جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

امروز با سعدی


امروز با سعدی

من چرا دل به تو دادم که دلم می‌شکنی؟
یا چه کردم که نگه باز به من می‌ نکنی؟
دل و جانم به تو مشغول و نظر در چپ و راست
تا ندانند حریفان که تو منظور منی
دیگران چون بروند از نظر، از دل بروند
تو …

من چرا دل به تو دادم که دلم می‌شکنی؟

یا چه کردم که نگه باز به من می‌ نکنی؟

دل و جانم به تو مشغول و نظر در چپ و راست

تا ندانند حریفان که تو منظور منی

دیگران چون بروند از نظر، از دل بروند

تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی

تو همایی و من، خسته بیچاره گدای

پادشاهی کنم، ار سایه بمن برفکنی

بنده وارت به سلام آیم و خدمت بکنم

ور جوابم ندهی، می‌رسدت کبر و منی

مرد راضی‌ است که در پای تو افتد چون گوی

تا بدان ساعد سیمینش به چوگان بزنی

مستِ بی‌خویشتن از خمر، ظلوم است و جهول

مستی از عشق نکو باشد و بی‌خویشتنی

تو بدین نعت و صفت گر بخرامی در باغ

باغبان بیند و گوید که تو سرو چمنی

من بر از شاخ امیدت نتوانم خوردن

غالب‌الظّن و یقینم که تو بیخم بکنی

خوان درویش به شیرینی و چربی بخورند

سعدیا، چرب‌زبانی کن و شیرین سخنی