پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

مهدی گونه شدن


مهدی گونه شدن

انسان هایی كه به هدف نهایی و به همه كمالات ربوبی دست یافته اند, بالاخره نتوانستند صفت ممكنیّت ممكن الوجود بودن , را از خود بر كنند و دور كنند, زیرا هر صفت كمالی را كه آن ها تحصیل و كسب كردند, هیچ ربطی به ابتدای خلقت آن ها ندارد كه زمانی وجود نداشتند, و بعد به وجود آمدند, و چیزی كه نبوده و بعد به وجود آمده «ممكن الوجود» است و وجودش حتمیّت ندارد, و الا می بایستی همیشه باشد

هدف نهایی از خلقت انسان و آفرینش او، رسیدن به خداوند متعال و ملاقات اوست. این آخرین مقصد است و می‌توان آن را جواب فلسفهٔ آفرینش جهان قرار داد. زیرا كه جهان برای تأمین نیازهای جسمانی انسان و نیز برای وسائل و ابزار حركت انسان به سمت خدای عزوجل است.

پس همه چیز در این هدف نهایی خوابیده است. و منظور از لقای او این است كه وقتی خداوند تبارك و تعالی دارای همه كمالات و صفات پسندیده است، و هر كمالی به نحو تامّ و مطلق دارد، پس كمال انسان هم به این می‌شود كه واجد همه این صفات و كمالات به شكل تام گردد، و در این صورت است كه وجود چنین انسانی رنگ و صبغه الهی می‌گیرد و هم سنخ با او می‌شود، پس شایستهٔ اتصال روحی با او می‌گردد، قلبش عرش رحمان می‌شود، و فكرش یابندهٔ وجود او به علم حضوری خواهد شد.

البته واضح است كه انسانی كه به ملاقات او رسیده و همه صفات كمالیه را در خودش جمع كرده، هرگز نمی‌تواند خدا شود زیرا یك صفت است كه انسان نمی‌تواند از خود دور كند، بلكه به هر كمالی برسد این صفت نقص در وجود او هست، كه در خداوند متعال نیست، و آن صفت ممكنیّت و مخلوقیت است، زیرا كه انسان ماهیتش نسبت به وجود و عدم مساوی است، و هم می‌تواند موجود شود، و هم می‌تواند معدوم باشد.

پس وجود لازمهٔ ذات او نیست، و امكان نبودن او هست، و در این صورت است كه برای به وجود آمدنش احتیاج به خالقی دارد كه وجود و هستی‌اش لازمه ذات او باشد، و امكان عدم و نبودن در او راه نیابد و آن خدای واجب‌الوجود است.

و لذا آن انسان‌هایی كه به هدف نهایی و به همه كمالات ربوبی دست یافته‌اند، بالاخره نتوانستند صفت ممكنیّت (ممكن الوجود بودن)، را از خود بر كنند و دور كنند، زیرا هر صفت كمالی را كه آن‌ها تحصیل و كسب كردند، هیچ ربطی به ابتدای خلقت آن‌ها ندارد كه زمانی وجود نداشتند، و بعد به وجود آمدند، و چیزی كه نبوده و بعد به وجود آمده «ممكن الوجود» است و وجودش حتمیّت ندارد، و الا می‌بایستی همیشه باشد.

حال این موجود، به هر كمالی كه برسد، تأثیری در گذشته خویش ندارد، به این معنا كه نمی‌تواند ابتدای خلقت خویش را از بین ببرد، و بگوید من همیشه بوده‌ام، و وجودم واجب است. پس این انسان به هر درجه و مقامی برسد، وابستگی ذاتی خویش را به پروردگار نمی‌تواند از بین ببرد، و خود را مستقل از او كند، در حالی كه خداوند متعال وابستگی به هیچ موجودی ندارد، و ذات وجود او بی‌نیاز از هر چیزی و مستقل از هر موجودی است:

یا أیّها النّاس أنتم الفقراء إلی الله و الله هو الغنیّ الحمید.۱

ای مردم، شما به خدا نیازمندید و خداست كه بی‌نیاز ستوده است.

آری ممكن است آینه در اثر گرد و غبار، عكس جسمی كه مقابلش قرار دارد را درست نشان ندهد، اما آن‌جا هم كه هیچ گرد و غباری نباشد و عكس تمام خصوصیات جسم را نشان دهد، بالاخره یك خصوصیت از جسم مقابلش كم دارد، و آن این است كه این عكس وابسته به جسم مقابلش می‌باشد، و از او ناشی می‌شود، و تابع او در حركت و سكون و رنگ‌ها است، ولی آن جسم وابسته به عكس داخل آیینه نیست و مستقل از اوست.

مولای ما و آقای انس و جان، جضرت بقیهٔالله امام زمان(عج)، در توصیف ذوات مقدسه معصومین(ع)، می‌فرمایند:

لافرق بینك و بینها إلّا أنّهم عبادك و خلقك فتقها و رتقها و بیدك بدؤها منك، و عودها إلیك.

هیچ تفاوتی بین تو (خدای سبحان)، و آن آیات الهی نیست مگر آن‌كه آن‌ها بنده تو و مخلوق تواند. فتق و رتق آن آیات به دست توست، آغاز آن آیات از تو و بازگشتش به سوی توست.

توجه به عبارت زیبای امام(ع)، ما را به یك نكته رهنمون می‌سازد، كه از معصومین(ع)، به دو گونه تعبیر شده است:

۱) قبل از كلمه «إلّا» تعبیر به ضمیر مفرد مؤنث شده كه مرجع آن، كلمه آیات و مقامات است كه در عبارت قبل از آن در خود دعا آمده است.

۲) بعد از كلمهٔ «إلّا» تعبیر به ضمیر جمع مذكر شده، و مرجع آن وجود مقدس و شریف آن‌هاست، و این دوگونه تعبیر كردن مطابق آیهٔ شریفه ۳۱ سورهٔ بقره است:

و علّم آدم الأسماء كلّها ثمّ عرضهم ثمّ علی الملائكهٔ؛۲

و خدا، همهٔ نام‌ها را به آدم آموخت؛ سپس آن‌ها را بر فرشتگان عرضه نمود.

فرموده «آن‌ها» و نفرموده است «آن»:

ثمّ عرضها علی الملائكهٔ؛

و این شاید به این معنا باشد كه معصومین(ع)، دارای دو جنبه و دو حیثیت هستند، یكی جنبه آیه بودن و نشانه بودن آن‌ها برای خداوند متعال، كه چون وجود نورانی آن‌ها واجد همه كمالات است، كاشفیت این انوار مقدسه و آیه بودنشان نیز تام است، و دقیقاً همه صفات خداوند را متجلی می‌سازند، از این جهت چهارده معصوم(ع)، یك نور هستند، و به لحاظ اتحاد مكشوف (خداوند سبحان)، در كاشفیت یكی هستند، و در این صورت ضمیر مفرد مونث برای همه آن‌هاست، كه از این جهت وقتی آن‌ها را نگاه می‌كنیم متعدد هستند، و چهارده نفرند. پس وقتی توجه به مخلوقیت آن‌ها می‌كنیم یعنی همان تفاوتی كه با خداوند سبحان دارند، روح مطهر آنها را چهارده جسم، متفاوت و متعدد، می‌بینیم، و در این صورت ضمیر جمع مذكر برای آن‌ها می‌شود.

پس اگر می‌گوییم هدف نهایی انسان رسیدن به خداوند متعال است، منظور همین است كه وجود او دارای همه كمالات خالق گیتی باشد، تا آیه تام الهی گردد، و وجودش تنها از نظر جسمی مخلوق و متعدد باشد، ولی از جنبه روحی هم سنخ با خداوند تبارك و تعالی باشد مگر از جهت ممكنیّت، كه ارواح انسان‌ها اگر همه كمالات را هم تحصیل كنند، بالاخره زمانی نبوده و بعد به وجود آمده‌اند، و این همان ممكنیّت آن‌هاست كه در ذات آن‌ها نهفته، و امكان انقلاب ماهیت، و دگرگون شدن ذات آن‌ها از ممكنیّت به واجبیّت وجود ندارد، زیرا كه می‌بایست ابتدائیت برای خلقت خویش را، از خود حذف كنند، تا در گذشته همیشه باشند، و حتی زمانی هم كه نبوده‌اند، وجود داشته باشند، و این تناقض صریحی است كه محال است.

▪ دو تفاوت مهم

وقتی می‌گوییم كه انسان استعداد رسیدن به خداوند متعال در آفرینش او گذاشته شده، و خلقت او در احسن تقویم است، و می‌تواند به آخرین درجه از كمال كه یك ممكن‌الوجود (با حفظ صفت ممكنیت)، توانایی رسیدن به آن را دارد، برسد، دو نكته مهم در صفت ممكنیت خوابیده، كه در سایر صفاتی كه یك موجود می‌تواند داشته باشد نیست:

۱) هر صفتی غیر از موصوف است مثلاً علمی كه یك نفر دارد غیر از خود اوست، و همچنین قدرتش غیر از خود شخص است، زیرا شخصی داریم كه در ابتدا فاقد یك علم و یا قدرتی است، و سپس واجد آن علم و قدرت می‌شود. مثل دیواری كه رنگی را ندارد و بعد آن رنگ را پیدا می‌كند ولی صفت ممكنیت این‌گونه نیست. زیرا وقتی گفتیم انسان صفت ممكنیت دارد این صفت به خود انسان سرایت می‌كند، و هستی او را از ابتدا ممكن‌الوجود و مخلوق می‌كند، و امكان ندارد كه اول انسان را بدون صفت ممكنیت تصور كنیم، و سپس آن صفت را برای او قائل بشویم. پس اگر صفات دیگر، جدای از موصوف باشد و سرایت به آن نكند، صفت ممكنیت چیزی جز موصوف ممكن‌الوجود، نیست، و منهای موصوف، صفتی به نام ممكن‌الوجود ندارد.

۲) هر صفتی از صفات مخلوق غیر از صفت دیگر اوست، مثلاً مصداق علمی كه در وجود هر كسی است، غیر از مصداق قدرت اوست، و همین‌طور هر صفتی كه دارد،۳ ولی صفت ممكنیت برای انسان باعث می‌شود كه همه صفات انسان، رنگ ممكنیت پیدا كند، و همه صفات، ابتدایی پیدا كند كه قبل از آن نبوده است، و برای به وجود آمدنش محتاج به واجب‌الوجود می‌گردد، كه منشأ خلق آن صفات در ممكن‌الوجود گردیده است. زیرا وقتی موصوفی ممكن‌الوجود شد، و ابتدایی برای خلقت او فرض شد، حتماً همه صفات او هم به تبع موصوف، ممكن می‌شود، و امكان ندارد كه موصوف ممكن باشد، و زمانی موجود نبوده باشد، ولی صفات او قدیم باشد؛ زیرا صفات یك شیء، همچون رنگ روی دیوار است، كه امكان ندارد قبل از خود دیوار، رنگ روی دیوار موجود باشد.

از این رو تفاوت مهمی كه صفت ممكنیت با سایر صفات دارد به این نكته می‌رسیم كه انسان كامل، گرچه به ظاهر یك تفاوت با واجب‌الوجود دارد، و آن ممكن‌الوجود بودن اوست، ولی در واقع همین یك صفت، آن‌قدر وسیع است كه از یك طرف سرایت به موصوف می‌كند، و آن را هم ممكن‌الوجود می‌نماید، و از طرف دیگر سرایت به همه صفات پیدا می‌كند، و همه صفات او را ممكن می‌كند. زیرا در حقیقت این صفت صفتی در كنار بقیه او صاف نیست بلكه مبیّن آن است كه همهٔ صفات، مخلوق و ممكن است.

سید ابوالحسن مهدوی

پی‌نوشت‌ها:

۱. فاطر (۳۵)، آیهٔ ، آیهٔ ۱۵

۲. سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۱.

۳. تنها خداوند است كه تركیب در او راه ندارد، و مصداق هر صفتی از او عین مصداق صفت دیگر، و همه صفات عین ذات واجب الوجود است، یعنی یك موجود واحد حقیقی است كه متصّف به همه صفات كمالیه است.

۴. سوره‌های: انعام(۶)، آیهٔ ۳۱ و ۱۵۴ ـ یونس (۱۰)، آیهٔ ۷ و ۱۱ و ۱۵ و ۴۵ ـ رعد (۱۳)، آیهٔ ۲ ـ كهف (۱۸)، آیهٔ ۱۱۰ ـ عنكبوت (۲۹)، آیهٔ ۵ ـ روم (۳۰)، آیهٔ ۸ ـ سجده (۳۲)، آیهٔ ۱۰ ـ فصلت (۴۱)، آیهٔ ۵۴ ـ فرقان ( ۲۵)، آیهٔ ۲۱ ـ كهف (۱۸)، آیهٔ ۱۰۵ ـ عنكبوت (۲۹)، آیهٔ ۲۳ ـ بقره (۲)، آیهٔ ۴۶ و ۲۲۳ و ۲۴۹ ـ هود (۱۱)، آیهٔ ۲۹ ـ انشقاق (۸۴)، آیهٔ ۶.

۵. اعراف (۷)، آیهٔ ۱۴۳:

۶. سورهٔ الحاقه (۶۹)، آیهٔ ۲۰ و ۲۱: من یقین داشتم كه (قیامتی در كار است و) به حساب اعمالم می‌رسم او در یك زندگی (كاملاً) رضایت‌بخش قرار خواهد داشت.

۷. عن الصادق(ع): «ما اوتی النّاس اقلّ من الیقین»؛ به مردم چیزی كمتر از یقین داده نشده است. (اصول كافی، ج۲، ص۵۲)

۸. بقره (۲)، آیهٔ ۲۶۰: و إذ قال ابراهیم ربّ ارنی كیف تحی الموتی قال اولم تؤمن قال بلی و لكن لیطمئنً قلبی.

۹. انعام ( ۶)، آیهٔ ۷۵: و كذلك نری ابراهیم ملكوت السّموات و الأرض و لیكون من الموقنین.

۱۰. آل عمران (۳)، آیهٔ ۱۹۰ و ۱۹۱ و نیز به همین مظمون: رعد (۱۳)، آیهٔ ۳ ـ نحل (۱۶)، آیهٔ ۱۰ و ۱۱ و ۶۹ ـ روم (۳۰)، آیهٔ ۲۱ ـ زمر (۳۹)، آیهٔ ۴۲ ـ جاثیه (۴۵)، آیهٔ ۱۳ ـ فصلت ( ۴۱)، آیهٔ ۵۳ ـ حشر (۵۹)، آیهٔ ۲۱.

۱۱. سورهٔ روم (۳۰)، آیهٔ ۸.

۱۲. سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۷۶.

۱۳. سوره‌های نحل (۱۶)، آیهٔ ۴۴ ـ فصلت (۴۱)، آیهٔ ۵۳.

۱۴. سورهٔ كهف (۱۸)، آیهٔ ۱۱۰.

۱۵. به تعبیر حضرت آیت‌الله خزعلی (دامت بركاته)، كه محمد كاظم را از نزدیك ملاقات نموده‌اند.

۱۶. محدث قمی، مفاتیح الجنان، زیارت جامعه.


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.