پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

حدیث نفس و دغدغه معنویت


حدیث نفس و دغدغه معنویت

تاركوفسكی از بزرگترین كارگردانهای سینمای معاصر جهان و از شاعران بزرگ سینما در تمام دورانهاست تاركوفسكی می گوید می توان دو دسته از كارگردانها را از یكدیگر جدا كرد دستهِ نخست می كوشند تا جهانی كه در آن زندگی می كنند را به تقلید بازسازی كنند و دستهِ دوم می كوشند تا جهانی ویژهِ خود بیافرینند, این دستهِ دوم شاعران سینما هستند

تاركوفسكی‌ از بزرگترین‌ كارگردانهای‌ سینمای‌ معاصر جهان‌ و از شاعران‌ بزرگ‌ سینما در تمام‌ دورانهاست. تاركوفسكی‌ می‌گوید: <می‌توان‌ دو دسته‌ از كارگردانها را از یكدیگر جدا كرد؛ دستهِ‌ نخست‌ می‌كوشند تا جهانی‌ كه‌ در آن‌ زندگی‌ می‌كنند را به‌ تقلید بازسازی‌ كنند و دستهِ‌ دوم‌ می‌كوشند تا جهانی‌ ویژهِ‌ خود بیافرینند، این‌ دستهِ‌ دوم‌ شاعران‌ سینما هستند. برسون، داوژنكو، میزوگوشی، برگمان، بونوئل، كوروساوا و آنتونیونی‌ از این‌ دسته‌اند، نام‌ آنها مهمترین‌ نام‌های‌ تاریخ‌ سینماست. آثار دشوارشان‌ از الهام‌ درونی‌ آنها سخن‌ دارند و از این‌ رو همواره‌ با ذوق‌ همگان‌ خوانا نیست> و به‌ درستی‌ كه‌ نام‌ تاركوفسكی‌ در كنار این‌ كارگردانهای‌ بزرگ‌ و شاعران‌ سینما جای‌ می‌گیرد.

آثار تاركوفسكی‌ استوار بر دو تم‌ اساسی‌ است‌ كه‌ یكی‌ حدیث‌ نفس‌ و دیگری‌ سویهِ‌ معنوی‌ آثار اوست. البته‌ در این‌ مقاله‌ سعی‌ شده‌ به‌ این‌ تم‌ها از دریچهِ‌ سینما نگاه‌ شود و برخلاف‌ نظر برخی‌ منتقدان‌ داخلی‌ ثابت‌ شود كه‌ فیلمهای‌ تاركوفسكی‌ تنها فیلمهای‌ مضمون‌ نیستند (این‌ سوءتفاهم‌ شاید بیشتر از كتاب‌ ارزشمند تاركوفسكی‌ نوشتهِ‌ بابك‌ احمدی‌ ناشی‌ می‌شود كه‌ در آن‌ بیشتر به‌ فیلمهای‌ تاركوفسكی‌ از نقطه‌ نظر مضامین‌ نگاه‌ شده‌ است‌ كه‌ بهرحال‌ نقدِ تماتیك‌ هم‌ نوعی‌ از نقد است) بلكه‌ شیوه‌ها و تمهیدات‌ سینمایی‌ هم‌ در آثار او بسیار مهم‌ و اساسی‌ است‌ و بسیار می‌توان‌ از فیلمهای‌ او سینما را آموخت.فیلم‌ مورد علاقهِ‌ نگارنده‌ در میان‌ آثار تاركوفسكی‌ آینه‌ (۱۹۷۴) است. آینه‌ یكی‌ از زیباترین‌ حدیث‌ نفس‌های‌ تاریخ‌ سینماست.تصاویر فیلم‌ چنان‌ است‌ كه‌ گویی‌ خاطرات‌ تاركوفسكی‌ را در رویایی‌ سحرانگیز شاهد هستیم.تاركوفسكی‌ عمداً توالی‌ زمانی‌ خاطرات‌ را بر هم‌ می‌ریزد، درست‌ مانند این‌ است‌ كه‌ تكه‌های‌ زمانی گذشته‌ را با منطق‌ خواب‌ به‌ یاد می‌آوریم. در میان‌ این‌ خاطرات‌ دو چیز را پررنگ‌تر می‌یابیم: مادر و خانهِ‌ كودكی.تاركوفسكی‌ در فیلم‌ آینه‌ مادر (ماریا/ ناتالیا) را با تمام‌ حالات‌ روحی‌اش‌ به‌ تصویر كشیده‌ است. به‌ یاد بیاوریم‌ كلوزآپ‌هایی‌ از چهرهِ‌ مادر (با بازی‌ زیبای‌ مارگریتا ترخووا) را در حال‌ اشك‌ ریختن‌ یا لبخند زدن‌ كه‌ با جزئیات‌ دقیق‌ نشان‌ داده‌ می‌شود. تاركوفسكی‌ برای‌ ثبت‌ واكنش‌های‌ مادر در فیلم‌ تا آنجا پیش‌ می‌رود كه‌ موقع‌ صحبت‌ كردن‌ پدر و مادر، حتی‌ وقتی‌ پدر حرف‌ می‌زند او را نمی‌بینیم، در عوض‌ دوربین‌ روی‌ مادر ثابت‌ می‌ماند و واكنش‌های‌ او را به‌ تصویر می‌كشد و تنها شخص‌ دیگری‌ كه‌ در این‌ سكانس‌ می‌بینیم‌ پسر است‌ كه‌ در بیرون‌ خانه‌ آتش‌ روشن‌ كرده؛ یا به‌ یاد بیاوریم‌ خاطره‌ای‌ از مادر را در سكانسی‌ كه‌ در زمان‌ گذشته‌ و در دوران‌ استالین‌ می‌گذرد. مادر ترسیده‌ و فكر می‌كند سهواً اشتباهی‌ در متون‌ چاپی‌ انجام‌ داده‌ است، با عجله‌ به‌ چاپخانه‌ می‌رود و وقتی‌ خیالش‌ راحت‌ می‌شود و پی‌ می‌برد كه‌ اشتباهی‌ نكرده، سرش‌ را روی‌ میز می‌گذارد، دستش‌ را در میان‌ موهایش‌ فرو می‌برد و آرام‌ می‌گرید. با آمدن‌ همكارش‌ در میان‌ گریه، لبخند می‌زند و بعد از حرف‌های‌ نیش‌دارِ دوستش‌ دوباره‌ بغض‌ می‌كند و می‌گرید و همهِ‌ اینها با جزئیات‌ در چهرهِ‌ مادر نشان‌ داده‌ می‌شود. داچا (كلبهِ‌ روستایی‌ چوبی) كه‌ یادآور دوران‌ كودكی‌ تاركوفسكی‌ است‌ در جای‌ جای‌ فیلم‌ و در خاطرات‌ پراكندهِ‌ او حضوری‌ دائمی‌ دارد، بی‌جهت‌ نیست‌ كه‌ تاركوفسكی‌ می‌گوید: <آینه‌ را می‌توان‌ داستان‌ یك‌ خانهِ‌ قدیمی‌ نیز دانست>. تاركوفسكی‌ در یادآوری‌ خاطرات‌ گاه‌ چنان‌ در جزئیات‌ فرو می‌رود كه‌ موجب‌ شگفتی‌ تماشاگر می‌شود؛ محو شدن‌ لكهِ‌ بخار از روی‌ میز، خاموش‌ شدن‌ تدریجی‌ یك‌ چراغ‌ نفتی، جمع‌ كردن‌ سكه‌ها از روی‌ زمین. در فصل‌ زیبای‌ خاطرهِ‌ آتش‌سوزی‌ در انبار مزرعه‌ به‌ یاد بیاوریم‌ پَن‌ (حركت‌ افقی‌ دوربین‌ روی‌ پایهِ‌ ثابت) ۳۶۰ درجه‌ را با جزئیات‌ تعجب‌ برانگیزش: این‌ فصل‌ یك‌ پلان‌ / سكانس‌ [نما/ فصل] است‌ كه‌ در آن‌ تاركوفسكی‌ توسط‌ اشیاء، طبیعت‌ و انسان‌ فضایی‌ شگرف‌ و پرعظمت‌ ترسیم‌ می‌كند. در این‌ پلان‌ / سكانس، مادر ابتدا از آتش‌سوزی‌ باخبر می‌شود، او و سپس‌ بچه‌ها از كادر خارج‌ می‌شوند. ما با میز تنها می‌مانیم. گلدانی‌ از روی‌ میز به‌ زمین‌ می‌افتد؛ دوربین‌ به‌ طرف‌ چپ‌ پَن‌ می‌كند، می‌رسیم‌ به‌ آینه‌ و تصویر كلبهِ‌ در حال‌ سوختن‌ و بچه‌های‌ ناظر بر حادثه‌ در آینه، سپس‌ مرد همسایه‌ پسرش‌ را صدا می‌زند، دوربین‌ دوباره‌ به‌ طرف‌ چپ‌ پَن‌ می‌كند. سپس‌ همراه‌ پسرك‌ از در می‌گذریم‌ و با حادثه‌ روبرو می‌شویم. مادر و دیگران‌ آرام‌ و در سكوتی‌ پرمعنا به‌ گستره‌ای‌ از آتش‌ چشم‌ دوخته‌اند، این‌ جا آتش‌ فضایی‌ نامتناهی‌ و عظیم‌ می‌آفریند. به‌ آرمان‌ سینمای‌ تاركوفسكی‌ و حدیث‌ نفس‌ او دست‌ می‌یابیم: <كسی‌ را در فضایی‌ بی‌پایان‌ نهادن، او را با آدمیانی‌ بی‌شمار كه‌ هر دم‌ به‌ او دور و نزدیك‌ می‌شوند رویارو كردن، آدمی‌ را با تمامی‌ جهان‌ مرتبط‌ ساختن>. در فیلم‌ آینه‌ در میان‌ خاطرات‌ تاركوفسكی‌ قطعاتی‌ از فیلم‌های‌ مستند حادثه‌های‌ مهم‌ جهانی‌ یا ملی‌ را می‌بینیم. مانند انفجار بمب‌ اتمی‌ در هیروشیما، جنگ‌ داخلی‌ اسپانیا، عبور سربازان‌ روس‌ از رودخانهِ‌ سیواش‌ در سال‌ ۱۹۴۴ و... گویی‌ زمانی‌ كه‌ هنرمند قرار شده‌ از <من> حرف‌ بزند باز هم‌ نگران‌ پیرامونش‌ است‌ و خاطرات‌ جمعی‌ را به‌ شكل‌ خاطراتی‌ فردی‌ به‌ یاد می‌آورد. در فیلم‌ نوستالژیا (۱۹۸۳) آندری‌ گورچاكف‌ برای‌ پژوهشی‌ دربارهِ‌ پاول‌ سوسنوفسكی‌ موسیقی‌دان‌ فراموش‌ شدهِ‌ قرن‌ هجدهم‌ به‌ ایتالیا می‌رود و او هم‌ مانند سوسنوفسكی‌ دچار تنهایی‌ و غم‌ غربت‌ می‌شود. در سكانس‌ عنوان‌بندی‌ فیلم، گورچاكف‌ خاطرهِ‌ خانواده‌اش‌ در روسیه‌ را در چشم‌انداز تپه‌ای‌ به‌ یاد می‌آورد، صحنه‌هایی‌ كه‌ به‌ خوبی‌ حس‌ غم‌ غربت‌ او را به‌ تماشاگر انتقال‌ می‌دهد. در طول‌ فیلم‌ همواره‌ این‌ حس‌ غم‌ غربت‌ را با تمام‌ وجود احساس‌ می‌كنیم. همهِ‌ پدیده‌های‌ آشنا برای‌ گورچاكف‌ یادآور گذشته‌ است. گورچاكف‌ در اواسط‌ فیلم‌ می‌گوید: <این‌ نور مرا یاد پاییز مسكو می‌اندازد>، یا در جایی‌ دیگر می‌گوید: <اینجا روسیه‌ را به‌ یادم‌ می‌آورد نمی‌دانم‌ چرا>. این‌ غم‌ غربت‌ نوستالژیا در حقیقت‌ حدیث‌ نفس‌ خود تاركوفسكی‌ است، چرا كه‌ تاركوفسكی‌ پس‌ از اینكه‌ برای‌ ساختن‌ فیلم‌ به‌ ایتالیا رفت‌ به‌ دلیل‌ فشارهای‌ مقامات‌ دولتی‌ از بازگشت‌ به‌ شوروی‌ سرباز زده‌ بود و مقامات‌ هم‌ به‌ خانواده‌اش‌ اجازهِ‌ خروج‌ از كشور را نمی‌دادند، بنابراین‌ تاركوفسكی‌ غم‌ غربت‌ خود را در فیلم‌ نوستالژیا نشان‌ می‌دهد. تاركوفسكی‌ می‌گوید: <غم‌ غربت‌ برای‌ ما روس‌ها گونه‌ای‌ بیماری‌ مرگ‌آور است>. بی‌دلیل‌ نیست‌ كه‌ تاركوفسكی‌ در تبعید در خارج‌ از كشور دوام‌ نیاورد، تنها دو فیلم‌ ساخت‌ و در مدتی‌ كوتاه‌ رخ‌ در نقاب‌ خاك‌ كشید. در آغاز فیلم‌ آندری‌ روبلف‌ (۱۹۶۶) هم‌ می‌بینیم‌ كه‌ روبلف‌ هنرمند شمایل‌نگار، مؤ‌من‌ به‌ معصومیت‌ نهاد آدمی‌ است‌ و در وجود انسان‌ خداوند را می‌جوید ولی‌ وقتی‌ شاهد كشتار مردم‌ شهر ولادیمیر به‌ دست‌ تاتارها و به‌خصوص‌ سربازان‌ اجیر روسی‌ می‌شود و برای‌ نجات‌ زنی، سربازی‌ مهاجم‌ را به‌ قتل‌ می‌رساند با خداوند عهد سكوت‌ می‌بندد و دیگر كلمه‌ای‌ بر زبان‌ جاری‌ نمی‌سازد، تا این‌ كه‌ در انتهای‌ فیلم‌ پسركی‌ معصوم‌ ناآموخته‌ و به‌ گونه‌ای‌ شهودی‌ ناقوسی‌ از دل‌ خاك‌ می‌آفریند و روبلف‌ كلام‌ و هنر خویش‌ را باز می‌یابد. این‌ فیلم‌ هم‌ به‌ گونه‌ای‌ حدیث‌ نفس‌ زندگی‌ تاركوفسكی‌ است، چرا كه‌ در زندگی‌ دشوار هنرمندی‌ در سدهِ‌ پانزدهم، سرنوشت‌ هنرمندی‌ معاصر را در كشاكش‌ با نظامی‌ توتالیتر باز می‌یابیم.


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.