یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا

کنترل از طریق دادن حق انتخاب


کنترل از طریق دادن حق انتخاب

مارنا با پسرش لوک مشکل داشت,او می گفت «هروقت,لوک را برای شام صدا می زنم,مثل این است که با دیوار حرف می زنم

مارنا با پسرش لوک مشکل داشت،او می گفت:«هروقت،لوک را برای شام صدا می زنم،مثل این است که با دیوار حرف می زنم.وقتی با او صحبت می کنم،هیچ عکس العملی نشان نمی دهد.تمام وقتش را پای رایانه تلف می کند.»شبی به او گفتم: «لوک،بیا،شام حاضر است.» فکر می کنید،او آمد،حتی به من نگاه هم نکرد.برای همین،با صدای بلندتر گفتم:«بیا شام»امّا باز هم اتفاقی نیفتاد.گفتم:«با تو هستم،دارم با تو حرف می زنم.»امّا لوک هیچ واکنشی نشان نداد،و به بازی با رایانه اش ادامه داد.«دیگر خیلی ناامیدم!آخر وقتی نتوانم،فرزندم را به کاری که از او خواستارم،وادارکنم،آن وقت چه طور می توانم، مادر خوبی باشم؟»

بسیاری از ما،نیز مانند مارنا،به واسطه ی تلقی و درکی که از مفهوم تربیت داریم،دچار یأس و نومیدی هستیم.ما زمانی احساس می کنیم،پدر ومادرخوبی هستیم که بتوانیم کودکان مان را مانند روبات های کوچک تحت کنترل خود درآوریم،و از آنها بخواهیم،هرکاری که ما می گوییم،انجام دهند.

تمامی این ها،دریک کلمه خلاصه می شود و آن هم «کنترل»است که

ما خواستاراعمال آن بر فرزندان مان هستیم.ما می خواهیم،که فرزندان مان همیشه،آن چه را که می گوییم و می خواهیم،بلافاصله انجام دهند.اما این کار ما،موجب ایجاد خشم در کودکان می شود،و آنها با روحیه ای جنگ طلبانه با ما برخورد می کنند،و سرانجام این نحوه ی برخورد باعث می شود تا تلاش ما،برای تأمین کنترل و نظارت بر آنها،با بن بست و شکست مواجه شود.

برای مارنا،به مراتب راحت تر و بهتر بود،اگر از کلمات تفکّربرانگیز استفاده می کرد و به آرامی درگوش لوک می گفت:غذا تا بیست دقیقه،دیگر حاضر است.من و پدرت خیلی خوشحال می شویم که تو هم موقع شام به ما ملحق شوی،چون دوست داریم،شام را با تو بخوریم.امیدواریم بتوانی به موقع سرمیز حاضر شوی،امّا اگر نتوانستی،حتماً موقع صرف صبحانه با ما باش.»امّا متأسفانه،نه مارنا و نه خیلی از ما،نمی توانیم، این گونه برخورد کنیم.امّا اگر بتوانیم این گونه رفتار نماییم،آن وقت این احساس خوب را داریم که بچّه ها تحت کنترل ما هستند،نه آن که ما تحت کنترل آنها باشیم.

تربیت، امری که دقت و ظرافت بسیار زیادی می طلبد

کنترل و نظارت،مسئله ای بسیار دقیق است.در امر تربیت هرچه بیشتر ببخشم،سود و منفعت بیشتری به دست می آوریم.والدینی که تلاش دارند،تا کنترل را از فرزندان خود بگیرند،در حقیقت،کنترل و نظارت اوّلیه ی خود را نیز از دست می دهند،و درنهایت بازنده ی این میدان هستند؛این والدین،برای آن که کنترل از دست رفته را دوباره به دست آورند،فرزندان شان را به جنگی تمام عیار دعوت می کنند.

دراین نبرد که برای کسب کنترل،به پا می شود، ما هرگز چیزی بیش از آن چه که باید داشته باشیم، به دست نخواهیم آورد.باید بدانیم،که همیشه با فرزندان خود،درکسب چیزی که هر دوی ما خواستار آنیم،باید شریک و هم دل باشیم،نه در تقابل و تضاد با هم.وقتی ،این گونه رفتار کنیم،آنها را تحت کنترل بی چون چرای خود درمی آوریم.ما باید کنترلی را به فرزندان مان بدهیم که لازم نیست در دست ما باشد.

مبارزه و نبرد،برای به دست گیری کنترل،از همان اوان کودکی شروع می شود.از همان سال های اوّلیه،کودکان به تدریج،احساس مسئولیت و کنترل بر زندگی خود را به دست می آورند،و در خود رشد و پرورش می دهند.به عنوان مثال،کارن کوچولو می خواهد،خودش به تنهایی تصمیم گیری و فکر کند.

اعطای میزان معیّنی از آزادی ها و کنترل ها،حتی به کودکان خردسال،در مورد بعضی از مسائل شخصی شان،موجب ارتقای حس مسئولیت و رشد آنها،آن گونه که ما می خواهیم،می شود.حس استقلال به کودکان کمک می کند،تا به موازات رشد عقلی که در برخورد با پیامدها و نتایج تصمیمات شان کامل می شود،در مورد دنیای واقعی پیرامون خود نیز، کسب دانش و تجربه کنند.

البتّه،دراین جا،مسئله ای قابل تأمل هم وجود دارد ،و آن این است که ما می توانیم به کودکان خود کنترل و نظارت بیشتری بدهیم،ولی دیدن کودکانی که کنترل زیادی را دردست دارند،چندان دلچسب نیست.درحقیقت، این بچّه ها،خودشان هم این را نمی پسندند.این ها از آن دسته، بچّه های لوسی هستند که نیازدارند، همیشه تحت کنترل والدین خود باشند.رفتار آنها نشان دهنده ی این نکته است،که وقتی تحت کنترل هستند،خوشحال و سرحال اند.آنها با لب ورچینی و عصبانیتی که از خود نشان می دهند،خواستار اعمال کنترل و نظارت بیشتری هستند.داشتن کنترل،نمایانگر داشتن قدرت است.وقتی کودکان،از همان سنین خردسالی، با حداقل میزان کنترل از سوی والدین مواجه می شوند،دراین صورت عادت می کنند،همیشه مقدار بیشتری از کنترل را جستجو کنند و به دست آورند.

هنگامی که والدین افسار را می کشند،همین کودکان،مقاومت می ورزند و به خشم می آیند.این کودکان سعی دارند،تا با شدت هرچه بیشتر، ما را تحت فشاربگذارند،تا ازاین طریق، محدودیت های سخت تر و بیشتری را برای شان اعمال کنیم،و درنهایت نیز از این محدودیت های اعمال شده،بسیار ناراحت و عصبانی می شوند.این مقوله،در مورد بزرگسالان نیز مصداق دارد.زمانی که،در بعضی از زمینه های زندگی کنترل کاهش می یابد،ما هم با عصبانیت و خشم به آن واکنش نشان می دهیم،و احساس می کنیم،آن چه که حق مسلّم ما بوده است،از ما گرفته شده است.

● میزان مناسب کنترل

به چه میزان،باید به کودکان حق کنترل داد؟دکتر سیلویا بی.ریم(۱)،روان شناس،می گوید که همه ی افراد،درهر گروه سنی،میزان کنترلی را که در زمان حال دارند،فقط با میزان کنترلی که درگذشته داشتند،مقایسه می کنند،نه با میزانی که احساس می کنند باید داشته باشند.هنگامی که با گذشت زمان،کنترل بیشتری اعمال می شود،افراد راضی می شوند،و زمانی که کنترل کاهش می یابد،آنها خشمگین و عصبانی می شوند.

بنابراین،کودکانی که با والدین بزرگ می شوند، که میزان کنترل را با گذشت زمان افزایش می دهند،معمولاً این کودکان،از این میزان کنترل راضی هستند،چون این کنترل همواره بیش از میزانی است که در گذشته بوده است.این تحلیل ریم،نمودار«V» شکل نامیده می شود.اضلاع دوطرف «V»نشان دهنده ی محدودیت های ثابتی است که در اندازه و محدوده ی

آن،کودک می تواند تصمیم گیری و با پیامدها و نتایج تصمیم گیری هایش زندگی کند.انتهای نمودار«V»شکل نشان دهنده ی زمان تولّد است،در حالی که دررأس آن،نشان دهنده ی زمانی است که کودک به سن رشد و بلوغ رسیده،و آماده ی ورود به جامعه است.

هنگامی که،بچّه ها خیلی کوچک هستند،والدینی که از روش تربیتی عشق و منطق پیروی می کنند،در حوزه های خاصی کنترل را به دست بچّه ها می دهند.به طورمثال،زمانی که به کودک یک وان می دهیم،پدری که پیرو روش عشق و منطق است،به فرزندش خواهد گفت:«خوب حالا می خواهی از توی وان بیرون بیایی،با این که می خواهی از توی وان بیرون بیایی،یا این که می خواهی چند دقیقه دیگر هم آن جا باشی؟»دراین مورد مشاهده می کنید که پدر نیازی به استفاده از آن کنترل سخت و سخنان قهرآمیز ندارد.یا زمانی که کودک پشت میزغذاخوری نشسته است،مادر باید بگوید:«شیرکافی بود یا باز هم می خواهی؟»مادر دراین جا کنترل را به دست کودک می دهد.

به طور مثال،کودکان نوپا،درباره ی چیزهایی مثل شکلات یا شیر،بچّه های ده ساله،در مورد چگونگی گذراندن اوقات فراغت،و نوجوانان هفده ساله،در مورد دورنمای آینده ی زندگی خود،می توانند فکر و تصمیم گیری کنند.کنترل بچّه ها بر زندگی شان همواره درحال بسط و توسعه است.

متأسفانه،بسیاری از والدین،نمودار«V» شکل را به صورت وارونه درنظر می گیرند.آنها با فرزندان خود،از همان بدو تولّد،مانند بزرگسالانی در قد و قواره ی کوچک،با همان حقوق و امتیازات ویژه دوران بزرگسالی،رفتار می کنند.

طولی نخواهد کشید،که این کودکان،مستبد و خودکامه شوند،والدین شان نتوانند،هیچ کنترلی برآنها داشته باشند،درعوض این فرزندان هستند که با قشقرق راه انداختن،و لب ورچینی،والدین را تحت کنترل خود درمی آورند.بسیار دردناک است،که اغلب بچّه هایی که زندگی خود را با قدرت و اقتدار بسیار زیاد شروع می کنند،به تدریج که بزرگ تر می شوند،رنج و ناراحتی بیشتری را در زندگی متحمل می شوند.رفتار بد و ناشایست کودکان،درهمان ابتدای زندگی،والدین را وا می دارد تا بر سرآنها فریاد بزنند،که نتیجه ی این خشم و عصبانیت چیزی نیست جز آن که حقوق و امتیازاتی که باید به کودک داده شود،به زور از او گرفته می شود.این نوجوانان ناراحت و غمگین همیشه گله می کنند:«زندگی اصلاً خوب نیست،شما همیشه مثل یک بچّه با من رفتار می کنید.»

● با انتخابی درست پیروز میدان باشید

در زندگی فرزندان ما،همواره عرصه هایی وجود دارد که یا خارج از کنترل ما هست،و یا این که بهتر است،ازآنها چشم پوشی نماییم.اگر ما خواسته های خود را،درچنین عرصه هایی به فرزندان مان تحمیل کنیم،شکست ما حتمی است و راه به جایی نخواهیم برد.

هر پدر ومادری،که در مقابل فرزندش،التماس و تملق کرده،رشوه و باج داده،تهدید کرده،و شکلک و ادا درآورده است،و یا سعی داشته است تا فرزند کوچک اش را وادار به حرف زدن با بستگان و خویشان بکند،حال می داند که همه ی این کارها،درواقع نوعی از نبرد برای به دست گیری کنترل است.برت تا زمانی که خودش نخواهد،حرف نمی زند.او مبارزه و نبردش را با نخوردن پوره ی سبزیجات آغاز می کند.ما می توانیم،به زور کودکان را مجبور به غذا خوردن کنیم،و دهان کوچک کودک،به طور قطع همان چیزی است که ما می خواهیم،امّا اگر او از خوردن امتناع کند و نخواهد غذایش را بخورد،درآن صورت،هرچه را که خورده به روی ما برمی گرداند.درست درهمین لحظه است،که ما بازی را واگذار می کنیم و می بازیم، و درآخر نیز،درد معده و روده ی کوچک کودک،چیز دیگری عایدمان نمی شود.درحقیقت،ما باید این نکته را از قبل بدانیم،که کودکان همواره در گوشه ای از اتاق با چهره ای کنجکاو و نگاهی نافذ نشسته اند،و مراقب ما هستند،و این ما هستیم که با نحوه ی رفتار و برخورد خودمان،از آنها می خواهیم،تا کارهای بد و کثیف شان را روی صندلی غذاخوری شان انجام دهند.

تمامی این موارد گفته شده در بالا،نبردها و درگیری هایی هستند که،نمی توانیم با دستور و امرونهی،پیروز میدان آن باشیم.پیروزی دراین نبردها،مربوط است به آن چه که بچّه ها یاد می گیرند،فکر می کنند،و می خورند و یا حتی زمانی که به رختخواب و یا حمام می روند،درهرکدام از موارد بالا،بچّه ها برای پیروزی تا آخرین قوا می جنگد و مبارزه می کنند،و هنگامی که ما وارد این نبرد می شویم،شکست ما قطعی است.درچنین عرصه هایی،ما فقط می توانیم با الگودهی در فرزندان خود نفوذ نماییم،و آنها را تحت تأثیر خود قراردهیم.ما می توانیم،مقدار غذایی را که دوست داریم،سر میز میل کنیم و سرمشق آنان باشیم.با نظریه ها و فلسفه هایی،که پایه ی آن بر خود مرجعی و خود محوری ما قراردارد،با کودکان صحبت می کنیم، به طور مثال به آنها می گوییم که تمیز کردن بشقاب غذای مان و خوردن سبزیجات مان،در ما چه احساس خوبی را به وجود می آورد.امّا هر زمان،که به آنها،دستور انجام کاری را می دهیم،درواقع کودکان را به نبردی فرا می خوانیم که بازنده ی میدان آن،ما هستیم.

راز پایداری و ثبات کنترل،برای ما این است که فکر خود را متمرکز بر عرصه هایی کنیم،که می دانیم،می توانیم،فاتح میدان آن باشیم.این مقوله،بدان معناست،که باید مسائل و موضوعات را با دقّت انتخاب نماییم.باید زمینه ها و عرصه هایی را انتخاب و گزینش کنیم،که بتوانیم درآنها، کنترل و نظارت بر فرزندان مان داشته باشیم،و بعد از آن باید گزینه های خود را،به کودکان پیشنهاد و ارائه دهیم.

به طورمثال،شاید نتوانیم،کریستی را،وقتی که پشت میز غذاخوری اش نشسته است،وادار به خوردن غذا نماییم-این برای ما نبردی منجر به شکست است-امّا می توانیم،پشت میز بودن یا نبودن،کریستی را تحت کنترل خود داشته باشیم.شاید نتوانیم،بروس را وقتی که کارهای روزانه اش را انجام می دهد،کنترل کنیم،امّا می توانیم،مطمئن باشیم،که او اوّل کارهایش را انجام می دهد،و بعد غذایش را می خورد.ما شاید نتوانیم بر الفاظ زشتی که از دهان شانا بیرون می آید،کنترلی داشته باشیم،امّا می توانیم،مطمئن باشیم که شانا،هیچ گاه در حضور ما،این الفاظ زشت را به کار نمی برد-او را از خود می رانیم،تا زمانی که بتواند درست و از روی ادب صحبت کند.

ما نمی توانیم برای هر درخواست خود،خواهان اطاعت کورکورانه ی بچّه ها باشیم.وقتی که،درخواست هایی از جانب ما مطرح می شود، کودکان سرسختی نشان می دهند و لج بازی می کنند،درنتیجه برای کسب ارزش های خود،دچار نوعی سردرگمی و تأخیر می شوند،و این چنین نبرد و مبارزه ای برای دست گیری کنترل بازنده ای دارد که آن هم،ما هستیم.

● گزینه ها همه چیز را دست خوش تغییر می کنند

پیروزی درنبرد،منوط به گزینه ها می باشد،نه به درخواست ها و تقاضاها.این انتخاب ها هستند که،نحوه ی مبارزه و تلاش،برای به دست گیری کنترل را تغییرمی دهند.این گزینه ها،به ما اجازه می دهند،تا آن نحوه ی کنترلی را که نمی خواهیم،ازدست بدهیم،و در عوض،آن روش کنترلی را که نیازمندیم،به دست آوریم.با انتخاب ها و گزینه هایی که ارائه می دهیم،دیگر کودکان هیچ بهانه ای برای واکنش تند در دست ندارند،و به این صورت کنترلی را که ما خواهان آن هستیم،برقرار می شود.

پدری می گفت:«به محضی که به فرزند سه ساله ام حق انتخابی می دهم،ناگهان همه چیز تغییر می کند.این روش همیشه کارساز است.وقتی که من سخنان قهرآمیز خود را به سخنان تفکّربرانگیز،تغییر می دهم،و به فرزندم«کاری»گزینه ای را می دهم،تغییر شخصیّتی بارزی را در او مشاهده کردم.من هنوز هم با اعمال محدودیت،آن چه را که می خواهم،به دست می آورم،امّا دیگر سخنان قهرآمیز، و بحث و جدل را کاملاً حذف کرده و کنار گذاشته ام.»

● علّت کارآمدی انتخاب ها و گزینه ها

اولین علّت،برای کارآمدی گزینه ها،این است که آنها،موقعیت هایی را به وجود می آورند که،کودکان را وادار به تفکّر و اندیشه می کند.این روش به کودکان حق تفکّر،و هم چنین دستورالعملی برای انتخاب صحیح می دهد.درواقع این کودکان هستند که باید تصمیم بگیرند،یعنی تصمیم گیرنده ی نهایی خود کودک است.

دوّمین علّت،این است که گزینه ها،برای بچّه ها فرصت هایی را برای اشتباه،فراهم می کند،تا از این طریق از پیامدهای اشتباهات شان درس بگیرند.با هر انتخاب و گزینه ی اشتباهی که بچّه ها مرتکب می شوند،نه از جانب ما،بلکه ازجانب دنیای پیرامون خود تنبیه می شوند،و به این ترتیب،دیگر بچّه ها از ما ناراحت نمی شوند،بلکه از خود و نحوه ی عملکردشان ناراحت می شوند، چون این ما نیستیم که آنها را تنبیه می کنیم،بلکه این نحوه ی عمل و برخورد خودشان است،که باعث تنبیه و ناراحتی آنها می شود.

علّت دیگر،کارآمدی و کارسازی گزینه ها این است که،آنها به ما کمک می کنند،تا از درگیری با فرزندان مان بر سر مسئله ی کنترل،اجتناب ورزیم.

و علّت آخر این که،گزینه ها درواقع فرصت هایی را برای کودکان ما فراهم می کنند،تا این نکته را از دهان ما بشنوند،که ما به توانایی و قدرت اندیشه ی آنها ایمان داریم،و با چنین درک و نگرشی،حس اعتماد به نفس را در آنها پایه گذاری و تقویت می کنیم،و روابط میان خود و آنها را به بهترین شکلی بهبود می بخشیم.

از همان کودکی،فرزندان ما،با انتخاب درست و پذیرش مسئولیت در قبال تصمیمات شان،برای تصمیم گیری های جدّی تر و مهمّ تری که در طول زندگی و دوران بزرگسالی برای آنها پیش می آید،آماده می شوند.والدین باید تنها زمانی، گزینه ها را به کودکان ارائه دهند،که مطمئن باشند،با این عمل،فرزندان خود را برای زندگی با پیامدها ی احتمالی اش آماده می سازند.

● پسر بدی در رستوران :

داستانی آموزنده در مورد به دست گیری کنترل و نبرد بر سر آن

درحالی که،فرزندان ما در هر سنی،با ما سر جنگ دارند،حال چگونه می توانیم،موقعیتی را تحت کنترل خود درآوریم؟داستان زیر مثالی است،از پیروزی در نبرد و جنگ با کودکان.

مارتی شش ساله،در آزار و اذیت والدینش،استاد بود.حال او رامجسّم کنید که با پدر ومادرش در رستورانی نشسته است.آنها همگی،با صدای بلند مشغول نوشیدن آخرین جرعه های نوشابه شان هستند،و دارند وسایل خود را جمع می کنند،تا قبل از بسته شدن فروشگاه،برای خرید به آن جا بروند.

البتّه،همه به جز مارتی.او،با نیِ نوشابه اش حباب می سازد،با تکه های چیپس هواپیما بازی می کند،درحالی که حتی یک گاز هم به ساندویچ همبرگرش نزده است.

مادر که از شدت خشم و عصبانیت،صورتش برافروخته شده است،از لای دندان های بهم فشرده اش به مارتی می گوید:«بجنب،عجله کن!وای از دست تو با این کارهایت.ما باید خرید هم بکنیم.»

مارتی با خود زمزمه و غرولندی می کند،و به بازی با تکّه ای چیپس ادامه می دهد،او هر کاری می کند،جز این که غذایش را بخورد.حالا دیگر پدر هم کاملاً عصبانی شده است و از همسرش می پرسد:«تو نمی توانی کاری بکنی؟وقتی که ما از این جا بیرون برویم،دیگر فروشگاه تعطیل شده است.»

مادر با دست،همبرگر مارتی را می قاپد،و سعی می کند که آن را جلوی صورت مارتی نگه دارد.امّا مارتی حوصله ی بازی«دهانت را باز کن،هواپیما آمد»را ندارد.او دندان هایش را روی هم فشار می دهد،درواقع با دندان هایش دهان و آرواره هایش را قفل می کند.

حالا نوبت تهدیدهاست که شروع شود:«یا زود غذایت را می خوری،یا می دانی،که چه بلایی سرت می آید؟ما می رویم خرید،و تو را همین جا تنها می گذاریم.»

مارتی همبرگرش را برمی دارد،و در فاصله ی نیم متری از صورتش نگه می دارد، و طوری ژست می گیرد، مثل این که یک فرضیه ی ریاضی هست که او باید طبق دستور پدرو مادرش آن را حلّ کند.

خیلی زود و به طور نامحسوسی،لبخند موذیانه ای در گوشه ی لبانش ظاهر می شود،پدر این لبخند را می بیند،و از روی صندلی بلند می شود و فریاد می زند:«باشد،خیلی خوب.ما بدون تو به خرید می رویم،آن وقت می دانی چه بلایی سرت می آید،رفیق؟پلیس ها می آیند و تو را با خودشان می برند.»

ناگهان همبرگر مارتی،از دستش روی میز می افتد.بدون شک مارتی به چیزی مثل این فکر می کند:«مرا باش.من فقط شش سال دارم،ولی بیست دقیقه بدون این که حتی دهانم را باز کنم،این دو آدم بزرگ را کاملاً تحت کنترل خودم درآورده ام.پسر عجب قدرتی!لحن صدای شان،رنگ صورت شان،رفتار و برخوردشان دراین مکان عمومی،همه و همه تحت کنترل من است.تنها مسئله ای که ذهنم را نگران ومشغول کرده است،آمدن پلیس و بردنم از این جاست.»

● کنترل در دست چه کسی است ؟

والدین مارتی سعی داشتند،او را مجبور به خوردن غذایش کنند،که کاملاً در این مورد شکست خوردند.چون این مارتی بود که،در مورد غذا خوردن اش،کنترل کامل داشت.اگر والدینش به جای تقاضا و خواهش از او،گزینه هایی را به مارتی پیشنهاد داده بودند،و اگر آنها،آن میزان کنترلی را که،واقعاً نیاز داشتند،به دست آورده بودند آن وقت آنها می توانستند،آن گونه که می خواهند،مارتی را تحت کنترل خویش درآورند.امّا چگونه؟

● دو راه پیش روی تو قرار دارد :

▪ گرسنه یا سیر.

پدر ومادرپیرو فلسفه ی تربیتی عشق و منطق با لبخند خواهند گفت:«مسئله ای نیست،مارتی،خودروی من تا پنج دقیقه دیگر راه می افتد.دوراه پیش روی تو قراردارد:راه اوّل گرسنگی؛راه دوّم سیری.»

ارائه ی این گزینه ها،به والدین بیشترین میزان کنترل را می دهد.با ارائه ی این گزینه دیگر نیازی نیست،که پدر یا مادر همبرگر خوردن کودک را تحت کنترل درآورد،و ببیند آیا کودک غذایش را می خورد یا نه-درحقیقت،والدین این مقوله را نمی توانند تحت کنترل خود درآورند،امّا می توانند زمان حرکت و رفتن خودرو را کنترل کنند.

با ارائه ی گزینه ها به مارتی،در ذهن او نوعی کشمکش و درگیری به وجود می آید.او درگیر بحث و استدلال ذهنی می شود،گزینه ها را سبک و سنگین می کند:«گرسنه...سیر،گرسنه...سیر.»و بدین ترتیب، پدر ومادر،پنج دقیقه را در آرامش می گذرانند.آنها با از دست دادن یک کنترل،کنترل دیگری را به دست می آورند.

با وجود این،بسیاری از والدین بعد از بیان گزینه ها، درحالی که کودک مشغول و سرگرم تصمیم گیری است،برای تکرار و یادآوری مسئله،و بهانه جویی از کودک و نق زدن به او،وسوسه می شوند.آنها سخنانی از این دست،به کودک می گویند:«فراموش نکن!خودروی بابا تا سه دقیقه دیگر حرکت می کند.اگر غذایت را نخوری،آن وقت گرسنه می مانی،و نصف شب از خواب بیدار می شوی و می بینی هیچی نیست که بخوری.و آن وقت امشب چه شب وحشتناکی می شود.»

این قسم تکرارها و یادآوری ها،تنها بسیار اضطراب آور و نگران کننده است،و از کودک سلب آرامش می کند.مارتی آن قدر باهوش است،تا گزینه های داده شده را به یاد بیاورد.

● به اختیار تو یا به اختیار من

وقتی مهلت پنج دقیقه ای،مارتی تمام می شود،پدر گزینه ای را که به او پیشنهاد نموده است،اجرا می کند.البته،پدر می توانست از سخنان قهرآمیز استفاده کند و بگوید:«بجنب،سوار خودرو شو.»امّا،پدر می داند که بهتر است،از سخنان تفکّربرانگیز استفاده کند و بگوید:«خودروی بابا،حالا دیگر راه می افتد.»

شاید مارتی در جواب بگوید:«اوه،امّا من هنوز غذایم را تمام نکردم.»یک بار دیگر،پدر به مارتی، گزینه و حق انتخاب دیگری می دهد:«مسئله ای نیست،پسرم.تو می توانی به اختیار خودت یا به اختیار من،یکی از این دو راه را انتخاب کنی، البتّه فقط یک راه.»و به دنبال این جمله،مارتی، تنها ده ثانیه فرصت دارد،تا تصمیم بگیرد.نکته ی مهمّی که،مارتی باید درک بکند و بفهمد،این است که غذا خوردن یا نخوردن او،هیچ ربطی به حرکت خودرو ندارد،چون در هر صورت خودرو راه می افتد و می رود.

فرض کنید،مارتی به میل و اختیار خودش تصمیم می گیرد که با پدرش نرود-درضمن این فرض معقول نیز وجود دارد،که پدر به زور او را بغل کند و به سمت در خروجی ببرد.(یک نکته ی بسیار مهمّ در ارائه ی گزینه و انتخاب به کودک این است که همواره سه راه و گزینه وجود دارد:در این مثال مارتی می تواند،گزینه ی اوّل را که همان حرف پدر،و رفتن به همراه اوست، انتخاب کند.گزینه ی دوّم این است که طبق تصمیم خودش نرود و آن جا بماند،و گزینه ی سوّم این است که والدین، تصمیم گیرنده ی نهایی هستند و مارتی هیچ اختیاری درتصمیم گیری ندارد،و درنهایت این پدر است که برای او تصمیم می گیرد.)

بسیاری از والدین،از پیامدهای بعدی چنین تصمیم گیری هایی(یعنی نوع سوّم)ضربه می بینند و آزرده می شوند.حال بعد ازتمام این اتفاقات،بسیار بعید است که مارتی مستقیم به چشمان پدرش نگاه کند و بگوید:«بابا،عجب تربیت فوق العاده ای.»امّا او ابداً چنین جمله ای را نمی گوید،و به احتمال زیاد با فریادها و لگد پرانی هایش،مثل یک دیو کوچولو تنوره می کشد.افراد حاضر دررستوران،شاهد برخوردهای پدر با مارتی خواهند بود،و می بینند که چه طور پدر،این کوچولوی وحشی را گرفته است و به سوی در خروجی می کشاند.

چاره ای نیست،مردم همه چیز را می بینند و قضاوت های متفاوتی نیز می کنند.اوّل آن که، افراد حاضر در رستوران هرگز به خود نمی گویند:«نگاه کن،عجب بابای بدی.»بلکه آنها فکر می کنند:«خدا را شکر،که من یک چنین بچه ای ندارم،و حالا می توانم در کمال آرامش و راحتی غذایم را بخورم.»

دوّم این که،با خود فکرمی کنند،که والدین کودکان شش ساله،هرگز نباید به مکان عمومی، مثل رستوران بیایند.چون رفتار زشت فرزندان آنها،موجب آشفتگی اوضاع در رستوران می شود،و در واقع سلب آرامش از افرادی است که برای صرف غذا به آن جا می آیند.امّا خوب،کی به نظر و فکرآنها اهمیّت می دهد؟

و سوّم این که،آموزش مسئولیت پذیری به کودک کار چندان ساده ای نیست.ما باید در برابر هرمقاومت و مخالفتی، مانند فولاد آبدیده باشیم، و این بهایی است که ملزم به پرداخت آنیم.

● به کارگیری صحیح ترفندهای تربیتی

پدرو مادر مارتی،برای اطمینان از این که،آیا مارتی از مسئله ی پیش آمده و پیامد آن،تجربه و درس لازم را فرا گرفته است،هرگز نباید از سخنان زشت و تحقیرآمیز،نسبت به مارتی استفاده کنند،آنها باید حرف ها و گفته های خود را برای زمانی بگذارند،که اعضای خانواده با شادی و خوشحالی در کنار هم قرار دارند.ما تنها زمانی،با کودک به نتیجه دلخواه می رسیم،که هر دو طرف،یعنی هم والدین و هم کودک،خوشحال و شاد باشند.والدینی،که تنها با گفتن الفاظ زشت و حرف های توهین آمیز، از پیامدها نتیجه گیری می کنند،درحقیقت ارزش واقعی آن پیامد و تجربه ی حاصله از آن را زیر سؤال می برند.

مارتی،تا بیرون از رستوران نیز به جیغ زدن و لگد پرانی ادامه می دهد،امّا پدر،با ملایمت او را در خودرو می گذارد و به راه می افتد،پدر در تمام این مدّت آرام نشسته و سکوت کرده است.آخر شب، شاید مارتی با آگاهی کامل و بسیار زیرکانه این جمله را بگوید:«من گرسنه ام.» هنگامی که، مارتی این جمله را می گوید،پدر خونسردی خود را حفظ می کند،و بدون آن که عصبانی شود،می گوید:«مطمئنم که گرسنه ای.من هم تا حالا سعی می کردم،همین مسئله را برایت توضیح دهم،امّا تو گوش نمی کنی.امّا حالا این موضوع،به تو یاد داد،که همیشه باید،غذایت را در رستوران بخوری.»امّا چنین پاسخی،تنها موجب مخالفت و مقاومت بیشتر کودک،در برابر والدین می شود.

پدر باید به خاطر مسائل و حوادث پیش آمده، با دلسوزی و همدردی خود،به کودک کمک کند.

به طورمثال،بگوید:«اوه،مطمئنم پسرم.من هم، وقتی شام یا نهارم را نخورم،گرسنه می شوم.امّا شرط می بندم که چقدر صبحانه ات را با اشتها می خوری،نگران نباش،من و مامان قول می دهیم، صبحانه ی خوشمزه ای برایت درست کنیم.»

بدون شک،مارتی از این پاسخ پدرش،به مراتب بیشتر درس می گیرد تا از عصبانیت و تهدیدات او.پیامدها،همدردی با کودک، و دست نوازش بر سرش کشیدن،تمامی از عواملی هستند که در یادگیری و کسب تجربه ی کودک نقش مهمّ و به سزایی دارند.

● دقت در انتخاب ِ گزینه ها

بسیاری از والدین،گزینه ها را با حسن نیّت کامل، به فرزندان خود ارائه می دهند،امّا در نحوه ی ارائه ی آن دچار خطا و اشتباه می شوند.آنها،اغلب دو گزینه را به فرزندان خود پیشنهاد می دهند.گزینه ی اوّل،گزینه ای است که،برای افراد بزرگسال قابل پذیرش است، گزینه ی دوّم گزینه ای است که برای افراد بزرگسال قابل پذیرش نیست.

به طور مثال،اگر پدر مارتی در رستوران به او گفته بود:«یا غذایت را می خوری،یا این که همین جا می مانی.»آن وقت،شاید مارتی تصمیم می گرفت تا شب که رستوران بسته می شود،همان اطراف پرسه بزند و بماند.کودکان در هر نزاع و کشمکشی یک راه فرار و نجاتی،برای خود پیدا می کنند.

هنر ارائه ی گزینه ها،به کودک،می تواند مبتنی بر دو نکته ی اساسی باشد:

۱) هرگز،بیش ازدو گزینه ی لفظی به کودک ارائه ندهید،امّا از این مسئله مطمئن شوید،که کودک می داند گزینه ی مفهومی و تلویحی سوّمی نیز وجود دارد،و آن این است که اگر او تصمیم نگرفت،پس این ما هستیم که برای او تصمیم می گیریم.

۲) از این مسئله مطمئن شوید،که کودک، گزینه ای را انتخاب می کند،که برای ما قابل پذیرش است.

● احتیاط در ارائه ی گزینه ها

همواره،توجه داشته باشید که تبدیل گزینه ها،به تهدیدها، کاری بسیار ساده و راحت است،«یا حرف مرا قبول نمی کنی،یا این که وای به حالت.»هنگامی که به فرزندمان می گوییم:«یا اتاق ات را تمیز می کنی،یا این که حق نداری تلویزیون تماشا کنی.»این جمله با چنین جمله ای که به طورمثال رئیس مان به ما می گوید،هیچ تفاوتی ندارد:«ترجیح می دهید این گزارش همین امروز تهیه کنید،یا این که اخراج شوید.»بنابراین با توجّه به مثال های گفته شده،ما باید همواره گزینه های واقعی و ملموس را ارائه دهیم،نه تهدیدهای تند و نابه جا را.

ـ «دوست داری،اتاق ات را تمیز کنی یا با شن کش علف های هرز را بکنی؟دراین صورت من هم وقت دارم تا اتاق ات را تمیز کنم.»

ـ «دوست داری،اتاق ات را امروز صبح تمیز کنی یا بعدازظهر؟»

ـ «دوست داری،خودت اسباب بازی هایت را جمع کنی،یا این که مرا اجیر کنی تا این کار رابرایت انجام دهم؟»

ـ «دوست داری،این هفته با پول توجیبی ات، چیزهایی را که می خواهی بخری،یا این که می خواهی با پول هایت یک نفر را به خدمت بگیری، تا کارهایت را انجام بدهد؟»

ـ «شما بچه ها می خواهید خودتان مسئله را حل کنید یا این که شیر یا خط بیندازید و ببینید چه کسی می تواند کنار پنجره ی خودرو بنشیند.»

این ها گزینه هایی هستند که بدون تهدید و رفتار خشونت آمیز، و در کمال خونسردی،به کودکان ارائه می شوند.این گزینه ها، درواقع فرصتی است که ما به کودکان می دهیم،تا برخود و رفتار خود کنترل داشته باشند.

● قوانینی برای ارائه ی گزینه ها

به طور خلاصه باید گفت،هنگامی که گزینه هایی را،به کودکان خود ارائه می دهیم،باید پنج نکته ی اساسی را مدنظر داشته باشیم:

۱) همواره،گزینه هایی را انتخاب کنید،که خود به عنوان پدر یا مادر آنها را دوست دارید.هرگز گزینه هایی را ارائه ندهید،که یکی را بپسندید و دیگری را نپسندید.زیرا کودک،گزینه ای را انتخاب می کند،که شما آن را دوست ندارید و نمی پسندید.

۲) هرگز گزینه ای را به کودک ارائه ندهید،مگر آن که مطمئن باشید با کمال میل و رضایت قلبی،اجازه ی کسب تجربه از پیامد حاصله از آن را، به او می دهید.

۳) هرگز وقتی کودک درخطر است،به او حق انتخاب ندهید.

۴) هرگز گزینه ای ارائه ندهید،مگر آن که خود، مایل به انجام و فراهم کردن آن باشید.

۵) نحوه ی ارائه ی گزینه،توسط شما والدین بسیار مهمّ است.سعی کنید گزینه های خود را با یکی از جملات زیر آغاز کنید:

الف-«بفرما این...یا....»

ب-«راحت باش این...یا....»

ج-«دوست داری این...یا....»

د-«برای تو کدام بهتر است این...یا....»

● پیوست ۱

▪ تو آن کاری را می کنی، که من به تو می گویم.

اِمی دوازده ساله است،و مادرش جین،پیرو این شیوه ی تربیتی است که «کاری را بکن،که من می گویم.»چون جین فکر می کند که تمام مسائل زندگی دخترش باید تحت کنترل و نظارت او باشد. او از زمان خواب و بیداری اِمی گرفته،تا نوع لباس،معاشرت با دوستان،نمرات درسی، و حتی مقدار زمان تماشای تلویزیون،را تحت کنترل و نظارت خود دارد.

والدینی مانند جین،زمانی که شب از سر کار به خانه برمی گردند،میل و رغبتی برای درآغوش گرفتن فرزند خود ندارند،و به او نمی گویند:«دلم برایت تنگ شده بود.»آنها به سرعت به طرف تلویزیون می روند،و تا آخرین برنامه و زمانی که دیگر تلویزیون داغ کرده است،پای تلویزیون نشسته اند،و آن را در آغوش دارند و مشغول و سرگرم هستند.

کودکان تنها مدت کوتاهی این وضع را تحمل می کنند و سرانجام طغیان می کنند.یک روز اِمی به خودش گفت:«حالا که مامان شورش را در آورده.وقت اش هست که یک کمی اعصاب اش را خرد کنم،و روی انگشت خود بچرخانم اش، و کمی بازی اش دهم.شاید هم،دیگر وقت این است که مادر نمره ی زیر پانزده بگیرد.»و بعد از آن بود که اِمی،در درس هایش نمره کم گرفت.چشم های جین تازه باز شد.او فریاد زد،خشمگین شد و طغیان کرد،پا به زمین کوبید،سخنرانی کرد،برسر معلّمان اّمی داد زد،و همسرش را وادار کرد تا این سخنرانی را برای اِمی بکند:«از حالا به بعد،یا نمره ی خوب می گیری،یا این که برای همیشه،قید رفتن به کالج را می زنی.»اِمی نشست و دوباره با خودش فکر کرد:«شما که هنوز چیز زیادی ندیدید.صبر کنید تا مامان نمره ی زیر ده بگیرد.»

جین بیچاره،امّا او باید می فهمید که این بچّه ها هستند که نمره می گیرند،نه والدین.جین دیگر نمی توانست،اِمی را وادار به درس خواندن کند.او واقعاً کنترلش را بر روی رفتارهای اِمی از دست داده بود، و عملاً هیچ کنترلی نداشت،و هرچه بیشتر تلاش می کرد،کم تر نتیجه می گرفت.این،یکی از همان نبردها و درگیری هایی است که جین و بسیاری از والدین،درگیر آن می شوند،و عاقبت نیز بازنده ی این نبرد والدین هستند.

ما هرگز نمی توانیم در نبردهایی که بر روی فعالیت مغزی کودکان مانند حرف زدن،فکر کردن،یاد گرفتن،خوابیدن و بیدار شدن به موقع، متمرکز است،پیروز شویم.اگرکودکان بتوانند،ما را دراین دام بیندازند،که سعی کنیم،آنها را وادار به کاری نماییم که می خواهیم و می گوییم،در این چنین شرایطی،سرانجام آنها موفق و پیروز هستند،زیرا توانسته اند ما را تحت کنترل خود درآورند.ما هرگز پیروز این میدان نخواهیم بود،و فقط انرژی خود را صرف مبارزه ای بیهوده می کنیم-انرژی که می تواند در جهتی درست و مثبت به کار گرفته شود و در پیروزی ما نقش مهمّ و به سزایی داشته باشد.

● پیوست ۲

▪ سه قانون برای کنترل درگیری ها

۱) به هر قیمتی که هست،از نبرد برای کسب کنترل خودداری کنید.

۲) اما اگر می خواهید،وارد میدان نبرد شوید،سعی کنید به هر قیمتی که شده پیروز میدان باشید.

۳) مسائل را با دقّت انتخاب و گزینش کنید.هر زمانی که ما،در نبرد برای کسب کنترل ها با شکست مواجه می شویم،مسائل موردنظر خود را با دقت انتخاب نکرده ایم.

● پیوست ۳

▪ مسئله ای نیست

عبارت «مسئله ای نیست»واژه ای نجات بخش، برای والدینی است که با کودکی بدرفتار سروکار دارند.هنگامی که پدر و مادر این عبارت را به کار می برند،حتی کودکی با ضریب هوشی بسیار پایین،هم می تواند،معنای آن را درک کند. یعنی این که،برای بزرگ ترها مسئله ای نیست، امّا برای بچه ها مسئله ی بزرگی است.زمانی که می گوییم«مسئله ای نیست»درحقیقت،می خواهیم چند ثانیه ای به خودمان این فرصت را بدهیم،تا با سخنان تفکّربرانگیزی که به فرزندان خود می گوییم،آنها را نسبت به این مسأله آگاه سازیم،که ما چه کار خواهیم کرد،نه این که آنها چه کار باید بکنند.

● پیوست ۴

▪ مشغولیت و تحلیل قوای ذهنی

کودکان،همواره با گزینه هایی که به آنها می دهیم،در جدال و جنگند.بسیار اندک اند،کودکانی که همیشه یکی از گزینه های داده شده را انتخاب می کنند،و در تمام عمر از این انتخاب خود،راضی هستند.امّا اغلب آنها به خاطر نوع گزینه ها،با کینه ای شدید با والدین خود خواهند جنگید.

یکی از بهترین و دوست داشتنی ترین سرگرمی های کودکان«مشغولیت و تحلیل قوای ذهنی»والدین است.در«مشغولیت و تحلیل قوای ذهنی»کودکان تلاش می کنند،ما را وادار به تفکّرکنند،تا بدین وسیله قوای ذهنی و نیروی تفکر ما تحلیل برود.آنها با اشتباه و خطا،شک و دودلی،و ابراز این نکته که ما آنها را دوست نداریم-می خواهند با بزرگ نمایی مسائل،فکر و ذهن ما را مشغول و درگیر کنند.به طور مثال آنها عباراتی نظیر:«این ازانصاف به دور است.»و «شما مرا دوست ندارین.»و مانند این ها را به کار می برند،تا قوای ذهنی و فکری ما،به طور کامل درگیر شده و تحلیل برود،زیرا در این صورت، ذهن ما به دنبال توجیهی می گردد.

با وجود این،اگر قرار است،در این میان،کسی ذهن دیگری را مشغول کند و تحلیل ببرد،پس بیایید،این ما باشیم که قوای ذهنی و اندیشه ی کودکان مان را هدف قراردهیم و مشغول نماییم.ما با پا فشاری و تأکید،بر گزینه هایی که ارائه می دهیم،به این هدف می رسیم.متن زیر را ملاحظه کنید.

ـ روی:«پدر،خداحافظ.بعداً می بینمت.می خواهم با جیسون بیرون بروم.»

ـ پدر:«صبر کن،روی.فکر می کنم،قبلاً قول داده بودی که امروز قبل از هر کاری، گاراژ را جارو بزنی و تمیز کنی.»

ـ روی:«امّا،پدر،من الآن اصلاً وقت ندارم.»

ـ پدر:«شاید همین طور باشد که می گویی،امّا تو می توانی،به محض این که گاراژ را تمیز کردی هرجا که ـ دلت خواست بروی.»

ـ روی:«اوه،بس کن پدر.من به دوستم قول دادم که با او بیرون بروم.»

ـ پدر:«می دانم،همین طور هست که می گویی.امّا روی،به محض این که گاراژ را تمیز کنی،دیگر آزادی.»

ـ روی:«وقتی که برگشتم،گاراژ را تمیز می کنم.جیسون هم کارش را بعد از بازی انجام می دهد.»

ـ پدر:«مطمئنم که همین طور است.روی تو به محض این که گاراژ را تمیز کنی،آزادی و می توانی بروی.»

گزینه ها را بارها و بارها تکرار کنید.عصبانی نشوید.سلاح خود را که همان تکرار دوباره و دوباره است،در دست نگه دارید،گزینه ها را حفظ کنید،و این گونه قوای ذهنی شما،کاملاً تازه و پرانرژی می ماند.

بیشتر بچّه ها بعد از سه یا چهار بار،برای واداشتن ما به تفکّر و درگیری ذهنی،سرانجام خسته می شوند،و با خود فکر می کنند:«چه طور می توانم زود،از این وضعیت احمقانه،خلاص شوم.»و بعد با صدایی بلند خطاب به ما خواهند گفت:«می دانم...کافی است،دوباره تکرار نکنید!»

نویسنده : فاستر دبلیو کلاین و جیم فی

ترجمه : میترا خطیبی

پی نوشت :

۱- دکتر سیلیویا بی ریم،«چگونه تربیت کنیم،تا کودکان یاد بگیرند.»(واتر تاون،انتشارات اَپل .۱۹۹۰).

منبع:کتاب تربیت با عشق و منطق