنها وجود داشته باشد، وضع متفاوت است. اختلاف‌های زندگی زناشویی در گذشته در ابعاد واقعی خود عیان می‌شود. زندگی در اینجا با نوعی حس رهایی و آزادی و در عین حال با سایه‌ای از ترس همراه است. درگیر شدن در روابطی كه گاه به نوعی به لجبازی شبیه است و وسیله‌ای است برای درهم شكستن تابوهای زندگی در ایران. بچه‌ها در این نوع زندگی به طور ویژه سر در گم هستند. نوع رابطه مادران با پدران‌شان ناروشن است. امكان و زمان دیدار پدران‌شان نامعلوم است. نوع زندگی مادران‌شان آنها را گیج می‌كند و عكس‌العمل‌های متفاوتی از پرخاشگری تا افسردگی از خود نشان می‌دهند. خستگی، اضطراب، افسردگی و سردرگمی احساس به شكل مشكلی جدی در بین زنان و عواقب آن به بچه‌ها سرایت می‌كند. كه بیشترین علت آن ناروشنی وضعیت حقوقی اجتماعی و از همه مهم‌تر روانی آنهاست. قضاوت در مورد اینكه كدام انتخاب برای بچه‌ها بهتر می‌بود، ماندن یا آمدن به اینجا، طبعاً وظیفه و مسوولیت هر مادر است. اما انتخاب زندگی در خارج از كشور به منظور رفاه و آینده بهتر برای بچه‌ها به هر قیمتی، موضوعی است كه باید با نگاه دیگری و در نظر گرفتن شرایط روحی آنها به آن پرداخته شود. كمبود افراد خانواده كه به طور سنتی به عنوان افراد مورد اعتمادی كه می‌شد با آنها درددل كرد به طور جدی در این شرایط احساس می‌شود. جایگزین كردن این نقش در اینجا به وسیله مشاوران اجتماعی و روانكاوان صورت می‌گیرد. اما درهم‌آمیختگی شرایط حقوقی زنان ایرانی با وضعیت روحی آنها عملاً امكان كمك‌ جدی به آنها را محدود می‌كند. بیان علل دشواری‌های روحی آنها تنها به مشكلات آنها در اینجا محدود می‌شود و عنوان علل واقعی افسردگی تحت تأثیر دلایل پناهندگی كم می‌شود و روان‌درمانی در بستر واقعیت‌ها صورت نمی‌گیرد. آنچه مسلم است شرایط زندگی این زنان در ایران تحت تأثیر دلایل سیاسی، اجتماعی، فرهنگی به نوعی بوده است كه آنها را به تحمل همه سختی‌ها در اینجا وامی‌دارد. اما تصمیم میان ماندن یا رفتن بیشتر انتخاب میان دو شرایط دشوار است و گاه میان مادران و بچه‌ها اتفاق نظر وجود ندارد و یا از نظراحساسی همسان نیستند و بار بیشتر را در این میان زنان بر دوش می‌كشند.