جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

از دیالکتیک سقراطی تا تجربه گرایی ارسطویی


از دیالکتیک سقراطی تا تجربه گرایی ارسطویی

از سقراط به عنوان نخستین فیلسوف اگزیستانسیالیست در تاریخ فلسفه یاد می شود

عصر طلایی اندیشه در یونان باستان با فلسفه طالس و با پرداختن به مساله ماهیت طبیعت آغاز شد و در زمان افلاطون و ارسطو به اوج خود رسید. فیلسوفان پیش از سقراط که در واقع کیهان‌شناسان ماهری به شمار می‌آمدند، به دلیل علاقه به کیهان‌شناسی، چندان توجهی به مسائل انسان‌شناسی از خود نشان ندادند.

از زمان سوفسطائیان و با پدید آمدن مکتب سقراطی و به دنبال شکل‌گیری دو نظام فلسفی افلاطون و ارسطو انسان ‌شناسی در کانون توجه قرار گرفت.

در این نوشته مختصر به بررسی اندیشه‌های سقراط و ۲ فیلسوف نامدار تاریخ اندیشه بشری افلاطون و ارسطو خواهیم پرداخت و برخی نوآوری‌های آنها بخصوص در حوزه روان‌شناسی را مورد بررسی قرار می‌دهیم.

● سقراط

سقراط (۴۷۰ـ۳۹۹ ق‌.م) در تاریخ اندیشه بشری به عنوان معلمی شناخته می‌شود که سراسر زندگی خود را وقف تحقق جمله معروف سر در معبد آپولو در دلفی، «خودت را بشناس» کرده است. سقراط به شیوه گفت‌وگو و از طریق تعریف استقرائی(inductive definition) به دنبال کشف ماهیت اموری مانند عدالت، زیبایی و واقعیت بود. ارسطو نیز معتقد است در علم دو پیشرفت را باید مدیون سقراط باشیم: یکی به کار گرفتن استدلالات استقرائی و دیگری تعاریف کلی.

به عقیده سقراط، شناخت واقعی هر چیز مستلزم آگاهی از ماهیت آن چیز و به تعبیری ویژگی‌های مشخص و بادوام آن است؛ هر چند ماهیت‌هایی که سقراط جستجو می‌کرد تعاریف کلامی بودند، ولی وی برخلاف سوفسطائیان معتقد بود واقعیت امری قابل انتقال و غیرشخصی است. سقراط برخلاف فیلسوفان پیش از خود که بیشتر کیهان‌شناس و علاقه‌مند به تبیین ماهیت جهان بودند به ماهیت انسان و معنای انسان بودن علاقه نشان داد و به همین دلیل گاهی از وی به عنوان نخستین فیلسوف اگزیستانسیالیست یاد می‌شود. در دیدگاه سقراط، رسالت فیلسوف آگاهی دادن به افراد جامعه است و به واسطه تلاش برای تحقق همین رسالت، خود سقراط در ۷۰ سالگی نخستین قربانی آن به شمار آمد و به بی‌‌احترامی به خدایان یونان و فاسد کردن جوانان آتن متهم شد. اتهام فاسد کردن جوانان از آن جهت بود که جوانان آتن به واسطه آموزه‌های سقراط، بسیاری از عقاید سنتی را زیر سوال می‌بردند و این مساله برای متولیان امور چندان خوشایند نبود.

هر چند سقراط اعدام نشد، ولی به میل خود و در زندان شربت حاوی شوکران مهلک را سرکشید و به زندگی ۷۰ ساله خود خاتمه داد. امیل بریه در کتاب تاریخ فلسفه در یونان، هنر سقراط را چنین توصیف می‌کند:

«هنر سقراط را می‌توان به مثابه صنعت مامایی مادر او فاینارته دانست، زیرا می‌کوشید تا آنچه را که در اندرون مردم نهفته است، بیرون آورد بی‌آن که مدعی باشد که بدانان چیزی بیاموزد که آن را در خود ندارند.» (مراد داودی، ۱۳۵۸ ،۱۲۲)

● افلاطون

دوره حیات علمی افلاطون (۴۲۷ـ۳۴۷ ق.م) را می‌توان به ۲ دوره تقسیم کرد:

دوره نخست: دوره‌ای که تحت تاثیر اندیشه‌های سقراط بود.

دوره دوم: دوره‌ای که روش سقراطی را با فلسفه عرفانی فیثاغورثی ترکیب کرد که در نهایت به نظریه مثل منجر شد.

مطابق نظریه مثل که نظریه صورت‌ها (theory of forms) نیز نامیده می‌شود، هر چیز در دنیای تجربی، تصویری از ایده‌ای است که به صورت انتزاعی وجود دارد. در واقع همه اشیای این جهان جلوه‌های پست‌تر ایده‌های ناب هستند. از نگاه افلاطون، دانش واقعی از طریق آگاهی یافتن از صورت‌ها به دست می‌آید و راه رسیدن به آن نه تجربه حسی بلکه تفکر منطقی است.

افلاطون تحت تاثیر نظریه فناناپذیری روح که توسط فیثاغوریان مطرح شده، معتقد است روح پیش از قرار گرفتن در بدن از صورت‌ها یا همان ایده‌ها آگاهی داشته است. اما هنگامی که روح در بدن مادی قرار می‌گیرد دانش خالص و کامل به اطلاعات حسی آلوده می‌شود. برای رهایی از چنین وضعیتی و حصول دوباره دانش واقعی، بی‌توجهی به تجربه حسی و به کارگیری شیوه درون‌نگری(introspection) تنها راه ممکن است. با توجه به توضیحات فوق پی می‌بریم که دانش از نگاه افلاطون، امری فطری است که از طریق درون‌نگری و عملیات ذهنی دوباره برای فرد یادآوری می‌شود.

مطابق با همین دیدگاه، افلاطون معتقد است هوش و شخصیت فرد، امری وراثتی و ذاتی است. او در جامعه آرمانی خود که در کتاب جمهوری به توصیف آن پرداخته ۳ گروه و درواقع ۳ تیپ شخصیتی را معرفی می‌کند:

۱) برده‌ها و کارگران: این افراد کسانی هستند که تحت‌کنترل غرایز و نیازهای مادی و اولیه خود هستند.

۲) سربازان: کسانی که جنبه دلیری برآنها حاکم است.

۳) پادشاهان: کسانی که عقل و خرد در آنها حاکم است که مصداق واقعی آنها فیلسوفان هستند.

باتوجه به تقسیم‌بندی فوق می‌توان به این نکته پی برد که میان پرداختن به تجربیات جسمانی و جایگاه افراد در جامعه، رابطه‌ای معکوس وجود دارد. (هرگنهان، ۱۳۸۹) افلاطون بارها در کتاب جمهوری خود بر این نکته تاکید می‌کند که اگر جوامع توسط فیلسوفان اداره نشود، شانس بقای آن بسیار کم خواهد بود:

«در صورتی که فلاسفه پادشاه نباشند یا پادشاهان و شاهزاده‌های این جهان روح و قدرت فلسفه را نداشته باشند و عظمت و معرفت سیاسی در آنها وجود نداشته باشد و آن دسته از افراد غیراشرافی که بدون مشارکت دیگران فعالیت می‌کنند، مجبور به کنار رفتن نشده باشند، شهرها هرگز از شر دشمنان خود آرامش نخواهند داشت.... بنابراین کشور ما فقط در این صورت شانس بقا خواهد داشت.» (به نقل از هرگنهان،۱۳۸۹، ص۷۳، ترجمه یحیی سیدمحمدی)‌

● میراث افلاطون

دوگانه‌انگاری افلاطون و در نظر گرفتن جسم مادی و روح غیرمادی برای انسان تا مدت‌ها مورد توجه فیلسوفان بعد از افلاطون قرار گرفت و عرفان مسیحیت نیز با آن آمیخته شد. هرچند دیدگاه ارسطو در باب علم بر مبنای مشاهده تجربی بنا شده بود و به همین دلیل تلاش بسیاری نمود تا موضع افلاطون را تعدیل کند و به چالش بکشد، ولی در این راه چندان توفیقی نیافت. به هر حال با وجود نقدهای وارده بر فلسفه افلاطون نمی‌توان از ابداعات و اندیشه‌های بدیع او بسادگی گذشت. بحث افلاطون پیرامون خواب و خواب دیدن یکی از اندیشه‌های بدیع وی به شمار می‌آید که قرن‌ها بعد، از زبان فروید و در چارچوب منسجم‌تری بیان شده است.

نکته: با وجود نقدهای وارده بر فلسفه افلاطون نمی‌توان از ابداعات و اندیشه‌های بدیع او بسادگی گذشت. بحث افلاطون پیرامون خواب و خواب دیدن یکی از اندیشه‌های بدیع وی به شمار می‌آید که قرن‌ها بعد از زبان فروید و در چارچوب منسجم‌تری بیان شده است.

به عقیده افلاطون هرچند برخی افراد در حالت بیداری قادر هستند نیازهای زیستی و غرایز و به تعبیر افلاطون جنبه‌اشتهایی روح را کنترل کنند، اما این مساله در خواب امکانپذیر نیست. وی بیان می‌کند که حتی افراد منطقی هنگام خواب بخش حیوانی و وحشی روح خود را آشکار می‌کنند و به دنبال راهی برای ارضای آنها هستند. هرچند افلاطون مستقیم به مفهوم رویا اشاره نمی‌کند، ولی با مقایسه دیدگاه افلاطون و اندیشه‌های فروید شباهت‌های بسیاری می‌توان میان این دو مشاهده کرد.

● ارسطو

ارسطو (۳۸۴ـ۳۲۲ ق‌.م) شاگرد افلاطون، معلم اسکندر کبیر و موسس آموزشگاهی تحت عنوان لوکئوم (lyceum) است که نخستین دانشگاه دنیا محسوب می‌شود. از نگاه مورخان روان‌شناسی، ارسطو نخستین فیلسوفی است که در کتب خود مباحث روان‌شناسی را به صورت نظامدار مطرح کرده است. علاوه بر این، کتاب وی تحت عنوان «درباره روح» (De Anima) نخستین کتاب در حوزه تاریخ روان‌شناسی نامیده شده است.

در بررسی دیدگاه‌های افلاطون و ارسطو می‌توان تفاوت این دو فیلسوف را در موارد زیر بیان کرد:

۱) هر دو فیلسوف به بررسی ماهیت حقیقی اشیاء و فراتر رفتن از ظواهر تاکید می‌کنند. با وجود این ،افلاطون با نادیده گرفتن تجربه حسی، روش درون‌نگری را برای حصول ماهیت اشیاء انتخاب می‌کند و این در حالی است که ارسطو مشاهده طبیعی و درواقع تجربه حسی را شرط لازم برای حصول ماهیت اشیاء می‌داند. نکته قابل تامل این است که ارسطو، هم بر خردگرایی و هم تجربه‌نگری تاکید می‌کند. درواقع وی معتقد است دانش واقعی از طریق اطلاعاتی که از حس به دست آمده و توسط ذهن پردازش می‌شود، به دست می‌آید.

در مقایسه دو دیدگاه افلاطون و ارسطو پیرامون حصول دانش می‌توان چنین گفت که افلاطون معتقد بود اصول مقدماتی از طریق تفکر محض قابل دستیابی است، در حالی که ارسطو معتقد بود آنها از طریق بررسی مستقیم طبیعت به دست می‌آیند.

۲) ارسطو برخلاف افلاطون اهمیت چندانی برای ریاضیات قائل نبود و اساسا ریاضیات را برای بررسی دقیق طبیعت بی‌فایده می‌دانست. منشاء مخالفت ارسطو با ریاضیات را می‌توان در دیدگاه تجربی ارسطو و مشاهده پدیده‌های مادی و زیستی جستجو کرد. در واقع افلاطون پیرو سنت ریاضی فیثاغورث و ارسطو، تابع سنت زیستی بقراط است. به همین دلیل برخی معتقدند ارسطو به دلیل این‌که تلاش کرد چند پدیده روانشناختی را بر مبنای زیستی تبیین کند، به عنوان نخستین روان‌شناس فیزیولوژیک به حساب می‌آید.

از جمله مباحث کلیدی روان‌شناسی که ارسطو در نظام فلسفی خود به آن اشاره کرده، حافظه و فراخوانی است. ارسطو در کتاب خود با عنوان درباره حافظه، حافظه و فراخوانی را محصول ادراک حسی می‌داند و با توجیهات فطری‌نگرانه افلاطون در این باب مخالف است. به عقیده ارسطو، یادآوری (remembering) خاطره‌ای است که قبلا تجربه شده است. در عین حال فراخوانی (recall) نوعی جستجوی ذهنی برای تجربه گذشته است. در کتاب تاریخ روان‌شناسی نوشته هرگنهان، دیدگاه ارسطو در رابطه با فراخوانی و قوانین مربوط به آن را که تحت عنوان قوانین تداعی(laws of associations) می‌شود، چنین توضیح می‌دهد:

▪ قانون مجاورت (law of contiguity): این قانون به عنوان بنیادی‌ترین قانون تداعی بیان می‌کند که هنگام اندیشیدن به چیزی تمایل داریم و به اموری که همراه با آن تجربه شده‌اند نیز فکر کنیم.

▪ قانون مشابهت (law of similarity): این قانون اعلام می‌کند هنگام اندیشیدن به چیزی این گرایش در ما وجود دارد که به چیزهای مشابه نیز بیندیشیم.

▪ قانون تضاد(law of contrast) : هنگام اندیشیدن به چیزیT تمایل داریم که به امور متضاد با آن نیز فکر کنیم.

▪ قانون فراوانی (law of frequency): این قانون بیان می‌کند هرچه تجربیات بیشتری با هم روی دهند، تداعی آنها نیرومندتر خواهد بود. ارسطو اعتقاد دارد رویدادها می‌توانند به صورت طبیعی تداعی شوند برای مثال رعد به دنبال برق رخ می‌دهد. گاهی نیز رویدادها بنا بر عادت تداعی می‌شوند، مثل یادگیری حروف الفبا. در هر دو مورد نیرومندی تداعی از طریق فراوانی وقوع قابل تبیین است.

نکته قابل تامل در اینجاست که قوانین تداعی ارسطو تا قرن بیستم مبنای نظریه‌های یادگیری را تشکیل می‌داد. تداعی‌گرایی (associationism) که درواقع شکل کامل قوانین تداعی ارسطویی است بیان می‌کند از یک یا چند قانون تداعی می‌توان برای تبیین منشاء پدیده‌های حافظه و چگونگی شکل‌گیری عقاید پیچیده از عقاید ساده استفاده کرد.

با مرگ ارسطو در سال ۳۲۲ق.م عصر طلایی یونان باستان نیز پایان یافت، عصری که تقریبا از ۳۰۰ سال قبل‌تر با اندیشه‌های طالس آغاز شده بود. با مرگ ارسطو، فلاسفه بعدی به پیروی از مراجع گذشته روی آوردند و سنت نقادانه را به باد فراموشی سپردند، سنتی که پوپر بارها بر اهمیت آن در تاریخ اندیشه بشری تاکید کرد و در توصیف این سنت در یونان باستان چنین می‌نویسد:

«در اینجا با پدیده منحصر به فردی روبه‌رو هستیم و این با آزادی و خلاقیت حیرت‌انگیز فلسفه یونان ارتباط نزدیکی دارد. چگونه می‌توانیم این پدیده را توجیه کنیم؟ آنچه را باید توجیه کنیم پیدایی یک سنت است. این سنت است که بحث‌های انتقادی بین مکاتب گوناگون و از آن شگفت‌انگیزتر، درون یک مکتب واحد را امکان‌پذیر ساخته و ترغیب می‌کند. در هیچ جایی خارج از مکتب فیثاغورثی، مکتبی را پیدا نمی‌کنیم که به حفظ کردن یک آیین اختصاص یافته باشد. بلکه با تغییرات، عقاید جدید، تعدیل‌ها و انتقاد صریح از استاد مواجه هستیم.» (به نقل از هرگنهان، ۱۳۸۹، ص ۸۷، ترجمه یحیی سیدمحمدی)

هرچند این سنت در دوره قرون وسطی نادیده گرفته شد، ولی در دوره رنسانس از نو کشف و احیا شد.

منابع:

۱ ـ بریه امیل، تاریخ فلسفه در دوره یونانی، ترجمه علی مراد داوودی، دانشگاه تهران، ۱۳۵۲.

۲ ـ کاپلستن فردریک، تاریخ فلسفه، ج اول، ترجمه جلال‌الدین مجتبوی، انتشارات علمی فرهنگی، ۱۳۶۲.

۳ ـ هرگنهان.‌بی.آر، تاریخ روان‌شناسی، ترجمه یحیی سیدمحمدی، انتشارات ارسباران، ۱۳۸۹.

محمدمهدی میرلو