سه شنبه, ۱۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 7 May, 2024
مجله ویستا

از حاشیه تا متن بلند چون كلیمانجارو عمیق چون اطلس


از حاشیه تا متن بلند چون كلیمانجارو عمیق چون اطلس

آثار و نوشته های همینگوی با آنكه به حد اعلای شهرت می رسید با پیروزی مالی توام نبود, ولی وقتی كتاب «بیوگرافی نویسندگان امریكایی مقیم پاریس » را انتشار داد درهای موفقیت به رویش گشوده شد این نخستین بار بود كه همینگوی می فهمید موفقیت در نویسندگی چه طعمی دارد همه كسانی اعم از امریكایی , انگلیسی و فرانسوی كه این كتاب را خوانده اند, توانایی و قدرت قلم او را ستوده اند و عقیده دارند كه در آن تازگی و ابتكار وجود دارد به دنبال انتشار این كتاب , كتاب دیگری موسوم به «آدم كشها» به منزله شاهكاری به عشاق علم و ادب عرضه گردید

وقتی‌ قرار باشد بزرگترین‌ نویسنده‌ از میان‌ یك‌ نسل‌ از نویسندگان‌ تشییع‌ و به‌ خاك‌ سپرده‌ شود، مراسم‌ خاكسپاری‌ باید كه‌ شلوغ‌ باشد و می‌شود. حتی‌ اگر در نقطه‌یی‌ دور و كم‌جمعیت‌ باشد.

مركز كوهستانی‌ كچام‌ در آیداهو در ۶ ژوئیه‌ ۱۹۶۱ روزی‌ تاریخی‌ را تجربه‌ كرد و «ارنست‌ همینگوی‌» را در كنار دوست‌ قدیمی‌اش‌ «تیلور ویلیامز» معروف‌ به‌ خرس‌ یاب‌ در خاك‌ خود پناه‌ داد. هیچ‌كس‌ نمی‌دانست‌ خودكشی‌ در كار بوده‌ تا اینكه‌ «مری‌» آخرین‌ همسر همینگوی‌ برای‌ اوریانا فالاچی‌ خبرنگار مشهور قرن‌ تعریف‌ كرده‌ بود كه‌ چگونه‌ ارنست‌ توانسته‌ بود به‌ زیرزمینی‌ برود كه‌ او تمام‌ تفنگ‌ها را در آن‌ پنهان‌ كرده‌ بود، تفنگ‌ دو لوله‌یی‌ را كه‌ سال‌ها با آن‌ كبوتر می‌زد برداشته‌ بودن‌ چند فشنگ‌ را سوار كرده‌ بود، در اتاق‌ را قفل‌ كرده‌ بود، از اتاق‌ نشیمن‌ رد شده‌ بود و دو تیر به‌ پیشانی‌اش‌ شلیك‌ كرده‌ بود. حادثه‌ در سپیده‌دم‌ چهار روز پیش‌ رخ‌ داده‌ بود.

«ارنست‌ همینگوی‌» كه‌ شاید بتوان‌ او را بزرگترین‌ رمان‌نویس‌ امریكایی‌ نامید در ۲۱ جولای‌ سال‌ ۱۸۹۹ در «اوك‌ پارك‌» در حومه‌ شیكاگو به‌ دنیا آمد و در دوم‌ جولای‌ ۱۹۶۱ در كچام‌ واقع‌ در ایالت‌ «آیداهو» در ۶۲ سالگی‌ به‌ زندگی‌ خود پایان‌ داد.

پدرش‌ «كلارنس‌ همینگوی‌» یك‌ پزشك‌ زنان‌ بود كه‌ علاقه‌ بسیاری‌ به‌ طبیعت‌ داشت‌ و هم‌ او بود كه‌ از كودكی‌ ارنست‌ را به‌ شكار و ماهیگیری‌ علاقه‌مند ساخت‌. او مدیر «باشگاه‌ طبیعت‌ دوستان‌» بود و مردی‌ سرشناس‌ و قابل‌ احترام‌. مادر ارنست‌ زنی‌ با ایمان‌ و پرهیزگار بود. او انجیل‌ می‌خواند و شاید به‌ همین‌ دلایل‌ بود كه‌ از لحاظ‌ اخلاقی‌ با همسرش‌ توافق‌ چندانی‌ نداشت‌. این‌ عدم‌ توافق‌ در تربیت‌ ارنست‌ بسیار تاثیرگذار بود. در حالی‌ كه‌ مادر او را به‌ خواندن‌ سرودهای‌ مذهبی‌ تشویق‌ می‌كرد، پدر چوب‌ و تور ماهیگیری‌ به‌ دست‌ او می‌داد. در پنج‌ سالگی‌ در اثر زمین‌ خوردن‌ از ناحیه‌ لوزه‌ ها دچار آسیب‌ شد كه‌ این‌ مشكل‌ تا پایان‌ عمر همراه‌ وی‌ بود.

در ده‌ سالگی‌ پدرش‌ او را با تفنگ‌ و شكار آشنا ساخت‌. اما همینگوی‌ در عین‌ علاقه‌ به‌ طبیعت‌ در دبستان‌ متوجه‌ شد كه‌ به‌ موضوعی‌ دیگر نیز علاقه‌ دارد و آن‌ چیزی‌ نبود جز ادبیات‌ و شروع‌ به‌ نوشتن‌ مقالات‌ ادبی‌ و داستان‌ كرد. و اداره‌ روزنامه‌یی‌ را كه‌ در دبستان‌ چاپ‌ می‌شد بر عهده‌ گرفت‌.

در همین‌ سال‌ها بود كه‌ به‌ آموختن‌ مشتزنی‌ پرداخت‌. علتش‌ گویا این‌ بود كه‌ روزی‌ بر اثر حسادت‌ از چند تن‌ از دوستانش‌ كتك‌ خورد و احساس‌ كرد كه‌ باید بتواند در چنین‌ مواقعی‌ از خود دفاع‌ كند. رفقای‌ وی‌ سبك‌ انشای‌ روان‌ او را می‌ستودند؛ اما عملا علاقه‌ و محبتی‌ به‌ او نشان‌ نمی‌دادند، گویی‌ در نظر آنها برتری‌ و امتیاز گناهی‌ نابخشودنی‌ بود.

ارنست‌ به‌ ورزش‌ خیلی‌ علاقه‌ نشان‌ می‌داد و جسارتش‌ تا اندازه‌یی‌ بود كه‌ یك‌ بار دماغش‌ شكست‌ و بار دیگر چشمش‌ آسیب‌ دید! او كه‌ حالا به‌ اندازه‌یی‌ به‌ طبیعت‌ وابسته‌ شده‌ بود كه‌ در جنگل‌ با پای‌ برهنه‌ راه‌ می‌رفت‌ و شبها با بدن‌ لخت‌ در دریاچه‌ شنا می‌كرد و لباس‌های‌ ژنده‌ می‌پوشید از خانواده‌ و دبستان‌ متنفر شد و هر دو را ترك‌ كرد. او دو بار گریخت‌، بار دوم‌ غیبت‌ او چندین‌ ماه‌ طول‌ كشید، در همین‌ دوران‌ بود كه‌ تجربیات‌ گرانبهایی‌ اندوخت‌. گاهی‌ در مزرعه‌ كار می‌كرد، زمانی‌ به‌ ظرفشویی‌ در رستوران‌ها می‌پرداخت‌ و مدتی‌ نیز بطور پنهانی‌ در قطار مشغول‌ به‌ كار شد كه‌ كالای‌ تجارتی‌ را از نقطه‌یی‌ به‌ نقطه‌ دیگر می‌برد.

انگار می‌خواست‌ خودش‌ را از ضربه‌ روحی‌یی‌ خلاص‌ كند كه‌ شاید وقتی‌ مادر در كودكی‌ لباس‌ دخترانه‌ به‌ او پوشانده‌ بود در او به‌ وجود آمده‌ بود. ماجرا از این‌ قرار بود كه‌ مادر ارنست‌ همیشه‌ دوست‌ داشت‌ فرزندان‌ دوقلویی‌ داشته‌ باشد و به‌ همین‌ دلیل‌ لباس‌های‌ یكسانی‌ را برای‌ او و خواهرش‌ كه‌ یكسال‌ از او كوچكتر بود تهیه‌ می‌كرد. او حتی‌ عكسی‌ از ارنست‌ گرفت‌ كه‌ او را در لباس‌ دخترانه‌ نشان‌ می‌داد.

بالاخره‌ وی‌ تحصیلات‌ متوسطه‌ خود را در مدرسه‌ عالی‌ اوك‌ پارك‌ به‌ اتمام‌ رسانید. او تعطیلات‌ تابستانی‌ را در میان‌ جنگلی‌ نزدیك‌ میشیگان‌ كه‌ به‌ سرسبزی‌ و خرمی‌ معروف‌ است‌ به‌ همراه‌ خانواده‌ خود می‌گذرانید. ارنست‌ بهترین‌ خاطرات‌ خود را از این‌ منطقه‌ دارد و همین‌ خاطرات‌، شكار و ماهیگیری‌، شنا در دریاچه‌ و... مایه‌های‌ بسیاری‌ از آثار وی‌ را تشكیل‌ داد و شخصیت‌های‌ اصلی‌ بعضی‌ از بهترین‌ داستان‌هایش‌ ریشه‌ در همین‌ خاطرات‌ دارد. همینگوی‌ همانند بسیاری‌ از نویسندگان‌ معاصر خود تحصیلات‌ دانشگاهی‌ نداشت‌ و تجربیات‌ شخصی‌ خود را در آثارش‌ تجلی‌ می‌داد.

در سال‌ ۱۹۱۷ و هنگامی‌كه‌ امریكا نیز وارد جنگ‌ جهانی‌ دوم‌ شد، همینگوی‌ با سری‌ پرشور خود را سرباز داوطلب‌ معرفی‌ كرد ولی‌ بخاطر معیوب‌ بودن‌ چشم‌، اجازه‌ اعزام‌ به‌ وی‌ ندادند و برگه‌ معافی‌ را به‌ دستش‌ دادند.

در همان‌ روزها با مدیر روزنامه‌ «كانزاس‌ سیتی‌ استار» كه‌ در «میدل‌ وست‌» منتشر می‌شد آشنا شد و مدت‌ دو ماه‌ گزارش‌هایی‌ برای‌ روزنامه‌ مزبور تهیه‌ می‌كرد. بعدها نیز رانندگی‌ آمبولانس‌ صلیب‌ سرخ‌ را بر عهده‌ گرفت‌ و به‌ جبهه‌ جنگ‌ ایتالیا رهسپار شد. در زمان‌ جنگ‌، یك‌ روز كه‌ با آمبولانس‌ صلیب‌ سرخ‌ به‌ كمك‌ مجروحین‌ می‌شتافت‌ زخمی‌ شد، جراحتش‌ وخیم‌ و خطرناك‌ بود و بر اثر آن‌ به‌ وی‌ مدال‌ جنگی‌ ایتالیا را دادند و همچنین‌ دولت‌ متبوعش‌ مدال‌ نقره‌یی‌ را برای‌ وی‌ در نظر گرفت‌.

اثر زخم‌ و جراحات‌ این‌ جنگ‌ بعدها در ساق‌ پایش‌ تا مدت‌ها باقی‌ ماند. همینگوی‌ از جنگ‌ نیز بسیار آموخت‌ و باز در آثارش‌ از جمله‌ در «وداع‌ با اسلحه‌» از این‌ تجربیات‌ بسیار كمك‌ گرفت‌.

همینگوی‌ به‌ «شیكاگو» برگشت‌ و با نویسندگان‌ بزرگی‌ مانند «شرودر آندرسون‌» و همچنین‌ «جان‌ دوس‌ پاسوس‌» آشنا شد. در این‌ موقع‌ دختر جوان‌ و روزنامه‌نویسی‌ به‌ نام‌ «هدلی‌ ریچاردسون‌» علاقه‌ و توجهش‌ را به‌ خود جلب‌ كرد و نتیجه‌ آن‌ ازدواجی‌ بود كه‌ با اتفاقات‌ فراوانی‌ رودررو بود.

در سپتامبر ۱۹۲۱ زن‌ و شوهر جوان‌ به‌ صورت‌ دو خبرنگار عازم‌ میدان‌ جنگ‌ یونان‌ و تركیه‌ شدند. با وجودی‌ كه‌ همینگوی‌ از جنگ‌ سابق‌ خاطرات‌ تلخی‌ داشت‌ و دوبار هم‌ زخمی‌ شده‌ بود، میدان‌ جدید نبرد را با آغوش‌ باز استقبال‌ كرد. جنگ‌ ترك‌ و یونان‌ به‌ نفع‌ ترك‌ها و «كمال‌ آتاتورك‌» پایان‌ یافت‌ و همینگوی‌ از آنجا به‌ پاریس‌ رفت‌.

در پاریس‌ برحسب‌ توصیه‌ «آندرسون‌» با «گرتروداستن‌» نویسنده‌ امریكایی‌ كه‌ در فرانسه‌ موطن‌ اختیار كرده‌ بود آشنا شد و در مكتب‌ ادبی‌ او به‌ پرورش‌ استعداد نویسندگی‌ خود پرداخت‌ و شروع‌ به‌ نوشتن‌ سرگذشت‌های‌ كوچك‌ و ساده‌یی‌ كرد. هرچند همینگوی‌ از هیچ‌ سبك‌ خاصی‌ در نویسندگی‌ تقلید نكرد و به‌ شیوه‌یی‌ می‌نوشت‌ كه‌ مبدعش‌ خودش‌ بود اما رفت‌ و آمد با «گرترو داستن‌» برای‌ او بسیار مفید بود. استن‌ مردی‌ چاق‌، جدی‌ و بی‌گذشت‌ بود با این‌ وصف‌ بین‌ او و همینگوی‌ خیلی‌ زود علایق‌ و روابطی‌ برقرار گردید و هر دو از معاشرت‌ همدیگر لذت‌ می‌بردند.

همینگوی‌ در پاریس‌ علاوه‌ بر گرتروداستن‌ با «پیكاسو» و «سران‌» نیز آشنایی‌ یافت‌.

آنها از خواندن‌ نوشته‌های‌ سلیس‌، روشن‌، بی‌ابهام‌ و در عین‌ حال‌ عامیانه‌ و ساده‌ همینگوی‌ كه‌ مانند آب‌ صاف‌ و زلال‌ بود استفاده‌ می‌بردند. نخستین‌ آثار و داستان‌های‌ همینگوی‌ سروصدای‌ زیادی‌ ایجاد كرده‌ بود. آن‌ موقع‌ هدلی‌ همسر همینگوی‌ باردار بود و چون‌ از این‌ طرز شهرت‌ خوشش‌ نمی‌آمد، روزی‌ با اطلاع‌ شوهرش‌ پاریس‌ را به‌ قصد شیكاگو ترك‌ كرد تا كودكش‌ در دیار خودش‌ متولد شود. در مدتی‌ كه‌ هدلی‌ در امریكا وضع‌ حمل‌ كرد و به‌ پاریس‌ بازگشت‌، همینگوی‌ چند سرگذشت‌ و نوول‌ تازه‌ به‌ وجود آورد. این‌ نوول‌ها و داستان‌ها مانند میخ‌ محكم‌ واستوار بود. یكی‌ از آنها موسوم‌ به‌ «پنجاه‌ هزار دلار» بود كه‌ در آن‌ ماجرای‌ زندگی‌ مرد ورزشكار و مشتزنی‌ تصویر گردیده‌ بود. اسم‌ نوول‌ دیگر وی‌ «هفته‌نامه‌ اتلانتیك‌» بود كه‌ پس‌ از داستان‌ قبلی‌ به‌ وجود آمده‌ و به‌ چاپ‌ رسیده‌ بود و مجله‌ پرتیراژی‌ آن‌ را به‌ صورت‌ پاورقی‌ منتشر ساخت‌. هركس‌ نوول‌ اخیر را می‌خواند به‌ چیره‌دستی‌ و مهارت‌ همینگوی‌ در ادبیات‌ و روان‌نویسی‌ او پی‌ می‌برد.

همین‌ نوول‌ بیست‌ صفحه‌یی‌ اسم‌ نویسنده‌ را بر سر زبان‌ها انداخت‌ و مشهورش‌ ساخت‌. انتشار نوول‌ «هفته‌نامه‌ اتلانتیك‌» سبب‌ شد كه‌ خیلی‌ از روزنامه‌ها و مجلات‌ از او تقاضای‌ داستان‌ و پاورقی‌ جدید كنند. وقتی‌ كه‌ آنها خواستند با وی‌ قرارداد ببندند وی‌ رد كرد.

ناصر جعفرزاده‌


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.