دوشنبه, ۸ بهمن, ۱۴۰۳ / 27 January, 2025
مجله ویستا

گذر و نظری بر هویت ایرانیان, آریایی, عیلامی یا ایرانی


گذر و نظری بر هویت ایرانیان, آریایی, عیلامی یا ایرانی

در خبرها از تحقیقاتی سخن رفته بود که پیرامون نژاد ایرانی ها صورت گرفته و نشان می داد که بیش از آن که به نژاد آریایی تعلق داشته باشند, به نژادی تعلق دارند که حدود ۱۰ هزار سال پیش ساکن فلات ایران بوده و عیلامی خوانده می شده است

در خبرها از تحقیقاتی سخن رفته بود که پیرامون نژاد ایرانی ها صورت گرفته و نشان می داد که بیش از آن که به نژاد آریایی تعلق داشته باشند، به نژادی تعلق دارند که حدود ۱۰ هزار سال پیش ساکن فلات ایران بوده و عیلامی خوانده می شده است. از آنجایی که نگارنده تحقیقاتی را پیش از این در این زمینه انجام داده، بی ارتباط ندیدم که نکاتی را در این زمینه در اختیار خوانندگان قرار دهم.

● تمدن عیلام یا هل تمتی

عیلام به همراه سومر و مصر از معدود تمدن هایی است که تاریخ مکتوب شان را به دو دوره پیش و پس از طوفان بزرگ تقسیم کرده اند[۱]. تمدن عیلامی را به سه دوره تقسیم می کنند و اطلاعاتی ما بیشتر از عیلام جدید است و در مورد نژاد عیلامی در ۱۰ هزار سال پیش تقریباً اطلاع مستندی نداریم. این قدمت به همراه آثار باستانی از این تمدن که پیش از مهاجرت آریایی ها را، آن هم برای حداقل دو هزار سال قبل از آریایی ها، خود را چنین به ما معرفی می کند، که می بایست آن ها را نخستین تمدن ایران زمین به حساب آوریم. به نظر می رسد، در نظر نگرفتن تمدن عیلام به عنوان خاستگاه سرزمینی که اینک ایران خوانده می شود، بیشتر از آنجا ناشی می شود که برخی در گذشته سعی داشتند که نژاد آریایی را به عنوان نخستین تمدن این فلات، صاحبان نخستین این سرزمین معرفی کنند. در حالی که در متون آریایی ها نیز آمده که آنان از ساکنان اصلی سرزمینی که اینک ایران نامیده می شود، نبودند، بلکه اقوامی مهاجر بودند که به فلات ایران آمدند.

با این همه، بد نیست بدانیم که امروزه قدمت چون گذشته دیگر مشروعیت نمی آورد و همه کسانی که در یک سرزمین بدنیا آمده مردم آن سرزمین و هر فرهنگ و تمدنی که در این منطقه رشد کند، بی شک فرهنگ و تمدن اش بوده، هست و خواهد بود. تنها نکته قابل تأمل، اهمیت هخامنشیان در روش های انسان دوستانه تر –نسبت به سایر سلسله ها- و منش توأم با مدارای شان با دیگران و محترم شمردن همه اقوام و ادیان و حتی زیر چتر حمایت گرفتن اقوام ولو مغلوب است، که می تواند هویتی خاص به تمدن ایران و شخصیتی اساسی به "ایرانی" بخشد.

بدنیست بدانید که، عیلامیان نه تنها یک سلسله نبودند، حتی یک قوم نیز نبودند، بلکه اختلاط و امتزاجی عجیب از سلسله ها و حتی اقوام مختلفی بودند که در طول بیش از هزاران سال از کوه های اطراف بین النهرین در ایران و دشت های زیر آن تا میان رودان و مناطق اطراف و تا کرمان و افغانستان گسترش داشتند که چنین گوناگونی و ترکیبی غریب از اقوام و سلسله های مختلف را تنها در تمدن های بین النهرین می توان سراغ گرفت. حتی کوه نشینان عیلامی نیز قومی واحد و حتی صرفاً بومیان زاگرس و مناطق اطراف شان نبودند، بلکه از اقوام گوتی و کاسی که از ماورای قفقاز و اروپا به آنجا سرازیر شدند، گرفته تا هوری های آسیایی و میتانی و بسیاری از اقوام ناشناخته برای ما تشکیل می شدند. در دشت ها و جلگه خوزستان و به ویژه شوش و شوشان که اصلاً تفکیک اقوام کاری است عبث و قراردادی چون اقوامی با اسامی مشابه، اما نژادها و تبارهای گونه گون بسیار به چشم می خوردند که در طول هزاران سال با هم در آمیختند.

پروفسور بارتولد ، خوزستان را یکی از مناطقی می داند که در آن تلاقی بین اقوام مهاجر شرق و غرب آسیا است . باید غرب و شمال غربی ایران تا قفقاز را نیز نقطه تلاقی دیگر شمرد که علاوه بر اقوام آسیایی و شمال آفریقا، اقوام ماورای قفقازی و اروپایی نیز نخستین تلاقی را در آن مناطق پیدا می کردند. متون مختلف بین النهرین نیز که از عیلام سخن رانده اند، ملاکی مناسب برای آن نیستند، چون ساکنان مختلف بین النهرین عادت داشتند که بسیاری از کسانی را که از کوه های مشرق و سلسله جبال زاگرس به سوی سرزمین شان سرازیر می شدند، عیلامی بنامند ؛ مگر این که آن اقوام پس از سال ها سکونت در بین النهرین توسط بومیان به درستی شناخته می شدند که از عیلامیان هستند یا اقوامی دیگر.

از دور اونتاش که اینک زیگورات چغازنبیل با گذشت هزاران سال هنوز برایمان باقی مانده می توان قابلیت های عیلامان را شناخت و حتی به بسیاری از نقاط اشتراک و افتراق شان با تمدن های بین النهرین پی برد. معماری معابد در قامت زیگورات خود روشن ترین شاخص برای اشتراکات فرهنگی و تمدنی آن هاست، اما هیچ یک تقلید یا حتی اقتباسی از دیگری نیستند و این نشان از افتراق شان دارد[۲].

نمی دانم، چرا در نقشه های تاریخ و جغرافیای سلسله های مختلف کشورمان، عمدتاً نقشه ایران در دوران هر سلسله را با حدودی نشان می دهند که آنان در زمان بیشترین گسترش مرزهایشان قرار داشتند، اما عیلام را که نه یک سلسله، بلکه براستی تمدنی با سلسله های متعدد بود، حتی کوچکتر از آنچه باستان شناسان عیلام کوچک نامیده اند، می کشند؛ در حالی که عیلام بزرگ حکومتی به وسعت یک امپراطوری بوده که علاوه بر پوشش اکثر بخش های سرزمین ایران، بخش های از بین النهرین و سوریه و حتی بعضاً تا دریای مدیترانه را در بر می گرفته است. در تپه یحیی که الواح و مهرهایی استوانه ای به خط عیلامی بدست آمده که ارتباط با شوش و ملیان را در عیلام قدیم نشان می دهد[۳] و شهر سوخته نیز لوحی گلی منسوب به عیلام مقدم را به جای گذارده است و جالب تر آن که سفالینه های شهرسوخته نیز ارتباط تنگاتنگی را با افغانستان و ترکمنستان به ثبوت می رساند[۴] و باید بدان ها بیافزایم تمدنی را که حفاری های اخیر باستان شناسی در منطقه کنار صندل جیرفت یافت شده و در حوزه رودخانه هلیل رود شکل گرفته بود[۵]؛ در تمامی این مناطق نیز مشابهت های موجود بین سفال ها، آثار هنری و بعضاً مصنوعات فلزی ساخته شده در هر مرحله، ارتباطی تنگاتنگ با عیلام، شوش و حتی بین النهرین را به ثبوت می رساند[۶]؛ همچنین اند، وفور مهره های با سبک عیلامی یا بین النهرین در این مناطق که در مناطق دورتر یافت نمی شوند[۷]. شاید دلیل بی توجه ای فوق، به این خاطر است که دوران هخامنشیان برجسته تر به نظر رسد و بتوان آن را مبدأیی برای تاریخ ایران شمرد! یا مثلاً اشکانیان را که هیچ گاه پایتخت هایشان در سرزمین اصلی ای که اینک ایران می نامیم، قرار نداشته کاملاً سلسله ای ایرانی می شماریم، اما عیلامی که همه پایتخت ها و مراکزش یعنی اوان ، شوش (شوشان )، انشان (یا انزان ) همواره در خاک ایران زمین مستقرند، مبدأ تاریخ شناخته شده ایران در نظر نمی گیریم؛ اوان، پایتختی که حتی در کتیبه های دشمنان عیلام، به عنوان سرآمد شهرهای مشرق زمین حک شده است[۸].

متأسفانه بقایای باستان شناسی که بتوان بر اساس آن بر شهر اوان دست یافت، هنوز یافت نشده است و از استان ایلام کنونی تا خوزستان و حتی لرستان، گمانه زنی های موجود را پیش می برد[۹]. نام اوان در کنار انشان (یا انزان) تا حدی قرابت شان را توجیه می کند؛ به خصوص که در متون بین النهرین نام اوان و فرمانروایان شان که بر حکومت های وقت میان رودان فرود می آمدند یا سرزمین شان بدست فاتحان بین النهرینی گشوده می شد، به دفعات سخن رفته است و از آنجایی که انشان در ناحیه بوشهر و انتهای سلسله جبال زاگرس، به نظر می رسد که اوان را باید نزدیکتر و در حوالی خوزستان تا استان ایلام در نظر بگیریم که مردم و حاکمان هر دو سرزمین را جزو تمدن عیلامی بشماریم.

شوش نیز به کرّات در تاریخ عیلام ذکر شده و چون یک مام شهر همواره کانونی برای آن تمدن بوده است؛ به طوری که در وقت پیروزی، ثروت و غنایم به چنگ آمده از سرزمین های مغلوب معمولاً در آنجا گرد می آمد. شهری با بنگاه های صنعتی و تجاری که در کنار مساکن عمومی و کاخها و نیایشگاه های باشکوه که حکایت از جامعه ای شهری و پیشرفته به معنای دقیق کلمه داشت[۱۰]. نویسنده گمنام «حدود العالم من المشرق الی المغرب» پیرامون شوش بدین نکته اشاره می نکد: «شوش، شهری است توانگر و جای بازرگانان، و بارکده خوزستان است»[۱۱].

در دوران سوکّل مخ ها اعتبار و نفوذ عیلام در سراسر غرب آسیا بی سابقه بود؛ به طوری که عیلام را قدرت مهم و عمدتاً غالبی در شبکه ای از ارتباطات بین حکومت های منطقه ای می یابیم که از رودخانه دیالی تا ماری در سوریه و از شرق تا شمال افغانستان و جنوب ازبکستان و در جنوب نواحی دیلمون (بحرین و سواحل نزدیک آن در عربستان کنونی) و مگن (عمان) در خلیج فارس کشیده شده بود[۱۲]. این اطلاعات را از بابت الواح، ظروف و اشیاء قیری، فلزی و سفالی و عمدتاً بر اساس بیشترین دفینه های موجود از تمدن عیلام، یعنی مهرهای متعددشان داریم[۱۳]. گرچه این مناطق با فتوحات نظامی حاصل نشده بود، اما با اتحادهای منطقه ای اقتدار سیاسی رقم خورده بود، چون نوع حکومت ها در آن زمان در این نواحی، متمرکز و یکدست نبود. جالب آن که، این سلسله در تمدن های باستان نخستین تجارب حکومت های چند نفره را به شکلی نسبتاً موفق به تصویر می کشد که در آن عمدتاً سه نفر با قدرتی کم و بیش ناهمسان در رأس قرار می گرفتند و شبکه ای از اقتدارهای ضعیف تر به شکلی هرمی بدان ها وصل می شدند[۱۴].

گمانه زنی هایی که در شهر شاهی و کاخ آپادانا در شوش صورت گرفته، بخش هایی از منازل شخصی، ساختمان های عمومی و صنعتی به همراه اجاق هایشان، نمازخانه و بخشی از یک معبد، از دل خاک بیرون آمد که حوزه گسترش کارها و امور و وضع تقریبی اجتماعی و اقتصادی جامعه آن دوران را روشن می سازد[۱۵].

خط و کتابت در عیلام همزمان با سومریان ظاهر شد و آنان هم خط تصویری و خط میخی داشتند که از زبان های عیلامی ناشی می شد، اما الگوی مشابه ای را جهت تبدیل گفتار به خط را در خود به جای گذاشته که نشان دیگری است، بر تعاملات کهن این دو ناحیه[۱۶]. وقتی عیلام تحت سیطره مادها و پارسها قرار گرفت، بخش بزرگی از فرهنگ و تمدن اش را بدان ها ارزانی داشت؛ از کاتبان و تعلیم و تربیت عیلامی گرفته تا قابلیت های سیاسی و اداری[۱۷]؛ اما حتی سلطه سیاسی عیلام نیز هرگز محو نشد، بلکه عیلامیان به سومین شهربان نشین مطرح و مقتدر، پس از مادها و پارس ها، در دوران هخامنشیان بدل شدند[۱۸]. جالبت تر آن که اقوامی که پارسی خوانده شدند، چنان در مجاورت و امتزاج با عیلامیان بودند که مشخصاً برخی از آداب و رسوم شان را نه آریایی، بلکه عیلامی می توان دانست. از باورهای مذهبی تا تابوهای جنسی و حتی مراسمی که برای مردگان برگزار می کردند؛ مثلاً آریایی ها مردگان شان را دفن می کردند، اما هخامنشیان پارسی، همچون عیلامیان، آنان را بر روی صخره های مرتفع می گذاشتند تا خوراک لاشخورها و وحوش شوند. ازدواج با محارم نیز نزد آریایی ها برخلاف عیلامی ها قدغن بود، اما نزد هخامنشیان رایج بود.

تمدن عیلام با تمدن های بین النهرین رقابت و حتی دشمنی دشات و به خصوص با آشوریان که گاه اینان فاتح بود و گاه آنان و گاه نیز با هم متحد می شدند. در یکی از شدیدترین جنگ های بین آشور و عیلام، آشور بنی پال به عیلام لشکرکشی می کند. آشور بنی پال (که تازه نسبت به سایر امرای آشور از پادشاهان معتدل شمرده می شد) با سرکشی های چندباره عیلام، راه اطاعت محض عیلام از آشور را بر می گزیند و در کتیبه اش چنین فتوحات اش را با افتخار توصیف می کند: «در مدت یک ماه سراسر عیلام را با خاک یکسان کردم، صدای مردم و صدای پای چهارپایان کوچک و بزرگ و هر نوع زمزمه شادی و سرور را در مزارع و دشت های آن خاموش کردم و آن را به صورتی در آوردم که گورخران و آهوان و سایر جانوران وحشی با آرامش خاطر در آن چرا کنند»[۱۹]. آنان حتی استخوان های پادشاهان و نیاکان عیلامیان را از قبر بیرون می آورند و به اسارت به آشور می برند تا به خیال خود، ارواح شان در آن دنیا نیز در آرامش نباشند! در مورد اسراء نیز جهت این که درس عبرتی برای سایرین شوند، سوراخ کردن فک و زنجیر زدن بر آن و بستن شان در یکی از دروازه های آشور به عنوان سگ نگهبان، بریدن زبان از قفا و کندن پوست شان از اعمال متداول بود[۲۰].

با این همه، به نظر می رسد که آشور بنی پال نیز چون بسیار از ویرانگران و نسلکشان و زهره چشم گیرندگان، با وجود تمامی جور و جنایت هایشان، به هدف شان نرسیدند و هم آثار تمدنی و هم اینک حتی شواهد ژنتیک دال بر حضور موثر عیلامیان در تاریخ است که تا به دوران ما رسیده است.

● تمدن ماد -پارس

بر اساس شواهد باستان شناسی و منابع تاریخی و حتی زبان شناسی می دانیم که حداقل در حدود هزاره دوم قبل از میلاد، گروهی از اقوام آریایی از شمال و شاید شمالگان به سمت آسیای میانه و سپس به سوی سرزمین های هند و ایران سرازیر شدند و در آنجا به کشاورزی و دامپروری پرداختند[۲۱].

گروهی از این اقوام که در شمال غربی و غرب فلات ایران مستقر شدند، ماد نامیده می شدند و گروهی که در جنوب ساکن شدند، پارس خوانده شدند. سپس با اقوام بومی آنجا که از عیلامیان، هوریان، کاسیان، میتانی ها، گوتی ها، اورارتوها (ارامنه باستان)، لولوبی ها (یا لولومبی ها)، آشوریان و سپس تر مانّا یی ها، کیمریان و سکاها بودند، در هم آمیختند؛ این امتزاج اقوام با نسبت های مختلف در شمال غربی و غرب بیشتر از جاهای دیگر بود[۲۲]. ماجرا در بخش غربی تر این سرزمین موقعی پیچیده تر می شود که دریابیم، آشوری ها برحسب عادت مألوف خود که قوم های شکست خورده را کوچ اجباری به مناطق دیگر تحت سیطره شان می دادند، اسیران سوری، لبنانی، فلسطینی و یهودی را ساکن کرده بودند[۲۳].

در هزاره اول با ظهور و گسترش آهنگری، سیستم آبیاری و کشاورزی توسعه یافته و تولید در بیشتر زمینه‏ها رشد کرده بود[۲۴]. کانونهایی که صنایع و حِرَف در نزد مردمان آنها رایج بود، به شهرهایی بدل شدند که ارتباط تنگاتنگی با دهات اطراف یافتند و تحت قیومیت یک حکومت مرکزی سر برافراشتند. پارس ها و مادها از جمله این حکومت ها بودند. تا پیش از قرن هشتم و هفتم پیش ازمیلاد، در سرزمین تحت قیومیت اقوامی که ماد نامیده می‏شدند و در نواحی شمال غربی فلات ایران سکنا گزیده بودند، کشاورزی و دامداری رواج داشت. در جامعه مانّایی، لولوبی و بعضی دیگر اقوام، به خصوص مناطق اطراف دریاچه ارومیه، نظام فئودالی برقرار بود، در جوامعی که در اترفاعات زندگی می کردند، دامداری و کوچ نشینی متداول بوده و هم اختلات نژادی کمتر بود و هم تأثیرپذیری از پیشرفت های جدید اندک تر[۲۵]. پس از قرون مذکور، مادها به بهره‏برداری و استفاده وسیع از مس، برنز و طلا پرداختند[۲۶]، و انواع ابزارآلات، وسایل و زیورآلاتِ فلزی را پدید آوردند که در کاوش های لرستان، مصنوعات متنوع مفرغی شان یافته شده و این دقیقاً مصادف بود با پیشرفت خانه سازی، سفالگری و آبیاری به فاصله تنها چند نسل و تحول جامعه از الگویی بدوی به نظامی حکومتی و شهری[۲۷].

در قرن هفتم قبل از میلاد، اتحادیه ای از مادها تشکیل شد که حاصل اتحاد چندین حاکم محلی از اقوام فوق الذکر، به علاوه ماردان، گِل ها و کادوسیان بود[۲۸]. از آن پس در نبرد با اقوام مقتدر همجوار، اتحادیه مادها توانست اقوام مختلف ایران را –البته پس از فراز و فرودهایی- تحت تسلط خود در آورد و حتی قوم آشور را که مقتدرترین حکومت در آن نواحی را سال ها در اختیار داشت، برای همیشه شکست دهد و با تسلط بر ناحیه تحت تسلط آن، با لیدی ها هم مرز گردد[۲۹]. وضع شهرهای ماد، در آینه نقش برجسته های دشمنان شان، آشوریان به جای مانده است. شهرهایی با آبادی هایی قلعه مانند تا بتوانند در مقابل دشمنان اصلی شان، آشوریان پایداری ورزند و پیروز شوند[۳۰].

قبایلی از پارسیان به منطقه ای که انشان خوانده می شد و یکی از مراکز اصلی عیلامیان بود، مهاجرت کردند. پارس ها به سرکردگی هخامنشیان توانستند اقوام مختلفی را در قالب یک اتحادیه گرد آورند. «پاسارگادیان » از نخستین قبایل پارسی بودند که منطقه آنان با همین نام در زمان امپراطوری کوروش مرکز فرماندهی و حکومت قرار گرفت؛ به همراه «گرمانیان » و «اسه گرته» ها که در مناطق شرقی سکونت داشند؛ گرمانیان همان کرمانی ها بوده و اسه گرته ها در شرق کوه های زاگرس، حوالی یزد، مکران و کرمان سکونت داشتند[۳۱]. اقوام «مارفی » و «مه اسپه » نیز از نخستین اقوام اتحادیه رفته اند. برخی مارفی ها را همان مافی ها که از قدیمی ترین اقوام لُر بودند، شمرده اند[۳۲]. «مردها » و اقوام «داهه » که در منابع مختلف از آن ها نام برده شده است، از اقوام چادرنشینی ذکر شده اند که در سراسر فلات ایران پراکنده بودند[۳۳]. پارسیان دیگری نیز در اتحادیه ذکر شده اند که اطلاع چندانی از ایشان داریم؛ «پان ئی آلیان »، «دروسی ئنان » که شهرنشین بوده و اقوام «دربیکی »[۳۴]. این گونه بود که حاکمان انشان به پادشاهان پارسی بدل شدند.

از وضع اقتصادی حاکم بر مناطق تحت کنترل پارس ها، به اندازه مادها اطلاعات دقیقی در دست نیست، ولی این منطقه نیز همچون جامعه مادها، اما در سطحی ضعیف‏تر به پیشرفت هایی از طریق کشف و استخراج فلزات دست یافته بودند. سلاحهای بکار گرفته شده توسط ارتش پارس‏ها گواه بر این مدعاست. استعمال گسترده فلزات در سرزمین‏های تحت تسلط آریایی‏ها نیز منجر به جهش جامعه از مرحله‏ای ابتدایی به مرحله‏ای شهری شد.

● تمدن فراملیتی ایران

ایران در زمان هخامنشیان وارث تمامی تمدن هایی شد که زیر چتر خویش گرفت و هرگز با ویرانی مظاهر تمدن های دیگر، از آنان انتقام نگرفت، بلکه از همه پیشرفت های جوامع باستانی که تحت استیلای خود گرفت، برای آبادانی بیشتر در تمام پهنه امپراطوری بهره برد.

در ایران نژادها و قومیت ها، ادیان و مذاهب و مردمی با زبان و فرهنگ های متفاوت و متنوع زیر یک چتر واحد با هم جمع شده بودند. در هیچ یک از کشورهای باستان با چنین ترکیب متکثر و گسترده ای از اقوام و ادیان و فرهنگ ها که در عین حفظ هویت مستقل شان در کل فرهنگ ایرانی جذب شوند، روبرو نیستیم و ملل فاتح اکثراً بر هضم اقوام مغلوب اصرار می ورزیدند و به سختی رقبای شکست خورده شان را تنبیه می کردند و هر چیزی که نشانی از هویت مغلوبان می داشت، نابود می شد، چه رسد که فرهنگ و تمدن شان را محترم شمارند. در عهد باستان، جایی که هر قومی زیر چتر دولت خود بودند، ایران تنها کشوری بود که اقوام گوناگون در آن به گونه ای زندگی می کردند که با بالندگی شان همراه بود. بسیاری از آثار باستانی به جای مانده از آن دوران نیز به روشنی نشان می دهد، جایی که بسیاری از اقوام سبک فرهنگی و هنری بومی خود را داشتند، سبک فرهنگی و هنری ایران زمین چیزی نبود جز امتزاجی از اقوام و ملل مختلف در زیر یک چتر. در آثار باستانی ای مثل تخت جمشید و چغازنبیل که به یادگار مانده است، به روشنی می توان این امتزاج را در فرهنگ و هنر به کار رفته در آن ها دید. در تخت جمشید، گاوهای بالدار آشوری، مجسمه های هیتی، تزئینات رنگارنگ بابلی، علائمی مصری در کنار هم به زیبایی و درخور نشسته اند که جملگی روی هم تمدن و فرهنگ ایرانی را معرفی می کنند و آئینه ای از همنشینی و همزیستی توأم با ترقی و کمال اقوام و ادیان مختلف را در تمدن ایرانی انعکاس می دهند[۳۵]. بیهوده نبود که پدر تاریخ گفته است، هیچ ملتی به اندازه پارسیان زود و آسان عادات خارجی را اختیار نمی کرد و هر آنچه را که بهتر از مال خودشان می یافتند، آن را اقتباس می کردند[۳۶]. همین بی تعصبی و بهگزینی است که امکان رشد و پیشرفت همه اقوام و ادیان را در کل سرزمین ایران زمین به گونه ای مهیا می ساخت که موجب اعتلای افزونتر تمدن ایرانی می گردید.

منشور کوروش امروزه شناخته شده است و همگان آن را به عنوان نخستین سندی که بسیاری از معیارهای حقوق بشر را در خود احتواء کرده است، می شناسند. در زمان کوروش هر ملتی زیر نظر پادشاه خود اداره می شد که معمولاً از همان قوم و ملت بود. این نحوه اداره کشور، این مزیّت بزرگ را داشت تا مصالح هر قوم و ملت توسط کسی که آنان را خوب می شناسد و خواهان آبادانی و پیشرفت جامعه اش است، اداره شود. اما زمانی که شرایط کشور متزلزل می شد، روی این نوع پادشاهان که زیر نظر امپراطور ایران بود، نمی شد حساب کرد و برخی از آن ها سرکشی می کردند و به همین خاطر ناگزیر می شدند تا پادشاهان و حاکمانی که نزدیک تر به امپراطور یا از پارسیان اند، بر سر این ممالک گمارده شوند که چون از مردم همانجا نبودند، طبعاً مشکلات جدیدی را به بار می آوردند که نارضایتی های مردمی و عدم شناخت جامعه ای که حکمرانی اش را برعهده گرفته بودند، از این جمله بود.

داریوش که پس از ناآرامی ها و طغیان هایی چند به قدرت رسده بود، سعی کرد تا با روشی دیگر امپراطوری ایران را اداره کند. او تمامی امپراطوری ایران را به بیست منطقه تقسیم کرد که سالیانه به دولت مرکزی مالیات و گزارش می دادند و حکم ایالتی فدرال را داشتند که مقامات منسوب توسط امپراطور ایران که از پارسیان بودند، در آن حکومت می کردند و کارهای داخلی عمدتاً بر عهده آنان بود. هر یک از آنان دبیری داشتند که هم رابط امپراطور و حکمران ایالات بود و هم ناظر بر کارشان. در هر ایالت نیز فرمانده ای نظامی گمارده می شد که تنها تابع امپراطور بود. علاوه بر این ها، امپراطور دارای بازرسان ویژه ای نیز بود که مخفی در اقصاء نقاط امپراطوری جستجو کرده و سرک می کشیدند و پادشاه را از آنچه که در مملکت و بر مردم می گذشت و در گزارش های رسمی مقامات به امپراطور معمولاً نمی آمد، مطلع می ساختند[۳۷]. این آزادی به همراه آن مدیریت انعطاف پذیر تمدن ایرانی بود که پیروزی پارس ها بر ملل باستان دیگر، نه تنها با ویرانی آن ها توأم نبود که موجب پیشرفت جوامع باستان نیز شد[۳۸]. این اصلاحات تا حد زیادی موفق بود، گر چه شورش ها و سرکشی هایی که پس از فوت هر امپراطور معمولاً رخ می داد، نشان داد که قضیه پیچیده تر از آن است که با اصلاحاتی اداری یک بار برای همیشه حل شود[۳۹]، اما تمامی ناآرامی هایی که پس از آن اصلاحات صورت گرفت، با تمامی تعویض پادشاهان و جنگ ها، منتهی به تجزیه امپراطوری ایران نشد و آن تا زمان اسکندر نه تنها پایدار ماند و حتی بر وسعت امپراطوری نیز افزوده شد[۴۰]، بلکه حتی پس از پیروزی اسکندر بر داریوش سوم نیز انگار که تنها تعدادی فرماندار و حاکم عوض شده باشند، تمدن ایرانی همچنان زنده، خود را حفظ کرد و در تمدن هلنی پس از اسکندر نقشی بسیار پُررنگ ایفاء نمود.

علاوه بر سیستم حکومتی و اداری، داریوش راه سازی را نیز در قسمت های مختلف امپراطوری ساخت و مناطق مختلف را به هم مرتبط ساخت که هم امکان عبور امن کاروان ها را فراهم می آورد و هم ارتباطات مناطق مختلف را به همدیگر و به قلب امپراطوری فراهم می ساخت و انتقال پیام ها و بازرسی ها با چاپارهایی که در منزلگاه های بین راه احداث شده بود، سرعت بخشیده شده و تسهیل می شد. زدن کانالی بین دریای سرخ و رود نیل بود که ارتباطات دریایی را تسهیل می کرد. این ها جملگی بر تجارت دریایی و بین المللی افزود و موجب شد تا تولید و ثروت بیشتری را دامن زند؛ راهی که از شوش تا افسوس و از مصر تا دره کابل علیا و از آنجا به دره سند می رسید[۴۱].

شما پیش از این، سنگ نبشته ای را از پادشاهی مستبد در جوامع باستان دیدید که از افتخاراتی که مایل بود، همچون یادگاری از او برای آیندگان باقی بماند، مشاهده کردید؛ حالا شما سنگ نبشته ای را می بینید که یک حاکم دادگستر از جامعه ای باستان وصیت کرده تا برای آیندگان باقی بماند:

«خدای بزرگی است اهورامزدا، او که زمین را آفرید، او که آسمان را آفرید، او که بشر را آفرید، همو که شادی را آفرید برای بشر، او که داریوش را پادشاه کرد، یگانه شاهی از بسیار، یگانه سرور از میان بسیار.

... آنچه به بدی به کار رفته بود، من به خوبی بدل ساختم. نواحی ای که بین شان آشوب بود و همدیگر را می کشتند، آن نواحی به لطف اهورامزدا، در آنجا دیگر همدیگر را نمی کشتند، و هر یک را من به جای خود مستقر ساختم، و آنان تصمیمات مرا اجرا کردند؛ زیرا که قوی ضعیف را نمی زند و غارت نمی کند...» .

چنان که پیداست هویت ایرانی –که دیدیم با آریایی فرق می کند- بر اساس شخصیت اساسی ایرانی قابل شناسایی است و نه نژاد، رنگ پوست و نوع زبان، بلکه فرهنگی که به همه اقوام و ادیان ساکن در سرزمین اش به عنوان صاحب خانه می نگریست و به جملگی اجازه می دهد که در صلح و آشتی و دوستی در کنار هم زندگی کنند و حتی با دشمنان شان نیز تا جای ممکن با مماشات و مدارا رفتار کنند، مگر این که دشمنان بر نابودی انسان و انسانیت پافشاری ورزند که آن هم در حد دفاع از مظلومان و مغضوبان خواهد بود.

کاوه احمدی علی آبادی

دکتر کاوه احمدی علی آبادی

عضو هئیت علمی دانشگاه آبردین با رتبه پروفسوری

عضو جامعه شناسان بدون مرز

فهرست منابع

[۱]- کمرون‌، جورج گلن. ایران در سپیده دم تاریخ، ترجمه حسن انوشه، چاپ چهارم، انتشارات علمی و فرهنگی، تهران: ۱۳۸۱، صص ۳۷-۳۸.

[۲]- صراف، محمد رحیم. مذهب قوم ایلام، انتشارات سمت، تهران: ۱۳۸۴، صص ۶۵-۶۶.

[۳]-Potts, D.T., Tradition and Transformation: Tepe Yahya and the Iranian Platteau During the Third Millennium B.C., PH.D. dissertation, Department of Anthropology, Harvard University,۱۹۸۰.pp.۳۶۵-۴۴۰, pic.۶۱-۶۴.

[۴]-Amiet. P, and M. Tosi, Phase ۱۰ at Shahr-i Sokhta: Excavations in Square XDV and the Late ۴th Millennium B.C. Assemblage of Sistan, East and West,۱۹۷۸.۲۸,pp.۲۲-۲۵, pic.۱۲-۱۴,۱۶.

[۵]- گروهی از نویسندگان؛ مجموعه مقالات نخستین همایش بین المللی تمدن حوزه هلیل: جیرفت (۱۳۸۳) به کوشش پروفسور مجید زاده، پژوهشگاه سازمان میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری، مرکز مطالعات بین المللی باستان شناسی حوزه جنوب شرق ایران، کرمان: ۱۳۸۷.

[۶]-Dyson. R. H., Problemes in the Relative Chronology of Iran, ۶۰۰۰-۲۰۰۰ B.C, In Robert Ehrich, ed., Chicago University, Chicago Press, ۱۹۶۵,pp.۲۱۷-۲۵۴; Potts, D.T., The Potter’s Marks of Tepe Yahya, Department of Anthropology, Harvard University,۱۹۸۱.pp.۱۰۵ff.

[۷]-Schmidt. E.F., Tepe Hissar Excavations ۱۹۳۱, The Museum Journal, ۱۹۳۳.۲۳,pp.۳۲۵-۴۸۰; Excavations at Tepe Hissar, Damghan ۱۹۳۱-۳۳. Philadelphia, University of Pennsylvania Press for the University Museum. ۱۹۳۷, p.۲۳۱, XXVIII, LXVIII: H۲۱۷۰, ۲۱۹۴; H۲۱۰۷; XV:H۴۷۰۸,۳۸۲۹.

[۸]-Field, H., American Journal of Semitic Languages and Literature, Chicago, U.S.A,۱۹۳۴-۳۵,p.۲۰۸f.

[۹]- پاتس‌، دنیل تی. باستان شناسی ایلام، ترجمه زهرا باستی، انتشارات سمت، تهران: ۱۳۸۵، صص ۱۳۶-۱۴۴؛ جمعی از محققان. اطلس تاریخ ایران، صص ۱۷-۱۹.

[۱۰]- کمرون‌، جورج گلن. ایران در سپیده دم تاریخ، صص ۹۲-۹۸.

[۱۱]- تعلیقات بر حدود العالم من المشرق الی المغرب، مقدمه و. بارتولد، تعلیقات و. مینورسکی، ترجمه میرحسین شاه، تصحیح و حواشی دکتر مریم میراحمدی و دکتر غلامرضا ورهرام، دانشگاه الزهراء، چاپ دوم، تهران: ۱۳۸۳، ص ۳۸۶.

[۱۲]- پاتس‌، دنیل تی. باستان شناسی ایلام، صص ۲۵۰-۲۶۱ و ۲۸۸.

[۱۳]-Potts, D.T., The Arabian Gulf in Antiquity, ۲ vols. Oxford, Clarendon Press,۱۹۹۰; Carter, E. and Stolper, M., Elam: Surveys of Political History and Archaeology. Berkeley. Los Angeles/London, University of California Publications, Near Eastern Studies ۲۵, ۱۹۸۴.p.۳۱.

[۱۴]- پاتس‌، دنیل تی. باستان شناسی ایلام، صص ۲۵۱ و ۲۵۴-۲۶۰.

[۱۵]-Carter, E., Notes on archaeology and the social and economic history of Susiana. Paleorient II, ۱۹۸۵.pp.۴۷-۴۸.

[۱۶]- هینتس‌، والتر. دنیای گمشده عیلام، ترجمه فیروز فیروزنیا، چاپ سوم، انتشارات علمی و فرهنگی، تهران: ۱۳۸۳، صص ۳۳-۴۶.

[۱۷]- همانجا، ص ۲۰۹.

[۱۸]- کمرون‌، جورج گلن. ایران در سپیده دم تاریخ، صص ۱۷۰-۱۷۱.

[۱۹]- بارنز، جینا لی. خاستگاه تمدن در آسیای شرقی، ترجمه زهرا باستی، انتشارات سمت، تهران: ۱۳۸۳، ص ۱۷۱.

[۲۰]- همانجا، صص ۱۷۱-۱۷۶.

[۲۱]- نیکولسکی، ن. و دیگران. تاریخ جهان باستان؛ شرق، جلد اول، ص ۲۸۰.

[۲۲]- همانجا، ص ۲۴۲.

[۲۳]- همانجا، صص ۲۴۱-۲۴۲.

[۲۴]- همانجا، صص ۲۴۳-۲۴۴.

[۲۵]- همانجا، صص ۲۴۴-۲۴۵.

[۲۶]- شی یرا، ادوارد. الواح بابل، ترجمه علی اصغر حکمت، انتشارات علمی و فرهنگی، تهران: ۱۳۴۱، صص ۲۹۴-۲۹۹.

[۲۷]- نیکولسکی، ن. و دیگران. تاریخ جهان باستان؛ شرق، جلد اول، ص ۲۰۵.

[۲۸]- لینتون، رالف. سیر تمدن، صص ۲۹۹-۳۰۰.

[۲۹]- بهمنش، احمد. تاریخ ملل قدیم آسیای غربی، صص ۱۵۱-۱۵۷.

[۳۰]- نیکولسکی، ن. و دیگران. تاریخ جهان باستان؛ شرق، جلد اول، ص ۲۰۶.

[۳۱]- بهمنش، احمد. تاریخ ملل قدیم آسیای غربی، ص ۱۵۱.

[۳۲]-Lawrence, A. W., Herodotus, Rawlinson’s Translation Revised and Annotated,Cambridge, ۱۹۳۵.p.۷f.

[۳۳]-NewYork world - Telegram, Mar, ۱۹۳۵,p.۶۰۶.

[۳۴]- دورانت، ویل، تاریخ تمدن؛ مشرق زمین گهواره تمدن، گروهی از مترجمان، جلد اول، تهران: ۱۳۶۵، صص ۳۳۷-۳۳۸.

[۳۵]- گیرشمن، رومن. ایران از آغاز تا اسلام، ص ۱۴۶.

[۳۶]- هرودوت، تاریخ هرودوت، صص ۱۰۶-۱۰۷.

[۳۷]- فرای، ریچارد نلسون. تاریخ باستانی ایران، صص ۱۹۳-۱۹۴.

[۳۸]- هرودوت، تاریخ هرودوت، صص ۱۵۵-۱۵۷؛ دیاکونوف، ا.م. تاریخ ماد، ص ۴۱۲؛ فرای، ریچارد نلسون. تاریخ باستانی ایران، ص ۲۳۱.

[۳۹]- گیرشمن، رومن. ایران از آغاز تا اسلام، صص ۱۳۴-۱۳۵.

[۴۰]- کنیدی، کتزیاس. خلاصه تاریخ کتزیاس؛ معروف به خلاصه فوتیوس، ترجمه و تحشیه دکتر کامیاب خلیلی، نشر کارنگ، تهران: ۱۳۸۰، صص ۲۰-۶۴.

[۴۱]- گیرشمن، رومن. ایران از آغاز تا اسلام، صص ۱۵۷-۱۵۹.

-Elam

-Hal-tam-ti

-Guti

-Hourri

-Mitanni

-Bartold

۷-این بیانات بخشی از سخنرانی پروفسور بارتولد در دانشگاه دولتی آذرباییجان در نوامبر و دسامبر ۱۹۲۴ بوده است.

۸-همچون اعراب که هر کسی را که عرب نبوده، عجم خطاب می کردند و از این روی عجم یک قوم خاص نبوده، بلکه تمامی اقوام فارس، ترک و کرد و غیره عجم شمرده می شدند.

-Dur Untash

-Be Huzae

-Elam Minor

-Awan

-Shush

-Shushan

-Anshan

-Anzan

-Sukkalmah

-Ashurbanipal

-Media

-Persia

-Aryan

-Lullubi

-Manna

-Passargadae

-Germanoi

-Maraphii

-Maspii

-Mardians

-Dahae

-Panthialaeans

-Derusians

-Derbicci

-Iran

۳۴-در ترجمه مذکور، واژه ایرانیان به جای پارسیان آمده، ولی در متن اصلی کلمه پارسیان رفته است.