شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

هزار روزِ فاصله از خود


هزار روزِ فاصله از خود

نگاهی به «گل باران هزار روزه»

«چاشنی انفجاری باید در شعر وجود داشته باشد / یا یک بهت انفجاری / که مخاطب دست‌وپایش را گم نکند / پیدا کند خودش را / خرگوش پارچه‌ای حتی دستپاچه نشود / خیز بردارد / بگذارد روی میز / و بگوید این هم دو گوش شنوا / شعر بازیگوشی‌های خودش را دارد نگاه کنید!» (پشت جلد کتاب) بعد از هجده دفتر شعر برای خواننده بزرگسال و ده‌ها کتاب و مقاله و پژوهش، سطح انتظار خواننده از چهره‌ای مانند علی باباچاهی، سطحی معمولی نیست. خواننده انتظاری حداکثری دارد و چهره‌ای پژوهشگر مانند بابا چاهی هم در این میانه، تمام تلاش خودش را دارد تا جلوتر از خواننده‌اش حرکت کند. («... برای درک اینکه چطور فرزند زمانه خود باشیم باید بدانیم که مولفه‌های زمانه چیست و چطور از مولفه‌ها و محورهای تثبیت‌شده آن – در صورت لزوم – فرارَوی کنیم». ص ۱۶ – مقدمه کتاب) این تلاش همراه می‌شود با سطح مطالعاتی که باباچاهی داشته و سنت‌هایی که او از آن‌ها در نوشتار خویش پیروی می‌کند (ترکیب شعر پیش‌روی بیشتر اروپاییْ با سنت نثرنویسی کهن فارسی و هماهنگ‌سازی آن با فرهنگ بومی و نوآوری‌های مطالعاتی ادبیات سرزمین‌های دیگر) و نتیجه‌اش خواننده معین و محدودی می‌شود که قدم‌های باباچاهی را دنبال می‌کند و گام‌به‌گام همراه او می‌شود تا ببیند شعر او به کدام سمت می‌رود؟ همین خواننده محدود به بابا چاهی اجازه می‌دهد در طول یک سال دو دفتر شعر را به بازار عرضه کند و «گلِ بارانِ‌ هزار روزه»‌ جدیدترین دفتر شعرهای تقریباً بلند اوست که توسط نشر «مروارید» به بازار کتابِ محدود شعر فارسی عرضه شده است. نشر، از هویت بازار محدود – اما موجود – علی باباچاهی،‌ حداکثر استفاده را می‌کند و کتاب او را با قیمتی گران‌تر از قیمت بازار می‌فروشد (در بازاری که کتاب صفحه‌ای ۲۰ تا ۳۰ تومان تولید می‌شود، کتاب باباچاهی صفحه‌ای ۳۵ تومان قیمت پشت‌ جلد می‌خورد) اما با تمام این حرف‌ها، جدیدترین قدم‌های بابا چاهی، او را به کجا رسانده است؟

علی باباچاهی مرزهای خودش را پیشاپیش مشخص کرده است. او در این مرزها حرکت کرده و سعی می‌کند مرزهایش را جابه‌جا کند و به قدم‌های جدیدی برسد. برای او «خوانده‌ها، نه به‌عنوان کدها و ژست‌های روشنفکری که به‌عنوان تجربه‌های زیستی در من ذخیره شده‌اند: چیزی مثل راه رفتن و نفس کشیدن! افسوس می‌خورم که چرا در این بحث مسائلی را زورچپان می‌کنید که بدان اعتقاد ندارید» (ص ۱۴ کتاب) او تلاش خودش را دارد تا چهره‌ای پیش‌رو باشد و برابر مُهرهای خورده بر این پیش‌رو بودن، جلو برود. اما نتیجه در این کتاب، چه شده؟ «هیچ‌های کوچولو سربه‌راه‌ترین / فکر می‌کند آدم که با تربچه‌های نقلی هم‌کلاس شده / یا جوجه‌اردک‌ها با او آب‌بازی می‌کنند / نه! / خطری در کمین تو نیست / شوخی می‌کرده پیچی هیچی که دور دست و پای تو می‌پیچیده / شوخی می‌کرده وَ / می‌پیچیده.» (ص ۴۴ – شعر «ضد هیچ ۱») خواننده جدی بابا چاهی تمام حق و حقوق خودش را دارد تا از شعر او (حالا این شعر، هر چه می‌خواهد باشد) تعریف کند یا از شعر او دفاع کند یا شعر او را توجیه کند. بابا چاهی تمام حق و حقوق خودش را دارد تا با سبکی که شایسته می‌شناسد، حرکت کرده و کار منتشر کند. ناشر تمام حق و حقوق خودش را برای چاپ و انتشار هر کتابی دارد. اما خواننده در این‌جا چه حق و حقوقی دارد؟ خواننده جدی شعر به بابا چاهی توجه می‌کند، به این دلیل ساده که او چهره‌ای قدیمی و شناخته شده است و مرتب کار می‌کند و جایگاهش تثبیت شده. در واقعیت، منِ خواننده از «گلِ بارانِ هزار روزه»‌ شوکه می‌شوم: نوآوری باباچاهی برای من، روندی معکوس گرفته و اوج‌هایش، به ضربه زدن به شعرهای بابا چاهی مشغول شده. بابا چاهی توانسته از جریان‌های روز ادبی جدا شود (قبول) توانسته جایگاه خودش را تثبیت کند و بازار خودش را پیدا کند (قبول) ولی مسیرش به کجا رسیده؟ او از ادبیات روز جدا شده و مسیری جدید باز کرده، او از خواننده عام جدا شده و به خواننده خاص رسیده، او بازار خودش را خلق کرده و با انتشار مرتب کتاب، این بازار را حفظ کرده است. اما قدم‌های جدید او چه می‌گوید؟ او جدا شده و به آن‌جا رسیده که حتی از خودش هم جدا شده است. او به دریدا و فوکو و مانند آنان عشق می‌ورزد و تلاش می‌کند تا نظریه‌های چنین چهره‌های برجسته‌ای در جهان فرهنگ را در شعرهایش پیاده کند (ممنون) اما شعر او برای من، شبیه به بن‌بستی می‌شود که در آن به گِل می‌نشینم. نمی‌توانم با شعر ارتباط برقرار کنم. نمی‌توانم فضای شعرها را بسنجم. شعرها انفجاری شده‌اند که در مسیر خودشان، شاعر را هم شهید می‌کنند. من انتظار دیگری از چهره‌ای پیش‌رو مانند بابا چاهی داشتم و به این انتظار نمی‌توانم نزدیک هم بشوم!

«وقایع مخفی ظاهر که می‌شوند / شیهه می‌کشند واق‌ واق می‌کنند: / چیزی دارد منفجر می‌شود! // خودمانیم / کوچه که از آتشبازی خالی باشد / حوصله تاریکی سر می‌رود / موشِ به‌سوراخ‌رفته هم خسته می‌شود دُم و جارویش را / پس می‌دهد / آدم با دلِ خوش زنده است با جرقه ترقه / با کوچه به کوچه گرومب گرومب / آدمِ بی‌انفجار از گرگ تازه‌مرده کمی / تازه کمی خنثی‌تر است / روی شعله کبریت هم که برقصد رقصیده ولی / دستش را در کابل پیدا نمی‌کند پایش را در قندهار» (شروع شعر «از دنیا چه خبر؟» ص‌ ۴۶ و ۴۷).

سیدمصطفی رضیئی