پنجشنبه, ۲۰ دی, ۱۴۰۳ / 9 January, 2025
میلتون فریدمن كیست
پل كراگمن استاد دانشگاه اقتصاد پرینستون و نویسنده كتاب «اقتصاد بینالملل: نظریه و سیاست» كه یكی از مشهورترین كتب موجود در زمینه اقتصاد بینالملل بدون توسل به محاسبات ریاضی است، در سال ۱۹۹۱ جایزه جان بتیس كلارك را از سوی انجمن اقتصادی آمریكا دریافت كرد. فلسفه اقتصادی كراگمن میتواند در مكتب نئوكینزی قرار گیرد. وی همچنین یكی از منتقدین سیاستهای داخلی و خارجی جورج بوش است. نوشته زیر كه حدود یك ماه پیش توسط كراگمن منتشر شده است ضمن تجلیل از فریدمن و بیان تواناییهای علمی و اقتصادی او به انتقاد از برخی نظرات وی پرداخته و معتقد است همانطور كه فریدمن علیه كینز قیام كرد و دست به انجام اصلاحات زد درحال حاضر نیز علم اقتصاد نیازمند یك اصلاح طلب دیگر است.
تاریخ تفكر اقتصادی قرن بیستم بیشباهت به تاریخ مسیحیت قرن شانزدهم نیست. پیش از انتشار كتاب تئوری عمومی اشتغال، بهره و پول توسط جان مینارد كینز در سال ۱۹۳۶، مذهب رسمی علم اقتصاد به خصوص در زبان انگلیسی- تفكر بازار آزاد بود. اگر چه گهگاه ارتدادهایی در این مذهب صورت میگرفت اما این موارد همیشه ناكام مانده و متوقف میشد. كینز در سال ۱۹۳۶ نوشت كه اقتصاد كلاسیك « - همچنانكه تفتیش عقاید مقدس، اسپانیا را تحت سلطه خویش درآورده- انگلستان را تسخیر كرده است». ادعای اصلی اقتصاد كلاسیك این بود كه تقریبا پاسخ همه مسائل و مشكلات باید به نیروهای عرضه و تقاضا واگذار شود.
اما در زمان وقوع ركود بزرگ، اقتصاد كلاسیك هیچگونه تفسیر و راهحلی برای گذار از ركود ارائه نكرد. در اواسط دهه ۱۹۳۰ چالشهای پیشروی مذهب مرسوم اقتصاد تاحدی زیاد بود و نمیتوانست بیش از این به درازا بكشد. در این هنگام كینز نقش مارتین لوتر را ایفا نمود و با نگاه تیزبینانه خود ارتداد قابل احترامی را از مذهب رایج علم اقتصاد انجام داد. اگر چه كینز به معنای واقعی یك چپگرا نبود اما برای نجات سرمایهداری قیام كرد، نه برای تسخیر آن بلكه نظریه او بیان میكرد بازارهای آزاد متضمن دسترسی به اشتغال كامل نیستند و بدین ترتیب منطق دخالت گسترده دولت در اقتصاد را فراهم نمود.
كینزینیسم یك اصلاح بزرگ در تفكر اقتصادی بود و به طور غیر قابل اجتنابی توسط یك ضد انقلاب بنیانگذاری شد. اما در این میان تعداد زیادی از اقتصاددانان در فاصله سالهای ۱۹۵۰ تا ۲۰۰۰ تلاشهای زیادی برای احیا، بقا و زنده نگه داشتن اقتصاد كلاسیك ایفا نمودند، اما هیچیك از آنها به اندازه میلتون فریدمن تاثیرگذار نبودند. اگر كینز مارتین لوتر بود، فریدمن هم ایگناتیوس لویولا، موسس یسوعیون بود. همانند یسوعیون، پیروان فریدمن نیز همانند یك ارتش وفادار به آرمانهای او عمل كردند و بهتر بگوییم - به طور ناقص- در برابر ارتداد كینزینیسم جنگیدند. با پایان قرن بیستم اقتصاد كلاسیك دوباره بسیاری از نواحی تحت قلمرو سلطنتی خود را باز پس گرفت و بهراستی بخش اعظم این اعتبار را مدیون میلتون فریدمن بود.
غایت آرزوی اقتصاد این است كه علم باشد نه الهیات؛ چرا كه اقتصاد مربوط به زمین است نه آسمان. نظریه كینز در ابتدا به طور گستردهای انتشار یافت چرا كه بهتر از اقتصاد كلاسیك به شناسایی جهان اطراف ما پرداخت و در این راه نیز موفق بود. انتقاد فریدمن از كینز نیز كاملا موثر واقع شد بدلیل اینكه به درستی نقاط ضعف كینزینیسم را شناسایی نمود. در این نوشته به برخی از اشتباهات فریدمن نیز اشاره خواهیم كرد. برای مثال در مواردی چنین به نظر میرسد كه فریدمن با خوانندگان خود رو راست نبوده است. اما من او را همانند یك اقتصاددان بزرگ میستایم.
میلتون فریدمن سه نقش عمده را در اندیشه اقتصادی قرن بیستم ایفا نمود. فریدمن اقتصاددان بود، مطالب خود را به صورت تكنیكی مینوشت و تحلیلهای وی در خصوص رفتار مصرفكننده و تورم كمتر سیاسی بود. فریدمن كارآفرین سیاستی بود و حاصل چند دهه تلاش او اكنون به نام مانیتاریسم (پولگرایی) شناخته میشود كه سرانجام فدرال رزرو و بانك مركزی انگلستان در اواخر دهه ۱۹۷۰ این رویكرد را در اجرای سیاست پولی خود پذیرفتند و البته چند سال بعد نیز آن را كنار گذاشتند. فریدمن یك ایدئولوگ هم بود، مروج بزرگ دكترین بازار آزاد.
فریدمن تمامی این نقشها را با ایمان به واقعیتهای كلاسیك اقتصاد بازار ایفا نمود. تاثیرگذاری فریدمن به عنوان یك مروج و مبلغ بازار آزاد تا حدی به دلیل شهرت او به عنوان یك نظریه پرداز اقتصادی با بینشی عمیق و دقیق بود. اما تفاوتهای عمدهای میان دقت كارهای او به عنوان یك اقتصاددان حرفهای و دمدمی مزاج وجود دارد و همین امر گاهی اوقات منطق نوشتههای او را در جایگاه یك متفكر عمومی با سوال روبهرو میسازد. در حالیكه كارهای نظری فریدمن توسط اقتصاددانان جهان مورد ستایش واقع شده است اما یك دو سویهگرایی در نظرات سیاستی و بهویژه ترویجی او در خصوص بازار آزاد وجود دارد.
۱ - ابتدا به بررسی نظریههای اقتصادی فریدمن میپردازیم. در طی دو قرن گذشته تفكر علم اقتصاد همواره تحتسیطره مفهوم انساناقتصادی (Homo economicus) بوده است. انسان اقتصادی فرضی، میداند كه چه میخواهد و ترجیحات او میتواند در قالب تابع مطلوبیت و به شكل ریاضی بیان میشود و انتخابهای او در نتیجه محاسبات عقلایی ناشی از حداكثر ساختن تابع مطلوبیت بهدست میآید. مصرفكننده تصمیم میگیرد كه كدام كالا را مصرف نماید، سرمایهگذاران تصمیم میگیرند كه پول خود را در كجا سرمایهگذاری نمایند: به بازار سهام بروند یا اوراق قرضه دولتی بخرند. بنابراین تصمیمات همه آنها بر پایه این فرض اتخاذ میشود كه آنها به مقایسه مطلوبیت نهایی گزینههای مختلف در دسترس خود میپردازند.
«به راحتی میتوان به این قصه خندید». هیچكس و نه حتی برندگان نوبل اقتصاد واقعا تصمیمات خود را بر مبنای این روش اتخاذ نخواهند كرد. اما بیشتر اقتصاددانان و حتی خود من، معتقدند كه فرضیه انسان اقتصادی بسیار مفید است، چرا كه انسان اقتصادی مورد نظر اقتصاددانان، شكل ایدهآل آن چیزی است كه به آن فكر میكنند. افراد ترجیحاتی دارند، حتی اگر ترجیحات آنها واقعا به طور دقیق توسط تابع مطلوبیت بیان نشود و حتی اگر آنها مطلوبیت خود را نیز حداكثر نكنند با اینحال معمولا تصمیمات معقولی اتخاذ میكنند. البته ممكن است این سوال پیش آید كه چرا اقتصاددانان انسان را آنگونه كه هست مطالعه نمیكنند؟ پاسخ این است كه انتزاع و سادهسازی استراتژیك تنها روشی است كه اقتصاددانان میتوانند برخی نظمهای فكری را بر پیچیدگی زندگی اقتصادی واقعی تحمیل نمایند و در این راه فرضیه رفتار عقلایی یك سادهسازی كاملا پر ثمر است.
اما سوال این است كه چگونه باید این فرضیه را به كار گرفت. كینز به طور همه جانبه انسان اقتصادی را مورد حمله قرار نداد و به جای اینكه نظریهپردازی خود را بر مبنای تحلیل دقیق آنچه یك تصمیمگیر عقلایی انجام میدهد، بنابر این نظریه خود را بر اساس فروض روانشناسانه معقولی بنا كرد. از دیدگاه كینز تصمیمات تجاری از روحیات حیوانی (animal spirits ) ناشی میشدند از جمله اینكه تصمیمات مصرف كننده بر اساس یك مبنای روانشناسانه اتخاذ میشود و مصرفكننده تنها بخشی از افزایش درآمد و نه همه آن را به مصرف اختصاص میدهد.
اما آیا واقعا ایده كینز برای كاهش نقش انسان اقتصادی مفید بود؟ پاسخ فریدمن این بود كه خیر، در مقاله ۱۹۵۳ خود با نام «روششناسی اقتصاد اثباتی» بحث كرد كه «نظریههای اقتصادی باید مورد قضاوت قرار گیرند اما نه با واقعگرایی روانشناسانه بلكه با توانایی آنها برای پیشبینی رفتار عوامل اقتصادی. دو مورد از بزرگترین پیروزیهای فریدمن به عنوان یك نظریهپرداز اقتصادی از كاربرد فرضیه رفتار عقلایی و مباحثه با اقتصاددانانی كه در ماورای این فرضیه میاندیشیدند بدست آمده است.
فریدمن در كتاب ۱۹۵۷ خود به نام «نظریه تابع مصرف» بحث میكند كه بهترین روش برای پسانداز و مصرف، روش كینز یعنی توسل به نظریهپردازی روانشناسانه نیست بلكه بهترین روش این است كه افراد را به گونهای در نظر بگیریم كه ببینیم آنها ثروت خود را در طول زندگی چگونه هزینه میكنند و در این مسیر تصمیمات عقلایی اتخاذ میكنند. این ایده لزوما ضد كینزی نبود در واقع بزرگترین اقتصاددان كینزی یعنی فرانكو مودیگیلیانی به همراه آلبرت آندو همزمان و مستقل از فریدمن ایده مشابهی را ارائه كرد كه حتی در مورد رفتار عقلایی محتاطتر از نظریه فریدمن بود. «فرضیه درآمد دائمی» فریدمن و «الگوی سیكل زندگی» مودیگیلیانی چندین پارادوكس آشكار در مورد رابطه میان درآمد و مخارج را حل نمودند و در واقع به عنوان بنیان و پایه تفكر اقتصاددانان در خصوص مسائل مربوط به مصرف، مخارج و پس انداز تا به امروز باقی ماندهاند.
تلاش فریدمن در مورد رفتار مصرفی فرد عقلایی به خودی خود باعث شهرت آكادمیك وی شد. با این حال پیروزی بزرگتر او از كاربرد فرضیه انسان اقتصادی در خصوص نظریهپردازی در مورد تورم بدست آمد. در سال ۱۹۵۸ فیلیپس اقتصاددان متولد نیوزلند اشاره كرد كه یك همبستگی تاریخی میان بیكاری و تورم وجود دارد به گونهای كه تورم بالاتر با بیكاری كمتر همراه بوده و هست. مدتی اقتصاددانان این رابطه را به عنوان یك رابطه باثبات و قابل اعتماد پذیرفتند. بر اساس مباحث اصلی مطرح در مورد منحنی فیلیپس دولت ناگزیر از یك انتخاب سیاستی بود. برای مثال دولت باید تورم بالاتر را در ازای دستیابی به بیكاری كمتر بپذیرد؟
در سال ۱۹۶۷ فریدمن در یكی از جلسات انجمن اقتصادی آمریكا عنوان كرد «حتی اگر طبق دادههای اقتصادی، وجود رابطه میان تورم و بیكاری تائید شود، در بلند مدت چنین رابطهای وجود ندارد. او گفت «همواره یك مبادله موقت میان تورم و بیكاری وجود دارد اما این یك مبادله همیشگی و دائمی نیست». به عبارت دیگر اگر سیاستگذار بخواهد از طریق سیاستی كه تورم بالاتری ایجاد میكند بیكاری كمتری بهدست بیاورد تنها در كوتاه مدت و به طور موقت موفق به انجام این كار خواهد بود. بر اساس نظرات فریدمن بیكاری دوباره افزایش خواهد یافت حتی اگر تورم همچنان در سطح بالایی باقی بماند. به عبارت دیگر اقتصاد چنانكه بعدها ساموئلسن آن را نامگذاری كرد در شرایط ركود تورمی قرار (stagflation ) دارد.
فریدمن چگونه به این نتیجه رسید؟ (البته ادموند فلپس كه جایزه نوبل اقتصاد را در سال ۲۰۰۶ برد همزمان و به طور مستقل از فریدمن به همین نتیجه دست یافته بود). در مورد نظریه مصرف، فریدمن فرضیه رفتار عقلایی را به خدمت گرفت. او معتقد بود كه بعد از یك دوره تورم دائمی، افراد انتظارات تورمی خود را در تصمیمات آینده خود دخیل نموده و تمامی اثرات مثبت تورم بر اشتغال را خنثی میكنند. برای مثال، یكی از دلایلی كه تورم ممكن است منجر به اشتغال بیشتر شود این است كه زمانیكه قیمتها سریعتر از دستمزدها افزایش مییابند استخدام بیشتر كارگران سودمندتر خواهد بود. اما كارگران میدانند كه قدرت خرید دستمزدهای حقیقی آنها با توجه به وجود تورم كاهش خواهد یافت، بنابراین آنها دستمزدهای بالاتر و متناسب با رشد قیمتها را مطالبه میكنند. در نتیجه بعد از افزایش تورم، اشتغال افزایش نخواهد یافت.
نویسنده: پل كراگمن مترجم: محمدرضا فرهادیپور
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست