جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
نگاهی متفاوت به «گفتمان شریعتی»
بهرغم آنانی که شریعتی را تا حد «ایدئولوگ»بودن، که محترمانهتر و دوستوارانهتر از دیگرانی است که او را به بسیاری خصلتهای برگرفته از ذهنیت متصلب و متعصبشان که برچسب روشنفکری نیز به آن افزودهاند متهم کردهاند، دیدگاههای «شریعتی» را میتوان به عنوان «گفتمان»، با همان مفهوم و معنای: «پرداختن مفصل و جزبهجز یک موضوع، در قالب نوشتن یا گفتن [... ] به بیانی دیگر، به کار بردن زبان در گفتار و نوشتار، بهر پدیدآوردن معنا و مفهوم» (ویکیپدیا) پذیرفت. دیدگاههایی که خالی از تصلب اندیشه و تهی از تعصب باورمندیهای نابخردانه و از همه مهمتر «گفتمانی» پویا و همزمانی است. من بر این باورم که شریعتی با شخصیت و فردانیت چند بعدی، ویژه و استثنایی انسانی کاملا منحصر به فردی که داشت، به میزانی از رشد و آگاهی فردی رسیده بود که رسالتی جدی در رابطه با بازخوانی مفاهیمی که در جامعه ایران شیعی ما از مفهوم و کارکرد پویا (Dynamic) به کارکردی ایستا (Static) تبدیل شده بودند؛ (به نقل از خودش پویندگی و حرکت (Movement) را که به نهاد یا (Institution) تبدیل شده بود) ساختارزدایی کند تا بتواند پوستینی را که وارونه پوشیده شده (یا پوشانده شده) است در قالب «گفتمان»ی نو و روزآمد قابل درک و فهم کند.
شریعتی بر این باور است که انسان خداگونهای است در تبعید که برای «شدن» و رفتن به سوی وضعیت «انسانی»اش با اشعار و آگاهی که طبیعت، بالقوه در اختیارش نهاده است خودش، خودش را میآفریند. با توجه به پویا (دینامیک) بودن و نونو شدن هستی و جهان، انسان و اندیشه انسان نیز همیشه در حال شکلگیری و نوشدن از هستی و جهان و انسان، یعنی خودش است. از اینروست که انسان در خویشتنشناسی و خویشتنسازی خویش هر لحظه، نونو میشود. اصیلترین، مهمترین، اولین و آخرین دغدغه و بهانه شریعتی خود «انسان» است و روند شدن و صیرورت او. بنابراین آنچه شریعتی در عمر کوتاه ۴۴ سالهاش خوانده، نوشته، گفته و اندیشیده و تجربه و تجزیه تحلیل کرده بر حول محور خداگونگی انسان و «شدن» او بوده است.
در گفتمان شریعتی هدف روشنایی دادن به مسیری است که شدن انسان را رقم میزند، همان هدفی که همه پیامبران در سر داشتند و در این روند، همانگونه که خود باورمند بود، هیچ انسانی را تافتهای جدا بافته در هستی و طبیعت نمیدید و نمیدانست و هرکس را در حد شدناش میستود. شریعتی، خود محصول همان چهار زندان خویشتنخویش، جامعه خویش، تاریخ خویش و طبیعت خویش بود که عقیده داشت به دلیل هبوط آدم از بهشت ناآگاهی جبری به بهشت آگاهی اختیاری، انسان را در حصار خود گرفته و برای ورود به مسیر شدن انسانی و برای تسهیل صعود به این مرحله و عبور از حصارهای دودگرفته و فسیلشده و بسته این مقولات، ساختارزدایی از آنها را گریزناپذیر میدانست.
شریعتی یک اومانیست است که به انسان به عنوان یک سوژه خودبنیاد و خودآفرین باورمند است. همانگونه که خانم ژولیا کریستِوا فیلسوف فرانسوی، انسان را سوژهای سخنگو میداند شریعتی نیز بر این باور است که انسان، به عنوان یک «سوژه» میتواند و باید خود، سرنوشت خود را رقم زند. شریعتی در توازی با این نگاه اومانیستی به انسان، نگاهی قدسی هم دارد، زیرا انسان را با طبیعت و معنای کل جهان و هستی، که هرکس به نامی میخواندش: خدا، الله، الوهیم، اهورامزدا، god، Dieu، نیروانا، زئوس و... همذات و برانگاره او میپندارد. بدینجهت او به سوی خویششناسی [عرفان]، جامعهشناسی [اجتماعیات] و تاریخشناسی اسطورهای/ دینی [آزادی] رو میکند و این سه مقوله را که سه ضلع مثلث یک واحد کل هستند با هم ربط میدهد تا بتواند با شناخت این سه، معنای هستی را بشناسد و بشناساند. این سه مثلث یا سه بعد عرفان، برابری و آزادی که انسان خداگونه را میسازند در سه مقوله پندار، گفتار و کردار خود را مینمایانند. در واحد یگانه «انسان»، هنگامیکه این سه بعد با هم درآمیزند، انسان از تعادل روانشناختی منطقی/ حسی برخوردار میشود و فردانیت انسانی در او نمود آشکار پیدا میکند.
شریعتی، از نوادر انسانهایی است که این سه مقوله پندار، گفتار و کردار در درون او با هم درآمیختهاند. آنچه جادوی اندیشه، کلام و رفتار در او تلقی میشود، بیشک از این همآمیزی و انطباق سرچشمه میگیرد؛ همآمیزی و انطباقی که در درونه انسانی او با نماد یگانگی عقل و اشراق، (نماد نیرویهای «انیمایی» یا زن/ مادرانه و «انیموسی» یا مردانه) بههم بیختهاند. آنچه، نه تنها در شریعتی بلکه در همه انسانیهای رو به تکامل از نظر ما نوعی پارادوکس تلقی میشود، بهکارگیری نسبی این دو نیروی عقل و اشراق است که آنان را از مطلقبودن، مطلقاندیشی، یکسونگری، تکصدایی و... می رهاند و به شخصیتهایی نسبی، متعادل، پلورالیستی، تکثرگرا و... تبدیل میکند. پروانه عقل و عشق در مهراوه درونه شریعتی، در زیر سقف وجودی او آنچنان بههم بیخته بودند و خانه داشتند که او همیشه سوار بر هر دو بال پرواز میکرد. شاید از اینرو بود که در یکجا، هم بود و هم نبود. اما، تفاوت اومانیسم دینی شریعتی با اومانیسم غربی در این است که اومانیسم دینی شریعتی انسان را در جهان تنها و سرگردان نمیبیند و بهوجود حلقه اتصالی میان انسان و ساحت قدسی، یعنی خدا، قایل است. نگاه تجمیعگرایانه موحدانه شریعتی به انسان نگاهی خداگونه است. او انسان را دارای ارزشی قدسی، همراه با ارزش و وجهی اگزیستانسیالیستی، گیتیانه و دنیوی میداند و بینش و نگاه جامعگرای قدسی/ دنیوی یا آسمانی/ زمینی واحد به انسان دارد. بهزعم شریعتی انسان علاوه بر قوه تعقل و اندیشیدن و باورمندبودن، یعنی ایمانداشتن، از قوه درونی سیال اشراقی و غیبی نیز بهرهمند است. از اینروست که شریعتی انسان را برآیند دیالکتیکی سائق و رانش مجموعه این دو قوه و نیرو میداند.
حالا با این نگاه به انسانی که قدسی/ دنیوی یا آسمانی/ زمینی است، میخواهیم وضعیت و جایگاه اجتماعی/ سیاسی/ اقتصادی/ فرهنگی و... او را با توجه به شرایط امروز یعنی شرایط زمانی
(مکانی =diachronic/synchronic) بررسی و بازسازی کنیم. این دو شرط زمانی و مکانی بسیار مهم است. ما در شرق زندگی میکنیم و در دوران تاریخی ویژه خودمان با فرهنگها، آیینها، باورها، تابوها، تعصبها. «بازگشت به خویش» شریعتی، اینجاست که معنای قدسی/ دنیوی یا آسمانی/ زمینی خود را، در ساخت هستیشناسی انسان دینی پیدا میکند.
اینک ما با دو پرسش روبهرو هستیم: کدام انسان؟ کدام دین؟
مساله عمده، پاسخ به این دو پرسش است تا پس از یافتن آن بتوانیم وضعیت انسان دینی تعریفشده شریعتی را با توجه به دادههای همزمانی اندیشه و بینش و نگاه او، بفهمیم:
«کدام انسان» شریعتی را من انسان عقلی/ اشراقی؛ یعنی انسان زمینی/ آسمانی یا دنیوی/ قدسی میدانم و «کدام دین» شریعتی را نیز، دین دنیا و زندگی، دین ایمان و عشق؛ یعنی دین زمینی/ آسمانی یا دین دنیوی/ قدسی میفهم. بنابراین شریعتی را نمیتوان در پارادایمهای از پیشتعیینشدهای که ذهن فلسفی، ادبی، فرهنگی، اجتماعی، سیاسی، اخلاقی، دینی، اسطورهای، اندیشیدگی/ ایمانی عقلانیت یک بعدی مدرنیته تعریف کرد. انسان و دین در نگاه شریعتی هم اینجهانی و هم آنجهانی (جهان غیب) مفهوم میشود.
با این زیرساخت اندیشواری، شریعتی دغدغه انسان را «شدن مدام» میداند و ابزار این صیرورت را، که رو به سوی معنای کلهستی و جهان یعنی خدا دارد، چیزی جز «عمل»، برای رسیدن به «آگاهی و ایمان انسانی» که نمود عینیاش حضور فعال و گسترده در طبیعت و بهرهوری از همه امکاناتی است که طبیعت در اختیارش نهاده است، نمیداند: «لیس للانسان الا ما سعی.» شریعتی بر این باور است که انسان برای رسیدن به آن درونه قدسی خود و برای دستیابی به «مهراوه» خویش، یعنی آنچه او را به کل هستی پیوند میدهد، باید به «عمل» (کنشگری) بپردازد؛ عمل و کرداری همراه با اندیشه، ایمان و عشق در این جهان و به این جهان و همه پدیدههای آن. این عملگرایی در دیدگاه پراگماتیستی شریعتی، پیش از هر چیز با آگاهیبخشی و نونوسازی اندیشه انسان آغاز میشود. شریعتی «ارزش» (valeur=value) را انتخابی میداند که در مجموعه بینش توحیدی معنا میشود. بنابراین آنچه ما از آن به عنوان ارزشگذاری یا ارزشیابی نام میبرم، ارزشگذاری تحمیلی از سوی نظامهای تکجنسی، تکزبانی، تکساحتی و یکسویه اقتدارگرایانه محصول دوران مرد/ پدرسالاری است که با معیارهای صرفا مادی و جنسی، تحمیل پدیدههای همان نظامهای اقتدارگرا میشود. مانند سفید و سیاه، بلند و کوتاه، دارا و ندار، زن و مرد و... که در بینش یکپارچهنگر توحیدانگارانه، این ارزشها عملا منتفی هستند، زیرا در نگاه توحیدی یکپارچه به انسان دیگر جایی برای ارزشگذاریهای تفکیکگرایانه زن و مرد در طبیعت و در پی آن در جامعه نمیتواند وجود داشته باشد. گرچه در جهان قرن ۲۱ و در دنیای دیجیتالی الکترونیک امروز ما با این ارزشگذاریهای دوگانه در تقریبا اکثر قریب به اتفاق همه جوامع، به نسبتهای متفاوت، روبهرو هستیم. بنابراین برای جامعههایی که «دین» با اصل بنیادین مولفههای توحید و عدالت، داعیه به یگانهرساندن (توحید) این ارزشگذاریهای دوگانه را داشته اما خوانش مردمحورانه این دین درونی «دینباوران»اش شده که هم هنوز در چنبره این دوگانگی دست و پا میزند، باید با بازگشت دوباره به مولفههای همان «دین» و ارایه خوانش نو و روزآمد توحید و عدالت - دو اصل اولیه آن - از سوی زنان و مردان (توامان) بتوان آنان را به حقوق عادلانه انسانیشان رهنمون شد. این کار میسر نخواهد شد، مگر با بازخوانی و تفسیر، تاویل نوین «دین» و بازگرداندن اصول اولیه آن به انسانهایی که باورمندی به «دین» درونیشان شده است. از این رو است که شریعتی، برای جامعههای دینباور، اصلاح «دین» و بازگرداندن مفاهیم «انسانوارانه» اولیه آن را که در طول تاریخ (و به زعم من تاریخ مردمحور) دگرگون گشته و به قول علی پوستین خود را وارونه پوشیده یا پوشانیده شده است، ضروری میداند.
مساله حقوق نابرابر و ناعادلانه انسانی بخش نامتوازن و نامتعادل جامعه انسانی ناشی از دوآلیسمی است که به دوگانگی زن/ مرد، دارا/ ندار، استعمارگر/ استعمارشو، استکبار/ استضعاف و بالاخره جهان اول/ جهان دوم (یا سوم یا شمال و جنوب) منجر شده است. نواندیشی دینی باید بخش عظیمی از نیروها و تواناییهای خود را در راه آگاهیبخشی انسانها به جهت نزدیککردن و به هم پیوند دادن این «یگانه» «دوگانهشده» به کار گیرد. دوگانهای، که بیشک در آغاز، یک دوآلیسم دیالکتیکی پویا و دینامیک و به همپیوسته و سازنده مکمل یکدیگر بوده است.
برای من، به عنوان یک زن، که با اندیشههای شریعتی و با خود شریعتی از نزدیک محشور بودهام و نگاه یکپارچه توحیدگرانه او را در عمل و ایماناش دیدهام، جای شگفتی است که چرا هیچیک از منتقدان شریعتی به این اندیشه او که سراسر ایجاد هماهنگی و یکپارچگی میان همه انسانها که مهمتریناش بینش فراجنسی شریعتی به عدالت انسانی است، نمیپردازند؟ برای شریعتی «انسان»، بیتمییزیگذاری جنسی، نژادی، زبانی، ایمانی، دینی و... سوژهای آفرینشگر و خداگونه است که توانایی آفرینش و ساختن انسانی (هابیلی) خود را بالقوه داراست. از اینرو شریعتی «دین» را وسیله و چراغ راهی برای بالفعلساختن این بالقوه میداند تا هر آنکه «اراده» ساختن خویش را دارد با به کارگیری آن «مهراوه» درون خویش - آن دانه «ذر»، را آبیاری کرده و به فلاحت برساند: «قدافلح من زکاها و قدخاب من دساها.»
شریعتی را، بیعنایت به بعد عرفانی/ کویریاش شناختن و شناساندن نامهربانی است در حق او و اندیشه پلورالیستی/ دیالکتیکی او. با یک نگاه به متن نوشتههای او و لحاظ کردن زندگی فردی او که دقیقا آمیخته با زندگی جمعیاش بود و همچنین سیر تکوین و شدن او که گرچه آگاهانه و انتخاب خود او بوده است، آنسان که هر انسانی محکوم به انتخاب است و هیچکس را در این جهان گزیری از آن نیست، زیرا زندگی و نحوه گذراندن آن همان انتخاب فرد است، میتوان دریافت که شریعتی بیش و پیش از هر دانشی که در طول زندگیاش چه آگاهانه فرا گرفته باشد و چه ناآگاهانه، در پی جستوجوی «خویشتن خویش» بود و در روند این جستوجو دریافت که بیحضور دیگر همنوعاناش، یافتن خویشتن خویش معنا ندارد. اینگونه است که من توحید را در شریعتی میفهمم.
شریعتی، در هر دو سرزمین شناخت مومنانه که به معبود (خدا) و نیز شناخت عاشقانه که به معشوق، (تعبیر زیبا از «امیر رضایی» است) تعلق دارد به دلیل خروج از دنیای مدرنیته و رهایی از سلطه عقلانیت مذکر و ورود به حوزه مادینه عشق و پل ارتباطی که بین این دو ساخته و بنا کرده بود یک گام از دیگر نواندیشان دینی پیش از خود جلوتر گذاشت. از همین روست که او هم ابوذر را میفهمید و هم سلمان را میشناخت. نه مگر این هر دو با هم بیگانه بودند و اگر یکی از دیگری چیزی میدانست کافر میشد؟
اندیشه شریعتی، با مزدوجکردن عرفان مومنانه با عرفان عاشقانه و ممزوجکردن این هر دو توانست هم فردسازی کند و هم جامعهسازی.
ناهید توسلی
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
ایران اسرائیل غزه روسیه مجلس شورای اسلامی نیکا شاکرمی روز معلم معلمان رهبر انقلاب مجلس بابک زنجانی دولت
هلال احمر یسنا بارش باران آتش سوزی قوه قضاییه پلیس تهران سیل شهرداری تهران آموزش و پرورش سازمان هواشناسی دستگیری
حقوق بازنشستگان قیمت خودرو بانک مرکزی قیمت طلا قیمت دلار بازار خودرو خودرو دلار سایپا ایران خودرو کارگران تورم
فضای مجازی سریال نمایشگاه کتاب تلویزیون مسعود اسکویی عفاف و حجاب سینما سینمای ایران دفاع مقدس موسیقی
رژیم صهیونیستی آمریکا فلسطین حماس جنگ غزه اوکراین چین نوار غزه ترکیه انگلیس ایالات متحده آمریکا یمن
استقلال فوتبال علی خطیر سپاهان باشگاه استقلال لیگ برتر لیگ برتر ایران تراکتور لیگ قهرمانان اروپا رئال مادرید بایرن مونیخ باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی تلفن همراه گوگل اپل آیفون همراه اول تبلیغات اینستاگرام ناسا
فشار خون کبد چرب بیمه بیماری قلبی دیابت کاهش وزن داروخانه رابطه جنسی