پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
با «آزاد»ی سرودن
همیشه یكی هست كه خبر را بدهد. من یاد گرفتهام كه دیگر آماده باشم. اما هیچوقت نمیشود ضربه یا زَهرِ خبر را گرفت. ناگهان وارد میشود، به شقیقه میخورد یا به ستون فقرات یا به چفتههای زانو. دیدهام كه در آدمهای مختلف توفیر میكند.
یكی چشمهایش سیاهی میرود، یكی گیجگیجی میخورد، انگار كه قرهمست یا پاتیلپاتیل باشد، و یكی هم هر كجا كه هست آرام سرجایش روی پنجهها مینشیند و به نقطهای نامعلوم زل میزند. بعضیها را هم دیدهام كه با خودشان، گاهی، زیرلب میگویند:«وای! وای!» من این طوریها نیستم. حالا هم نمیخوام، نمیتوانم، وصف كنم. فقط میدانم تحمل آهن، نه فولاد، میخواهد. اما باید آماده بود. دیر یا زود این چرخ به دست گردش زمانه از گردش میایستد، و آسیاب به نوبت، و یكی هم بالاخره خبر ما را میدهد. هر كسی باید شراع را بكشد. مرگ، آنطور كه من در خیال خود ساختهام، چیزی است مثل ظلمات، غلیظتر از سیاهی شب، یا موقعی كه اثری از ماه نباشد یا ماه در محاق باشد.
قبل از آن ـ یك ماه بیشترك شاید ـ یكی زنگ زد گفت در بیمارستانی پرت بستری است، آن هم به چه والذاریاتی. من باز ساختم: لابد ملافهها و متیل از داروها و مواد شیمیایی یا لختهٔ خون لكهلكه بوده است، و چند جا هم از داغ سیگار آبله نشان. انگار ناچارم وصف كنم. رفتم توی اتاق، نشستم روی صندلی كنار پنجره، از شكافِ پرده به آسمان نگاه كردم.
یك تیغ ابر بود و مهآلود، و لابد پُر از گندِ فضولات ماشین، كه فكر كردم اگر شاعر در مقام یك طبیعت دوست، كه به آن مُشتهر است، حتی اگر حالش را داشت دلش نمیكشید به همچون نكبتی از گوشهٔ چشم هم نگاهی بیندازد؛ آسمانی كه ریخت و روزش هیچ به آسمان ـ قبه مینا، آنگونه كه قدما تعبیر میكردند ـ شباهت نداشت، ندارد. آن كه خبر اول را داد موحد شاعر بود، كه به نقل از حقوقی، كه از دیدار با او باز آمده بود، از حال زار و نزارِ شاعر گفت.
حقوقی، به رندی، چنان وصف كرده بود كه نقلاش نیمه تمام بماند، و موحد را وادارد كه بگوید: تو را به جانِ شاعر، دیگر بس است! آخر كدام گوینده یا شنوندهای است ـ حتی اگر بویی از شعر هم نبرده باشد ـ كه از وصفِ خُرد و خراب بودنِ شاعری بتواند از جا در نرود و همچنان دل تو دلش بماند. شاعر ما را ببخشاید! اما همو ـ یعنی حقوقی كه دستكم چهار دهه یارغارِاو بود ـ وقتی گفته بوده كه شاعر از خُوره بدخیم سرطان پوست و استخوان شده و پاك از رمق افتاده است بلافاصله توانسته این را هم اضافه كند كه ذهناش هنوز تند و تیز بوده است و بُرش و بلاغتاش را كماكان حفظ كرده است.
باز وصف میكنم: شب درست خوابم نبرد. قرص هم خورده بودم. بعد نیمهشب یكهو احساس كردم هوایی برای نفس كشیدن نیست و اتاق آنقدر ظلمانی است كه لحظهای توی تاریكی خودم را شناور دیدم. مثلِ قعرِ چاهِ ویل بود، آنطور كه در روایات آمده. آنوقت بود كه خودم را باز یافتم. نشستم روی تخت و آرام چرخیدم.
انگار زیر پایم خالی بشود و فرو بروم پایم رفت روی جلد شُمیز یك كتاب كه لیز بود و لایش قلم بود و سُر خوردم و تا آمدم خودم را نگه دارم سكندری رفتم و توده كتابها كه فال فال دور و بر تخت بود، مثل ستونهای فرسودهٔ بنایی كهن، روی هم غلتیدند و من هی دست دراز میكردم تا به جایی، چیزی بند شوم، و همهاش بیم داشتم كه نباداپایم را روی شیشه عینكام بگذارم كه بالاخره دیوار سرد را با سرانگشتهام لمس كردم و كورمال دست كشیدم تا كلید را پیدا كردم و زدم و به خیر گذشت، به خیر گذشت؟
لیوان آب برگشته بود روی كتابها، و كف اتاق انگار از زلزلهای زیر و رو شده بود. نمیدانم در آن حیص و بیص ساعت كجا بود كه زنگ میزد. شاید زیر كتابها بود، شاید هم از آن سوی دیوار همسایه بود. بالاخره صدایش برید. دست كشیدم دیدم گردنم خیسِ عرق است. لبهایم از خشكی و تشنگی میسوخت.
از وقتی خبر را داده بودند آن تمایلِ طبیعی در من سر برداشته بود: بازگشت به گذشته ـ یا دقیقتر بگویم یادآوری گذشته كه به نظر من چیزی جز آوردن گذشته به زمان حال نیست ـ همراه با نوعی احساس درماندگی و دلتنگی از این كه كسی ـ دوستی، شاعری ـ دیگر میان ما وجود ندارد. آنوقت بود كه او را روبهروی خودم دیدم.
نشسته روی صندلی، پشت به پنجره، سیگار لای انگشتهاش دود میكرد، و كمربندِكشی، ضربدر، روی شانههای فرو افتادهاش خفت افتاده بود و سرش پایین بود و دیدم همین آن و دَم است كه لوله خمیده خاكستر از سر سیگار بشكند یا به تكانِ سرانگشتی بتكد ـ و روی پُرزهای قالی پاشپاش شود. نفسی به راحتی كشیدم. بهتر از این نمیشد، چون ممكن بود خودم را گرفتار كابوس منظره مرگ او ببینم؛ همانطور كه در كابوسها میآید یا اهل داستان وصف میكنند: دراز به دراز افتاده روی تخت، بادستی خشكیده میان دو كشاله ران و با دهان باز و چشمهایی كه، معمولاً، گرم گرم میبندند تا به تمنایِ خواهشی به كسی یا چیزی خیره نماند. یا برهنه بر روی سنگ مرمر غسالخانه، و جابهجا خونمردگیهای روی پوست، و شكافهای خوب جوش نخورده بخیههای عملهای پیدرپی، و بخار آب و بوی كافور و سدر، و كلافهای پنبه كه گره گوله روی زمینِ خیس ریخته است.
وقتی زیرسیگاری صدفی را، روی عسلی، جلوش گذاشتم خاكستر سیگارش را آرام تكاند و با خودم گفتم كاش شعرهای آخرش را با خودش آورده باشد. همچوعادتی نداشت. شاید در همان میانسالی كه اسماش بهعنوان شاعر سر زبانها بود این عادت دیگر از سرش افتاده بود. اما گاهی خلافِ عادت هم عمل میكرد. آن سالهای آخریِ انتشارِ «آدینه» كه به دفتر تحریریه سرمیزد، گاهی به اصرار دوستان شعری میخواند، و از كیفاش یا جیب بغلاش كاغذی درمیآورد و با صدای آرام و گرهدارش میخواند.
به خلاف عمومِ شاعران هیچ ادایی در صدایش نبود و به كلمات پیچ و تاب نمیداد. بارها، وقتی سر خُلق میآمد یا چیزی او را به شوق میآورد، دیده و شنیده بودم كه چهطور قصیدهها و غزلهایی را، كه از دوره جوانی در دانشكده ادبیات خوانده بود، بیآنكه مصراع یا كلمهای را جا بیندازد به ترتیب و كامل عیار از بَر میخواند. فكر كردم شاید پس از آن دورههای طولانیِ نقاهت حافظهاش سستی گرفته باشد. اما سخن حقوقی به یادم آمد. سرش را بالاآورد و با دو چشم درشت و مات برآمدهاش، كه مویرگهای سرخ در آن دویده بود، نگاهم كرد و گفت: ذهنِ شاعر، مثل ذهن نویسنده، هرآنچه را میبیند یا میشنود عیناً ضبط میكند، انگار بر لوح ضمیر نوشته شود، فقط سبك ندارد. آنچه دیدنی یا شنیدنی است شاید هیچوقت به مصرف شعر یا متن نیاید. خب، نیاید، چه باك! مهم این است كه شاعر همیشه، لحظه به لحظه زندگیاش شاعر باشد، و نویسنده هم نویسنده.
همانطور كه روی صندلی، پشت به پنجره، نشسته بود سیگارش را مچاله كرد توی زیرسیگاری صدفی، و دستهای كاغذ باریك از جیب بغلاش درآورد. چیزهایی خواند كه نیمی شعر بود و نیمی گزینگویههای شاعرانه، درباره نفسِ شعر و نقش شاعر. كلماتش را آرامتر، با مكثهای طولانی، ادا میكرد و صدایش زنگدار بود. بیماری كار خودش را كرده بود. آن تروفرزی در حركات دستها و آن شوخ و شنگی در لحن و نگاهش نبود. اما من میشنیدم، میشنیدم كه چهگونه كلمات را در غربال ِریزبافتِ ذهنِ خود بیخته است و دانه را از كاه جدا كرده است. او در مقام شاعر قدرِ كلمات را میشناخت و اهلِ كفرانِ نعمتِ كلمه نبود.
محمد بهارلو
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
ایران اسرائیل غزه مجلس شورای اسلامی دولت نیکا شاکرمی معلمان رهبر انقلاب دولت سیزدهم مجلس بابک زنجانی شهید مطهری
آتش سوزی قوه قضاییه تهران روز معلم پلیس اصفهان سیل شهرداری تهران آموزش و پرورش فضای مجازی سلامت سازمان هواشناسی
قیمت خودرو قیمت طلا قیمت دلار بازار خودرو خودرو دلار بانک مرکزی حقوق بازنشستگان ایران خودرو سایپا کارگران تورم
نمایشگاه کتاب سریال جواد عزتی تلویزیون عفاف و حجاب فیلم سینمایی مسعود اسکویی سینما رضا عطاران سینمای ایران دفاع مقدس فیلم
رژیم صهیونیستی فلسطین آمریکا جنگ غزه حماس نوار غزه چین انگلیس اوکراین نتانیاهو ترکیه یمن
استقلال پرسپولیس فوتبال سپاهان علی خطیر باشگاه استقلال لیگ برتر ایران تراکتور لیگ قهرمانان اروپا رئال مادرید بایرن مونیخ لیگ برتر
هوش مصنوعی تماس تصویری هواپیما تبلیغات اپل تلفن همراه گوگل همراه اول آیفون ناسا عیسی زارع پور وزیر ارتباطات
کبد چرب فشار خون بیمه کاهش وزن دیابت بیماری قلبی مسمومیت داروخانه