چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
امر الهی و انزوای فرد گناهگار
رابرت مریو آدامز (متولد ۱۹۳۷) فیلسوف آمریکایی و متخصص متافیزیک، اخلاق و دین است که به تازگی از دانشگاه ییل بازنشسته شده و بهصورت پارهوقت در آکسفورد تدریس میکند.
او که سالها به مساله شر در فلسفه دین پرداخته است، تحقیقات وسیعی پیرامون اندیشه سورن کی، یرکگارد و لایب نیتس کرده است. جالب آنکه همسر او مارلین مک کورد آدامز نیز فیلسوفی شناختهشده است و در حوزه فلسفه سدههای میانه و فلسفه دین تحقیق کرده است. از آثار آدامز میتوان به «نظریههای واقعیت»(۱۹۷۴)، «فضیلت ایمان»(۱۹۸۷)، «متناهی و نامتناهی»(۱۹۹۹) و «نظریهای در باب فضیلت: امر عالی در هستی به سوی خدا»(۲۰۰۶) اشاره کرد. نخستین نشست از سلسله سخنرانیهای پژوهشکده فلسفه تحلیلی در پژوهشگاه دانشهای بنیادین، عصر دوشنبه ۲۳ مهرماه به موضوع «الزام اخلاقی و امر الهی» اختصاص داشت که در آن احمدرضا همتی مقدم به بیان دیدگاههای آدامز در اینباره پرداخت، متن زیر تحریر این سخنرانی است: در این سخنرانی به موضـوع الـــزام اخلاقــی (moral obligation) از منظر رابرت آدامز در کتابش در سال ۱۹۹۹ (Finite and Infinite Goods: A Framework for Ethics) میپردازیم.
در کار آدامز دو پیشفرض اصلی وجود دارد،
▪ اول اینکه او در سنتی خداباور (theistic) میاندیشد
▪ ثانیا صفاتی را که در ادیان ابراهیمی به خدا نسبت میدهند، میپذیرد. آدامز دو دیدگاه دارد، یکی پیرامون خوبی و دیگری درباره الزامات اخلاقی که از یکدیگر مستقلاند، اگرچه در نهایت با یکدیگر پیوندی ذاتی و درونی مییابند. در هر صورت در اینجا به الزامات اخلاقی خواهیم پرداخت. پیش از طرح دیدگاه آدامز درباره امر الهی لازم است توضیح مختصری در مورد دیدگاهش در مورد خوبی ارائه دهم. اولا آدامز خوبی را در چارچوبی افلاطونی و خداباور تفسیر میکند. او معتقد است که خوبی به بهترین وجهی در دیدگاه افلاطون قابل تفسیر است.
افلاطون معتقد است که خوبی یعنی شایستگی تحسین و دوستداشتن و هر چیزی که شایستگی تحسین و دوستداشتن داشته باشد، خوب است. آدامز اسم این را excellence میگذارد. او میکوشد ویژگی یا ویژگیهایی را بیابد که به بهترین وجه این نقش را برآورده میکند. او این ویژگی را در خدابودن مییابد. یعنی ویژگی خوبی با ویژگی خدابودن اینهمان هستند، یعنی به امر واحدی ارجاع میشوند. باتوجه به این مطلب که آدامز معناشناسی(semantics) کریپکی ـ پاتنم را پذیرفته است. یعنی این دو گرچه معنای تفاوت دارند اما به امر واحدی ارجاع دارند. از اینرو هر چیز خوبی به واسطه خداست که خوب است. اما در مورد امر الهی و الزام اخلاقی باید در نظر گرفت که دو طبقه کلی دیدگاه در مورد اراده الهی (divine will) وجود دارد. یک دسته در فرااخلاق (meta ethic) طرح میشوند و دسته دیگر در اخلاق هنجاری (normative). در فرا اخلاق تنها شرحی آگاهی بخش از وضعیتهای اخلاقی و تبیین آنها از دید اراده الهی ارائه میشود بدون اینکه در نظر بگیریم این وضعیتهای اخلاقی بهدست میآیند (obtain) یا نمیشوند اما در سطح هنجاری بر حصول آنها تاکید میشود.
آدامز معتقد است که دیدگاهش در فرا اخلاق است، یعنی توضیح الزامات اخلاقی از طریق اوامر الهی اما به نظر میرسد در برخی موارد هنجاری بحث میشود.
آَدامز معتقد است که خوبی و بدی با درستی و نادرستی دو تفاوت اساسی دارند. نخست آنکه بدی را از طریق خوبی تحلیل میکنیم. یعنی خوبی اولویت تحلیلی بر بدی دارد اما نادرستی را از طریق درستی تحلیل نمیکنیم، بلکه بر عکس است. به این ترتیب او میان دو معنا از درستی و نادرستی تمایز قائل میشود.
۱) یکی معنای ضعیف درست:
عملی درست است که انجام آن عمل نادرست نیست (معنای permissible یعنی عملی مجاز است)
۲) معنای شدید:
عمل درست عملی است که انجام ندادنش نادرست است و این مفهوم از عمل درست است که با الزام اخلاقی ارتباط دارد. یعنی ملزم به انجام این عمل هستیم. آدامز معتقد است که در در چارچوب خداباورانه بسیاری از اعمال خوب هستند، مثل اعمال مستحبی که ملزم به انجام آنها نیستیم. بنابراین خوبی با درستی ارتباط محکمی با هم ندارند، گرچه در نهایت ارتباط مییابند زیرا هر چیزی که نادرست است، بد هم هست اما این ارتباط ضعیف است. تفاوت دوم این دو یعنی درست و نادرست و خوبی و بدی آن است که درست و نادرست یعنی ویژگیهای الزامات اخلاقی در یک سیاق و زمینه اجتماعی فهمیده میشوند اما خوبی به تبع آنچه افلاطون میگفت، چنین نیست. زیرا افلاطون مثلا زیبایی را هم یک خوبی میداند که الزاما به بستر اجتماعی نیاز ندارد. یا شجاعت فردی که تنها با ببری مواجه میشود و همواره شایسته تحسین و دوستداشتن است و به بستر اجتماعی نیاز ندارد اما درستی و نادرستی در روابط اجتماعی و در نتیجه مطالبه و درخواست (request) شکل میگیرد.
در واقع ما برای تعهدات اجتماعی خودمان ارزش قائل هستیم و این ارزش است که ما را متعهد و ملزم به پایبندی به این تعهدات میکند. بنابراین درستی و نادرستی از یک جهت با مقتضیات اجتماعی گره میخورد. این امر سبب میشود که آدامز بتواند الزام را هم در بستری سکولار و هم در بستری خداباور طرح کند زیرا با توجه به سنت الهیات مسیحی خدا از انسانها مطالبه میکند و با انسان در ارتباط (communicate) است. آدامز معتقد است که اگر عمل نادرستی وجود داشته باشد، باید شخص یا اشخاصی غیر از خدا وجود داشته باشند که نسبت به آن عمل واکنش نشان دهند و در نتیجه به پیروی از جان استوارت میل میپذیرد که باید برای عمل نادرست تنبیه و مجازات قائل شد. پس صورتبندی دیدگاه آدامز چنین است: فرد x ملزم به انجام عمل A است یعنی فرد y فرد x را به انجام عمل A ملزم کرده و انجام ندادن عمل x، A را مستحق تنبیه و مجازات میکند
الف) لذا آدامز میخواهد علاوه بر مقتضیات اجتماعی، الزام را با مفهوم گناه مرتبط سازد که در نتیجه تنبیه و مجازات روشن میشود. او معتقد است که گناه اصلا صرف یک احساس گناه نیست بلکه واقعیتی عینی است که وقتی رخ میدهد، توسط دیگران قابل کشف و دریافت است، از اینرو دو خصیصه (feature) اعمال نادرست دارند که در گناهکاربودن فرد دخالت دارند. خصیصه نخست آزار و آسیب رساندن به دیگران است که گویا خصلت همه گناهها نیست زیرا در برخی موارد گناه یا عمل نادرست موجب آسیب به دیگران نمیشود، همچنین گاهی گناه موجب سود رساندن به دیگران میشود اما خصیصه دوم که ویژگی همه گناههاست آن است که فرد گناهکار منزوی است و دیگران از او بیزار میشوند.
لذا وقتی بیزاری از فرد گناهکار تمام میشود یا فراموش میشود، گناهکار بودن آن فرد نیز از میان میرود. در هر صورت آدامز میکوشد بهترین ویژگی مفهوم الزام را روشن سازد. او با پذیرش تنبیه(همچون میل) سعی میکند آن را از طریق مفهوم گناه و بیزاری در چارچوبی خداباورانه توضیح دهد، گرچه اقتضائات اجتماعی است که میان سکولارها و خداباوران مشترک خواهد بود، لذا میان این دو گفتوگو ممکن است. توجه به این امر از این بابت است که آدامز قبلا به رابطهای تحلیلی میان الزامات اخلاقی و اوامر الهی قائل بود که سبب بسته شدن راه این دیالوگ(میان خداباور و سکولار) شده بود اما در چارچوب جدید امکان بحث باز است. اما بحث مهم دیگر آن است که وقتی یک الزام اخلاقی معتبر است، اعتبار آن لزوما بهواسطه مطالبهای که در الزام اخلاقی صورت گرفته نیست، زیرا بسیاری از الزامات اخلاقی فاسدند و ما به لحاظ اخلاقی ملزم به قبول آنها نیستیم، لذا آدامز یک مفهوم پیش اخلاقی(premoral) از الزام اخلاقی در نظر میگیرد و معتقد است که امور واقع اجتماعی(social fact) مقومات(constituent) این نوع الزام پیش اخلاقی هستند، زیرا اگر بپذیریم که اعمالی چون فرمان دادن و مطالبه کردن همراه الزام قابل فهم هستند، این مفهوم پیش اخلاق مهم میشود. زیرا در غیر آن صورت وقتی بخواهیم الزام را از طریق اوامر الهی توضیح دهیم، دچار دور میشویم.
یعنی اوامر از طریق الزام فهمیده میشوند و الزام، خود الزام این اوامر است و وقتی بخواهیم این الزامات را توضیح دهیم، دچار دور میشویم. مثل مفهوم الزام در میان افراد یک قوم که شاید چندان هم برای افراد آن آشکار نباشد، با توجه به این امر که این مفهوم پیش اخلاق لزوما مفهومی غیرهنجاری نیست و ممکن است آن افراد دلایلی برای تبعیت داشته باشند اما در نهایت تاکید میکند که الزام اخلاقی بر دلایل بهتری برای پیروی و تبعیت تاکید دارد. نکته دیگر اینکه آدامز میان الزام(obligation) و باید(ought) تمایز قائل میشود، حتی اگر باید را به معنای اخلاقی در نظر بگیریم و برای این مساله دو مثال میزند که چندان رضایتبخش نیست. زیرا اولا در مثال او در نهایت باید یک باید مشروط(hypothetical) است. ثانیا میان باید اخلاقی و الزام حداقل به صورت شهودی مطابقت وجود دارد. در کل نگرشهایی که در مورد امر الهی وجود دارد، در یک شاکله کلی میتواند صورتبندی شود. وضعیت اخلاق (property)
ب) M با عمل الهی Aدر رابطه وابستگیD قرار دارند
ج) نسبت به این شاکله سه طریق پرسش قابل طرح است، نخست اینکه چه قسم از وضعیتهای اخلاقی، دوم اینکه چه نوع عمل الهی(فرمان الهی، خواسته الهی...) و سوم اینکه رابطه چگونه است. که در هر ۳ قسمت بحثهای فراوانی مطرح است. در رابطه با سوال اول امروزه دیگر کسی همه وضعیتهای اخلاقی را از طریق اوامر الهی در نظر نمیگیرند و کسانی چون آدامز و آلستون و کوئین معتقدند که برخی از این وضعیتهای اخلاقی را میتوان اینگونه توضیح داد که این برخی همان ویژگیهای خانواده الزامات اخلاقی است (restricted) اما در مورد سوال دوم یعنی معنای عمل الهی دو دیدگاه مطرح در این حوزه است که با توجه به اصل ج چنین طرح میشوند:
ج ۱) الزام اخلاقی به انجام عملA با فرمان و امر خداوند به انجام Aدر رابطهD قرار دارند.
ج۲) الزام اخلاقی به انجام عملA با خواسته(will) و قصد الهی به انجام عملA در رابطهD قرار دارند. که این دو دیدگاه بحثهای جدی با هم دارند. آدامز به دیدگاه نخست و مورفی و کوئین به دیدگاه دوم باور دارند. طرفداران دیدگاه نخست به محوریت تصویر خدا در ادیان ابراهیمی متوسل میشوند و خدای آمر را در نظر دارند اما طرفداران اصل دوم فرمان و امر را از زمره اعمال زبانی(speech act) میدانند و معتقدند تا صادر نشود، وجود ندارند اما خواسته خداوند وجود دارد و محتوایش مستقل از ابلاغ آن توسط خداست و لذا اگر خواستههای خداوند را انجام دهیم، معیار بهتری داریم تا اینکه خدا امر کند. اینک به بررسی استدلالهای طرفداران این دو رای میپردازیم. مدافعین اصل ج۱ مثل آدامز استدلالی طراحی کردهاند مبنی بر اینکه با قبول اصل ج۲ به این نتیجه نامعقول میرسیم که هیچ الزامی نقض نخواهد شد. زیرا اولا از فلسفه ذهن به یاد داریم که حالات ذهنی چون قصد کردن، خواستن و مطالبه جزء حالات ارادی (volitional) است، یعنی از یک سو با گرایشهای ذهنی و از دیگر سو با اعمال مربوطند. لذا در هنگام قصد یک عمل فرد خود را ملزم به انجام آن میکند، نه به معنای ضرورت، بلکه به این معنا که تا زمانی که قصد آن عمل را دارد ملزم به انجام آن است.
بر این مبنا گوییم فرد عاقل عملی را که میداند رخ نمیدهد، قصد نمیکند. از سویی در تصویر رایج خدا در ادیان ابراهیمی، خدا عاقل، عادل، عالم و... مطلق است و چیزی را که رخ نمیدهد قصد نمیکند. پس اگر خواسته را مبنای الزام قرار دهیم، در نتیجه هیچ چیزی نقض نخواهد شد و این با فرض نقضپذیربودن الزامات اخلاقی منافات دارد. اما مدافعین اصل ج۲ از همین استدلال برای رد ادعای مدافعین اصل ج۱ استفاده کردند. ایشان میگویند، وقتی فردی فرمانی را میدهد، قصد میکند که فرد امر شده، فرمان را انجام دهد. لذا با تاکید صرف بر امر شدن فعل از سوی خدا نمیتوان الزام را توضیح داد. مدافعین ج۲ در حل مشکل میگویند که نیت و خواسته پذیرای خوانشهای متفاوت است، در این میان خوانشی وجود دارد که با توجه به آن میتوان از این نتیجه نامعقول فرار کرد، ما دوگونه اراده داریم، اراده مقدم (antecedent will ) و اراده موخر (consequent will) که شباهتهایی با اراده تکوینی و اراده تشریعی در سنت ما دارد اما تعریفشان تا حدودی متفاوت است. اراده موخر ارادهای است که به طور مطلق در نظر گرفته میشود و بر تمام جزئیات احوال و رفتار موجودات حاکم است و طبق این معنا هیچ چیزی بر خلاف اراده خدا رخ نمیدهد، حتی اعمال نادرست اما اراده مقدم بر زیرمجموعهای از این همه اعمال است. مثلا خدا بر مبنای اراده مقدم میخواهد که همه رستگار شوند و این اراده مقدم است بر جزئیات رفتار افراد اما با در نظر گرفتن جزئیات مثل آزادانه ضد خدا رفتار کردن، اراده موخر وارد عمل میشود.
لذا وقتی از خواسته الهی صحبت میکنیم، اراده مقدم مد نظر است اما مشکلی که هست این است که در بسیاری از موارد باید میان بد و بدتر انتخاب کرد، به نظر میرسد که در شرایطی خداباور، اراده مقدم خداوند بر آن وضعیت بد تعلق نگرفته است. پاسخ ایشان آن است که منظور ما اراده آشکار شده (revealed will) است. آدامز این پاسخ را مبهم میداند. او معتقد است این اراده یا فرمان و امر است یا چیزی شبیه به توصیه که در هر صورت بهتر است که همان ج۱ را بپذیریم. در سال ۲۰۰۴ مورفی به آدامز پاسخ میدهد و میگوید که اراده مقدم مبتنی بر یک زیرمجموعه (abstraction) از کل اعمال است، لذا اراده خدا به جای وضعیت بدتر باید بر وضعیت بد تعلق گیرد اما چه این پاسخ را بپذیریم، چه خیر، مدافعین اصل ج۲ باید به این پرسش پاسخ دهند که اگر خدا قصد کند که ما عملی را انجام دهیم اما ما را به آن فرمان ندهد، آیا ما ملزم هستیم که آن عمل را انجام دهیم؟ آدامز میگوید خیر، زیرا طبق معناشناسی من مطالبهای صورت نگرفته و من ملزم نیستم. او ۳ دلیل میآورد که دلیل نخست مبنا قرار دادن فرمان الهی در ادیان است، یعنی عملی که امر شده واجب و امر قصد شده مستحب است، دوم اینکه طبق معناشناسی او این ادعا در سنت مسیحی به خصوص با ارتباط بنده و خدا و مطالبه خدا در بستر این ارتباط بهتر تبیین میشود و سوم اینکه (دلیل نیست) الزاماتی که بیانگر امر خدا نباشد، همچون بازیهای نامطمئن، ناخوشایند هستند اما دلایل او قانع کننده نیست زیرا دلیل اول را مدافعین اصل ج۲ هم میتوانند بپذیرند، در مورد روابط اجتماعی و درخواست نیز به نظر میرسد که کارهایی که نتیجه الزام نیست، خوشایندتر است و مهمتر آنکه فرمان الهی از زمره اعمال گفتاری است و فرض کنیم سوژه ما در جامعهای است که جمله امری را نمیفهمد، آیا در چنین جامعهای خدا میتواند الزام کند؟ در چنین جامعهای نمیتوان فرد را بر اساس الزام تنبیه کرد اما مدافع اصل ج۲ میتواند این الزام را توضیح دهد. به هر حال این مناقشه میان این دو گروه ادامه دارد و هنوز نیز پایان نپذیرفته است اما در مورد رابطه D آدامز در ابتدا رابطه تحلیلی را میپذیرد اما در مقالات اخیرش رابطه تقلیلی را میپذیرد. او طبق معناشناسی کریپکی-پاتنم، ویژگی الزامیبودن یک عمل به لحاظ اخلاقی و ویژگی فرمان توسط خداوند یکی است و این همان است اما معنای آنها یکسان نیست و ویژگی نادرست بودن با ویژگی مخالف بودن با امر خدای دوست دارنده یکسان است، او مفهوم نادرستی را با تحلیل مفهومی ویژگی (property) اعمال میداند که در چارچوبی رئالیستی نگریسته میشود و از طرفی عینی است و قابل فهم است، مثل شکنجه دادن از روی لذت. ویژگی نادرستبودن که ویژگی اعمال و عینی است و شهود ما را در مورد اعمال ارضا میکند، همه اینها در دیدگاه خداباور با ویژگی مخالف بودن امر خدا یکی میداند و این دو ویژگی را یکی میداند. در نهایت بر اساس معناشناسی مورد نظرش به رابطهای تقلیلی قائل میشود و لذا ویژگیها به هم تقلیل داده میشوند اما معنایشان یکسان نیست. لذا در ابتدا تحلیلی بود اما با توجه به انتقادها از این نظر برگشت و از این رو برای رابطه D، رابطهای تقلیلی قائل است، البته دیگران رابطه را به گونهای دیگر مینگرند، مثل رابطه علّی و... .
احمدرضا همتیمقدم
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست